هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: در راه اروپا دو هفته بعد، یک روز صبح زود تو را با آمبولانس به فرودگاه میبرند و با برانکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
در بیمارستان هامبورگ
ولی خیلی زود جلو میآید. با اشاره به بازویش میخواهد تو درجه ات را به او بفهمانی. ولی تو سرباز نبوده ای. با دستپاچگی تمام حروف بسیجی را شمرده شمرده و با لحن خارجی به او میگویی. مترادف انگلیسی آن را هم نمی دانی. ولی باید او را متوجه کنی. چون هر لحظه که میگذرد، علامت سؤال چهره اش بزرگتر میشود... ناگهان با دستانت، ادای پیشانی بند بسیجیها را روی پیشانی خود برای او ترسیم میکنی. خیلی زود میفهمد او هم ادای بستن پیشانی بند را در میآورد و میگوید، کمینی، آها، کمینی!
ای
امام فدات بشویم. همه جا به فریاد بسیجیها میرسی. اینجا هم حرف اول و آخری. آن دختر آلمانی هم قانع میشود و میرود دنبال کارش.
از همین امشب که در این اتاق بستری شده ای، احساس غربت گلویت را میفشارد. تنها در اتاق بستری هستی و از تنها پنجره اش درخت قدیمی و تنومندی را میبینی. ریزش باران پاییزی هم غم را زیاد میکند و با فرا رسیدن شب، بین خود و ایران، هزاران کیلومتر فاصله میبینی.
اینجا هم مثل ایران، پس از بستری شدن چند پرستار به سرعت کارهای اولیه را انجام میدهند و میروند، ولی از دکتر خبری نیست. گویی باید تا فردا صبر
[صفحه ۲۸۰]
کرد. غذایشان هم خوردن ندارد. معلوم نیست چیست؟ لوبیا سبز و هویج و اسفناج پخته. یک تکه نان باگت. غیر قابل تحمل است. ناگهان یک خانم پرستار قوی هیکل وارد میشود. موهای پریشان و صورتی بزرگ، ولی خلاف چهره اش، صدایی نازک دارد. با چند کلمه ی آلمانی توأم با لبخند از تو میخواهد که غذایت را بخوری، ولی نمی توانی. تا به حال از این غذاها نخورده ای. این خانم در حالی که انگشتانش را تکان میدهد، یک زنگ را در اختیار تو قرار میدهد. خیلی زود میفهمی که برای صدا کردن آنها میتوانی دکمه ی زنگ را فشار بدهی.
این زنگ خیلی زود مورد استفاده قرار میگیرد. درد به سراغت میآید، آن هم خیلی شدید، درد شکم و پهلو و پاها. شاید درد غربت هم تو را اذیت میکند. پرستار با یک قرص وارد میشود و آن را به عنوان مسکن به تو میدهد. خیلی قوی است و زود درد را آرام میکند و بهانه بی تابی را از تو
می گیرد. حالا تو هستی و یک اتاق تنها و دلتنگی. تا نیمههای شب فکر میکنی، به همه جا و به همه چیز. خصوصا قیافه ی مهربان مادر و اعضای خانواده. آنها را نگران مییابی و، آرزو میکنی هر چه زودتر به کشور بازگردی.
صبح وقتی چشمانت را باز میکنی، متوجه میشوی حضور تو در آلمان یک رؤیا نیست، بلکه واقعیت دارد. تو در آلمان هستی و توسط بنیاد برای مداوا آمده ای.
یک دکتر آلمانی وارد میشود، مثل دکترهای خودمان. گوشی و دماسنج و معاینه ی استخوان پا. چیزهایی مینویسد و بعد میرود. قبل از ظهر هم تو را برای رادیولوژی از اتاق خارج میکنند. دستگاههایشان خیلی پیشرفته و همه جا تمیز و سفید است. حرف میزنند ولی تو نمی فهمی و با استفاده از زبان بین المللی ایما و اشاره، ارتباط برقرار میشود. تو به عنوان یک مجروح جنگ، مورد ترحم آنها هستی و نمی دانی آیا ایران را حق میدانند یا عراق را. گویی برای آنها هم تفاوتی نمی کند. کارشان را انجام میدهند. محبت میکنند و دوست دارند هر
[صفحه ۲۸۱]
کاری از دستشان بر میآید برای تو انجام دهند. پرستارهای اینجا هم مهربان اند و صبح بخیر و شب بخیر را فراموش نمی کنند و چون میدانند که زبان آنها را متوجه نمی شوی، به هر شکلی که امکان داشته باشد، به تو در انجام کارهایت کمک میکنند.
خمیر دندان و مسواک و حوله و... همه چیز مهیاست. دکتر هم هر روز معاینه میکند. آن سهل انگاریهایی که در بیمارستانهای خودمان وجود دارد، اینجا خیلی کم است. کارها برنامه ریزی شده و هر کس وظیفه ی خود را خوب میداند.
از روز چهارم همزمان با عوض شدن اتاق، دو تن از
دانشجوهای ایرانی به ملاقات تو آمده اند. حزب اللهی و عضو انجمن اسلامی مسجد هامبورگ هستند. خیلی زود، صمیمی شدند و تو را از تنهایی خارج میکنند. از ایران میپرسند، از عملیات و جنگ. میخواهند در مورد آینده ی جنگ بدانند، ولی تو هم پیش بینی کاملی از آینده نداری.
امروز هم سرکنسول ایران در هامبورگ به ملاقات تو آمده و با آن لهجه ی زیبای اصفهانی با تو خوش و بش میکند. از شیوه ی رسیدگی بیمارستان میپرسند و هنگامی که متوجه میشود تو از غذاهای آنها راضی نیستی، قول میدهد یک وعده زرشک پلو با مرغ برای تو از خانه بیاورد.
خیلی زود زمان عمل جراحی فرا میرسد و قرار میشود سه روز دیگر تو را عمل کنند، ولی قبل از آن یک پروفسور میخواهد تو را ویزیت کند. او هم میآید. پیرمرد ریش سفید و چاق، خنده رو و بشاش. حدود ۲۰ دکتر در کنار او هستند. اطراف او میچرخند و از حرفهای او یادداشت بر میدارند. نامش «شایبر» و استاد دانشگاه است.
کنار تخت تو مینشیند و خودش لباس تو را کنار میزند. حال و احوال تو را میپرسد و تو با چند کلمه ی نیمه نصفه ی آلمانی که در این
یخواند. پذ
یرش این اعتقاد برای تو خیلی مشکل است. ناراحت میشوی. در اولین برخورد، از او متنفر میشوی. ولی تنفر کاری را درست نمی کند. باید این افراد را توجیه کرد. ولی چگونه؟ او تحت تأثیر تبلیغات بوقهای انحرافی دنیا، تو و ایران را متجاوز میداند. تصور میکند که میخواهید، کشور
عراق را تصرف کنید و خمینی آنجا حاکم شود. باید این افراد را متوجه اشتباه خود کرد. باید نشان داد که عراق متجاوز است. باید نشان داد که ما برای حفظ حیثیت و دفاع از کشورمان وارد جنگ شده ایم. باید نشان داد که ما برای حفظ حیثیت و دفاع از کشورمان وارد جنگ شده ایم. باید دشمن بودن عراق را نشان داد. باید جنایتهای عراق را بیان کرد. اما چگونه؟ چگونه میتوان این بیگانگان را آگاه کرد. زبان آلمانی هم که نمی دانی. بهتر است از زبان بین المللی اشاره و پانتومیم استفاده کرد. به هر حال او باید نسبت به حقایق روشن شود. یا علی (ع) ؛ بلند شو. تئاتر بازی کن. لال بازی! پاهایت را از تخت آویزان میکنی. حالا دو زن و یک مرد آلمانی منتظر حرکت بعدی تو هستند.
دفاع مقدس
سینای شلمچه
https://eitaa.com/zandahlm1357
مدت آموخ
ته ای، پاسخ او را میدهی. معاینه میکند. شکم تو را که پنج بار عمل شده بررسی میکند.
[صفحه ۲۸۲]
ریه و کمر تو را خوب برانداز میکند. چند دقیقه هم صرف خواندن گزارش عملهایی که دکترهای ایرانی به زبان آلمانی تهیه کرده اند، صرف میشود. هر لحظه به تعجب او افزوده میشود. خیره خیره نگاه میکند. زیر لب چیزهایی میگوید. اگر چه تو متوجه نمی شوی، ولی دکترهای زیر دستش، سرهایشان را به
علامت تعجب و حیرت تکان میدهند.
یکی از دانشجوهای ایرانی که در اتاق حضور دارد، چند کلمه ی آلمانی با آنها صحبت میکند. او هم دانشجوی پزشکی است و حتما با اصطلاحات مخصوص با آنها گفتگو میکند. پروفسور قانع نمی شود. به چشمهایت خیره میشود و با انگلیسی میپرسد که از کدام کشور آمده ای؟ پاسخ میدهی، «ایران»، و بعد دستانش را به روی بخیههای شکم میکشد و این کلمه را چند بار تکرار میکند good good... Very , good ، خوب، خوب، خیلی خوب.
با رفتن او از اتاق، تمام دکترها دنبالش راه میافتند و اتاق خالی میشود. قبل از آن که سؤال کنی، خسرو جلو میآید و علت تعجب آن پروفسور آلمانی را تشریح میکند:
«... او تلاش دکترهای ایرانی را ستایش میکند و از آن به عنوان معجزه یاد میکند. وقتی عکسهای رادیولوژی قبل از عمل و بعد از عمل جراحی را مقایسه کرد، باورش نمی شد. باور نمی کرد که تو حالا بتوانی غذا بخوری و حداقل یک سال برای مداوای تو وقت قائل است. حفظ استخوان لگن پا را هنوز باور ندارد و میخواهد خودش عمل جراحی تو را به عهده بگیرد تا از نزدیک شاهد عملیات پزشکی که بر روی تو انجام شده باشد... من هم به او توضیح دادم که از اینگونه کارها در ایران خیلی صورت میگیرد. راستی میدانی چرا از تو سؤال کرد از کدام کشور آمده ای؟ چون فکر میکرد این جراحیها در کشوری مثل فرانسه یا انگلستان صورت گرفته... حالا میگفت با چنین تخصصی که در ایران وجود دارد تعجب میکنم که چرا این مجروح را به آلمان فرستاده اند؟
البته تو بیش از همه به زحمتها و
تلاشهای صادقانه دکترهای ایرانی اعتقاد
[صفحه ۲۸۳]
داری و از نزدیک با آن رو به رو بوده ای، ولی نظر یک پروفسور آلمانی میتواند عامل مناسبی برای ایجاد تعجب باشد!
کم کم شرایط را میپذیری. با محیط انس میگیری و قیافه ی آلمانی برای تو عادی میشود. کمی هم با واژهها و کلمات مرسوم روزمره ی آلمانی آشنا شده ای و حدود ۳۰۰ - ۲۰۰ کلمه یاد گرفته ای. هنوز هم برای یادگیری زبان آلمانی تلاش میکنی. اسامی پرستارها را هم یاد گرفته ای و وقتی آنها را صدا میکنی، خوشحال میشوند. تو را دوست دارند و به عنوان یک انسان به تو احترام میگذارند.
امروز دو تن از پرستارها هنگامی که در حال خواندن نماز هستی، وارد اتاق میشوند خیلی تعجب کرده اند. تو در حالت قنوت هستی. دستهایت را رو به آسمان بلند کرده و دعا میکنی. این صحنه برای آنها غیر عادی است. تو را صدا میزنند. ولی تو نمی توانی پاسخ بگویی. حتی نمی توانی صورتت را بگردانی. تعجب آنها بیشتر میشود. تو قبلا اینگونه نبودی. چند لحظه ساکت میایستند. بعد عقب عقب از اتاق خارج میشوند. نماز تو پایان مییابد. دوباره آن دو وارد میشوند. با یک علامت سؤال بزرگ! قبل از آنکه تو بخواهی نماز خود را به عنوان عبادت برای آنها توضیح بدهی، یکی از آنها این کلمات را میگوید مسلم، مسلم، الا، (الله) تو خوشحال میشوی. آنا هم خوشحال میشوند. یکدیگر را درک میکنید. آنها به اعمال و اعتقادات تو احترام میگذارند و شاید از طریق رسانهها و یا تبلیغات، موضوع نماز مسلمانها را میشناسند.
برای تو مشکل است که نمی توانی پاسخگوی پرسشهای آنها باشی. ای کاش زبان آلمانی
را میدانستی و همین نماز را برای آنها توضیح میدادی. معلوم نیست آنها چه برداشت و تصوری از قنوت خواهند داشت. ایجاد ارتباط در این امور خیلی مهم است. وقتی میگویند باید با علوم روز وزبانهای مختلف دنیا آشنا بود، برای چنین روزهایی است. یقینا، بسیاری از مردم اروپا و سایر نقاط جهان نسبت به مسائل اسلام بی اطلاع اند و اگر شناختی از آن پیدا کنند، نظرشان
[صفحه ۲۸۴]
در مورد مسلمین تعدیل خواهد شد و شاید کمتر تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گیرند. مثلا اگر همین افراد متمدن و پیشرفته صنعتی، نظر اسلام را در مورد حقوق بشر و ارزشها و ویژگیهای منحصر به فرد آن بدانند، نسبت به آن علاقه مند میشوند و نظرات منفی خود را تصحیح خواهند کرد.
مثلا قبل از غروب سه پرستار از شیفت جدید وارد اتاق شدند و طبق معمول میخواهند حال و احوال تو را بپرسند. یکی از آنها جدید است. تو او را قبلا در این بخش ندیده ای. شاید از پرسنل همین بخش بوده که به مرخصی رفته بوده. به هر حال او هم تو را نمی شناسد. وقتی متوجه میشود که تو یک ایرانی هستی که در جنگ با عراق مجروح شده ای، با تمام وجود نسبت به جنگ اظهار تنفر میکند و بعد با چند جمله ی کوتاه، ایران را جنگجو و ستمگر م
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 کــتاب صـوتـی- «خــدای خـوب ابــراهیــــــم» 🔴 حــاوی صدوهفتـــادو هشـــت خــاطــره دربــاره ویـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_خدای خوب ابراهیم.mp3
12.73M
💠 کــتاب صـوتـی-
«خــدای خـوب ابــراهیــــــم»
🔴 حــاوی صدوهفتـــادو هشـــت خــاطــره دربــاره ویــژه گـــیهای قـــرآنــی شـــهیـــد ابـــراهـــیــم هـــادی
قـــسمـــت : 3