eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.2هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلسله کلیپهای 4 🔰 بررسی ویژگی های حکومت عجل الله فی فرجه 🎬 قسمت 4 : مقدار حکومت حضرت چقدر است❓ (بررسی روایات دسته اول) 🎙با توضیحات از اساتید مهدویت کشور 👌دنیای بعد ظهور را بهتر بشناسیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: باز هم نیمه شب. دردی سنگین در شکم و پاها. باند پیچی محکمتر از همیشه. ناله بهترین راه برای جلب توجه است. ولی کسی نیست. چراغها خاموش و سکوت همه جا را فرا گرفته. یک ناله ی دیگر. پرستار با عجله وارد می‌شود. چراغ را روشن می‌کند. هیچ چیز زیر سر تو نگذاشته اند. سعی می‌کنی دستانت را مثل بالش به زیر بگذاری. ولی «مارگوت» ممانعت می‌کند. او مهربانترین پرستار این بخش است. تاکنون هم به تو به عنوان یک ایرانی بد نگاه نکرده، حتی اگر کار هم نداشته باشی، هر چند ساعت یکبار به اتاق تو آمده است. ولی اینک تو آرام بخش و مسکن می‌خواهی. غول درد تو را کلافه کرده. از نوک پنجه هایت وارد شده و می‌خواهد از بالای ابروانت خارج شود. «... یا علی، آه آه... یا حسین، یا حسین. » مارگوت تعجب می‌کند. نمی داند چه می‌گویی. علی را هم نمی شناسد. ولی این کلمه را حرف به حرف و با لهجه ی خودش تکرار می‌کند. می‌خواهد به تو کمک کند. برای تو هر گونه حرکت خطرناک است. درد را به کلمه ی آلمانی یز یک وعده چلو مرغ از خانه برای تو آورده است. تو می‌خوری و آنها مات زده نگاه می‌کنند. یک ران و سینه را روی یک بشقاب پر برنج، می‌ریزی و می‌خوری. تمامش را. ته بشقاب را هم با نان پاک می‌کنی. همه ی آنها متعجب مانده اند. با زبان آلمانی به تو پرخاش می‌کنند. یکی از آنها می‌رود و پرستار را می‌آورد. پرستار هم نگران می‌شود. شکم تو را معاینه می‌کند. ولی خیلی عادی است. سه هفته از عمل جراحی تو می‌گذرد. تو به راحتی غذا می‌خوری. هیچگاه با غذاهای بیمارستان سیر نشده ای. امشب یک غذای سیر خورده ای. حالا تو به آنها می‌خندی... این جوان ساعتها، بازی قهرمانان تنیس آلمانی را از تلویزیون نگاه می‌کند و حتی هیجان زده می‌شود و از روی تخت بالا و پایین می‌پرد. علاقه ای به فیلمهای سینمایی و پلیسی ندارد و آنها را نگاه نمی کند. فقط ورزش، آن هم تنیس. او خوش است ولی تو سلولهای غربت را تجربه می‌کنی. ای خدا دوری از وطن چقدر سخت است؟ تبعید واقعا مشکل است. می گویی، (اشمرتز). چند لحظه بعد یک آمپول و سپس آرامش و خواب. این دفعه، دست نوازشگر (خسرو) تو را بیدار می‌کند. ساعت نه صبح است. تو دیروز عمل شده ای. عمل هم موفقیت آمیز بوده. دیشب هم توانستی درد را خوب تحمل کنی. خسرو، این دانشجوی مهربان به تو کمک می‌کند تا لباسهایت را بپوشی. اول تعجب می‌کنی که چه اصراری است بر لباس پوشیدن؟ ولی خیلی زود علت این کار معلوم می‌شود. تو باید راه بروی! اصلا باور کردنی نیست. اینجا دیگر کجاست؟ دیروز عمل جراحی و امروز حرکت؟ ولی تو چیزی نمی دانی، کس دیگری تشخیص می‌دهد و تو باید اطاعت کنی. دکترها هم در امر خودشان، واجب الاطاعه هستند. باید راه رفت. خیلی مشکل است. خسرو کمک می‌کند. او امروز به کلاس نرفته تا به تو کمک کند. هر گاه ناله می‌کنی، اشک در چشمانش جمع می‌شود. تو را دلداری می‌دهد. می‌خواهد به جای تو درد بکشد. پروفسور هم می‌رسد. با چند جمله آلمانی و خنده‌های با مزه اش، شخصا به تو کمک می‌کند تا از تخت پایین بیایی. پاهایت می‌لرزد، ولی باید سنگینی تو را تحمل کند. درد دارد ولی نباید غیر قابل تحمل باشد. جلوی این پرستارها و دکترها هم نمی توان چندان بی تابی کرد. عرق تمام صورتت را فرا گرفته. رنگ چهره ات سفید شده. دو عمل جراحی، یکی بر روی شکم و دیگری بر روی لگن پا. دیگر دو سر روده هایت بیرون نیست و پس از این باید به صورت طبیعی قضای حاجت کنی. استخوان لگن پا هم تراشیده شده و روی آن را با گوشتها و پوستهای اطراف، بخیه زده اند. می ایستی، سرت گیج می‌رود، ناگهان اتاق پر از پرستار و دکتر می‌شود. خسرو را دو تا می‌بینی، تار و مبهم. فشار زیادی را تحمل می‌کنی. مقاومتت مورد تحسین دیگران قرار می‌گیرد. ولی دکتر به این مقدار قانع نیست. باید راه بروی، حتی چند قدم. وقتی دوباره به روی تخت دراز می‌کشی، با یک نفس عمیق، تمام فشار را به نمایش می‌گذاری. خسرو عرق از پیشانی ات پاک می‌کند و می‌گوید: «لا حول و [صفحه ۲۹۰] لا قوة الا بالله العلی العظیم. از این پس باید هر روز راه بروی. هر روز بیشتر از روز قبل. اینجا استراحت کامل معنا ندارد. بهبود کامل و سریع را در فعالیت و حرکت می‌بینند. می‌گویند اکثر افرادی که عمل جراحی می‌شوند، مجبورند حرکت کنند». هنوز گرد غربت در دل تو وجود دارد. خود را بیگانه می‌یابی. شاید آنها بیگانه اند. ولی این تنهایی مدت زیادی به طول نمی انجامد. سه روزبعد از عمل جراحی یک ایرانی مجروح دیگر را به اتاق تو می‌آورند. او از کارگران کارخانه‌های اراک است که در بمباران از ناحیه ی مثانه و... مورد اصابت ترکش قرار گرفته. حدود ۵۰ سال، سن دارد و می‌گوید پنج دختر دارم. دو ماه هم در بیمارستانهای تهران بستری بوده و حالا برای تکمیل مداوا به آلمان اعزام شده است. خیلی حرف می‌زند. بیشتر از هر چیز شیفته ی اوضاع و احوال این کشور شده. مسائل ایران را خوب تجزیه و تحلی
ل نمی کند و برای نارساییهای موجود در غرب، دلایلی می‌تراشد. ایران را دوست دارد ولی از غرب و اروپا بدش نمی آید. هر چه او بیشتر به پرستارها روی خوش نشان می‌دهد، کمتر مورد لطف آنها قرار می‌گیرد. عصبانی می‌شود و آلمانی‌ها را نژادپرست و خودخواه می‌خواند. اما هنگامی که توجه و مهربانی بیش از حد آنها را در مورد تو مشاهده می‌کند، دچار تردید می‌شود. در مدتی که در اتاق توست، از همه جا و همه چیز تعریف می‌کند. نمازهایش را هم بلند و بدون توجه به حضور پرستارهای آلمانی می‌خواند. در مقابل درد هم کم طاقت و پر ناله است. البته درد مثانه خیلی سخت است و دکترها دنبال راه نوینی برای مداوای او هستند. و تا کنون دو عمل جراحی روی او صورت داده اند و هنوز به نتیجه ای نرسیده اند. پس از یک هفته، میزان عفونت نقطه جراحت او زیاد می‌شود و او را به بخش ویژه منتقل می‌کنند. گاهی اوقات چنان احساس تنهایی می‌کنی که می‌خواهی. با صدای بلند گریه کنی، ولی نمی توانی و تنها نیستی. یک جوان آلمانی در کنار تو بستری [صفحه ۲۹۱] شده یک جوان ورزشکار آلمانی. او تنیس باز است. ناراحتی درد ریه دارد و سالها قبل بر روی وی عمل جراحی صورت گرفته است. دوستان زیادی دارد. دختر و پسر. هر بعد ازظهر تعداد زیادی از آنها به ملاقات او می‌آیند و با آداب و معاشرت مخصوص خود، او را می‌بوسند و سپس مشغول صحبت می‌شوند. می‌خورند و می‌خندند. گاهی هم از اتاق بیرون می‌روند و در حیاط بیمارستان قدم می‌زنند. موضوع چگونگی ارتباط تو با این جوانهای آلمانی همچنان لا ینحل باقی مانده. آنها دوست دارند با تو نیز گفتگو کنند، ولی تو آلمانی نمی دانی. تو هم می‌خواهی خود را یک رزمنده و آشنا به مسائل روز نشان دهی ولی نمی توانی. ولی قلم و کاغذ در اختیار تو هست و گاهی اوقات چیزهایی را برای آنها نقاشی می‌کنی. به تو شکلات تعارف می‌کنند ولی تو نمی توانی بخوری. یک شب هنگام شام چند نفر از دوستان این جوان در اتاق باقی مانده اند. سه پسر و دو دختر. سرکنسول مهربان ایران ن دفاع مقدس سینای شلمچه https://eitaa.com/zandahlm1357
فصل۵.mp3
13.17M
💠 کــتاب صـوتـی- «خــدای خـوب ابــراهیــــــم» 🔴 حــاوی صدوهفتـــادو هشـــت خــاطــره دربــاره ویــژه گـــیهای قـــرآنــی شـــهیـــد ابـــراهـــیــم هـــادی قـــسمـــت : 5
.......: زندگانی محمد ابراهیم سبزواری نام مؤلّف بنابر آنچه در پایان شرح دعاء عدیله آمده: «میرزا محمد ابراهیم خلف میرزا محمد علی است و با توجّه به لقب سبزواری در پی نام وی، متولّد سبزوار است، و با این وجود متأسّفانه تا حال تحریر، اطلاع درخور توجّهی از زندگی او به جز اشارات و استنباطات زیر در دست نیست: ۱- وی بنا به تصریح تراجم و اشارات موجود در کتابهایش از شاگردان حکیم متألّه حاج ملاّ هادی سبزواری (۱۲۱۲ ق - ۱۲۸۹ ق) است، حال با توجّه به احتساب تاریخ وفاتِ استادِ وی، و سنّ دانش آموزی فلسفه، تولّد وی نباید چندان زودتر از ۱۲۵۹ ق باشد. ۲- وی بنابر تصریح موجود در آغاز شرح دعاء عدیله و با توجه به تاریخ پایان نگارش آن، پیش از سال ۱۳۱۸ ق مقیم مدرسه فصیحیه [۱] و در حال دانش اندوزی و ریاضت بوده است، و پس از مراجعت از حج بیت اللّه، به تحریر این شرح همت گماشته است. ۳- مؤلّف، بنابر اشارت او در آغاز شرح صحیفه و با توجه به تاریخ پایان نگارش همین شرح، پیش از سال ۱۳۴۲ ق مدّتی در تهران بوده است، و شاید در همین اوان بوده که شیخ الرئیس قاجار [۲] به شاگردی نزد وی پرداخته است. ۴- بنابر تاریخ ختم آثار وی، او به ترتیب به شرح دعاء عدیله، شرح گلشن راز و شرح صحیفه سجادیه پرداخته است، و با توجّه به تاریخ چاپ شرح دعاء عدیله، یعنی ۱۳۲۹ ق، و اهمیت چاپ سنگی در آن دوران، وی بایست دارای درجه علمی در خور توجّهی در آن تاریخ داشته باشد. ۵ - تراجم گوناگون - چنانچه خواهد آمد - از وی به «وثوق الحکماء» تعبیر نموده اند، که این عنوان بیانگر تبحّر و شهرت علمی وی است. ۶- تاریخ درگذشت مؤلّف بنا به نقل علاّمه تهرانی چنانچه خواهد آمد در حدود سال ۱۳۵۸ ه. ق است [۱] که متأسّفانه از محلّ آن اطلاعی در دست نداریم. ---------- [۱]: ۱- این مدرسه به ظاهر از مدارس مسقط الرأس وی، سبزوار است. [۲]: ۲- گنجینه دانشمندان ج ۵، ۳۵. حجت بلاغی در مقالات الحنفاء، ص ۱۲۵ شرح مبسوطی از زندگی وی را آورده است. [۱]: ۱- علامه تهرانی در ذریعه، ج ۱۳، ص ۲۵۷ تاریخ درگذشت وی را در حدود این سال آورده و در همان جلد صفحه ۳۴۵ به قطع در ۱۳۵۸ ه. ق دانسته است!! و به اشتباه در ضمیمه تاریخ علمای خراسان، ص ۲۷۴، تاریخ فوت وی ۱۳۳۲ دانسته شده است. 📚✍ بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: مستحبات از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که: خدا دوست دارد که مستحبات نیز انجام گیرد کما اینکه دوست دارد واجبات نیز انجام شود، پس مستحبات را بپذیرید و البته مانند بنی اسراییل نشوید که بر خود شدت گرفتند، خدا نیز بر آنان شدت گرفت. کینه مرحوم جدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است که: روزه سه روز در هر ماه مساوی روزه سال است و موجب رفع کینه ی سینه می‌گردد. اسب برتر در حدیث آمده است بهترین اسبها اسب سیاهی است که دماغ و لب بالای آن و نیز پیشانی آن و همچنین ساقهای آن از پایین سفید باشد، پس از اسب سیاه، اسب سرخی است که دم آن سیاه باشد، خاصه اگر سایر اوصاف قبل را داشته باشد. غفلت امام علی علیه السلام می‌فرماید: از بزرگترین گناهان انسان، بی خبری وی از عیبهایش است. شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357
46.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ سلسله جلسات کارگاه 17 💠 جلسه 7️⃣1️⃣ ( مبانی مشروعیت حکومیت / قسمت اول ) 🎤 🔸انتشار فایلها آزاد و بلامانع است 👌 مبانی ولایت فقیه خود را قوی کنید تا در فتنه های آتی در امان باشید
چگونگى بيعت گرفتن از اميرالمؤمنين (عليه السّلام) با سخنان محكم و كوبندۀ عباس، ابوبكر و همراهانش بدون گرفتن نتيجۀ مطلوب از خانۀ عباس بيرون آمدند. همان گونه كه گذشت، گروهى از نيكان صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و خواهان خلافت على (عليه السّلام) بودند. عده اى از آنان به عنوان اعتراض به ناديده گرفتن وصيت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) و كنار گذاشتن جانشينى كه آن حضرت تعيين و معرّفى كرده بود، در خانۀ دختر رسول خدا گرد آمدند و متحصّن شدند و از اين راه مخالفت خود را با غاصبان خلافت ابراز داشتند. به جز على (عليه السّلام) و زبير، اين ده تن در تحصّن حضرت زهرا (سلام الله عليها) حضور داشته اند: عباس بن عبدالمطلب، عتبة بن ابى لهب، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر، مقداد بن عمرو، براء بن عازب، ابى بن كعب، سعد ابن أبى وقّاص [۲] و طلحه بن عبيد الله. عده اى از بنى هاشم و جمعى از مهاجران و انصار نيز در جمع متحصّنان بوده اند. آن‌ها به اين اعتبار در خانۀ دختر پيغمبر خدا (صلّى الله عليه وآله) و در حمايت از على (عليه السّلام) پناه گرفتند، كه قداست و احترام حضرت زهرا (سلام الله عليها) و خانۀ آن بزرگوار با وجود سفارش هاى بسيار پيغمبر اكرم، بر همگان معلوم بود و شكستن حرمت آن حضرت، محال مى نمود. ابوبكر و عمر خبر يافتند كه جمعى از مهاجران و انصار در خانۀ دختر پيغمبر خدا (صلّى الله عليه وآله) در كنار على (عليه السّلام) گرد آمده اند و مقصودشان بيعت با على (عليه السّلام) است. عمر به ابوبكر با اصرار گفت تا از على بيعت نگيرى پايه هاى خلافت تو محكم نخواهد شد، لذا مصلحت آن است كه او را احضار كنى و از او بيعت بگيرى تا بقيۀ مدافعان نيز بيعت كنند. ابوبكر، خالد بن وليد و عبدالرحمان بن عوف را همراه با عمر به خانۀ حضرت زهرا فرستاد و آن‌ها منظور خود را به على (عليه السّلام) اعلام داشتند. حضرت سخن آن‌ها را نپذيرفت و از ورود آن‌ها به منزل جلوگيرى كرد. ابوبكر پس از اين ماجرا به عمر مأموريت داد كه همه را از خانۀ فاطمه (سلام الله عليها) بيرون آورد و اگر مقاومت كردند با آن‌ها بجنگد. عمر همراه با گروهى، در حالى كه شعلۀ آتشى با خود داشت رو به خانۀ فاطمه (سلام الله عليها) نهاد و آنان را به بيرون آمدن فرا خواند، ولى آن‌ها اعتنايى نكردند. عمر گفت: قسم به خدايى كه جان عمر در دست اوست، اگر بيرون نياييد خانه را با اهل آن آتش خواهم زد. به او گفتند: فاطمه (سلام الله عليها) در اين خانه است. گفت: باشد! حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بر در خانه با او روبه رو شد و فرمود: اى پسر خطاب! آيا تو هستى كه مى خواهى خانۀ ما را آتش بزنى؟ عمر گفت: آرى اين كار، آنچه را كه پدرت آورده محكم تر مى كند، و با اين كه مى دانم رسول خدا هيچ كس را به اندازۀ تو دوست نداشت، اين حقيقت مرا از قصدم باز نمى دارد. اگر اين چند نفر در خانۀ تو اجتماع كنند، دستور خواهم داد در خانه را به روى تو آتش بزنند. سرانجام در باز شد. عمر خواست وارد خانه شود، ولى حضرت زهرا (سلام الله عليها) جلوى او را گرفت. [۱] ابن قتيبۀ دينورى از مورخان قديمى سنى در كتاب الامامة و السياسة خود شرحى از اقدام غاصبان خلافت براى گرفتن بيعت از اميرالمؤمنين (عليه السّلام) آورده است كه اين بيان در نوع خود (و در ميان مورخان سنى) كم نظير و يا بى نظير است. وى مى نويسد: ابوبكر پس از تحقيق متوجه شد گروهى از بيعت با او خوددارى كرده اند و در خانۀ على كرّم الله وجهه اجتماع نموده اند. پس عمر را به سراغ آن‌ها فرستاد. عمر به خانۀ على (عليه السّلام) آمد و آن‌ها را صدا زد، ولى ايشان از بيرون آمدن خوددارى مى كردند. عمر گفت هيزم بياوريد! سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، بايد از اين خانه خارج شويد و يا خانه را با اهلش خواهم سوزاند. به او گفته شد: اى اباحفص! فاطمه در اين خانه است. گفت: اگرچه او در آن خانه باشد... آن گاه فاطمه (سلام الله عليها) بر در خانه ايستاد و فرمود: به ياد ندارم كه با گروهى بد كردارتر از شما روبه رو شده باشم. بدن پيغمبر خدا را نزد ما رها كرديد و ما را با پيكر آن حضرت تنها گذاشتيد و بدون صلاح انديشى با ما به غارت خلافت پرداختيد و آن را براى خود به پايان برديد و با ما مشورت نكرديد و حق ما را رعايت ننموديد. پس عمر نزد ابوبكر بازگشت و به او گفت: چرا اين مردى كه از بيعت تو سرپيچى مى كند را دستگير نمى كنى؟ ابوبكر به قنفذ غلام عمر گفت: برو و به على بگو تا نزد من آيد. قنفذ نزد على رفت. آن حضرت به او فرمود: چه مى خواهى؟ گفت: جانشين رسول خدا با تو كار دارد. د. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمود: چه زود به پيغمبر دروغ بستيد. قنفذ بازگشت و سخن آن حضرت را به ابوبكر ابلاغ كرد. ابوبكر مدتى طولانى گريست. عمر مجدداً گفت به اين متخلّف از بيعت مهلت مده. ابوبكر به قنفذ گفت: سوى على برو و به او بگو خليفۀ خدا از تو مى خواهد با او بيعت كنى. قنفذ پيغ
كه از تو كينه‌ها دارند. [۳] در اين برخورد بود كه على (عليه السّلام) از غاصبان خلافت پرسيد: شما چگونه انصار را مجاب و قانع كرديد كه خلافت به آن‌ها نمى رسد؟ عمر گفت: به سبب برترى قريش بر ساير عرب، مهاجران بر انصار، و نزديكى و خويشاوندى ما نسبت به شخص پيغمبر (صلّى الله عليه وآله). على (عليه السّلام) فرمود: من نيز به اين استدلال مى كنم، با اين كه دلايل ديگرى نيز دارم. اگر شما به علت خويشاوندى با رسول خدا، بر انصار سبقت گرفتيد، همه مى دانند كه من از تمام عرب به آن حضرت نزديكترم؛ من پسر عمو، داماد و پدر دو فرزند پيغمبر مى باشم. ۱. آن گاه اميرالمؤمنين رو به مردم كرد و فرمود: اى مهاجران، از خدا بترسيد و خلافت و حكومت پيغمبر را از خاندانش كه خدا در آن قرار داده است، بيرون نبريد. به خدا سوگند ما اهل بيت به اين مقام از شما سزاوارتريم. از هواى نفس خود پيروى نكنيد كه از راه حق دور مى افتيد. سپس بدون اين كه بيعت كند به خانه بازگشت. [۱] بنابر مشهور اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، تا همسر عاليقدرش حضرت زهرا (سلام الله عليها) زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرد. بيش تر منابع سنى اين مدت را شش ماه و ساير منابع اسلامى سه ماه ذكر كرده اند. بنا به نقل برخى مورّخان، على (عليه السّلام) با ابوبكر بيعت نكرد، تا آن كه ارتداد و شورش اعراب بالا گرفت. در آن موقعيت على (عليه السّلام) ناگزير در خانه خود با ابوبكر بيعت كرد. در پى بيعت آن حضرت، ساير بنى هاشم نيز با كراهت با خليفه بيعت كردند. [۲] ---------- [۲]: . در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج ۲، ص ۵۶ آمده است كه «روايت شده سعد بن ابى وقاص نيز در خانۀ زهرا (سلام الله عليها) متحصّن بود». اين نكته مى رساند حضور وى در جمع متحصنين محل اختلاف است. [۱]: . نگاه كنيد به: الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۱۹. ابن قتيبه در ص ۱۸ به مقاومت مسلحانه زبير و و خلع سلاح او نيز اشاره دارد. همچنين نگاه كنيد به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۲، ص ۵۶ به بعد؛ و نيز تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۲۵؛ يعقوبى هم به مقاومت مسلحانه زبير اشاره مى كند و اين كه عمر بن خطاب پس از خلع سلاح شدن زبير با او گلاويز شد. [۱]: . بخشى از آيۀ ۱۵۰ سورۀ اعراف؛ زبان حال هارون برادر موسى خطاب به اوست، هنگامى كه در غياب موسى، بنى اسرائيل بر هارون شوريدند و جايگاه و سخنش را وقعى ننهادند و او را رها كرده از سامرى و گوسالۀ او پيروى كردند. [۲]: . الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۱۹ و ۲۰ پيرامون اقوال مختلف در اين خصوص نگاه كنيد به: بيت الاحزان، ص ۸۳ تا ۹۵. [۱]: . نگاه كنيد به: اسرار آل محمد (صلّى الله عليه آله)، ترجمه كتاب سليم بن قيس هلالى، ص ۲۲۵ تا ۲۳۰ و بيت الاحزان، ص ۱۱۶ تا ۱۳۴ به نقل از سليم بن قيس و تفسير عياشى و اصول كافى كلينى و بحار الانوار مجلسى و علم اليقين ملا محسن فيض كاشانى و ارشاد القلوب ديلمى. و كتاب بر امير مؤمنان (عليه السّلام) چه گذشت، ص ۵۴ تا ۶۰ و زندگانى حضرت فاطمۀ زهرا (سلام الله عليها) و دخترانش، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص ۱۵۳ تا ۱۶۵ نه نقل از منابع معتبر سنى و شيعه. از عجايب است كه آنچه ابن قتيبۀ دينورى سنى در شرح چگونگى بيعت گرفتن از حضرت على (عليه السّلام) و مظلوميت آن حضرت آورده حتى مقابلۀ عمر بن خطاب با حضرت زهرا (سلام الله عليها) به غير از هجوم به داخل خانه و ضرب و شتم سرور بانوان دو عالم، با آنچه سليم بن قيس هلالى نقل كرده، منطبق است! [۲]: . شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۵۷. [۳]: . الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۱۸ و نگاه كنيد به: عبدالله بن سبا، ج ۱، ص ۱۳۱. [۱]: . الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۱۹. [۲]: . نگاه كنيد به: كامل بهايى، ج ۲، ص ۹۹.
.......: ام را ابلاغ كرد. على (عليه السّلام) فرمود: سبحان الله، چيزى را ادعا كرده كه شايستۀ آن نيست. قنفذ بازگشت و پاسخ على (عليه السّلام) را به ابوبكر رساند. ابوبكر بسيار گريه كرد. آن گاه عمر به همراه عده اى به در خانۀ فاطمه (سلام الله عليها) آمد و در زد. چون فاطمه (سلام الله عليها) صداى آن‌ها را شنيد با فرياد گفت: اى پدر! اى رسول خدا! ما پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه (ابوبكر) چه‌ها ديديم! مردم تا صداى فاطمه و گريۀ او را شنيدند، گريه كنان بازگشتند و نزديك بود (از شدت غم) دل هايشان شكافته شود و جگرهايشان پاره پاره گردد؛ اما عمر با تعدادى ماندند و على (عليه السّلام) را از خانه بيرون آوردند و به نزد ابوبكر بردند و در آن جا به او گفتند: بيعت كن! على (عليه السّلام) فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خداى يكتا سوگند گردنت را مى زنيم. فرمود: در اين صورت بندۀ خدا و برادر پيغمبرش را مى كشيد. عمر گفت: بندۀ خدا آرى، ولى برادر پيغمبرش نه! ابوبكر ساكت بود و حرفى نمى زد. عمر به او گفت: در بارۀ على دستورى نمى دهى؟ ابوبكر گفت: تا فاطمه در كنار اوست، او را به انجام كارى وادار نمى كنم. آن گاه امام على (عليه السّلام) كنار قبر پيغمبر خدا رفت و در حالى كه صيحه مى زد و مى گريست، پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) را صدا زد و عرض كرد: اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ [۱] اى پسر مادرم! اين گروه مردم مرا خوار و زبون داشتند و نزديك بود مرا بكشند. [۲] منابع سنى راجع به حوادث بعد از تهديد عمر سكوت كرده اند. در احاديث و منابع شيعه آمده است كه با مقاومت حضرت زهرا (سلام الله عليها) درِ خانه را آتش زدند و سپس وارد منزل شدند، و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را كه در پشت در قرار داشت و با ناله و استغاثه در برابر آنان مقاومت مى كرد، با تازيانه و پشت شمشير مورد حمله قرار دادند، و پهلو و بازويش را مضروب ساختند. پس از آن على (عليه السّلام) را فوراً محاصره كردند و در حالى كه بازوان او را بسته بودند، كشان كشان به جانب مسجد مى بردند، كه حضرت زهرا (سلام الله عليها) پيش رفت و جامۀ او را محكم گرفت و مانع شد. وقتى ديدند زهرا (سلام الله عليها) دست از حضرت امير (عليه السّلام) برنمى دارد، به دستور عمر به قدرى با تازيانه به دست او زدند تا بازويش كبود شد. در ازدحام جمعيت، دختر پيغمبر خدا، ميان در و ديوار قرار گرفته بود و چنان بر پهلويش فشار وارد شد كه پهلو را شكست و طفلى كه در شكم داشت سِقْط شد. حضرت زهرا (سلام الله عليها) وقتى به خود آمد، متوجه شد على (عليه السّلام) را به مسجد برده اند و جان او در معرض خطر است. لذا با تن خسته و پهلوى شكسته، خود را به مسجد رساند و در جمع مردم فرمود: «دست از پسر عمويم برداريد وگرنه به خدا سوگند گيسوانم را پريشان كرده و به درگاه خدا بر شما نفرين مى كنم». سپس همراه حسن و حسين (عليهماالسّلام) به سوى قبر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) براى نفرين۵. حركت كرد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به سلمان فرمود: دختر پيغمبر خدا را درياب و از نفرين كردن منصرف كن. سلمان خدمت حضرت زهرا (سلام الله عليها) رسيد و عرض كرد: اى دختر پيغمبر! پدرت، رحمت براى جهانيان بود از نفرين منصرف شو. حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اى سلمان بگذار تا دادِ خود را از اين ستمكاران بگيرم. سلمان عرض كرد: اى دختر پيغمبر خدا، على (عليه السّلام) مرا خدمت شما فرستاده و امر كرد تا به منزل بازگرديد. حضرت زهرا (سلام الله عليها) وقتى امر على (عليه السّلام) را شنيد، فرمود: چون او دستور داده است، اطاعت مى كنم و شكيبايى را پيشه مى سازم. [۱] به گفتۀ ابوبكر جوهرى از علماى اهل تسنن كه ابن ابى الحديد معتزلى آن را نقل كرده است، مهاجمان حدود سيصد نفر رجّاله بودند، و عمر و خالد وليد پيشاپيش آن‌ها قرار داشتند. وقتى بدان گونه على (عليه السّلام) را به مسجد آوردند، در حالى كه ابوبكر روى منبر پيغمبر نشسته بود، عمر به على (عليه السّلام) گفت: با خليفۀ رسول الله بيعت كن. حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ عمر گفت: تو را خواهيم كشت. اميرالمؤمنين فرمود: آيا برادر پيامبر خدا را مى خواهيد بكشيد؟ عمر گفت: بنده خدا آرى، ولى برادر پيغمبر نه! دست از تو بر نخواهيم داشت تا بيعت كنى. [۲] على (عليه السّلام) به عمر فرمود: پستان خلافت را بدوش، كه نيمى از آن تو است. بنيان حكومت ابوبكر را محكم گردان تا فردا خلافت را به تو بسپارد. به خدا قسم گفتارت را نمى پذيرم و از تهديدت باكى ندارم. ابوبكر گفت: اى ابوالحسن آرام باش. ما بر تو سخت نمى گيريم و اجبار نمى كنيم. عمر هم ساكت شد. در اين جا ابوعبيده جراح به على (عليه السّلام) گفت: اى پسر عمو، پيوند تو را با رسول خدا انكار نمى كنيم و سوابق و خدمات تو را فراموش نخواهيم كرد. تو جوان هستى و مردم در برابرت خاضع نمى شوند؛ مخص
وصاً قريش تشیع ✍️استاد محمد حسین رجبی https://eitaa.com/zandahlm1357
🔵 رضاخان یکی از عوامل اصلی حمله عراق به ایران ... 💠 کبیر آنچنان بخشنده بود که در پیمان نامه سعدآباد همه رودخانه رو رفاقتی به عراق بخشید. که البته بعد از مرگش در پیمان نامه الجزایر این قرار داد رو لغو کردیم. بعد از انقلاب، بنابر پیمان نامه سعدآباد که رضاخان امضا کرده بود درخواست مالکیت اروند رو داشت و این مسئله یکی از بهانه های اصلی او برای حمله به ایران بود. یعنی بهانه اصلی جنگ 8 ساله ایران و عراق پدر ایران زمین رضاخان بود. 📚 منبع:کتاب خاطرات باقر کاظمی وزیر خارجه زمان رضاخان/ صفحه39و40