.......:
پاكيزگي
متن حديث
عن الرّضا عليه السلام: مِن أخلاقِ الاَنبياء التنظف
امام رضا عليه السلام فرمود: از اخلاق پيامبران، نظافت و پاكيزگى است.
نتيجه كار خوب و بد
متن حديث
عن الرّضا عليه السلام: المستتر بالْحسنه يَعدلُ سبعين حسنة، وَ الْمذيع بالسّيئة مَخذول، وَ المُستتر بالسّيئَة مغفوُر لَه
امام رضا عليه السلام فرمود: پنهان كننده كار نيك (پاداشش) برابر هفتاد حسنه است، و آشكار كننده كار بد سر افكنده است، و پنهان كننده كار بد آمرزيده است.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: ۲۱. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: یا علی تو دیون مرا پرداخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که به علی فرمود: دوست تو، دوست من است و دشمن تو، دشمن من. [۲]
۲۷. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: من شهر علم هستم و علی در آن است. [۳]
۲۸. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: ببندید درهای ورودی به مسجد را (که مردم از خانههای خویش به اطراف مسجد داشتند) مگر درب خانه ی علی [۴]
۲۹. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که به علی (علیه السلام) فرمود: چون من از دنیا بروم، کینههایی که در سینههای عده ای است بر تو ظاهر میشود و علیه تو اجتماع میکنند و تو را از حقّت منع میکنند. [۵]
۳۰. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: دست علی دست من است. [۶]
----------
[۲]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۳، ح ۲۶۵.
[۳]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۶، ح ۲۹۸.
[۴]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۶، ح ۳۰۲.
[۵]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۶، ح ۳۰۳.
[۶]: - عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۶، ح ۳۰۴.
📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✅ کارگاه #مهدویت_و_فرق_انحرافی 9 💠 جلسه 9⃣ ❌جلسه پایانی❌ 🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت کشو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ کارشناسی
♨️ دیندار باشی عاقل نباشی خودت وبال دینی...
🚫🚫مراقب فتنه ها باشیم...
جزء منتظران جاهل نباشیم🚫🚫
🎙کارشناس: حجت الاسلام والمسلمین شهبازیان
کلیپ شماره1️⃣
23.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز قوی شدن ( قسمت سوم)
💠اگر قصد قوی شدن و مطرح شدن را دارید حتما این کلیپ سه قسمتی را مشاهده کنید
🔰از افرادی که به شما حسودی می کنند و پشت سر شما حرف می زنند نگران نباشید ، آنها اگر عرضه داشتند بیشتر از شما به موفقیت می رسیدند
این افراد همیشه هستند
راه شکست آنها، قوی شدن شماست
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: با گذشت روزها، زمزمه عمليات دهان به دهان ميگشت و جان تازه اي در كالبدمان مي دميد. يك روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
فشار بر و بچهها زياد بود و گاهي نفس را بند ميآورد. ديديم اينطوري نمي شود، آقا مهدي را بچهها بردند بالاي سرشان. نيروها همچنان هجوم ميآوردند و آقا مهدي هم بر روي دستهاي رزمندگان عاشورايي ميرفت. چشممان افتاد به تويوتا وانتي كه منتظر ايستاده بود براي بردن آقا مهدي. در كنار تويوتا پايش به زمين رسيده و نرسيده سوار تويوتا شد و از مهلكه دورش كردند. چند روز بعدش رهسپار عمليات بدر شديم. مزه ديدار آقا مهدي را با ذره ذره وجودم حس ميكردم.
فرمانده تان كجاست؟
فرهنگ يونسي
در قجريه آموزش ميديديم و براي عمليات آماده ميشديم. يك روز آقا مهدي آمد محل آموزش گروهان ما، مثل بيشتر وقتها لباس بسيجي به تن داشت. از نزديك كار بچهها را ديد و بعد هم توصيههايي كرد؛ درباره سرعت و تحرك بيشتر بچه ها. آنجا يگانهاي ديگري هم از لشكر بودند كه آموزش ميديدند. آقا مهدي پياده راه افتاد رفت براي سركشي به بقيه يگان ها. ما هم مشغول كارمان شديم.
چند دقيقه بعد از رفتن آقا مهدي يك پاترول ارتشي در كنار محل تمرين ما ترمز كرد و يكي از توي ماشين صدا زد: فرمانده سپاه اينجاست؟
من ارتشيهاي داخل ماشين را شناختم. پيش از اين چند بار موقع رفت و آمدشان آنجا ديده بودم. گفتم: بله.
گفت: صداش كنين.
به يكي از بچهها گفتم: برو دنبال آقا مهدي، پيداش كن و بگو كه
[ صفحه ۱۰۰]
برادران ارتشي اومدن با شما كار دارن.
طولي نكشيد كه آقا مهدي تند و تيز آمد. رفت كنار پاترول ارتش. گفت: در خدمتم، كاري داشتين؟
سرگرد ارتشي نگاهي به آقا مهدي كرد و بعد به برادري كه رفته بود دنبالش گفت: آهاي آقا! من گفتم برو فرمانده تان را صداش كن، حداقل فرمانده دسته ات را!
آقا مهدي چند قدم نزديك تر شد و گفت: با من كار داشتين بفرمايين.
سرگرد ارتشي نيم نگاهي به آقا مهدي انداخت و گفت: نه خير آقا!
آقا مهدي اين بار قاطع تر گفت: اگه با من كار نداشتين چرا دنبالم فرستادين؟ ارتشي ديگري كنار سرگرد نشسته بود. يك لحظه گفت: فرمانده لشكر ايشان هستن، من او را توي قرارگاه ديده ام.
ارتشيها احترام نظامي كردند. آقا مهدي كنار خودروي ارتش نشست روي زمين و با تبسم رو به ارتشيها گفت: بفرمايين بنشينين.
مقداري صحبت كردند و بعد آقا مهدي با دستش تكه اي از زمين را صاف كرد و با يك چوب روي خاك چيزهايي كشيد و توضيحاتي داد. معلوم بود كه ارتشيها را نسبت به مأموريت شان توجيه ميكند. پس از آن كه حرف هايشان تمام شد، پرسيد: متوجه شدين؟
ارتشيها گفتند: بله
آقا مهدي پس از مكث كوتاهي، دوباره پرسيد: متوجه شدين؟
[ صفحه ۱۰۱]
ارتشيها باز هم گفتند: بله.
آقا مهدي با دستش چيزهايي را كه روي خاك كشيده بود پاك كرد و همگي بلند شدند. ارتشيها با احترام نظامي از آقا مهدي جدا شدند و رفتند.
پيش از شروع عمليات بدر،
توي جزيره مجنون - پد ۶ - مسووليت آماده سازي منطقه را از لحاظ لجستگي براي استقرار لشكر برعهده داشتم. مثل ايجاد راههاي مواصلاتي، اورژانس، محل تجمع نيروها، راههاي فرعي، مقر فرماندهي، اتصال پلهاي شناور (خيبري) و... كارها از اهميت ويژه اي برخوردار بودند و آقا مهدي نسبت به كارهايي كه مسووليت داشتم، خيلي حساس بود و مدام بر سرعت كارها، رعايت مسائل حفاظتي و اصل غافلگيري تذكر ميداد و كار ميخواست.
تراكم كارها، كمبود امكانات و نيرو، نداشتن زمان كافي از يك طرف و بيم نفوذ گشتيهاي دشمن كه باعث لو رفتن عمليات ميشد از طرف ديگر، يك نوع شك و ترديد در من به وجود آورده بود كه دستم چندان به كار نمي رفت.
براي رفع ابهام و دودليام گفتم بروم پيش آقا مهدي حرف هايم را با او در ميان بگذارم. بالاخره راه چاره اي نشانم ميدهد. پرس و جو كردم، گفتند: آقا مهدي رفته ستاد لشكر توي اهواز مدرسه شهيد براتي.
وقتي رسيدم ستاد لشكر، داشت در حياط مدرسه با برادر نورمحمدزاده [۴۱] صحبت ميكرد. وقتي نگاهش كردم، انگار كه همه
[ صفحه ۱۰۲]
چيز فراموشم شد. خستگي در سيماي معصوم و نوراني اش موج ميزد؛ ولي با حوصله و دقت حرف ميزد. وقتي صحبت هايش با برادر نورمحمدزاده تمام شد، رو به من گفت: خب برادر يونسي چه خبر؟ كارها تا كجا پيش رفته؟...
از ميزان پيشرفت كارها برايش گزارشي مختصر دادم. بعد پرسيد: اينجا چه ميكني؟ با من كاري داشتي؟
دلم نيامد از مشكلات و كمبودها بگويم. حس كردم بار اصلي مشكلات و كمبودها را اين مرد به
تنهايي بر دوش ميكشد و از هيچ كس هم گله و شكايتي ندارد. تنها از خدا ياري ميطلبد. تمام آنچه را كه رشته كرده بودم، با يك نگاه آقا مهدي پنبه شد. فراموش كردم براي چكار آمده بودم، فقط توانستم بگويم: نه آقا مهدي! با شما كاري نداشتم. براي كاري اومده بودم گفتم به شما هم سلامي بكنم بروم.
اين آخرين ديدار با آقا مهدي شد. تا روز شهادتش فقط توي بي سيم صحبت كرديم. وقتي كه خبر شهادتش را شنيدم تا به امروز افسوس ميخورم كه كاش آن روز بيشتر با او صحبت ميكردم. صحبت ب
ا او غنيمتي بود براي ياران و همرزمانش.
https://eitaa.com/zandahlm1357
Part09_خداحافظ سالار.mp3
13.3M
📗کتاب صوتی
#خداحافظ_سالار
قسمت 9⃣