eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: نظافت متن حديث من اخلاق الانبياء التنظف. از اخلاق پيامبران, نظافت و پاكيزگ ى است. گوشه گيرى وسكوت متن حديث يأتى على الناس زمان تكون العافية فيه عشرة اجزاء: تسعة منها فى اعتزال الناس و واحد فى الصمت. زمانى بر مردم خواهد آمد كه درآن عافيت ده جزء است كه نه جزء آن در كناره گيرى از مردم و يك جزء آن در خاموشى است. امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: ۳۶. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: یا علی! مردم از درختان گوناگون آفریده شده اند ولی من و تو از یک درخت آفریده شده ایم و منم ریشه ی آن و تویی بدنه آن و حسن و حسین شاخه‌های آن و شیعیان ما برگ‌های آن هستند، هرکه به شاخه ای از آن چنگ زند، خداوند او را وارد بهشت می‌کند. [۵] ۳۷. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که خطاب به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: بهشت مشتاق توست و مشتاق عمار و سلمان و ابو ذر و مقداد. [۶] ۳۸. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که به علی (علیه السلام) فرمود: در تو مَثَلی از عیسی است، نَصاری او را دوست داشتند به گونه ای ---------- [۵]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۷۲، ح ۳۴۰. [۶]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۶، ح ۳۰۶. که در محبت او کافر شدند و یهود او را دشمن داشتند به گونه ای که در بغض او کافر شدند. [۱] ۳۹. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: حسن و حسین برترین اهل زمین هستند بعد از من و بعد از پدرشان، و مادر آن دو برترین زنان اهل زمین می‌باشد. [۲] ۴۰. و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نمود که فرمود: یا علی! تو و دو فرزندم انتخاب شده ی خدا هستید از خلق او. [۳] ---------- [۱]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۳، ح ۲۶۳. [۲]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۶۲، ح ۲۵۲. [۳]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۵۹، ح ۲۱۸. 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
💠با خنده از کنارم رد شد و گفت : حاجی ! این امنیتی هم که بهش افتخار می کردید ، با حمله یک داعشی به حرم دود شد رفت هوا ! ✅ با جدیت اما با منطق بهش گفتم داداش : 1️⃣ اولا امنیت صد در صدی و کامل که هیچ حادثه ای نباشه، در هیچ کشوری نداریم ، اگه ادعا داری برو پیدا کن 2️⃣ثانیا وقتی میگیم داریم یعنی هیچ کشوری جرأت به رو نداره ، یادت رفته همین ایران یک زمانی راحت ترین کشور برای حمله بود ؟ 👈 قصد ندارم خیلی تاریخ گذشته برم ، اما در زمان جنگ جهانی اول و دوم به راحتی به ایران ما حمله شد ، سربازان دشمن ریختن تو کشور ، قحطی ایجاد کردن ، شاهان بی عرضه ما نتونستن در مقابل اونها بایستن ، کلی از مردم ما به حاک و خون کشیده شدن 3️⃣ ثالثا رو که هنوز فراموش نکردیم ، تا 40 کیلومتری اومدن و قصد ورود داشتن که با دلاوری های و تارومار شدن ، وگرنه ایران ما الان بود ، شک نکن ، راستی ، نقشه ملک خیالی داعش رو دیدی ؟ کل ایران در محدوده اونها بود ! 4️⃣ دیگه سربازهای و جرأت نمی کنن حتی یک سانتی متر آب های سرزمینی ایران رو رد کنن ، چون می دونن شیر بچه های در کمین اونها هستند. 5️⃣ جرآت ندارن پهباد بفرستن ، جرأت ندارن لشکرکشی نظامی کنن ، اینها رو می بینی و باز میگی کو ؟ 👌 اتفاقا همین ترورهای کور نشون میده اونها جرأت حمله ندارن ، فقط در همین حد میتونن گاهی عرض اندام کنن . ✍️ احسان عبادی 🔰سیاست همراه دیانت🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: الله بنده سي محمدرضا بازگشا در يكي از روزهاي آخر سال ۱۳۶۰، از واحد عمليات سپاه تبريز معرفي شدم به پادگان امام علي (عليه السلام) تهران. در معرفي نامه نوشته شده بود: «برادر محمدرضا بازگشا عضو رسمي سپاه تبريز، جهت گذراندن دوره فرماندهي گردان معرفي مي‌گردد. » دوره فرماندهي ما دو ماه طول كشيد و به خاطر شرايط جنگي، خيلي فشرده برگزار شد. پس از اتمام دوره فرماندهي گردان، به قرارگاه كربلا در جبهه جنوب معرفي شدم. فرمانده قرارگاه كربلا برادر رحيم صفوي بود. از آنجا هم با نامه برادر صفوي به تيپ خوزستان كه بيشترشان بر و بچه‌هاي خرمشهر بودند، رفتم. اولين بار آنجا پلاك گرفتم. بچه‌هاي خرمشهر حال و هواي ديگري داشتند و براي تصرف خرمشهر سر از پا نمي شناختند، بعد از نماز ساعت‌ها دعا مي‌خواندند و گريه مي‌كردند. با صداي بلند مي‌گفتند: ما بايد اولين كساني باشيم كه وارد خرمشهر مي‌شيم... حال و هواي رزمندگان خرمشهري خيلي تحت تأثيرم قرار داده بود. توي گردان امام محمدباقر (عليه السلام) بودم. فرمانده گردان برادر امين... بود هر جا كه مي‌رفت من هم همراهش مي‌رفتم، جلسات، شناسايي‌ها و... برادر امين اجازه نمي داد لحظه اي ازش جدا شوم. بالاخره روز موعود عمليات فرارسيد و ما هم زديم به خط دشمن. من فكر نمي كنم هيچ عملياتي به اندازه عمليات بيت المقدس (آزادسازي خرمشهر) مجروح داشته باشد، خمپاره‌ها كه مي‌آمدند خيز مي‌رفتيم، درازكش روي زمين بودم كه احساس كردم چيزي محكم به پايم خورد، چيزي مثل سنگ يا يك شئي آهني. اصلا به ذهنم نرسيد كه شايد تركش باشد. وقتي دستم را دراز كردم به محل اصابت، دستم خوني شد. از پايم خون مي‌رفت و قدرت حركت نداشتم. بايد خودم را به عقب مي‌رساندم. يواش يواش خودم را روي زمين كشيدم تا اينكه رسيدم اورژانس. يك ماه در تبريز بودم و پس از بهبود نسبي دوباره برگشتم قرارگاه كربلا. اين بار برادر صياد شيرازي هم توي قرارگاه بود و خيلي با آقا رحيم اخت شده بودند. از هم جدا نمي شدند، صياد يك معنويت و نورانيت خاصي داشت، آدمي مجذوبش مي‌شد. چند روزي ميهمان قرارگاه كربلا بوديم؛ از بچه‌هاي آذربايجان، حسين شاهد خطيبي بود و علي كاظم نژاد و من. برادر صفوي اين بار به تيپ عاشورا معرفي‌ام كرد. او گفت فرمانده تيپ عاشورا آقا مهدي باكري است. به هر جان كندني بود آمدم مقر تيپ را در جنوب پيدا كردم. منتهي آقا مهدي آنجا نبود. گفتند رفته قرارگاه نصر. پس از كلي معطلي توي جاده‌ها و ماشين عوض كردن‌ها و خستگي و كوفتگي آخر سر آقا مهدي را در قرارگاه نصر پيدا كردم. گفتم: «مي خوام آقا مهدي باكري را ببينم. » [ صفحه ۱۰۷] جوان لاغر اندامي از توي سنگر بيرون آمد. احوالپرسي كرديم و گفت «چه كار داري؟ » نامه برادر صفوي را دادم به آقا مهدي. نامه را خواند و نامه اي ديگر نوشت خطاب به برادر حجت كبيري رئيس ستاد تيپ عاشورا؛ «برادر محمدرضا بازگشا دوره فرماندهي گردان را طي كرده، مأموريت ايشان است كه در تيپ به فرماندهان گردان‌ها و گروهان ها، قطب نما آموزش بدهد. » با نامه آقا مهدي آمدم تيپ عاشورا پيش برادر كبيري. در گردان شهيد مصطفي خميني كه فرمانده گردان برادر كامران [۴۴] بود، شدم فرمانده گروهان يك، عليرضا جبلي [۴۵] فرمانده گروهان ۲ و تقي نژاد [۴۶] هم شد فرمانده گروهان ۳. روزها در پي هم سپري شدند و قبل از عمليات خيبر، با صلاحديد آقا مهدي باكري يك بار ديگر رفتم دوره فرماندهي گردان را گذراندم. پس از اتمام دوره، آقا مهدي اصرار داشت كه فرماندهي يكي گردانهاي لشكر را برعهده بگيرم؛ ولي قبول نمي كردم و طفره مي‌رفتم. حميد آقا باكري مي‌گفت: «برادر بازگشا قبول كن. براي جنگ اومده ايم، هر كس آنچه از دستش بر بيايد بايد كمك كنه. تو فرماندهي گردان رو قبول كن، من مسووليت شرعي اش را مي‌پذيرم. » اين قدر توي گوشم خواند تا اينكه قبل از آغاز عمليات خيبر، شدم فرمانده گردان حر لشكر عاشورا. لشكر قبل از عمليات به پاسگاه برزگر تغيير موقعيت داد. [ صفحه ۱۰۸] عمليات خيبر در اسفند ماه سال ۶۲ شروع شد. روز دوم عمليات آقا مرتضي ياغچيان آمد پيشم. گفت: بازگشا! بچه‌ها رو ۲۰ نفر ۲۰ نفر يا حداكثر ۳۰ نفر تقسيم كن و براي هر گروه هم يك فرمانده انتخاب كن و با هلي كوپتر بفرست شان جزيره. بعد گفت: اگه رفتين كه رفتين و گرنه مي‌مانين! چهره غبار گرفته اش خيل دوست داشتني شده بود. حس عجيبي در مورد آقا مرتضي داشتم. سريع دست به كار شديم و بچه‌ها را فرستاديم جزيره. تا اينكه آخر سر ۶۰ نفر مانديم. نيروها را برداشتيم و رفتيم كنار هلي كوپتر. كسي كه مسوول سوار كردن نيروها به هلي كوپتر بود شخصي بود به نام حيدرخاني. او يكي از فرماندهان ما در آموزش فرماندهي گردان در تهران بود. همديگر را شناختيم، موضوع را گفتم. داخل هلي كوپتر يك جيب توپ ۱۰۶ بود، جيب را بيرون آورد و ما را فرستاد تو. حدود ۲۰ - ۱۵ گالن بنزين و گازوئيل هم گذاشتند توي هلي كوپتر كه