eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ❌ شبهات ویژه اغتشاشات اخیر ❌ 💠 پاسخ به شبهه " اکثر مردم ایران ناراضی هستند ، چرا اجازه نمی دهید صدای اعتراض مردم شنیده شود⁉️ " 👈 مشاهده کلیپ در کیفیت های بالاتر در https://www.aparat.com/v/pYNSi 🎤 از اساتید مهدویت و مدرس علوم حدیث و 👌 برای گره گشایی از ذهن دانش آموزان ، نشر دهنده پاسخ به این شبهات باشید 🔰سیاست همراه دیانت🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: آقا مهدي با ناراحتي گفت: بازگشا! فقط به تو مي‌گم برو كنار دجله، نه كس ديگه اي. بچه‌ها را برداشتم و حركت كرديم. يك دوشكاي عراقي سد راه مان بود. بچه‌ها را آرايش دادم و با يك حركت هماهنگ توانستيم از پس دوشكا برآييم. و از پل كوچكي رد شديم و رفتيم كنار دجله. عباسعلي اسدي معاون پدافند لشكر هم با عده اي از نيروهايش كنار دجله بودند، شنيدم توي بي سيم به آقا مهدي مي‌گويد كه بازگشا و نيروهايش آمدند. آقا مهدي دوباره با من تماس گرفت و گفت: «بازگشا شنيدم كه با يك لشكر رفته اي اونجا! » بچه‌هايي كه از جلو برگشته بودند، گفتند حاج رحيم اميني و [ صفحه ۱۱۴] عليرضا جبلي شهيد شدند. نيروهاي باقي مانده را يكي يكي جمع كردم و گفتم: برادران! من مي‌رم بميرم. حاج رحيم و جبلي شهيد شده ان و مسووليت شان اينك بر گردن من افتاده، هر كي خسته است يا مي‌ترسه نياد. شب بود و شور و شوق عجيبي در جمع بچه‌ها بود. حس مي‌كردم شب عاشورا تكرار شده. همه غير از دو نفر كه زخمي بودند با من آمدند. حركت كرديم و آمديم آقا مهدي را پيدا كرديم. به ما گفت: شما مي‌رين محور لشكر نجف در شرق دجله. دشمن فشار آورده و آنها نتونسته ان چنانچه كه بايد و شايد مقاومت كنن. احتياج به كمك دارن. پلي [۵۲] را كه احتمال مي‌رفت دشمن از آن استفاده كند توسط تيپ قمر بني هاشم منفجر شده بود. از سمت ديگري يك پل كوچكي بود كه دشمن از آن پل مي‌آمد جلو. ما رفتيم محور لشكر نجف و با دشمن سخت جنگيديم و توانستيم جلوي نفوذ دشمن را بگيريم. فرمانده محور ما رستمخاني بود. آمد پيشم و گفت: برادر بازگشا! مي‌خواي برگردي عقب؟ گفتم: نه! نهر آبي بود. كنارش نشستم. يكي از بچه‌ها آمد پيشم و گفت: برادر بازگشا مي‌خواي براتون سنگر بزنيم. گفتم: «نه! همين جا خوبه. » نگذاشتم سنگر بكنند. فرمانده نبايد در سنگر قايم مي‌شد، غذاي خوب و ميوه نمي خورد، پيشرو نيروهايش مي‌رفت و مشكلات را به جان مي‌خريد و... فرمانده در [ صفحه ۱۱۵] نظر ما اين بود، ما اين‌ها را از آقا مهدي ياد گرفته بوديم. سه شبانه روز بود كه بي خواب بودم. خستگي و بي خوابي كلافه‌ام كرده بود. داغ دوستان سفر كرده‌ام نيز مزيد بر علت بود. صمد خدادادي كنارم بود. دوربين را دادم دست صمد و گفتم پتو را بده، كمي مي‌خوابم و بلند مي‌شم. مواظب جلو باش. اگه خبري شد بيدارم كن. پتو را كشيدم سرم و خوابيدم. نمي دانم چقدر از خوابيدنم مي‌گذشت كه انفجاري مهيب زمين و زمان را به هم ريخت. از دماغ و گوش هايم و... خون بيرون مي‌زد. چيزي جلوي چشمانم را گرفته بود و همه جا را مه آلود مي‌ديدم؛ انگار همه جا را بخار گرفته است. حس مي‌كردم خفه مي‌شوم، با بند ساعتم خواستم آن چيزي كه جلوي چشمانم آويزان بود را بكنم و بيندازم دور. تا دستم رسيد به سرم، ديگر چيزي نفهميدم. وقتي بيدار شدم هفده روز بعدش بود. وقتي حال خودم را فهميدم درباره شب مجروحيتم از صمد خدادادي پرسيدم: خمپاره ۶۰ بود كه منفجر شد؟ گفت: «نه عزيزم! گلوله توپ بود كه در دو وجبي تو منفجر شد و تو را زير خاك چال كرد... » و او بود كه گفت: اون چيزي هم كه از جلوي چشمانت آويزان بود مغز خودت بود كه مي‌خواستي بكني و بندازيش دور. ديگر چيزي به خاطر نداشتم. روزي از روزها براي مداوا روي ويلچر بردند بيمارستان شهيد محلاتي تبريز. روي در شيشه اي بيمارستان عكسي زده بودند كه خيلي بنظرم آشنا بود، منتهي نمي توانستم به خاطر بياورم كه كيست. پرسيدم انگار اين عكس آشناست. گفتند: او آقا مهدي باكري است،... https://eitaa.com/zandahlm1357
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نذر عباس؛ روایت شفا و شهادت شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود...
ثنای حق در سبع المثانی چنان که من جمله قرآن سوره فاتحه الکتاب است که او را سبع المثانی فرموده، از باب آن که مشتمل بر هفت اثنیه است، چه « الْحَمْدُ لِلَّهِ [۱] »، ثنای أوّل است، یعنی حمد خاص اللّه است که مستجمع تمام اسماء و صفات است، « رَبِّ الْعَالَمِینَ [۲] »، ثنای ثانی است، یعنی او است مالک و مربّی و مدبّر عالمیان « الرَّحْمَنِ [۳] »، ثنای ثالث است. یعنی اللّه است بخشنده روزی به عالمیان. ---------- [۱]: ۲ - سوره مبارکه فاتحه، آیه ۲. [۲]: ۳ - همان. [۳]: ۴ - همان، آیه ۳. « الرَّحِیمِ [۴] » ثنای رابع است، یعنی مهربان به مخلوقات. « مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ [۵] » مدح خامس، یعنی او است متصرّف یوم جزاء لا غیر. « إِیَّاکَ نَعْبُدُ [۶] » ثنای سادس، زیرا که حمد و ثنا نموده خود را که عبادت و خضوع و تذلّل حصر به او است. چنان که « وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ [۷] » ثنای سابع است، یعنی که او خدایی است که استعانت و طلب یاری منحصر از او است. قال تعالی: « وَ لَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [۸] » که اشاره به این سوره مبارکه است. پس اگر خود حقّ تعالی ذکر این اثنیه و مدایح خود را تعلیماً نمی فرمود، از کجا عباد عارف و عالم بر این مدایح بودند. ---------- [۴]: ۵ - همان. [۵]: ۶ - همان، آیه ۴. [۶]: ۷ - همان، آیه ۵. [۷]: ۸ - همان. [۸]: ۹ - سوره مبارکه حجر، آیه ۸۷. 📚✍شرح بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
بچه محل امام رضا: نامه یعقوب وقتی بنیامین ظاهراً به جرم سرقت و در واقع با نقشه یوسف، در مصر ماندگار شد، یعقوب نامه ای به عزیز مصر نوشت که: از یعقوب بنده خدا فرزند اسحاق، فرزند ابراهیم به عزیز مصر، ولی بعد ما خانواده ای هستیم که بلای زیادی بر ما وارد شده است، جدم ابراهیم را دست و پایش بستند و در آتش انداختند تا بسوزد، خدا آتش را بر او سرد کرد، پدرم چاقو بر گردنش گذاشتند تا کشته شود، خدا برای او فدایی فرستاد، من پسری داشتم از همه ی پسرانم محبوب تر بود، سایر برادران او را به بیابان بردند و با پیراهن آلوده به خون برگشته و گفتند گرگ او را دریده است و اینقدر گریه کردم تا نور از چشم من رفت. پسر دیگری داشتم که برادر مادری او نیز بود، من خود را به او تسلی می‌دادم، او را بردند ولی وقتی باز گشتند، گفتند: دزدی کرده است و تو او را زندانی کرده ای، ما خانواده ای هستیم که دزدی نمی کنیم و دزد متولد نشده ایم، اگر او را به من بازگردانی فبها و الا نفرینی بر تو کنم که تا نسل هفتم تو را در بر گیرد، والسلام. [۱] کشاف گوید: وقتی یوسف نامه را خواند، گریست و در پاسخ نوشت: تو نیز مانند آنان صبر کن، تو نیز مانند آنان پیروز می‌شوی. ---------- [۱]: ۱) - این نامه از اسراییلیات گرفته شده است، هم اصل و هم عبارات آن سند قطعی ندارد. بر اساس مستندات قطعی، ذبح شده ی ابراهیم اسماعیل بوده است نه اسحاق. شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357