☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇
به کسانی که می گویند زمان شاه دیندار دین داشت بی دین هم معلوم بود و هر کسی کار خودش را میکرد ولی امروز دیندارهای قدیم هم بی دین شده اند چه جوابی باید داد؟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇
اصلاً اینجور نیست امروز بیدین شده باشند❌ جمعیتهای مذهبی ما الآن به مراتب از زمان شاه بالاتره.
کسی مگه روش شک🤔 داره؟ جمعیتهای مذهبی شبهای قدر ما، مراسم پیاده روی اربعین ما، بسیاری چیزهای دیگه، رشد مباحث دینی...
متأسفانه میگم یه عده فقط ظاهر رو میبینند، ریزشها🍂 رو میبینند ولی رویشها🌱 رو نمیبینند رویشها رو هم ما باید ببینیم، توجه بکنیم.
اصلاً اینجوری نیست که بگیم همه دارن بیدین... بله یک عدهای دارن بیدین میشن، من قبول دارم نمیگم نمیشن، من حرف شما رو رد نمیکنم اما به این معنا نیست که همه دارن اینجوری میشن و کسی دیگه نمیمونه. نه! افراد👪 متعدد هستند که دارن دین خودشون رو حفظ میکنند اینها رو هم درنظر بگیریم.
#پرسش_پاسخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👤پاسخ دهنده: #استاد_احسان_عبادی
(👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: مجروحين و شهدا در دشت پراكنده بودند. به دجله رسيديم. برادر [ صفحه ۱۳۷] فتحي گفت: «آقا مهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
قاسم هريسي [۶۱] هم ما را توجيه ميكرد كه مأموريت گروهانها چيست و از كجا خواهند رفت. من و حجت الاسلام فرجي هم نيروي آزاد گروهان خليل نوبري [۶۲] بوديم. قاسم هريسي به ما گفته بود كه بعد از سه كيلومتر از نقطه رهايي با دشمن روبرو خواهيد شد. ما هم ما هم پيش خودمان محاسبه كرده بوديم تا يك و نيم كيلومتر همين جور آزادانه ميرويم، بعد از آن بيشتر دقت ميكنيم.. يادم ميآيد كه در آخرين لحظات قبل از حركت هم، بچهها از شوخي هايشان دست برنمي داشتند.
قاسم هريسي موقع توجيه ما
چند بار اين جمله را تكرار كرد كه؛ پس از اينكه از پل گذشتين، دشمن را جارو كنين و برين جلو. پس از اتمام صحبت هايش بني حسن، يكي از فرماندهان گروهان گفت: آقا قاسم چند تا جارو هم به گروهان ما بدين.
قاسم پرسيد: جارو را ميخواي چكار؟
بني حسن گفت: خوب، لازم داريم!
قاسم باز پرسيد: جارو را ميخواين براي چي؟
[ صفحه ۱۴۲]
بني حسن گفت: مگه نمي گي كه بعد از پل رو جارو كنين!
همگي خنديديم و... حركت آغاز شد. من و فرجي به گفته خليل نوبري جلوي گروهان بوديم. ۶ - ۵ متر جلوتر از بقيه نيروها. حدود ۱۵۰ - ۱۰۰ متر رفته بوديم كه من به فرجي گفتم: گروهان صمد زبردست [۶۳] از سمت راست ما، از كنار جاده ميره، ببينم چقدر فاصله داريم اونارو ببينم و برگردم.
حدود دو متر در تاريكي از فرجي فاصله گرفته بودم كه در فاصله يك و يك و نيم متريام يكي بلند شد، ايستاد و گفت: قيف! [۶۴].
و شروع كرد به تيراندازي. سريع دراز كشيدم روي زمين. عراقي همچنان تيراندازي ميكرد و گلولهها از بالاي سر من رد ميشدند. ما بناي درگيري نداشتيم چون مأموريت ديگري داشتيم. فرجي از پشتش به شدت زخمي شد. گفتند برگردين. در اين گير و دار و در اثر همين تيراندازي من هم زخمي شدم. حسين نوبري هم زخمي شده بود و چشمهايش نمي ديد. من با اينكه خودم مجروح بودم از دست نوبري گرفته بودم و ميآوردم عقب. ميآمديم عقب تا دوباره نيروها سازماندهي شوند. توي راه تنگه مانندي
بود كه آقا مهدي آنجا ايستاده بود. ميگفت: اونايي كه سالم هستن نرن.
همه جا تاريك بود. موقع عبور از جلوي آقا مهدي گفتم بگذار اجازه بگيرم. پرسيدم: آقا مهدي اجازه هست؟
پرسيد: زخمي هستين؟
[ صفحه ۱۴۳]
گفتم: بله
گفت: بخدا سپردم، برين.
برگشتم عقب... و حالا يك سال بعد رسيده بوديم به بدر. موقع حركت در ابتداي آبراه موته، ساعت حوالي ۵ / ۲ و ۳ بعد از ظهر آقا مهدي ايستاده بود آنجا. توي بلمها نشسته و ميرفتيم تا بزنيم به خط دشمن. ما يك گروهان از گردان امام حسين (عليه السلام) به فرماندهي محمود دولتي [۶۵]، مأمور شده بوديم به گردان سيدالشهدا به فرماندهي جمشيد نظمي.
آقا مهدي مرتب به بچهها ميگفت: به خدا سپردمتان، خدا پشت و پناهتان و...
همينجور دعا ميكرد و سفارش ميكرد ذكر بگوييد. بلم محمود دولتي جلوتر از ما بود. توي بلم ما شهيدان احمد علي پور شهير، مجيد نهالي مقدم، عبدالواحد محمدي بودند و حسن شهبازي و من.
آقا مهدي خيلي به محمود دولتي سفارش ميكرد: آقا محمود ببينم چكار ميكنين، آقا محمود چشم به راه شما هستم. منتظر خبر پيروزيهاي شما هستم و...
محمود هم ميگفت: آقا مهدي، شما مطمئن باشين، انشاء الله خبر پيروزي را به شما خواهيم رساند. توكل بر خدا و...
خداحافظي كرديم و در ميان سيل اشك بچهها بلمها حركت كردند. محمود بچه شوخي بود. از اسكله كه فاصله گرفتيم، گفت: حالا كه مرگ جلوي چشمم هست شدهام آقا محمود. پس از
[ صفحه ۱۴۴]
عمليات «ياوان محمود» [۶۶] هم نمي شم.
همگي خنديديم... شب عمليات را به صبح رسانديم. همه بچهها خسته بودند. موقع نماز صبح خط شكسته شده بود و توي سنگرهاي روي سده بوديم. گردان علي اكبر هم به فرماندهي بازگشا [۶۷] رفته بود جلوتر درگير بودند. تيپ قمر هم در جناح راست ما درگير بود. تا تمام كردن نماز صبح دو سه بار خوابم برد و با صداي انفجار خمپاره اي، توپي از خواب ميپريدم. و نماز را دوباره شروع ميكردم. يك بار هم كه خوابم برده بود، ديدم يكي صدا ميزند: «كي اينجاست؟ كي اينجاست؟ » بلند شدم، جعفر داروئيان بود.
گفتم: من اينجام.
گفت: اسلحه تو بردار بيا. كلاشينكف را برداشتم و رفتم دنبال جعفر. سنگر كمينهاي دشمن را كه شب رد كرده بوديم از نيروهاي دشمن مانده بودند. يك عراقي بلند بالا و تنومند داخل آب بود، جعفر ميخواست بكشد منتهي اسلحه نداشت. من هم در ميان خواب و بيداري چند تير زدم. جعفر گفت: بي چاره رو زجزكش كردي، اسلحه را بده به من.
اسلحه را از من گرفت و خلاصش كرد. نزديكيهاي ظهر بود كه آقا مهدي خودش آمد. كلاه مشكي سرش بود، رستم خاني - مسوول محور - هم آنجا بود. آقا مهدي رو به نيروها گفت: «الله بنده لري [۶۸] اينجا چكار ميكنين؟!، دجله جلوتره، بيايين آماده
[ صفحه ۱۴۵]
شين بريم دجله.
خودش حركت كرد. گفتند هر كي آماده است بيايد. حدود ۳۰ - ۲۰ نفر بوديم كه راه افتاديم. آقا مهدي دست
ش را برده بود بالا و ذكر ميگفت: الله اكبر، بياييد برادران، دجله
در پيش است... الله اكبر...
پس از طي مسافتي چشممان افتاد به آب رواني كه آرام در حركت بود. حدس زديم شايد اينجا دجله باشد كه آقا مهدي گفت: برادران اينجا دجله است.
عراقيها در حال فرار بودند، توي بلم ۵ نفره بيست عراقي پر شده بودند. بلم اينقدر چپ و راست شد كه آخر سر واژگون شد و افراد داخلش همگي ريختند درون آب دجله. تانكها در آن سوي دجله فرار ميكردند. با آرپي جي بچههاي ما شليك ميكردند منتهي فاصله زياد بود و نمي خورد. ما فرار عراقيها را قشنگ ميديديم. يك نفرشان مقاومت نمي كرد.
آقا مهدي گفت: الله بنده لري بيايين برين آن سوي دجله.
كسي چيزي نگفت، همه ساكت بوديم. وسايل عبور از آب نداشتيم؛ نه قايقي، نه جليقه نجاتي و... معني سكوت بچه ها، عدم اطاعت نبود، بلكه حياي بچهها از فرمانده شان بود. آقا مهدي بار دوم گفت: الله بنده لري! شما از فرمانده تان اين گونه اطاعت ميكنيد؟
بنظرم ناصر علي پور بود يا محمود دولتي كه گفت: آقا مهدي بچهها لباس و وسايل عبور ندارن و الا...
آقا مهدي گفت: پس اينطور... خوب هر كه وسايل (جليقه نجات) عبور از آب داره بياد.
[ صفحه ۱۴۶]
هفت نفر آماده شدند؛ ناصر علي پور، محمود دولتي، راشد خاكپاكي، احمد يوسفي،... تا بروند آن طرف آب.
فرصتي بود چنانچه قايقي، بلمي در اختيار داشتيم موفقيت مان مضاعف ميشد. بچهها كه به آب افتادند، آب با خودش اينها را برداشت و برد. جريان آب سرعت زيادي داشت. آقا مهدي تا اينجوري ديد، صدا زد كه برگردين. بچهها برگشتند.
خط آرام بود و از سوي دشمن هم حركت خاصي نبود. حسين پارچه باف [۶۹] و يكي ديگر از بچهها را آقا مهدي فرستاد كه بروند از عقب بلم و قايق بياورند. اينها كه رفتند دنبال قايق و بلم، ما هم كار بخصوصي نداشتيم. آستينها را بالا زديم و از آب دجله وضو گرفتيم. فكر ميكنم جزو اولين كساني بودم كه وضو گرفتم. پس از وضو نماز شكر خوانديم. بعد از نماز روي دژ - طرف خودمان - قدم ميزديم. آن سوي دجله هم نخلستان بود. موقع عزيمت به عمليات پسته داده بودند. جيره غذايي عمليات بود. يادم افتاد پستهها را نخورده ام. وقتي محبت فرمانده در دل نيروها باشد او را در تمام كارها بر خودش مقدم ميشمارد. بچههاي لشكر عاشورا به واقع همگي اينگونه بودند كه همه فرماندهان را بخصوص آقا مهدي را دوست ميداشتند. حالا هم بچهها در جلوت و خلوت آقا مهدي ميگويند، آقا مهدي بعد از بيست و دو سال بخصوص در دل رزمندگان سالهاي نخست جنگ هنوز هم جا دارد. نزديكيهاي ظهر گرسنه بودم. پستهها را پوست كندم كه بخورم. نه ناهار خورده بودم و نه صبحانه. پستههاي پوست كنده توي مشتم بود.
[ صفحه ۱۴۷]
مي خواستم بخورم كه چشمم افتاد به چهره آقا مهدي. گفتم بگذار اينها را ببرم بدم آقا مهدي بخورد. اگر او بخورد و انرژي داشته باشد از من براي اسلام و جنگ مفيدتر است. مشت پر از پسته را بردم نزديكتر و گفتم: بفرمايين آقا مهدي.
قبول نكرد. اصرار كردم. باز قبول نكرد. اما من در اصرارم پافشاري كردم. پستهها را
گرفت و دعا كرد. برگشتم سر جاي خودم. باز مقداري پسته براي خودم مانده بود، آنها را هم پوست كردم و يك نگاه به آقا مهدي. گفتم اينها را هم ميبرم ميدهم آقا مهدي. خودم نمي خورم. اين بار كه اصلا قبول نمي كرد. منتهي من هم دست بردار نبودم. قبول كرد و چند كلمه اي ما را مورد تفقد قرارداد و تشكري و...
همگي اينطرف دجله بوديم؛ آقا مهدي، جمشيد نظمي و محمود دولتي و... پس از ساعتي قايق و بلم آوردند. ما هم كنار يك قبضه دوشكاي غنيمتي بوديم كه از قرارگاه عراقيها بدست آمده بود. دوشكا را در اين سوي دجله مستقر كردند. عراقيها را ميزديم. عصر بود كه از سوي عراقيها تك و توك با قناسه تيراندازي ميشد. قرار شد شب يك قايق نيرو از دجله عبور كنند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖کـــتاب صــوتی ؛« " حـــاج قـــاســم "» 🌴"خـــــاطـــرات خــــودنـوشــت ســر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_حاج قاسم.mp3
5.74M
📖کـــتاب صــوتی
؛« " حـــاج قـــاســم "»
🌴"خـــــاطـــرات خــــودنـوشــت ســردار شهیـــد حـــــاج قــــاسـم ســلیمــانـی
« رضــوان الله تعــالـی»
🌴 قــسمــت: ۳
🎧 🎧
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: اجتناب از الحاد و شک قوله علیه السلام: «وَ جَنَّبَنَا مِنَ الاْءِلْحَادِ وَ الشَّکِّ فِی أ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
برزخ و حمد روشنگر آن
قوله علیه السلام: حَمْداً یُضِیءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ.
البَرزخ عالم بَین العالمین، و هوَ ما بَینَ الدّنیا و الآخِرة من أوّل الشروع الی الموت حتّی الوُصُول الی الحَشر و القیامة ؛ لأنَّ «من مات فقد قامَت قیامَته» [۲] که مراد به ظلمات او شداید و السوال آن حال است، کما قال الامام علیه السلام: «یخاف
علیکم هول البَرزَخ» [۱]، وَ هو [ال- [احوال التی یعرض عند الموت والنزع من
الوحشة و الانقلاب و الاضطراب، چه استعاره میشود از امورات صعب شدید به ظلم-«ت» و از انبساط و ابتهاج و سرور به نور، کما فی قوله تعالی: « قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ البَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِه لَنَکُونَنَّ مَن الشّاکِرین [۲] » که مقصود از ظلمات برّ و بحر شدائِد و ابتلاءات و امورات صعبه شاقّه ای است که انسان گرفتار میشود در بَرّ، از قبیل دچار شدن به عدوّ و قطّاع الطریق و سبُع ضارّه و هول جان و غیره، و در بحر چون احاطه امواج اربعه دریا، و خرق سفینه، و مشرف شدن بر غرق و هلاکت. این است که بعد میفرماید: « قُلِ اللّه ُ یُنَجِّیکُمْ مِّنْها وَ مِنْ کلِّ کَرْبٍ [۳] » که مراد حزن و اندوه باشد.
بالجمله، البَرزخ عند الحکیم هو عالم المثال الواسطة بین الدنیا و الآخرة، کما قال الجامی قدس سره:
موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان
پیش [۴] آن کز زمره اهلّ حق است نام آن برزخ مثال مطلق است [۵]
----------
[۲]: ۳ - بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۷.
[۱]: ۴ - مجمع البحرین، ج ۱، ص ۱۸۶.
[۲]: ۱ - سوره مبارکه انعام، آیه ۶۳.
[۳]: ۲ - همان، آیه ۶۴.
[۴]: ۳ - اصل: نزد.
[۵]: ۴ - اشعة اللمعات، جامی.
📚✍ #شرحی بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: افشا سرّ از ابن عباس نقل شده است از عمر پرسیدم آن دو زنی که به حرف پیامبر خدا صلی الله علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا