eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: زيارت قبر مومن متن حديث قالَ (عليه السلام): ما مِنْ عَبْد زارَ قَبْرَ مُؤْمِن، فَقَرَأ عَلَيْهِ « إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ » سَبْعَ مَرّات، إلاّ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَلِصاحِبِ الْقَبْرِ فرمود: هر بنده اى از بندگان خداوند بر قبر مؤمنى جهت زيارت حضور يابد و هفت مرتبه سوره مباركه إنّا أنزلناه را بخواند، خداوند متعال گناهان او و صاحب قبر را مورد بخشش و آمرزش قرار مى دهد. غضب متن حديث قالَ (عليه السلام): انَّما تَغْضَبُ للهِِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَلا تَغْضَبْ لَهُ بِأكْثَرَ مِمّا غَضِبَ عَلى نَفْسِهِ فرمود: چنانچه در موردى خواستى غضب كنى و براى خدا برخورد نمائى، پس متوجّه باش كه غضب و خشم خود را در جهت و محدوده رضايت و خوشنودى خداوند، اِعمال كن امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: دهکده ی نباج در ادامه مسیر، حضرت به دهکده ی نباج در ده منزلی بصره رسید. ابو حبیب نباجی گوید: در خواب دیدم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به نباج تشریف آورد و وارد مسجد حُجّاج شد. من خدمت حضرت رسیدم. سلام کردم. مقابل ایشان طبقی از خرمای صیحانی بود، حضرت مشتی از خرما به من داد، آن‌ها را شمردم هیجده دانه بود، از خواب بیدار شدم و آن را چنین تعبیر کردم که هیجده سال دیگر عمر خواهم کرد. بیست روز گذشت که به من اطلاع دادند حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه آمده و در مسجد نزول کرده اند. به طرف مسجد رفتم دیدم مردم گروه گروه به دیدار حضرت می‌شتابند. خدمت آن جناب رسیدم؛ دیدم ایشان همان جایی نشسته اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیده بودم و زیر پای حضرت حصیری بود شبیه همان حصیری که زیر پای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و مقابل وی نیز طبقی بود از خرمای صیحانی؛ سلام کردم، پاسخ داد و مرا طلبید و مشتی از آن خرما به من عطا فرمود، آن‌ها را شمردم و دیدم به همان اندازه ای است که پیامبر در خواب به من عطا فرموده بود. (۱۸ دانه) عرض کردم: ای پسر رسول الله، زیادتر به من عطا فرما، فرمود: اگر رسول خدا زیادتر عطا می‌کرد ما هم زیادتر عطا می‌کردیم! [۱] ---------- [۱]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ۲/۸ ۴۵۷. 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
صحیفه امام 2.mp3
8.65M
💠 سلسله جلسات 2 🔰 با موضوع بازخوانی (جلسه 2) 🎤 با توضیحات ✅ انقلابی باید مبانی امام و رهبری را بداند تا هم بصیرتش بیشتر شود هم تحلیلهایش مبنایی شود ✅
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 رجعت کنندگان روایات مربوط به رجعت کنندگان به دنیا متعدد هستند که برخی از مهمترین آنها میپردازیم: امام صادق فرموده اند: هیچ مومنی کشته شده نیست مگر اینکه باز میگردد تا به مرگ طبیعی از دنیا برود و برنمیگردد مگر مومنان محض و کافران محض.*۱ اولین کسی که به دنیا برمیگردد، حسین بن علی و یارانش هستند، نیز یزید بن معاویه و یارانش، که حضرت یک یک آنان را به هلاکت خواهند رساند*۲ همراه قائم ۱۳ زن خواهند بود... برای مداوای مجروحین و رسیدگی به مجروحان...*۳ در برخی روایات آمده امام زمان هنگام رحلت، سر بر زانوی امام حسین نهاده و جان میدهد و امام حسین کفن و دفن ایشان را انجام میدهند و ایشان سالهای بسیار زیاد پس از حضرت مهدی حکومت خواهند کرد*۴ ۱-تفسیر قمی، ج۲؛ ۲-تفسیر عیاشی، ج۲؛ ۳-دلائل الامامه، ص۲۵۹؛ ۴-کافی، ج۸ ص۲۰۶ آیا نوشته های پست بالا درسته با توجه با تفسیراتی که گفته شده؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 👌🏻اصل رجعت را ما می پذیریم و درست است اما اینکه جزئیات رجعت چه طوری هست کدام امام اول می آید، بعد چه طوری می شود.. نمی توان با یکی دوتا حدیث حکم کلی در این موضوعات صادر کرد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: حوالي ظهر تا حدي وضعيت آرام شده بود و همگي خسته بوديم. نگاهم كرد و پرسيد. قارداش! توي قمقمه ات آب هست؟ گفتم: بله. از خدايم بود كه آقا مهدي چيزي از من بخواهد. گرفتم طرفش: بفرمايين. آب قمقمه را خورد و بعد پرسيد: آبو از كجا آوردي؟ گفتم: از دجله پر كرده ام. خنده معناداري زد. با اين خنده به من فهماند كه اگر آب دجله را مي‌خواستم كه به تو نمي گفتم. فكر مي‌كنم آخرين آب را من دادم آقا مهدي خورد كه عصر همان روز هم شهيد شد. آقا مهدي روزهاي عمليات يك چيز ديگري مي‌شد متفاوت از روزهاي ديگر. آقا مهدي باكري متفاوت از همه كساني بود كه در جنگ شناخته بودم. او اين جهاني نبود و به كل در عالم بالا محو شده بود. درگير بوديم. فرصت سر بلند كردن نداشتيم. آقا جمشيد [ صفحه ۱۷۰] گفت: «حسين! مهمات نداريم. » گفتم: حالا من از كجا مهمات بيارم؟ گفت: اونجا كه آقا مهدي و بچه‌ها هستن، چند گوني مهمات بود. توي گوني ها، همه جور فشنگ هست؛ فشنگ كلاش، سمينوف، تيربار، نارنجك و... يكي دو گوني بردار با خودت بيار. رفتم. دو تا بريده بود كه در بريدگي سمت چپ ما درگير بوديم و بريدگي سمت راست هم آقا مهدي و بچه ها. از طرف شهرك حريبه به شدت ما را مي‌زدند. چند قدم بيشتر نرفته بودم كه تيراندازيها نگذاشت بروم. نشستم. تيراندازي كه قطع شد، بلند شدم و بدو رفتم جايي كه آقا مهدي بود. وقتي رسيدم آقا مهدي با عراقي‌ها درگير بود. كنارش هم ۸ - ۷ نفر بيشتر نبودند. آقا مهدي كلاه آهني به سر نداشت ولي بقيه داشتند. علي اكبر كاملي [۷۸] بي سيم چي آقا مهدي هم كنارش بود. تندرو [۷۹] ايستاده بود داخل قايق و از روي آب آقا مهدي را صدا مي‌كرد. چند تا از بسيجي‌ها هم از دست‌هاي آقا مهدي گرفته و مي‌كشيدند به سمت قايق و قسمش مي‌دادند: «ترا بخدا بيا برو عقب. » التماس مي‌كردند. وقتي اصرارشان بيشتر شد، آقا مهدي گفت: - من نمي رم، ما امروز اينجا شهيد خواهيم شد! تندرو گفت: از قرارگاه اومده ن دنبال شما، منتظرن برگردين. گفت نمي رم، من امروز شهيد خواهم شد! اين جمله را با گوش خودم از دهان آقا مهدي شنيدم و برگشتم پيش آقا جمشيد. پرسيد: چه خبر؟ [ صفحه ۱۷۱] گفتم: تندرو با قايق اومده ولي آقا مهدي نميره عقب، مي‌گه من امروز شهيد خواهم شد... آقا جمشيد ديگر چيزي نگفت. مشغول جنگ با دشمن بوديم. جايي كه پناه گرفته بوديم در فاصله اندكي از ما عراقي‌ها پشت سده بودند. وسط هم باتلاق بود. اگر يكي با قدرت نارنجك پرتاب مي‌كرد به عراقي‌ها مي‌رسيد يعني اين قدر نزديك بوديم. پس از چند دقيقه آقا جمشيد برگشت و گفت: حسين! يه بار ديگه برو ببين از آقا مهدي چه خبر. تند و تيز برگشتم جايي كه آقا مهدي و بچه‌ها مي‌جنگيدند. وقتي رسيدم، ديدم آن شور و حرارت قبلي را بچه‌ها ندارند. گرفته به نظر مي‌رسيدند. رضا لطفي نشسته بود داخل قايق، قايق هم روشن بود و گاز مي‌داد. پرسيدم: چه خبر شده؟ پس آقا مهدي كو؟ رضا با دستش كف قايق را نشان داد و گفت: اينجاست. هم آقا مهدي رو زدن و هم تندرو را. هر دو جنازه توي قايق بود. زمين و زمان دور سرم چرخيد. گفتم: امكان نداره، آخه چطور؟ گفت: خوب جنازه اش اينه، تير خورده. پرسيدم: حالا مي‌خواي چكار كني؟ گفت: كمك كنين اينارو ببرم عقب. برگشتم پيش آقا جمشيد. با هول و ولا به آقا جمشيد گفتم: آقا مهدي شهيد شده!... پرسيد: مطمئني؟! گفتم: بله، خودم ديدم. هم آقا مهدي و هم تندرو شهيد شدن. [ صفحه ۱۷۲] پرسيد: حالا مي‌خوان چكار كنن؟ گفتم: رضا لطفي مي‌خواد با قايق ببره عقب، ميگه شما تهيه بريزين من اينارو ببرم اون ور آب. رضا را مي‌ديديم با دست اشاره كرديم حركت كن. رضا گاز قايق را كشيد و افتاد آب دجله، تند و تيز رفت. ما هم مي‌ديديم، آمد از جلوي ما رد شد و رفت. جلوتر يك بريدگي بود كه نيزار هم داشت وقتي رسيد آنجا ما ديگر قايق را نديديم. عراقي‌ها آتش شديدي مي‌ريختند و امكان سر بلند كردن نداشتيم. اگر مي‌توانستيم برويم روي سده، براحتي مي‌ديديم ولي امكان رفتن به روي سده نبود. همينطور كه نگاه مي‌كرديم من يك لحظه ديدم يك آرپي جي زن عراقي از سمت كيسه اي پريد روي سده، كمكش هم دست هايش را قلاب كرد دور كمرش، تكيه داد به او و آرپي جي را زد. همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاد. به محض شليك آرپي جي، دود غليظي از دجله بلند شد. ما فقط دود را ديديم و ديگر چيزي نديديم. نه قايقي، نه جنازه اي و... نيروهاي دشمن هر لحظه نزديك مي‌شدند. تعداد اندكي كه مجروح و زنده مانده بوديم با استفاده از تاريكي شب و هدايت آقا جمشيد نظمي - تنها فرمانده باقي مانده در آن سوي دجله - از آب گذشتيم و... https://eitaa.com/zandahlm1357