eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
ضرورت حكومت مطلب بعدى، مسأله ضرورت حكومت است. اين يك بحث است كه آيا براى جامعه انسانى، وجود فرماندهى و حكومت، امرى ضرورى است يا نه؟ استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است، بلكه نتيجه بحث ما در شيوه فرماندهى و در شيوه فرمانبرى و در اداره جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژه اى ترسيم خواهد كرد. اين بحث در نهج البلاغه در مقابل جريان خاصى مطرح مى شود و هميشه همينطور بوده است. يعنى گرايشهاى قدرتمندانه. در يك جامعه، هميشه كسانى يافت مى شوند كه مايلند براى خود حيثيت و قدرت فردى كسب كنند . روال عمومى جامعه را براى خودشان قبول ندارند. مى خواهند كه از ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر دوش انسانها مى گذارد، خودشان را رها كنند و تن به زير بار قراردادهاى اجتماعى و جمعى ندهند. از اين گرايشها هميشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آينده هم تا وقتى كه اخلاق انسانى كامل و درست نشود، چنين گرايشهايى وجود خواهد داشت. اينها مانند آن جمعى هستند كه در يك كشتى سوارند و مايلند در آنجايى كه خودشان نشسته اند، كشتى را سوراخ كنند. در يك قطار دارند حركت مى كنند و مايلند آن واگون يا آن اتاقى كه آنها را حمل مى كند، در يك جايى كه به نظر آنها خوش آب و هواست بايستد، و اگر لازم باشد كه همه قطار هم با آنها بايستد حرفى ندارند. آنها به ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر انسان تحميل مى كند، به مقتضاى طبيعت اجتماعى انسان، تسليم نمى شوند. اگر اين گرايشهاى قدرتمندانه و قدرت گرايانه در جامعه، محل بروزى پيدا كنند، سرانجام به هرج و مرج منتهى مى شود. حضرت على « عليه السلام » در مقابل اين گرايشها مى گويد: « لا بدّ للنّاس من امير » ۳. على « عليه السلام » اين جمله را در مقابل جريان بخصوصى مى گويد. https://eitaa.com/zandahlm1357
جريانى كه ضرورت حكومت را نفى مى كند، و اگر على الباطن از گرايش قدرتمدارى، قدرت گرايى ناشى مى شود، اما على الظاهر لعابى از فلسفه بر روى اين انگيزه كشيده شده، و اين همان است كه در زمان امير المؤمنين « عليه السلام » بود. خوارج، عده اى صادقانه و از روى اشتباه، اما يقينا عده اى از روى غرض، مى گفتند: « لا حكم الاّ للّه » ۴، « و در حقيقت يعنى ما در جامعه حكومتى لازم نداريم ». امير المؤمنين « عليه السلام » اين كلمه « لا حكم الاّ للّه »، را برايشان معنى مى كند و اشتباه آنها را توضيح مى دهد. هرگز باور نمى كنيم كه اشعث بن قيس كه رئيس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمى كنيم كه دستهاى سياستمدار رقيبان موذى مولى على « عليه السلام » در ايجاد اين گرايش ظاهرا الهى و توحيدى نقش نداشته اند. ينها مى گفتند حكومت خاص خداست، ما حكومت نمى خواهيم، ولى مقصود واقعى آنان اين بود كه حكومت على « عليه السلام » را نمى خواهيم. اگر على « عليه السلام » آن روز تسليم اين مغلطه واضح مى گشت، يا تسليم هيجان اجتماعى مردمى كه ساده دلانه اين سخن باطل را قبول كرده بودند مى شد و از صحنه كنار مى رفت، آنوقت همانهائى كه گفته بودند ما حكومت لازم نداريم، مدعيان حكومت مى شدند و قدم در صحنه مى گذاشتند. امير المؤمنين « عليه السلام » مى گويد: نه، در جامعه حكومت لازم است: « كلمة حقّ يراد بها الباطل » ۵. اين سخن حقى است، اين بيان، بيانى قرآنى است: كه « اِن الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ » ۶: حكم و حكومت متعلق به خداست، اما به اين معنى نيست كه جامعه مدير نمى خواهد: « نعم انّه لا حكم الاّ للّه و لكن هؤلاء يقولون لا إمرة الاّ للّه » ۷. اينها مى خواهند بگويند اداره جامعه را هم خدا خودش بايد به عهده بگيرد و هيچ كس غير از خدا حق ندارد مدير جامعه باشد، يعنى بايد جامعه بدون مدير بماند: « و انّه لا بدّ للنّاس من امير برّ أو فاجر » ۸. اين يك ضرورت اجتماعى است، يك ضرورت طبيعى و انسانى است كه جامعه به يك اداره كننده احتياج دارد، به يك مدير نيازمند است، مدير خوب باشد يا مدير بد. ضرورت زندگى انسانها ايجاب مى كند كه مديرى وجود داشته باشد. « لا حكم الا للّه » كه اينها مى گفتند در حقيقت مى خواستند حكومت على « عليه السلام » را كه از آن ناراضى بودند نفى كنند. در حاليكه « لا حكم الاّ للّه »، « انداد اللّه » را نفى مى كرد، حاكميتى در عرض حاكميت خدا و رقيب حاكميت اللّه را نفى مى كرد. حاكميت على « عليه السلام »، حاكميتى در عرض حاكميت خدا نبود، محو در حاكميت خدا بود، در طول حاكميت خدا بود، سرچشمه گرفته از حكومت اللّه بود، و امير المؤمنين « عليه السلام » اين مسأله را روشن مى كند. در يك جامعه اگر حكومتى با اين وضع يعنى منشاء گرفته از حاكميت اللّه وجود داشته باشد، آن وقت است كه هر حركتى نشان دهنده مفهوم انحرافى « لا حكم... » باشد، يك حركت ضد الهى و ضد علوى است و امير المؤمنين « عليه السلام » آن روز با اين حركت با قاطعيت تمام برخورد كرد، و خوارج را كه به راه حق باز نمى آمدند، به شدت كوبيد. https://eitaa.com/zandahlm1357
منشأ حكومت مسأله سوم، منشأ حكومت است. آيا منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست؟ آيا امر طبيعى، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبيعى و يا اقتدار مكتسب) است؟ يا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع، مشروعيت مى بخشد، يك امر الهى يا يك امر مردمى است؟ در فرهنگ رايج انسان، در گذشته و حال، منشأ حكومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشكركشيها به همين معناست. همه سلسله هايى كه جايگزين سلسله هاى پيش از خود مى شدند، در حقيقت از همين راه مى آمدند. اسكندر كه ايران را فتح كرد، مغول كه به بهانه اى به سراسر اين منطقه يورش آورد، حسابشان جز اين نبود. منطقها همه اين بود كه چون مى توانيم، پس پيشروى مى كنيم، چون قدرت داريم، پس مى گيريم و مى كشيم. در طول تاريخ حركاتى كه سازنده تاريخ حكومتهاست، همه نشاندهنده همين فرهنگ است. از نظر حاكمان و نيز از نظر محكومان، ملاك حكومت و منشأ حكومت، زور و اقتدار بوده است. البته آن روزى كه پادشاهى مى خواست بر سر كار بيايد، يا آنگاه كه بر سر كار مى آمد، صريحا زور را منشأ و مايه حكومت خود نمى شمرد. حتى چنگيزخان مغول هم به بهانه اى به ايران حمله كرد كه ظاهرا براى ياران و طرفدارانش معقول بود. امروز، بازى ابرقدرتها، به معناى تسليم در برابر فرهنگ زورمدارى است. آنهايى كه كشورها را به جبر و عنف مى گشايند، آنهايى كه هزاران كيلومتر دور از خاك خود وارد خانه هاى مردم مى شوند، آنهايى كه سرنوشت ملتها را بدون اراده و خواست آنها در دست مى گيرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل، اثبات و اذعان مى كنند كه منشأ حاكميت، زور و اقتدار است. البته اگر چه اين فرهنگ غالب است، در كنار اين رأى، نظرهاى ديگرى هم وجود دارد. افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضيلت مى داند، يعنى قائل به « حكومت افاضل » يا فرزانگان است. اما اين نظر، فقط نقشى بر روى كاغذ و يا بحثى در كنج مدرسه هاست. در دنياى جديد، دمكراسى، يعنى خواست و قبول اكثريت مردم، ملاك و منشأ حكومت شمرده مى شود. اما كيست كه نداند كه دهها وسيله غير شرافتمندانه به كار گرفته مى شود، تا خواست مردم به سويى كه زورمداران و قدرت طلبان مى خواهند هدايت شود. بنابراين مى توان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انسانى، از آغاز تا امروز از امروز تا آن زمانى كه فرهنگ علوى و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسانها حكومت كند، منشأ حاكميت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لا غير. امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه، منشأ حكومت را اين معانى نمى داند، و مهمتر اين است كه خود او هم در عمل آن را ثابت مى كند. از نظر على « عليه السلام » منشأ اصلى حكومت، يك سلسله ارزشهاى معنوى است. آن كسى مى تواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده بگيرد كه از خصوصياتى برخوردار باشد. نگاه كنيد به نامه هاى على « عليه السلام » به معاويه و طلحه و زبير و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر. او حكومت و ولايت بر مردم را ناشى از يك ارزش معنوى مى داند. اما اين ارزش معنوى هم به تنهايى كافى نيست تا اينكه انسان فعلا و عملا حاكم و والى باشد، بلكه مردم هم در اينجا سهمى دارند كه مظهر آن « بيعت » است. امير المؤمنين « عليه السلام » در هر دو زمينه، تصريحاتى دارد، كه هم در نامه هايى كه به رقباى حكومتى خود نوشته است و قبلا به آنها اشاره كرديم، و هم در بياناتى كه درباره اهل بيت وارد شده است، آن ارزشهاى معنوى كه ملاك حكومت هستند بيان شده اند. اما اين ارزشها به تنهايى، چنانكه گفتيم، مايه تحقق حكومت نيست، بلكه بيعت مردم هم شرط است: « انّه بايعنى القوم الّذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشّاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ، و انّما الشّورى للمهاجرين و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضى » ۹. (مى فرمايد: اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و كسى را پيشواى خود بدانند و به امامت او گردن بنهند، خدا بر اين راضى است). بيعت، منجّز كننده حق خلافت است. آن ارزش‌ها وقتى مى تواند فعلا و عملا كسى را به مقام ولايت امر برساند كه مردم هم او را بپذيرند و قبول كنند. https://eitaa.com/zandahlm1357
« دعونى و التمسوا غيرى. » ۱۶ (مرا بگذاريد و به سراغ ديگران برويد. ) اما وقتى احساس مى كند كه وظيفه است، احساس مى كند كه زمينه آماده است و او مى تواند اين نقش عظيم و اساسى را بر عهده بگيرد. آن وقت قبول مى كند. آيا حكومت براى على « عليه السلام » يك هدف است يا يك وسيله؟ خط اساسى فاصل ميان حكومت على « عليه السلام » و حكومت ديگران همين است كه حكومت براى على « عليه السلام » هدف نيست بلكه فقط وسيله اى براى رسيدن به آرمانهاى معنوى است. https://eitaa.com/zandahlm1357
حكومت هدف است يا وسيله؟ مسأله پنجم اين است كه آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم، يك هدف است يا يك وسيله؟ و اگر وسيله است، براى چه هدفى است؟ حاكم به وسيله حكومت، مى خواهد به چه مقصدى برسد و جامعه را برساند؟ حاكم و رعيت مسأله ششم، مسأله شورانگيز روابط حاكم و رعيّت است. اين روابط، مبتنى بر چه مبنا و چه اساسى است؟ آيا حقى يكجانبه است كه حاكم را بر گرده مردم سوار مى كند؟ يا يك حق متقابل است؟ از جمله اساسى ترين و پر معناترين و پر نتيجه ترين مباحث حكومت در نهج البلاغه، همين مسأله است. مردم و حكومت مسأله هفتم، مسأله مردم در حكومت است. بايد ببينيم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كاره اند؟ تعيين كننده اند؟ آغازگراند؟ اختياردار تامّ اند؟ هيچ كاره اند؟ چه هستند؟ اينها ظريفترين مسائلى است كه در نهج البلاغه عنوان شده است. فرهنگهايى كه امروزه بر ذهنيّت مردم در بخشها و تقسيم بنديهاى مختلف سياسى حاكم است، هيچكدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست. https://eitaa.com/zandahlm1357
نحوه برخورد با مردم مسأله هشتم كه از لحاظ اصولى يك مسأله ثانوى، اما از لحاظ عملى مسأله بسيار پرشور و پر اهميتى است، نحوه برخورد دستگاه ادارى با مردم است. اجزاء و اعضاى حكومتى چگونه بايد با مردم برخورد كنند؟ آيا طلبكار از مردمند؟ آيا بدهكار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است؟ رفتار حاكم با خود مسأله نهم كه باز از آن مسائل بسيار جالب است، رفتار حاكم نسبت به خويشتن است. آيا براى رفتار حاكم در جامعه، محدوديتى وجود دارد؟ آيا مى توان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد؟ يا نه، ما وراى نحوه ارتباط حاكم با مردم، چيز ديگرى وجود دارد كه آن، نحوه ارتباط حاكم با خود است؟ زندگى شخصى حاكم چگونه بايد بگذرد و نهج البلاغه در اين مورد چه نظرى دارد؟ شرايط حاكم مسأله دهم، شرايط حاكم است. چگونه انسانى بر طبق فتواى نهج البلاغه مى تواند بر جامعه بشرى حكومت كند؟ اينها عناوين مسائلى است كه در نهج البلاغه آمده است و ما مى توانيم آنها را مطرح كنيم و مورد بحث قرار دهيم. محققان، نهج البلاغه را براى اين زمان بسيار قدر بدانند. حقيقت اين است كه اگر ما امروز « هزاره نهج البلاغه » را مى گيريم، بايد بدانيم كه اين كتاب عزيز از اين هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است. جز دانشوران و خواص، كسى از نهج البلاغه جز نامى نمى دانست. اولين ترجمه اى كه از آن شده از مترجم روحانى محترمى است كه اول بار نهج البلاغه را همه فهم كرد و به دست مردم داد: آقاى سيد على نقى فيض الاسلام بود. من از ايشان قدردانى مى كنم و كار ايشان كار مهمى بود كه من به آن ارج مى گذارم. به تدريج، نهج البلاغه به صحنه زندگى آمد و به دست مردم افتاد. مردم نمى دانستند نهج البلاغه اى هم هست. تنها جملاتى از نهج البلاغه شنيده بودند، كه آنهم بيشتر در مذمّت دنيا و بخشهاى كمى از اخلاق بود و ديگر هيچ. بعد از آن، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است. كسانى بر آن شرح نوشته اند و كسانى برداشتهاى خود را به نام شرح نوشته اند. همه اين زحمات ارجمند است، همه قابل تقدير است، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و كارهايى كه بايد انجام گيرد ناچيز است. نهج البلاغه ترجمه كامل ندارد، شرح و تفسير كامل ندارد. فصل بندى و باب بندى ندارد. بجز كتاب بسيار ارجمندى كه استاد عاليقدر آقاى مصطفوى به عنوان كاشف الفاظ نهج البلاغه تنظيم كرده اند، كارى در اين حد و در اين مايه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است. امروز ما بايد به نهج البلاغه برگرديم. فضلا و انديشمندان كار خود را بكنند، اما جوانها نبايد منتظر اساتيد، فضلا و پيشروان انديشه و علم و ادب بمانند. نهج البلاغه را بايد از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهيم و براى اين كار، جمعها و جلسه‌ها تشكيل دهيم، البته « بنياد نهج البلاغه »، كه رحمت و توفيق خدا يار آن باد، مى تواند محورى باشد، از خدا مى خواهيم كه ما را در اين كوشش موفق بدارد. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته پي نوشتها (۱) ديوان كميت بن زيد اسدى به نام الهاشميات، ص ۲۶ (۲) نهج البلاغه، نامه ۵۳، فيض ۹۹۱ (۳) نهج البلاغه ، خطبه ۴۰، فيض ۱۲۵ (۴) پيشين. (۵) پيشين. (۶) سوره انعام آيه ۵۷. (۷) نهج البلاغه، خطبه ۴۰، فيض ۱۲۵ https://eitaa.com/zandahlm1357
حتى شرايط زندگى رسول اكرم « صلى اللّه عليه و آله و سلم » هم با شرايط زندگى دوران حكومت امير المؤمنين « عليه السلام » متفاوت است. در دوران رسول اكرم « صلى اللّه عليه و آله و سلم » جامعه، جامعه اسلامى كامل عيار بود يعنى جهت گيرى جامعه همان جهت گيرى كاملا اسلامى بود. اما خصوصيتى كه از اول تا آخر دوران زندگى ده ساله پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » در دوران حكومت اسلامى وجود داشت، اين بود كه در آن روز صف بنديها آشكار بود. شعارهاى اسلامى شعارهاى مشخص و واضح و تعيين كننده و مشخص كننده بود. جناح بنديهايى كه در جانب پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » قرار داشت جناح بندى واضح و آشكارى بود. معلوم بود كه دوست و دشمن كيست. حتى حركت نفاق كه در جامعه اسلامى از اول تشكيل حكومت اسلامى، حداقل از دوران زندگى پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » در مدينه، به وجود آمد، نمى توانست آن طور كه نتيجه حركت نفاق هست جامعه را تحت تأثير قرار دهد. چون خود پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » حاضر بود. آياتى در اشاره به منافقين و افشاى احوال آنان نازل مى شد. منافقين تهديد و افشا مى شدند. خيلى از منافقان به وسيله پيغمبر « صلى الله عليه و آله و سلم » شناخته و حتى به ديگران شناسانده مى شدند. حركات موذيانه نفاق انجام مى گرفت. اما بر مجموع جامعه اسلامى يك صراحت و يك حالت افشاگرى مسلط بود. كسانى كه در جنگ در برابر پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » شركت مى كردند، دشمنانى بودند كه دشمنى آنها، و ابعاد اين دشمنى، و ميزان دورى و نزديكى آنها از اسلام معلوم بود. حتى معلوم بود يهود چقدر مخالف اسلامند؟ قريش چقدر مخالف اسلامند؟ و نيز قبائل ديگر. و بديهى است مسلمانان در اينكه كيفيت مبارزه آنان با اسلام و مسلمين چگونه است دچار حيرت و ترديد نبودند. https://eitaa.com/zandahlm1357
اين كارى است كه در احاديث هم بايد انجام بگيرد، نهج البلاغه اين راه نزديك را در پيش پاى ما مى گذارد، نهج البلاغه ما را از اين فاصله طولانى با صدر اسلام، به نزديكترين پايگاهها و امن ترين ديدگاهها نسبت به معارف اسلامى مى رساند. اگر ما پيرامون نهج البلاغه كار و تحقيق كنيم و اگر آن مقدار از خطب امير المؤمنين « عليه السلام » كه در نهج البلاغه نيست، جمع شود و روى اينها و درباره سند و خصوصياتى كه اعتبار آنها را مشخّص و مسلّم و قطعى مى كند كارى فنى انجام بدهيم، و نهج البلاغه را به مجموعه اى نزديك به پانصد خطبه اى كه از آن حضرت نقل شده برسانيم، خدمت بزرگى به معارف اسلامى در قرن پانزدهم هجرى انجام داديه ايم. مى توانيم با گذشت اينهمه مدت از صدر اسلام، يك منبع غنى لا يزالى كه مورد قبول همه مؤمنين به اسلام است و مى تواند باشد، در اختيار مسلمانها قرار دهيم. آن مجموعه مطلوب به ما نسبت به فهم درست اسلام مدد خواهد كرد و چه بسيار بينش ما را نسبت به معارف اسلامى ارتقاء خواهد داد، و اين كارى است ممكن، بخصوص در سايه نظام جمهورى اسلامى كه اساسا بر مبناى « قرآن » و « نهج البلاغه » شكل گرفته است. اين كارى است كه حتما بايستى انجام بگيرد و اين اميدوارى هست كه كوشش برادران عزيز ما در بنياد نهج البلاغه و همه كسانى كه با آنها همكارى مى كنند اين خدمت بزرگ را به عالم اسلام انجام دهد. https://eitaa.com/zandahlm1357
تصوير شخصيت على « ع » در نهج البلاغه يك بعد ديگر از ابعاد ارزش و اهميت نهج البلاغه ترسيم شخصيت امير المؤمنين عليه الصلوة و السلام است، چيزى كه ما امروز به آن كمال احتياج را داريم. امير المؤمنين على « عليه السلام » اين چهره ناشناخته، اين انسان والا، اين نمونه كامل مسلمانى كه اسلام مى خواهد انسانها آنچنان ساخته بشوند، در لابلاى اوراق و سطور نهج البلاغه كاملا شناسايى و تعريف مى شود. نهج البلاغه در حقيقت كتاب معرّفى على بن ابيطالب « عليه السلام » است. چگونه ممكن است كسى به افقهاى اسرارآميز و شگفت آور، و واديهاى گوناگون معرفتى كه در نهج البلاغه هست دست نيافته باشد و بتواند آنها را اين گونه زيبا و جذاب ترسيم و توصيف كند. در نهج البلاغه همه ابعاد يك شخصيت والاى انسانى وجود دارد: از معرفت، از اخلاق، از خصلتهاى ويژه يك انسان، و از اخلاق ويژه والايى كه فقط اسلام به انسانها تعليم داده است، يك انسان كامل در نهج البلاغه مجسم مى شود و آن انسان كامل خود امير المؤمنين « عليه السلام » است، و اين نه فقط از باب شناسايى چهره امير المؤمنين « عليه السلام » مهم است بلكه از باب شناسايى اسلام و اينكه اسلام چگونه انسانى را مى خواهد بسازد حائز اهميّت است. امروز بشريت معاصرمان از ما سؤال مى كند: « اين اسلامى كه شما از آن دم مى زنيد و فكر مى كنيد رسالت آن جهانى است، در صدد ساختن چگونه انسانى است؟ » براى پاسخ چه كسى را بهتر و زيباتر و جامع تر و والاتر از على بن ابيطالب « عليه السلام » مى توان نشان داد؟ و چهره على بن ابيطالب « عليه السلام » در هيچ جا مانند نهج البلاغه آشكار نمى شود. البته درباره عظمت اين كتاب و ارزش اين سخنان و اين نامه‌ها مطالب عميق گفته شده و خيلى حرفها مى توان زد، من فقط اشاره اى مى كنم تا سپاس و تشكر قلبى من از كسانى كه اين كنگره و كنگره هاى قبل و اين حركت به سمت شناساندن نهج البلاغه را سازمان دادند، اين نكته را روشن كند كه به چه مناسبت ما اين كار را اينقدر عظيم و حائز اهميت مى دانيم. با اينكه مدتهاست نهج البلاغه تا حدود زيادى از فراموشى بيرون آمده و نام آن به گوش مردم رسيده و به نحوى در دسترس مردم قرار گرفته است، باز اعتقاد دارم كه در اطراف نهج البلاغه تحقيقات علمى و همه جانبه اى بايد انجام بگيرد. البته كارهايى كه تا كنون انجام گرفته و شمه اى از آنها در كتابنامه نهج البلاغه درج شده است، قابل توجه و سزاوار تقدير و تشكر است. https://eitaa.com/zandahlm1357
فصل بندى مطالب نهج البلاغه، شرح بخشهاى عمده اى از آن بسيارى از كارهاى لازم در طول بيش از هزار سالى كه از تدوين اين كتاب شريف مى گذرد انجام گرفته است ، شايد در كتابخانه‌ها نسخ خطى اين آثار ارزشمند محفوظ باشد كه بايد جستجو و پيدا كرد، احتمال هم دارد كه بعضى از آنها در طول زمان، در معرض حوادث قرار گرفته و از بين رفته باشد، در هرحال اين كارها بايد انجام بگيرد. يكى از كارهايى كه اين كنگره مى تواند انجام دهد، اين است كه فهرست اساسى ترين تحقيقاتى را كه بايد پيرامون نهج البلاغه انجام بگيرد، تهيه و تدوين كند و در اختيار انديشمندان بگذارد. شايد بتوان دهها كار لازم را شمرد كه امروز نهج البلاغه به اين كارها نيازمند است و بايد به شيوه فردى يا جمعى انجام گيرد، بايد اينها را تدوين كرد و در اختيار مردم گذاشت تا انديشمندان و مؤلفان و صاحبنظران و كسانى كه با نهج البلاغه مأنوس هستند بدانند چه كارهايى از اولويت و اهميت برخوردار است. در اينجا به چند كار كه به نظر من اهميت و ضرورت مبرمى دارد، اشاره مى كنم. https://eitaa.com/zandahlm1357
ترجمه فارسى خوب از نهج البلاغه من البته از آنچه انجام گرفته كم و بيش مطّلعم و نمى خواهم به زحمات فراوانى كه به خاطر برگردان نهج البلاغه به فارسى انجام گرفته خداى ناخواسته به چشم بى قدرى نگاه كنم. در يك كنگره ديگر هم كه سه سال پيش تشكيل شده بود و بنده توفيق يافتم و شركت كردم، از عالم جليل آقاى فيض الاسلام كه اول بار اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده و در اختيار مردم قرار داد و صداى نهج البلاغه را براى اولين بار به گوش مردم رساند، تشكر كردم و باز هم تشكر مى كنم، همچنين از چند نفر نويسندگان محترمى كه از نهج البلاغه ترجمه هاى منتخب يا آزاد، به صورت بيان محتوا، به دست داده اند، به سهم خود سپاسگزارم. ليكن مى خواهم عرض كنم جاى يك ترجمه كامل و همه جانبه از نهج البلاغه جاى يك ترجمه كامل و روشن و رسا از قرآن در جامعه ما همچنان خالى است و به نظرم قصور و غفلتى كه تا كنون شده است مايه سرشكستگى است. من خواهش مى كنم « بنياد نهج البلاغه » اين مسأله را با فوريت و جديت تعقيب كند، همچنانى كه براى چندمين بار از همه كسانى كه مى توانند ترجمه خوبى از قرآن كريم به فارسى تهيه كنند و ارائه دهند خواهش مى كنم اين كار را بكنند. جمهورى اسلامى بعد از پنج سال به نظرم قدرى دير كرده است. بايد اين كار زودتر انجام مى گرفت و هرچه مى گذرد ديرتر مى شود. به نظر من اشكالى ندارد كه چندين نفر شروع كنند به ترجمه اين دو اثر مقدس و هر مقدار را كه مى توانند پيش ببرند. چون به هر حال هيچ ترجمه اى كامل نخواهد بود. يعنى اين طور نباشد كه اگر كسانى شنيدند كه فلان نويسنده خوب و آشنا به زبان عربى مشغول ترجمه نهج البلاغه يا « قرآن » شده از كار دست بكشند و كارى نكنند. هر كسى شوق اين كار را در خود احساس مى كند شروع كند. اگر ده ترجمه بسيار خوب هم از « قرآن كريم » و نهج البلاغه شريف داشته باشيم زيادى نيست، و هيچ اشكالى ندارد كه علائق مختلف و ذوقهاى گوناگون و ديدگاههاى مختلف از يك آيه يا يك جمله بتوانند خواننده را به ابعاد واقعى آن جمله قدرى نزديكتر كنند. بنابراين به نظر من اين كار امروز در اولويت قرار دارد. https://eitaa.com/zandahlm1357
فصل بندى عنوانى نهج البلاغه يكى ديگر از كارهايى كه حتما در باب نهج البلاغه ضرورت دارد، فصل بندى عنوانى نهج البلاغه است، فصل بندى موضوعى. البته اين كار انجام گرفته، بعضى از محققين و علماى بزرگ و عاليقدر زمان ما روى نهج البلاغه اين كار را كرده اند و مجلدات متعددى هم چاپ شده كه به جاى خود ارزشمند است. اما در زير عناوين كلى، كه فكر مى كنم در حدود ۳۰ عنوان را تفكيك كرده اند اما در تكميل آن شايد دهها عنوان فرعى مى توان پيدا كرد. ۳ اين كار در قرآن هم باز جايش خالى است و انجام نگرفته است. يك تفصيل الايات براى قرآن بايد نوشته شود شامل بيشترين موضوعاتى كه ما تا امروز نتوانسته ايم به آنها برسيم و در قرآن از آن نشانى هست. اما در باب نهج البلاغه تنظيم يك تفصيل المطالب و تفصيل الموضوعات فوق العاده ضرورى است. نهج البلاغه واقعا يك اقيانوس عميق و تمام نشدنى است، همه هم توفيق پيدا نمى كنند اين كتاب را آنچنان كه شايسته آن است سير كنند و در آن غور كنند، در حاليكه بسيارى از مطالب و معارف اين كتاب براى مردم لازم است و بايد اين امكان براى جويندگان و علاقه مندان پيدا شود كه مطالب مورد نظرشان را در آن به آسانى بيابند. فصل بندى از لحاظ اعتبار سندى يكى از كارهاى ديگرى كه خوب است درباره نهج البلاغه انجام بگيرد، فصل بندى از لحاظ اعتبار سندى است. يقينا بعضى از بخشهاى نهج البلاغه در حد اعلاى اعتبار و وثوق روايى قرار دارد. بعضى از بخشها هم در آن حد نيست. پيرامون اسناد نهج البلاغه تا كنون كارهايى انجام گرفته و كتابهايى چاپ شده حدود دو يا سه تأليف و يا بيشتر. شايد در ميان گذشتگان هم اين كار انجام گرفته باشد كه بسيارى از آن بى اطلاعند. اما لازم است يك طبقه بندى از لحاظ سند و اعتبار سندى انجام بگيرد. چنانكه به هر يك از خطب يا كلمات يا نامه‌ها كه انسان مراجعه مى كند بداند، از لحاظ سندى كه اين حديث دارد، چقدر مورد اعتبار است و چقدر مى توان به آن تكيه كرد. البته همه شواهد و قرائن را مى توان در اين مورد به كار گرفت و اين چيزى است كه اگر براى عامه مردم هم مورد نياز نباشد براى محققان و انديشمندان و كسانى كه به اين مسأله اهميت مى دهند، يقينا حائز اهميت است. https://eitaa.com/zandahlm1357
پيوستن بخشهاى متفرق از يك خطبه يكى از كارهايى كه از مدتها پيش همواره ضرورتش را احساس مى كردم، پيوستن بخشهاى متفرق يك خطبه است كه احيانا آنها را سيد رضى، رحمة اللّه عليه، از هم جدا كرده است. ملاحظه كرده ايد جاهايى بعد از آنكه يك خطبه شروع مى شود گفته مى شود و منها (اين از جمله بخشهاى همان خطبه است) يقينا بين اينها يك چيزى افتاده است، و الاّ تعبير « و منها » لازم نبود. يك جاهاى ديگر معلوم مى شود اين پايان خطبه نيست و مطلب نيمه كاره است، شايد بعضى از بخشها را در خود نهج البلاغه بتوان پيدا كرد، و يقينا بسيارى از آنها را در كتب متفرق حديث مى توان جستجو و پيدا كرد. به هر حال گاهى انسان دو بخش از يك خطبه را مى بيند كه فوق العاده مهم هم هست، اما ميانشان فاصله افتاده است. بايد صاحب همّتانى بنشينند و اين جا به جا شدگيها را پيگيرى و بازيابى كنند. تا سرانجام به قدر مقدور و ممكن بخشهاى پراكنده يك خطبه، از نو به هم اتصال پيدا كند. بنده تصور مى كنم مرحوم سيد رضى رضوان اللّه عليه، اين كتاب را از ديدگاه فصاحت و بلاغت و زيباييهاى هنرى بيشتر مورد توجه قرار داده است، اسم كتاب هم همين را تأييد مى كند: « نهج البلاغه ». امروز براى مردم ما مسأله بلاغت در اين كتاب در درجه اول اهميت و توجه نيست، به محتوا كار داريم. ما به مضامين احتياج داريم. اصلا بسيارى از مردم ما از زيبايى اين كلمات چيزى نمى فهمند، ما فارسى زبان هستيم. شايد بسيارى از عرب زبانها هم با گذشت هزار و سيصد و اندى از زمان صدور اين كلمات و با تحولى كه لغت و زبان به طور طبيعى پيدا مى كند، از فصاحت و بلاغت و زيباييهاى هنرى آن كلام چيز زيادى درك نكنند. لازم است امروز ما از آن ديدگاهى كه روز اوّل تدوين اين مجموعه وجود داشت و از باب بلاغت و فصاحت و ارزشهاى هنرى به آن نگاه مى شد عدول كنيم. نمى گويم آن را به كلى ناديده بگيريم، چرا كه اين وجه از نظر هنرى و ادبى فوق العاده ارزشمند است و معلوم است كه ارزشهاى هنرى همواره به ماندگارى يك سخن و تأثير عميق و گسترش فراوان آن كمك بسيارى مى كند و در آن شكى نيست، اما آنچه كه امروز براى ما در درجه اول اهميت است مضامين آن است. از اين قبيل كارهاى فراوانى هست كه پيرامون نهج البلاغه بايد انجام داد و انجام مى گيرد. همانطور كه عرض كردم پيشنهاد اول را باز تكرار مى كنم: مجموعه كارهاى عملى و ضرورى را كه بايد در زمينه نهج البلاغه انجام داد فهرست بندى كنيد تا مشخص شود كه چه كارهايى شايسته است انجام بگيرد. البته ترديدى نيست كه عشقها و ايمانها، نبوغها و ابتكارها، كارها و رشته هاى جديدى را به وجود خواهد آورد. بنده بار ديگر از همه برادران مسؤول و دست اندركار، براى اهميتى كه به نهج البلاغه داده اند، براى اهميتى كه به تشكيل اين كنگره داده اند تشكر مى كنم و اميدوارم بلندى همّتشان بتواند منشاء اين خدمت عظيم براى امت اسلام واقع شود كه نهج البلاغه را هر چه بيشتر مورد استفاده و بهره بردارى قرار دهد و اين سرمشقى باشد براى همه مسلمانها كه شايد هنوز بسيارى از آنها با نهج البلاغه هيچگونه آشنايى ندارند. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته https://eitaa.com/zandahlm1357
لزوم گسترش تعليمات نهج البلاغه در جهان اسلام سخنرانى در كنگره پنجم نهج البلاغه فروردين ماه ۱۳۶۴ ه ش برابر با رجب ۱۴۰۵ ه ق تهران حسينيه ارشاد مايه خوشوقتى بسيارى است كه شاهد تشكيل يك مجمع ديگر درباره نهج البلاغه به همّت برادران عزيز در « بنياد نهج البلاغه » هستيم. بنده به عنوان يك فرد مسلمان و به عنوان كسى كه مدتى از زندگى فكرى و مطالعاتى خودم را در زمينه مباحث نهج البلاغه گذرانده ام، و به عنوان يك مسؤول در نظام جمهورى اسلامى، اين حركت را يك حركت مبارك و لازم و خوش عاقبت، و مرحله كنونى را براى رسيدن به مراحل نهايى، مرحله اى ابتدايى و فرخنده مى شمارم. همّت برادران در خور تقدير بسيار است و به اينجا هم نبايد بسنده بشود و خدمت به نهج البلاغه بايد همچنان ادامه پيدا كند. البته در فاصله بين اين كنگره و كنگره سال گذشته، كارها و تلاشهايى در زمينه هاى مختلف انجام گرفته است كه بنده در جريان بعضى از آنها قرار گرفته ام. اما مى خواهم تأكيد كنم كه اين اجتماعات بايد مقدمه اى براى كارهايى عظيم باشد. ما زمان بسيارى را با عدم ارتباط با نهج البلاغه گذرانده ايم بايد امروز با فرصتهايى كه هست آن نقايص را جبران كنيم. البته كسانى كه در زمينه نهج البلاغه كار كرده اند كم نيستند، چه در ايران و چه در بعضى ديگر از كشورهاى اسلامى، اما كارهاى اصولى و اساسى كه بتواند مدرسه نهج البلاغه را در كل فضاى جهان اسلام گسترش بدهد، همچنان باقى است، اگرچه پايه هاى آن كارهاى اصولى، دارد تدريجا انجام مى گيرد. واقعا نهج البلاغه گنجينه عظيمى است كه به اين سادگى، حتى به موجودى آن نمى شود دسترسى پيدا كرد، يعنى آن را فهميد، و بعد از اينكه چنين موجودى را شناختيم، نوبت كار اصلى يعنى بهره بردارى است. ما هنوز موجودى نهج البلاغه را هم نمى دانيم، البته بسيارى از منابع غنى اسلامى همين وضعيت را دارند، اما نهج البلاغه با رتبه و پايه والايى كه دارد در حقيقت يك استثناء است و بايد به صورت يك گنجينه استثنايى با آن برخورد كرد. وقتى تأمل مى كنم، مى بينم آرزويى كه، داشته ايم و داريم اين است كه جامعه ما با اين كتاب عزيز الفت و انس پيدا كند. از امثال ما نمى شود حالا انتظار كارهاى تحقيقاتى داشت. مگر اينكه خداى متعال توفيق دهد روزى به حجره طلبگى خودمان برگرديم و از اين كارها داشته باشيم. من درباره توجهى كه ما بايد به نهج البلاغه پيدا كنيم مى خواهم هشدار بدهم. ما اين توجه را امروزه كم داريم، مثل اينكه نمى دانيم چه گنجينه معرفت بى پايانى در اين كتاب هست، يا هنوز براى مردم ما، حتى براى محققين ما، اهميت دستيابى به منبع عظيم اين كتاب بى نظير به طور كامل كشف نشده است. https://eitaa.com/zandahlm1357
اهميت قدمت نهج البلاغه اولا اين كتاب يك كتاب دست اول اسلامى است و در اين شرايط تاريخى، كه با صدر اسلام تقريبا ۱۴۰۰ سال فاصله داريم، منابع دست اول و اصيل اهميت ويژه اى دارد، چرا كه با طول زمان ميل به تأويل و برداشتهاى تأويل گونه افزايش پيدا مى كند و اين يكى از آفات تفكرات الهى است. وقتى زمان از منبع جوشش دين قدرى فاصله پيدا مى كند، ذهنها، خلاقيتها، و ابتكارات و جوششهاى درونى انسانهاى هوشمند آنها را به استنباطهايى كه بيشتر متكى به سليقه هاست سوق مى دهد، و همين امر به صورت نامرئى اديان را منحرف مى كند. اديان گذشته كه منحرف شده اند، يكى از اصيل ترين آفات آنها اين بوده كه متون اولى و اصليشان به طور كامل و سالم باقى نمانده است. ما البته قرآن را دست نخورده داريم، همين خود امتياز بسيار بزرگى است و همين موجب شده كه محورى براى استنباطهاى گوناگون اسلامى، با همه آفاق وسيع اختلاف سليقه ها، وجود داشته باشد. يعنى بالأخره نقطه اى هست كه آراء و عقايد مختلف به آن نقطه متكى باشند و آن قرآن است، لكن اين كافى نيست، كافى نيست براى اينكه جلوى تأويل و اظهار نظرها و سليقه گراييها و احيانا هوى و هوس گراييها را بگيرد. خود امير المؤمنين « عليه السلام » به ابن عباس فرمود: « لا تخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمّال ذو وجوه » ۱ (وقتى كه مى روى با خوارج مباحثه كنى به قرآن استناد نكن. براى اينكه قرآن در بردارنده و پذيرنده وجوه گوناگون است). راستى كسانى كه « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللّهِ » ۲. را كه درباره امير المؤمنين على « عليه السلام » نازل شده، تطبيق مى كنند با ابن ملجم، و اين قدر ذهنشان از راه حق منحرف است، با اينها مى شود به قرآن استناد كرد؟ اما در زمان خودمان هم اين حقيقت را ديديم، كسانى بودند كه به آيات قرآن استناد مى كردند اما با ابزارى از تأويل. در چنين شرايطى، هرچه متون اسلامى و آثار رسيده از صدر اسلام بيشتر باشد، امكان محققان براى استنباط صحيح دين بيشتر است. https://eitaa.com/zandahlm1357
اهل تأويل و التقاط در گذشته خود ما شاهد بوديم كه مؤوّله، يا به تعبير ديگر التقاطيون، به روايات و احاديث هيچ كارى نداشتند. تا ما مى گفتيم « حديث » مى گفتند: مگر شما قرآن را قبول نداريد؟، مثل اينكه بين اعتقاد به قرآن و استناد به حديث تعارضى وجود دارد اوايل ما تعجب مى كرديم و خيلى حساس نبوديم، بعد كه ديديم اينها با قرآن چگونه معامله مى كنند و چگونه حديث صحيح صريح را رد مى كنند، آن وقت فهميديم كه علت مخالفتشان با حديث چه بوده است. در آنجا هم امير المؤمنين « عليه السلام » به ابن عباس مى فرمايد: كه با خوارج به سنّت احتجاج كن، زيرا كه قابل تأويل نيست، روشن است. اگر ما در شرايط كنونى جهان اسلام كه عدد مسلمانها عدد كثيرى است و اقطار وسيعى از جغرافياى عالم را گرفته اند و آراء و عقايد و نظرات، اجتهادها و مكتبهاى گوناگون بر ذهن و روحشان حاكم است، اگر بتوانيم متون صدر اسلام را احياء كنيم كمك زيادى به ايجاد يك محور اصلى براى اين اجتهادها كرده ايم. نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيد. نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز با كتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال، شصت سال، صد سال، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست. نهج البلاغه كلام اولين مؤمن به وحى محمدى است، و كلام خليفه پيغمبر، خليفه اى كه همه مسلمانها بر او اتفاق نظر دارند، و امامى كه به اعتقاد شيعه و بسيارى از اهل سنت افضل صحابه است. يعنى انسانى در اين حد عظمت و اهميت سخنانش عينا باقى مانده، سخنرانى هايش، خطبه هايش، و اين مى تواند نشان دهنده متنى عظيم و اصيل از معارف اسلامى باشد، اخلاق هست، زهد هست، رهبرى در جامعه هست، نظام سياسى هست، نظام اجتماعى هست، عرفانى هست، ما مى توانيم پايه هاى اعتقاد كامل و جامع به اسلام را در اين كتاب پيدا كنيم. https://eitaa.com/zandahlm1357
قرآن و نهج البلاغه اين كتاب وقتى در كنار قرآن قرار بگيرد، يقينا تالى قرآن است. يعنى ما ديگر كتابى نداريم كه داراى اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمت باشد. لذا احياى نهج البلاغه وظيفه ما شيعيان تنها نيست، وظيفه همه مسلمانهاست، يعنى هر كس على بن ابيطالب « عليه السلام » را قبول دارد، و مسلمان است چون در اسلام كسى نيست كه اين بزرگوار را قبول نداشته باشد همه مسلمانها به عنوان احياى يك ميراث بى نظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كنند. و اين احيا نه فقط به معناى كثرت چاپ، كه خوب زياد هم چاپ شده، بلكه به معناى كار كردن و تحقيق كردن در زمينه آن است، همچنانكه در زمينه قرآن كريم كار شده، تفسيرهاى زيادى نوشته شده، در علوم قرآنى كار شده، در باره نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد. همان طور كه قرآن خوانده مى شود نهج البلاغه هم بايد خوانده شود. چون تالى قرآن است، دنباله قرآن است. همان طور كه مسلمانها خودشان را موظف مى دانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مى شمارند، ندانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيابد. نكته ديگرى كه فوق العاده مهم است و به نظر من تكليف همه ماست، اين است كه ما موقعيت صدور اين سخنان و احوال گوينده آنها را به خوبى بشناسيم و بدانيم كه اين آگاهى و شناخت براى بسيارى از بيماريهاى جامعه ما شفايى عاجل است. زيرا وقتى گوينده اين سخنان را مورد مطالعه قرار مى دهيم، مى بينيم يك انسان عادى نيست، بلكه دو خصوصيت دارد كه سخن او را، از اين جنبه اى كه مى خواهم بگويم، به اهميت فوق العاده اى مى رساند. آن دو خصوصيت يكى حكمت و ديگرى حاكميت اوست. على « عليه السلام » اولا يك حكيم است، از آن كسانى كه « يُؤتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ ». ۳ يعنى حكمت الهى به او داده شده، جهان را و انسان و حقايق آفرينش را و دقايق هستى را مى شناسد، حكيم يعنى اين. به حقايق جهان واقف است، حالا به عقيده كسانى كه او را امام معصوم مى دانند، به الهام الهى، و به عقيده آنهايى كه او را امام معصوم نمى دانند به تعليم از پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » و از اسلام. به هر حال در اينكه انسان بصير و حكيمى است بهره مند از حكمت پيغمبران، و به حقايق آفرينش و آنچه در گنجينه هاى خداوند است آشنا است، كسى ترديد ندارد، اين خصوصيت اول ايشان بود. خصوصيت دوم اينكه آن حضرت در زمانى خاص حاكم جامعه اسلامى بود، و مسؤوليت حكومت داشت. اين دو خصوصيت يعنى حكمت و حاكميت كه در امير المؤمنين « عليه الصلاة و السلام » وجود داشته، سخنان او را از يك سخن حكمت آميز معمولى بالاتر مى برد، يعنى خصوصيت و بعد جديدى به سخنان او مى دهد. اما راستى سخن او چيست؟ امير المؤمنين « عليه السلام » در سخنرانيهاى خود چه مى گويد؟ اين اميرى كه هم حاكم جامعه اسلامى است، و هم آنچنان پايه و مايه اى از حكمت دارد چه گفته است؟ بديهى است كه سخن او مطابق با نيازهاست، و چيزى را كه نياز قطعى آن مرحله از تاريخ اسلام آن را طلب مى كند مى گويد. ممكن نيست غير از آن چيزى بگويد. ممكن نيست كه آن طبيب حاذق دلسوز نسخه اى بنويسد، كه بيمار او به آن احتياج ندارد، بنابراين ما از نسخه امير المؤمنين « عليه السلام » يك چيز ديگر پيدا مى كنيم، آن چيست؟ آن وضعيت آن روز جامعه اسلامى است. هيچ تأويلى نمى تواند اين قدر گويا باشد. هيچ گزارشى نمى تواند اين قدر دقيق باشد و بگويد كه جامعه آن روز در چه شرايطى زندگى مى كرده، چنان كه على بن ابيطالب « عليه السلام » آن را بيان كرده است. ما امروز در دورانى زندگى مى كنيم كه مايليم آن را تشبيه كنيم به دوران صدر اسلام، يعنى ولادت دوباره اسلام. آن روز، روز ولادت نخستين اسلام بود، امروز روز ولادت دوم اسلام است. آن روز احكام اسلامى عمل و اجرا شد، امروز هم ما داريم خودمان را به طرف مرّ احكام اسلامى مى كشانيم، آن روز دشمنان اسلام يعنى دشمنان اين معارف و اين احكام، با مجتمع نبوى مخالف بودند، و آنهايى هم كه با انقلاب ما مخالفت مى كنند، با جمهورى مخالف نيستند با اسلام مخالفند، و البته نه با نام اسلام بلكه با روح و واقعيت اسلام، و اين يك چيز ساده اى نيست. آنها حق هم دارند مخالف باشند، ابرقدرتها، سلطه گرها، زورگوها، استثمارگرها، تبعيض گرها، تحقير كنندگان انسان، توطئه كنندگان عليه ارزشهاى بشرى و انسانى، نفى كنندگان ارزشهاى الهى، اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جاى تعجب است، چون اين ضد همه آن جهت گيريها است، و اين خصوصيت آن روز هم وجود داشته است. https://eitaa.com/zandahlm1357
بيان دردها و درمان آنها خوب ما، ملت ايران، به عنوان كسانى كه پايه هاى اين نظام را روى دوشمان گرفته ايم اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه كنيم در آن چيز جالبى خواهيم يافت. بيماريهايى كه در اين موقعيت ما را تهديد مى كند و درمان اين بيماريها، براى ما ارزنده و حياتى است كه برويم و اين درمانها را جستجو كنيم. نمى خواهم بگويم همه آن حوادثى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده، امروز هم همانها مو به مو اتفاق مى افتد، نه. اما جهت گيريها يكى است. دل مؤمنين با دل مؤمنان آن روز است، اميد مؤمنين امروز با اميد مؤمنان آن روز، ترديد منافقين و ضعاف الايمان امروز همانند ترديد منافقين و ضعاف الايمان آن روز است. همدستى مخالفان و توطئه گران امروز همانند همدستى مخالفان و توطئه گران آن روز است. محورى بودن نظام ما مانند محورى بودن نظام صدر اسلام، مردم گرايى نظام ما مانند مردم گرايى نظام صدر اسلام است. قبول قرآن به عنوان سند اصلى، نسخه كامل و مجسم كننده وضعيت آرمانى و ايده آل، اينها جهت گيريهاى كلى است و اين جهت گيريها يكى است. پس طبيعى است اگر ما منتظر بيماريهايى باشيم مشابه بيماريهاى آن روز كه اگر آن بيماريها را از پيش بشناسيم خودمان را براى مقابله با آنها آماده خواهيم كرد. نهج البلاغه آن بيماريها را يكى يكى به ما معرفى مى كند. با اينكه على الظاهر كتاب گزارش تاريخى نيست، اما سخن امير المؤمنين « عليه السلام » گزارش تاريخى است، البته اگر من مى خواستم در اين زمينه شاهد ذكر بكنم و بگويم كه امير المؤمنين « عليه السلام » چطور جامعه معاصر خودش را با بيان دردها و درمانها ترسيم مى كند، اگر مى خواستم تشريح كنم كه چطور امير المؤمنين « عليه السلام » نسخه اى به دست ما مى دهد كه وقتى آن نسخه را مطالعه مى كنيم، مى فهميم مخصوص چه نوع بيمارى است، و ما امروز بيماريش را مى شناسم، اگر مى خواستم اين را بگويم، بايستى يك رساله بنويسيم. متأسفانه همانطور كه گفتم از ما ديگر نبايد توقع داشت، برادرانى كه فراغت دارند دنبال اين كارها بروند. اما بايد بگويم كه جستجوى اين مسأله از نهج البلاغه خيلى زحمت هم ندارد، بگرديد، همينطور تورّق بكنيد خودش را به شما نشان خواهد داد. https://eitaa.com/zandahlm1357
دنيا زدگى اما نمونه وار چند فقره از بيماريهاى آن روز را كه امير المؤمنين « عليه السلام » در صدد معالجه آنهاست، ذكر مى كنم: يكى از اين بيماريها مسأله دنيا است، در نهج البلاغه چه بسيار عليه دنيا و دنياطلبى و دنيافريفتگى، عليه خطرات و كمينهاى دنيا هشدار داده شده است، و يكى از بخشهاى مهم نهج البلاغه زهد آن است، اين زهد براى چيست؟ اين كدام واقعيت آن دوران را نشان مى دهد؟ آن دورانى كه پيغمبرش مى گفت: « الفقر فخرى » و افتخار مى كرد كه فقير است، مردمش افتخار مى كردند كه به مال دنيا آلوده نيستند، ابو ذرها و سلمانها و عبد اللّه بن مسعودها و اصحاب صفّه شان جزو اشراف آن امت بودند، و اصلا به دنيا، و طلا و نقره و زر و زيور و زخارف مالى اعتنايى نداشتند، اصلا زخارف مالى در برابر زخارف غير مالى چيزى به حساب نمى آمد، كه پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » فرمود: « أشراف أمّتى أصحاب اللّيل و حملة القرآن » ۴ « اشراف امت من، اشراف جامعه اسلامى آنهايى هستند كه شب با خدا سر و كار دارند و خدمت و عبادت مى كنند، آنهايى كه با قرآن آشنا هستند. » در جامعه اسلامى چه حادثه اى روى داده كه از صد كلمه سخنان امير المؤمنين « عليه السلام » تقريبا پنجاه كلمه اش درباره زهد است. اين كه نهج البلاغه پر است از زهد و ترغيب به زهد چه چيز را نشان مى دهد؟ بله، بيمارى را نشان مى دهد، اين نسخه امير المؤمنين « عليه السلام » كه اينقدر راجع به دنيا گرم و پرشور و پر هيجان و زيبا و بليغ حرف مى زند، نشان مى دهد كه مردم بد جورى گرفتار دنيا شده بودند، بيست و سه سال پس از رحلت پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » بد جورى مردم اسير شده بودند، و اين دست گره گشا سعى مى كند گره هاى اين كمند را از دست و پاى آنها باز كند. در نهج البلاغه وقتى ما به ذكر دنيا مى رسيم اوجى مى بينيم، احساس مى كنيم كلام امير المؤمنين « عليه السلام » در باب دنيا اصلا يك لحن و لون ديگر است، البته از صدها نمونه كه در اين زمينه وجود دارد من نتوانستم كه اين چند سطر را يادداشت نكنم و اينجا نخوانم از بس زيباست، « فانّ الدّنيا رنق مشربها، ردغ مشرعها، يونق منظرها، و يوبق مخبرها، غرور حائل، و ضوء آفل، و ظلّ زائل و سناد مائل، حتّى اذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناكرها، قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها، و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنيّة قائدة له الى ضنك المضجع و وحشة المرجع » ۵. ببينيد چقدر زيبا است، البته قابل ترجمه نيست، بايد بلغا و شعرا بنشينند كلمه كلمه اينها را بسنجند و ترجمه كنند، آن كه توجه انسان را جلب مى كند، يعنى توجه من را جلب كرد اين بود كه وقتى درباره دنيا صحبت مى كند مى فرمايد: « غرور حائل، وضوء آفل، و ظل زائل، و سناد مائل ». بعد نكته اى را ذكر مى كند « حتى اذا آنس نافرها » آنچنان دنيا با جلوه هايش و فريبندگيهايش خودنمايى مى كند كه آنان كه از دنيا مى گريختند و از آن وحشت داشتند، به آن انس مى گيرند « و اطمأن ناكرها » آنها كه حاضر نبودند به دنيا دست بزنند، در كنار دنيا احساس آرامش مى كنند. https://eitaa.com/zandahlm1357
اين همان بيمارى است، يعنى همان انسانهايى كه در دوران پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » خانه و زندگى و باغهاى مكه و ثروت و تجارت، و حتى زن و بچه را رها كردند و براى اسلام در كنار پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » به مدينه آمدند، با گرسنگى ساختند، با سختى ساختند، همينها بعد از بيست سى سال پس از رحلت پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم »، وقتى از دنيا مى روند طلاهايى را كه از اينها مانده براى تقسيم بين وارث بايد با تبر بشكنند، اينها مصداق « حتى اذا آنس نافرها و اطمأن ناكرها » است. اين اوج سخن امير المؤمنين « عليه السلام » است. اين يك نمونه از سخنان آن حضرت در مورد دنياست. يك موضوع ديگر كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده است تكبر است، يعنى همان كه محور اصلى خطبه قاصعه است، و البته مخصوص خطبه قاصعه هم نيست، خيلى جاها هست. مسأله تكبر يعنى خود را از ديگران بالاتر دانستن، همان آفتى است كه اسلام را و نظام سياسى اسلام را منحرف كرد، خلافت را به سلطنت تبديل كرد، يعنى به كلى نتايج زحمات پيامبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » را تقريبا در برهه اى از زمان از بين برده است. اين است كه امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه به آن بسيار اهميت مى دهد. در همين خطبه قاصعه اى كه مى دانيد و معروف است، امير المؤمنين « عليه السلام » چقدر زيبا و پر مغز و برانگيزاننده و هشدار دهنده سخن گفته است. قسمتى از آن خطبه را يادداشت كرده ام: « فاللّه اللّه في كبر الحميّة، و فخر الجاهليّة، فانّه ملاقح الشّنآن، و منافخ الشّيطان الّتى خدع بها الأمم الماضية، و القرون الخالية، حتّى أعنقوا فى حنادس جهالته و مهاوى ضلالته، ذللا عن سياقه، سلسا فى قيادة... الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم الّذين تكبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم ». ۶ اين هشدار امير المؤمنين « عليه السلام » است، افراد جامعه را از دو چيز به شدت پرهيز مى دهد: يكى از تكبر و كبر ورزيدن و خود را برتر از ديگران دانستن. دوم از قبول اين تصور غلط از ديگران، يعنى نه خودتان خود را از ديگرى بالاتر بدانيد نه اين تصور غلط را اگر ديگرى داشت شما قبول كنيد. اينها ضامن اجراى اخلاق اسلامى بين مردم و بين مسؤولان در جامعه اسلامى است. امير المؤمنين « عليه السلام » تأكيد مى فرمايد كه هرگز از ديگران ترفع و تكبر قبول نكنيد و حضرت امير المؤمنين « عليه السلام » نه خودش كبر مى ورزيد و نه از كسى كبر و خيلاء را قبول مى كرد. خوب اين هم حاكى از اين است كه آن روز اين بيمارى و در واقع هر دو بيمارى وجود داشته است، براى اين كه مسلم بشود، برويد تاريخ را نگاه كنيد، آنها كه به تاريخ آن دوره آشنايند مى دانند كه سهمگين ترين بيمارى مردم آن روز همين دو چيز بوده: عده اى خودشان را بالاتر از ديگران مى دانستند، قريش از غير قريش، وابستگان به فلان قبيله عربى از وابستگان به فلان قبيله ديگر. و متأسفانه اين بيمارى و اين كه كسانى خود را برتر از جمعى ديگر بدانند بعد از پيغمبر « صلى اللّه عليه و آله و سلم » خيلى زود پيدا شد، و نتيجه اين حال همان بود كه امير المؤمنين « عليه السلام » فرمود: « فانه ملاقح الشّنآن... » (محل ولادت و رويش اختلاف و جدايى است) وقتى كسى خودش را بالاتر از ديگرى دانست، قشرى خودش را از قشر ديگر بالاتر دانست، آن روز اول اختلاف است، اول جدايى است، وقتى به اين نكات در سخنان امير المؤمنين « عليه السلام » توجه كنيد مى بينيد تمام خصوصيات را ذكر كرده است. https://eitaa.com/zandahlm1357
نفى كبرپذيرى دومى بيمارى كبرپذيرى بود، يعنى گروه محكوم قبول كنند كه محكومند و بايد محكوم باشند، حالا برويد شما به تاريخ آن وقت مراجعه كنيد. آن قدر نشانه هاى ظلم پذيرى، كبرپذيرى و رجحان پذيرى در زندگى آن مردم، مى بينيد كه واقعا تأسف مى خوريد. آن عده مردمى كه سرى بلند مى كردند و نمى پذيرفتند، هميشه مورد تهاجم بودند، و هميشه يكى از خصوصيات مردم عراق همين بود. البته كوفيها را از قديم نقل مى كردند كه بى وفايى كرده اند و اين خصلتى است كه از چيزهاى بسيارى ناشى مى شود. اما مردم عراق آن روز، مردم بلند طبعى بودند و حكام شام را قبول نمى كردند. من گمان مى كنم يكى از علل اين مسأله حضور امير المؤمنين « عليه السلام » در ميان آنها بود، و در برهه اى از زمان اين خلق اسلامى را از امير المؤمنين « عليه السلام » آموخته بودند. به هر حال مشاهده مى كنيم كه در طول حكومت تقريبا ششصد ساله بنى اميه و بنى عباس، اساسى ترين ضربت گاه و نقطه ضعف و آسيب پذيرى جامعه اسلامى همين بوده، و از اينجا فساد وارد شده است. لذا دستورات امير المؤمنين « عليه السلام » در موارد بسيارى راجع به مخالفت با مسأله تبعيض پذيرى يعنى همان كبرپذيرى است، اين مضمونى است كه امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه به آن بسيار توجه دارد. مسأله ديگر مسأله فتنه است، باز حضرت جملات عجيبى در مورد فتنه دارد. اين جملات چنان پر مغز، زيبا و جامع الاطراف بيان شده است كه انسان حيرت مى كند كه درباره آن چگونه فكر كند. فتنه يعنى چه؟ يعنى اشتباه و اختلاف صفوف، اختلاط صفوف، مخلوط شدن حق و باطل. « و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشّيطان على اوليائه » ۷ مسأله مخلوط شدن حق و باطل، استفاده از شعارهاى حق براى افاده مرام باطل و استفاده از نمادهاى حق براى محكم كردن قواعد و پايه هاى باطل، از بلاها و بيماريهايى بود كه در روزگار امير المؤمنين « عليه السلام » وجود داشت، لذا آن حضرت افشاگرى مى كند. در باب فتنه، امير المؤمنين « عليه السلام » در نهج البلاغه دوگونه حرف دارند. يكى مطلبى است كه درباره كل عنوان فتنه بحث فرموده اند. باز دو سه جمله اينجا يادداشت كرده ام. در خطبه دوم، به نظرم آنجا كه راجع به ظهور پيامبر اكرم « صلى اللّه عليه و آله و سلم » حرف مى زند، اشاره مى كند به وضع مردم و از جمله مى فرمايد: « فى فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها، و قامت على سنابكها، فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار، و شرّ جيران، نومهم سهود و كحلهم دموع. » ۸ اين باز از همان جملاتى است كه واقعا قابل ترجمه نيست، شعرا و اهل ذوق بايد بنشينند و براى هر كلمه يك معادل پيدا كنند، براى هر تركيبى يك تركيب پيدا كنند. حضرت درباره فتنه حرف مى زند: اسب وحشى فتنه اين طور مردم را زير پا انداخته بود، با لگد آنها را خرد مى كرد، با سم سر آنها را مى كوبيد، بعد با وحشى گرى سربلند مى كرد، و مردم آنجا خوابشان بيدارى و سرمه چشمشان اشك بود... سخن از فتنه پيش از ظهور پيغمبران است، وضع جوامعى را كه انبياء از آنجا ظهور كرده اند و مبعوث شده اند بيان مى كند و در حقيقت اشاره مى كند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهيز مى دهد و مى ترساند. مورد ديگر آنجايى است كه فتنه مشخصى را ذكر مى كند مثل تمام حرف هايى كه راجع به مخالفين خودش، كه آن جنگ‌ها را راه انداختند، بيان فرموده، راجع به معاويه، راجع به طلحه و زبير، راجع به عايشه، راجع به كسانى ديگر، راجع به خوارج، مشخصا آن چيزهايى را بيان فرموده كه در ديدگاهش فتنه به حساب مى آمده است. https://eitaa.com/zandahlm1357
اهميت افشاگرى اين نوع دوم در حقيقت افشاگرى است، امير المؤمنين « عليه السلام » براى اينكه فتنه را از بين ببرد و بخواباند بر آن است كه چهره‌ها را روشن كند، اين بهترين راه است، فتنه يعنى چه؟ دو گروه به هم افتاده اند، گرد و غبار است، چهره‌ها شناخته نمى شوند، گاهى انسان به برادر خودش شمشير مى زند، از برادر خودش خنجر مى خورد، گاهى هم با يك دشمن در كنار هم راه مى روند به او اعتماد مى كند، و اين فتنه است. علاج فتنه چيست؟ افشاگرى، اصلا هيچ چيزى مثل افشاگرى فتنه را علاج نمى كند و امير المؤمنين افشاگرى مى كند، اين افشاگرى حاكى از وجود اين بيمارى در آن روز است. من در بحث خود سه نكته يا مفهوم را مطرح كردم: دنيا، كبر، فتنه، صدگونه موضوع از اين دست در نهج البلاغه پيدا مى كنيد، من احصاء نكرده‌ام كه بگويم دقيقا صد موضوع. به حدس و تخمين تصور مى كنم كه شايد بيش از صد موضوع كلى از اين دست بشود پيدا كرد. امير المؤمنين « عليه السلام » اشاره مى كنند به درمانى كه آن درمان حاكى از وجود يك بيمارى است، و اگر آن بيمارى نبود، آن حكيمى كه مسؤوليت مضاعف نسبت به اين جامعه داشت اين حرفها را نمى زد، مسلما چيز ديگر در منبر مى گفت. گفتن اين حرفها حاكى از اين است كه آن مردم به آن بيماريها مبتلا بوده اند و علاجش اين توصيه هاست. اكنون بعد از گذشت هزار و سيصد و چند ده سال از آن روز، به نسخه درمان احتياج داريم، هم براى خود آن درمان و هم براى اينكه بدانيم كدام بيماريها ما را تهديد مى كند. امروز ما هم در شرايط مشابهى هستيم، ما را هم دنياطلبى تهديد مى كند، ما را هم ابتلاء به كبر و خودپرستى و تبعيض تهديد مى كند، طوفانهاى فتنه هاى اجتماعى ما را هم به فرو ريختن تهديد مى كند. بنابراين ما هم به آن درمانها احتياج داريم، و بيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم، مخصوصا از اين ديدگاه، و من نديده‌ام از اين ديدگاه كسى دنبال نهج البلاغه رفته باشد، مى دانيد كه البته خيلى كار شده اما اين يك ديدگاه جديد است. اينك در آيينه نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما از وضع كنونى خودتان چه چيزى را در آن مى بينيد، كدام درد را، كدام خطر را مى بينيد؟ كدام هشدار متوجه ماست؟ و بدانيد كه درمانش در نهج البلاغه موجود است. امروز بسيار لازم است كه محققان، نهج البلاغه را از اين جهات تفسير كنند. در پايان سخن، اولا تشكر مى كنم از برادران عزيزى كه به احياى نهج البلاغه برخاسته اند و به پژوهشهاى نهج البلاغه ابعاد علمى جدى بخشيده اند، و به طرح و مداوم آن اهميت داده اند و اين كتاب مقدس و زندگى آموز و دوران ساز را از زير غبارهاى نسيان خارج كرده اند، و تشكر مى كنم از محققينى كه درباره نهج البلاغه كوشيده اند، تفسير و شرح نوشته اند، ترجمه كرده اند، لغت نامه ساخته اند و كوششهاى ارجمند ديگر. اما خواهش مى كنم كه مسأله نهج البلاغه را از اين هم جدى تر بگيريم. امروزه براى ما نهج البلاغه از جهات مختلفى حساس است، من اينجا دو بعدش را ذكر كردم، و خيلى بيش از اينها هم هست. تأكيد مى كنم كه اين كتاب، گنجينه بى نظيرى است، تمام نشدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت ما و جامعه اسلامى ما به آن نيازمند است، ما امروز به اين كتاب احتياج داريم. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. پي نوشتها (۱) نهج البلاغه، نامه ۷۷، فيض ۱۰۸۱ (۲) سوره بقره، آيه ۲۰۷ (۳) سوره بقره، آيه ۲۶۹ (۴) بحار الانوار، ج ۹۲، ص ۱۷۷ (۵) نهج البلاغه، خطبه غراء شماره ۸۲، فيض ۱۸۳ (۶) نهج البلاغه، خطبه ۲۳۴ (قاصعه)، فيض ۷۸۵ (۷) نهج البلاغه، خطبه ۵۰، فيض ۱۳۷ (۸) نهج البلاغه، خطبه ۲، فيض ۴۳ پایان https://eitaa.com/zandahlm1357
: ما باید احساس محبت به سلام‌الله‌علیها را در زندگی خود پیاده کنیم. زیرا بدون پیوند عملی به اصل آن، مورد سوال قرار خواهد گرفت در پی محبت، باید و متابعت باشد. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽نقش در گسترش شیعه و کتاب «ثم اهدیت» در کلام (عالم وهابی که شیعه شد) 💥ببینید و انتشار دهید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
: زینب کبری (س)، دو نکته را نشان داد: یک نکته اینکه زن می‌تواند اقیانوس عظیمی باشد از صبر و تحمل؛ دوم اینکه زن می‌تواند قله بلندی باشد از خردمندی و تدبیر؛ اینها را عملاً زینب کبری (س) نشان داد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357