eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
45.9هزار عکس
32.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈• 🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 💠 را از بیاموزیم (۳)💠 🔹در خلوت هم از بپرهيزيد: 💫 وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ،  فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاکمُ. در خلوت و تنهايى هم، از و نافرمانى بپرهيزيد، زيرا همان كسى كه شما را مى بيند (يعنى خداوند) خودش نيز درباره آن، داورى خواهد كرد. گروهى از افراد كوته فكر هستند، كه گمان می كنند اگر در خلوت و تنهايى، مرتكب شوند، و كسى شاهد# گناه آنها نباشد، از و در امان خواهند بود. غافل از آنكه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهايى هم، شاهد اعمال بندگان خويش است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: "كسي كه در تنهايى مرتكب مى شود، مثل كسى است كه در يك كشتى، داخل اطاقك مخصوص خود، نشسته است و كف آن را سوراخ مى كند!" گرچه كسى شاهد اين عمل زشت و نادرست او نيست، تا از آن جلوگيرى كند و يا آن شخص را به رساند، ولى چنين كسى، عمل خود را خواهد ديد. زيرا به خاطر كار زشت او، ديگران هم صدمه خواهند ديد. آری سرانجام، آب دريا، از آن سوراخ به درون کشتی نفوذ خواهد کرد و همه كشتى را، با تمام سرنشينان واز جمله خود آن فرد، غرق خواهند شد. پس ، اگر در خلوت و تنهايى هم صورت گيرد، علاوه بر شخص ، روى جامعه هم اثر منفی خواهد گذاشت. از سوى ديگر، انسان در رابطه با خدا، بايد بداند كه: هرچند در و مرتكب شود، و كسى شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مى بيند و شاهد اوست. به اين ترتيب، شخص ، در روز رستاخيز، از داورى خداوند توانا و بينا كه خودش آن را ديده است، هيچ راه فرارى نخواهد داشت. 🔸 نهج_ البلاغه _خوانی 🔹 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 •┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
یکی از مهمترین دلایل اختلالات جنسی در نوجوانان است والدین باید برای تنها نماندن نوجوان برنامه ریزی کنند [استاد تراشیون] https://eitaa.com/zandahlm1357
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بذارین راحتتون کنم .. شما بهم جواب منفی بدین وقتی اومدیم خاستگاری، و اینکه نمیخوام هیچکس بفهمه که من گفتم جواب منفی بدین حتی برادرتون، شما اگه جواب منفی بدین من دیگه راحت میرم،آخه مطمئنم که موندنی نیستم! "موندنی نیستم موندنی نیستم موندنی نیستم " چند بار باید جمله آخرش تو ذهنم اکو میشد، موندنی نیست یعنی چی؟ جواب منفی بدم چرا؟ چی میگفت؟ احساس کردم تمام بدنم یخ کرده، حتی دیگه صدای هیچی رو نمیشنیدم و نه جایی رو میدیدم فقط یاس بود، همه جا یاس بود و یاس ... بعد کمی سکوت گفت: خاهش میکنم کمکم کنین بزارین مادرم بفهمن الان وقت زن گرفتنم نیس من دنبال کارای رفتنم و مادرم دنبال پابند کردنم به اینجا، دیگه همه چی رو به خودتون سپردم، یاعلی قدم برداشت بره و من همچنان خشکم زده بود چی میگفتم بهش چی داشتم بگم .. در حال رفتن کمی به طرفم برگشت و گفت: راستی برای حرف زدن با شما از برادرتون اجازه گرفته بودم! حلال کنید که وقتتونو گرفتم بازم زبونم نچرخید چیزی بگم، وقتی کاملا دور شد آروم آروم سمت مهسا رفتم و نشستم کنارش، نمیدونم چم شد، فقط خیره بودم به روبروم، حتی جواب مهسا رو که اصرار داشت بدونه ما چی می گفتیم رو نتونستم بدم،همه چیزو تموم شده می دیدیم .. تموم شد معصومه! تموم شد، قصه ی تو و عطریاست همین جا تموم شد، دیگه تموم شد ..... ... 💌نویسنده: بانو گل نرگــــس 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . . تو راه برگشت همه ساکت بودن کسی حرفی نمیزد، انگار همه خسته بودن، منم که قلبم آشوب بود و همش فکر و سوالای عجیب غریب تو ذهنم بود، از یه طرف بحث سوریه و شهادت از طرفی بحث خاستگاری و جواب منفی و از اون طرف از دست دادن عطریاس برای همیشه! . . باز نماز صبح اول وقت اوج دلتنگی و بیقراریم رو نشون میداد! ، از خودم راضی نبودم از خودی که فقط وقتی به خداییش احتیاج داشتم نمازصبحم اول وقت بود روزای عادی تا پنج دقیقه مونده به قضا شدن بیدار میشدم تا نماز بخونم، اما تو این روزا تو تاریکی حتی قبل اذان صبح بیدار میشدم مثل روزهای دیگه بعد نماز رفتم حیاط کنار یاس هام، نمیدونم چرا حس میکردم این یاس ها دیگه مثل سابق عطری ندارند یا من دیگه حس نمیکنم، یاد عباس آتش به دلم انداخت مامان گفت که عموجواد اینا دوهفته بعد میان برای خاستگاری، و من باید تا اونموقع برای همیشه عطریاس رو فراموش میکردم ... . ٭٭٭٭٭ . سمیرا در حالیکه به من نزدیک می شد دست تکون داد، براش دستی تکون دادم و با لبخند استقبالش کردم -سلام دوست عزیزم لبخندی زد و گفت: سلام، خوبی؟! - آره خوبم تو چی؟ -منم عالی!! کوتاه خندیدم و به دستام خیره شدم، کمی خم شد و به صورتم نگاه کرد و گفت: چته باز؟ لبخند کمرنگی زدم و گفتم: هیچی! - اوف، خب پس چرا انقدر تو خودتی، الان من به جای تو بودم تو آسمونا تشریف داشتم، چند روز دیگه آقای یاس داره میاد خاستگاری، اونوقت تو اینجوری رفتی تو خودت!😏 آهی کشیدم و گغتم: آره باید خوشحال باشم بعد هم زمزمه وار گفتم: خوشحال! سمیرا خندید و گفت: خدا نکنه من عاشق شم وگرنه مثل تو خل و چل میشم لبخندی رو لبم نشست ولی خیلی زود محو شد، دیگه این درد و نمیشد به کسی گفت حتی سمیرا که رفیق بهترین روزای زندگیم بود، اصلا با گفتنش به سمیرا اونم ناراحت میکردم لااقل تنها کاری که میتونستم الان بکنم این بود که تظاهر کنم خوشحالم تا بقیه هم خوشحال باشن، شاید دردهایی تو این دنیا هست که فقط خودت باید بکشیشون😔 💌نویسنده: گل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357