#نهی_از_منکر_مسولین
#زیادخواهی
#نماینده
#مجلس
دكتر سیدعبدالباقی مدرسی (فرزند شهید #مدرس)
تصور میكنم دوره چهارم بود و شاید شش ماهی از عمر #مجلس میگذشت. یكی از روزها، نزدیك غروب، عدهای از #نمایندگان به مناسبتی كه حالا فراموش كردهام به خانۀ ما آمدند.
یكی از نمایندگان گفت: «حضرت آقا! من از طرف قاطبۀ نمایندگان استدعایی دارم كه امید دارم اجابت گردد.»
مدرس با همان سادگی و لهجۀ خاص خود پاسخ داد: «در ولایت ما ضربالمثلی هست؛ میگویند سلام لر بیتمنا نیست. بفرمایید چه مطلبی است؟»
آن نماینده اظهار داشت: «حضرت آقا مسبوقید كه #حقوق نماینده مبلغ صدتومان است و این برای ادارۀ زندگی كم است. ترتیبی دهید كه مجلس، این مبلغ را به دویست تومان برساند.»
مدرس در جواب گفت: «نظر شما درست یا غلط، در مورد آن بحثی ندارم، ولی روزی كه انتخاب شدید مشخص بوده كه حقوق شما صد تومان است و با رضایت، وكالت را انتخاب كردهاید یا انتخابتان كردهاند. اگر حالا ناراضی هستید، باید #استعفا بدهید و اعلام كنید كه ما با حقوق دویست تومان حاضریم قبول نمایندگی كنیم. اگر موكلین یا آنها كه شما را انتخاب كردهاند، راضی شدند و باز به مجلس آمدید، حق دارید دویست تومان بگیرید. غیر از این هم راهی ندارید.»
تنها در محراب (برگهایی از زندگی شهید مدرس)، صفحه ۳۴
#خاطرات_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
https://eitaa.com/zandahlm1357
#روحانیت
#انعطاف
#برخورد_مناسب
حاج آقا! دنیا دست شما شیخاست
سلام. سفر بین شهری داشتم. 5 دقیقه قبل از اینکه اتوبوس حرکت کنه منم سوار شدم، تقریبا همه نشسته بودند.
داخل اتوبوس شدم و کیف دستی ام رو در محفظه¬ی بالای سرم گذاشتم، همونطور که هنوز ایستاده بودم، صندلیِ پُشت سَریم یه جوانی حدودا 27 – 28 ساله بود، تا منو دید با تُنِ صدایی که بقیه هم بشنوند و کمی مزاح¬گونه گفت: «ای حاج آقا! دنیا دستِ شما شیخاست» به سمتش برگشتم و با نگاهِ ملایمی، فوری عمامه¬ی مشکی ام رو از سرم برداشتم و بُردم نزدیک دست هاش و به حالت تعارف گفتم: «بیا، دنیا دست شما باشه» صدای خنده¬ی بعضی از مسافران که شاهد ماجرا بودند رو می¬شنیدم. عمامه رو همین طور نزدیک دستش گرفته بودم و دوباره با لبخند گفتم «بگیر، دنیا دست تو باشه»
اون جوان که صورتش سُرخ شده بود، گفت «ممنون حاجی، شوخی کردم» گفتم «خلاصه من جدی گفتم» و همچنان دستم به سمتش دراز بود. گفت «نه شوخی کردم، دمت گرم حاجی» گفتم: پس اگه لازمش داشتی، میذارمش این بالا (و گذاشتم داخل محفظه ی بالای سرم)
هیچی دیگه، خودش کلی نهی از منکر شد.
#خاطرات_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
https://eitaa.com/zandahlm1357
#وضو
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر_عملی #ناخواسته
#اسراف
یه خاطره بعد ده سال نمیدونم چی شد یادم اومد.
برمیگرده به فرمول #وضو گرفتن بدون #اسراف #آب.
خیلی وقت بود یاد گرفته بودم.
یه روز توی سرویس بهداشتی حرم امام رضا علیه السلام بودم، خیلی هم خلوت بود. یکی دو نفر بودن اونجا میانسال. داشتم وضو میگرفتم که یهو یکیشون دید و کلی ازم تعریف کرد با خودش و کلی خدا رو شکر گفت که دیده من چجوری وضو میگیرم و یاد گرفته. منو میگی😳
چند لحظه فکر میکردم با کسی دیگه ست یا مشکلی داره. بعد دیدم نه، واقعا با منه. آخه مگه من چیکار کرده بودم که اینجوری میگفت. خلاصه من در تعجب، اون در شکر خدا.
اصلا حرفی هم نمیزدم من. کلا ارتباط عملی بود.
فرمولشم همش اینه که وقتی آب برمیداری با اون یکی دست شیرو ببندی، یه بارم بیشتر آب بر نداری تا شک و شبهه ای وارد نشه. همین
ولی انگار خیلی پیشرفته بود فرمولش که اون بنده خدا دید از من گرفت.
خلاصه خدا رو شکر که باعث شکر یه نفر دیگه شدم. هنوزم از عکس العملش در تعجبم وقتی یادم میاد.😂
تازه وضو با یه لیوان آبم بلدم 😁 استاندارد
#خاطرات_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مواد_مخدر
رفته بود کشور کنیا، کنار ساحل ... دو نفر در حال مصرفِ مواد مخدر دید!
رفت و با ناراحتی بهشون تذکر داد که «لااقل در فضای عمومی این کار رو نکنید! بچه ها ازتون یاد می¬گیرن ...»
[برگرفته از کتاب من ادواردو نیستم]
ادواردو آنیلی کنار سواحل کنیا تذکر میده، بعضی از ما در جوار امام رضا علیه السلام لالیم
#خاطرات_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
https://eitaa.com/zandahlm1357