eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
طلبكار جناب سيّد حسين آقا فرزند حضرت سيّد على آقاى اصفهانى نقل كرده است: هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم و كارهاى پدرم بوسيله بعضى از برادرانم انجام شده بود و مرا هيچ اطّلاعى از گزارشهاى آنها نبود. هفت ماه بعد از فوت پدرم مادرم نيز در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف حمل نمودند، در آن زمان شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم: شما در اصفهان فوت كرديد و در نجف اشرف هستيد؟ فرمود: بلى، پس از فوت، مرا اينجا جاى دادند. پرسيدم: مادرم نزد شماست؟ فرمود: در نجف است، لكن در مكان ديگرى است. دانستم كه هم درجه پدرم نيست. پس گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود: در شدّت و سختى بودم و الآن الحمدللّه راحتم. تعجّب كردم و گفتم: سبب گرفتاريتان چه بود؟ فرمود: حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبه طلبى از من داشت و مطالبه مى كرد و لذا حالم بد بود ولى بعد... از خواب بيدار شدم و به برادرم كه وصى بود صورت خواب خود را نوشتم و اينكه تحقيق كند آيا چنين شخصى طلبى از پدرم داشته است؟ پس در جوابم نوشت: دفترها را تفتيش كردم و اسم حاج رضا جزء طلبكاران نيست. دوباره مكتوبى نوشتم مبنى بر اينكه: آن شخص را پيدا كن و از خودش سؤ ال نما آيا پدرم طلبى داشته يا خير؟ پس در جوابم نوشت كه: آن شخص را پيدا كردم و از او پرسيدم، گفت: بلى. مبلغ هجده تومان طلب داشتم و جز پروردگار كسى از آن اطّلاع نداشت. پس از فوت آن مرحوم از شما سؤ ال كردم كه آيا اسم من جزءطلبكاران آن مرحوم هست؟ شما گفتيد: نيست. و من هم چون سندى نداشتم و راهى براى اثبات طلب خود نداشتم خيلى دلتنگ شدم كه چرا آن مرحوم طلب مرا در دفتر خود ثبت ننموده؟ برادرم در ادامه نامه نوشت: خواستم آن مبلغ را به او بدهم امّا قبول نكرد و گفت: او را حلال كردم. (۸۲) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
روح اللّه معروف است حضرت امام خمينى رحمه الله عليه در دوران طلبگى بطور منظّم و به موقع در جلسات درس اساتيد خود حاضر مى شده است. مرحوم حضرت آية الحقّ شاه آبادى بزرگ كه امام رحمه الله عليه در توصيف ميزان ارادت خود به ايشان فرموده بود : (با دست و زبان از عهده قدردانى او برنمى آيم)، در رابطه با بُعد نظم و حضور مرتّب امام در كلاسهاى درس فرموده بودند: روح اللّه واقعاً روح اللّه است. نشد يك روز ببينم كه ايشان بعد از بسم اللّه در درس حاضر شود. هميشه پيش از آنكه بسم اللّه درس را بگويم حاضر بوده است. (۸۳) حاضر جوابى در كتاب قصص العلماء نقل شده است: وقتى مادر هلاكوخان مغول از دنيا رفت عالمى از آخوندهاى دربار روى رشك و حسد به هلاكوخان گفت: در قبر، نكير و منكر از اعتقادات و اعمال سؤ ال مى كنند و مادر شما بى سواد است و سررشته اى از جواب دادن ندارد. خوب است كه خواجه نصيرالدّين طوسى را در قبر همراه او كنى كه بجاى مادرت جواب نكير و منكر را بگويد! جه نصير كه حيله و ترفند آن عالم دربار را يافته بود فوراً به هلاكوخان گفت: ايشان راست مى گويد: امّا سؤ ال نكير و منكر براى همه است و از شما هم سؤ ال مى شود. خوب است مرا براى قبر خود نگه داريد و اين عالم را همراه مادر خود در قبر كنيد تا به سؤ الات جواب گويد! پس هلاكوخان مغول آن عالم را همراه مادر در قبر كرد!!! (۸۴) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
يك عمر با فقر بازرگانان و تجّار بغداد مبلغ فراوانى از اموال حلال خود را به شيخ انصارى (ره) اختصاص دادند و كسى را به خدمت ايشان به نجف فرستادند. طريق او پيغام دادند: اين مبلغ از وجوه، خمس و زكات و مظالم عباد و... نيست تا شما اشكال كنيد و در صرف آن براى خود امساك و پرهيز نماييد، بلكه از حلال اموال خود ما مى باشد. مى خواهيم به شما اين مبلغ را هديه كنيم تا در اين سنّ پيرى در وسعت باشيد و به عسرت و سختى روزگار نگذرانيد. ولى على رغم اصرار آنان، مرحوم شيخ انصارى، آن اموال را قبول نكرد و فرمود: آيا حيف نيست براى من كه عمرى را با فقر گذرانده‌ام در اين آخر عمر خود را غنى و ثروتمند كنم و نامم از طومار فقرا محو گردد و روز قيامت ازاجر و پاداش آنان محروم شوم؟ (۸۵) مبارزه با هواى نفس در حالات آية اللّه محمّد فشاركى مى نويسند: له از مجتهدين بزرگ زمان خودش بود. بعد از فوت مرجع عاليقدر آية اللّه محمّدتقى شيرازى مردم را به ايشان مراجعه كردند تا در مسجدى كه هر شب آية اللّه شيرازى در آن نماز جماعت مى خواند اقامه نماز كنند و مرجعيّت تقليد را هم بپذيرند. آية اللّه فشاركى مى گويند: ديدم در چيزى در من است كه مرا خوشحال كرده و بعد فهميدم كه ماجراى مرجعيّت است و شيطان در من نفوذ كرده. با خود گفتم: مى دانم با تو چه كنم. فرداى آن شب مى آيند و هر چه به آية اللّه فشاركى اصرار مى كنند بيا و نماز را بخوان قبول نمى كنند و از همينجا بود كه معظم له حتّى تا آخر عمر رساله هم ننوشتند و فقط شاگرد تربيت كردند. (۸۶) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
احترام به ولايت و مرجعيّت مرحوم شيخ عبدالحسين لاهيجى از قول مرحوم شيخ مجتبى قزوينى نقل مى كند: مرحوم آية اللّه حاج شيخ على اكبر الهيان قزوينى از شاگردان حضرات آيات: آخوند خراسانى و سيّد محمّدكاظم يزدى به زيارت ثامن الحجج عليه السلام مشرّف گرديد و به منزل من وارد شد. موقع خواب برايش رختخواب گذاشته و از اطاق خارج شدم. پس از چند ساعت جهت انجام كارى به آن اطاق رفتم. مرحوم الهيان زانو را در بغل گرفته و نشسته بود. گفتم: آقا دايى! چرا نمى خوابيد؟ فرمود: پا را كه براى خواب دراز كردم متوجّه شدم به طرف حرم حضرت است. به اين طرف گرداندم ديدم به سوى عكس آقاى بروجردى رحمه الله عليه است كه يك مرتبه شمايلش مقابلم مجسّم شد، لذا به احترام حضرت رضا عليه السلام و آقاى بروجردى رحمه الله عليه كه سيّد جليل القدرى است اينطورى استراحت مى كنم. من بناچار فوراً جاى عكس را تغيير دادم. آنگاه به خواب رفت. (۸۷) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
نقشه اى شيطانى حضرت آية اللّه ملاّمحمّدتقى از مراجع تقليد بود و در قزوين سكونت داشت. او عموى زنى بنام قرّة العين بود. اين زن كه زرّين تاج نام داشت و محمّد عبى باب سركرده فرقه ضالّه بابيّت لقب قرّة العين (نور چشم) به او داده بود مورد اعتراض شديد پدر و عمويش قرار مى گيرد و اين به جهت ارتباط او با محمد على باب و يارانش بود. سرانجام از طرف باب و يارانش و قرة العين نقشه قتل ملاّ محمّدتقى كشيده مى شود. هر چند عدّه اى از نويسندگان و مورّخين معتقدند طرّاح اصلى نقشه، شخص قرّة العين بوده است. شبى، بعد از نيمه هاى آن مرحوم ملاّمحمّدتقى از منزل بيرون آمد و براى اداء نماز شب به مسجد رفت. در مسجد كسى نبود. او در محراب عبادت در حال سجده به مناجات پرداخت كه ناگهان چند نفر بابى به مسجد ريختند. نخستين بار نيزه اى به پشت گردن او فرو بردند و سپس هشت زخم ديگر به بدنش وارد آوردند و فرار كردند. ملاّ براى رعايت نجس نشدن مسجد، كشان كشان خود را به بيرون از مسجد رساند و كنار در مسجد بيهوش شد. مردم باخبر شدند و او را به خانه اش بردند. ملاّ بعد از چند روز به شهادت رسيد. مقبره او در كنار بارگاه مقدّس امامزاده حسين عليه السلام در شهرستان قزوين واقع شده و زيارتگاه مؤ منين است. از او بعنوان شهيد ثالث نام برده مى شود. (۸۸) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
غريب نوازى ثامن الحجج مرحوم نورى نقل مى كند كه شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مى شود. شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد: ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم. وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمى شناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم. به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند. ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است. آن مرد كيسه اى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است. امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت: اَما عَلِمتَ اِنَّ لِكُلِّ اِمامَ مَظهَر و اِنَّ الاِمام عَلىِّ بنِ موسَى الرّضا عليه السلام مُتَكَفِّل لِاَحوالِ الغُرباء: مگر نمى دانى براى هر امامى مظهرى است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است! آنگاه اشاره به كيسه نمود وگفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت. مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير. من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم. مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مى بينيم غذاى ما از هز شب بهتر و بيشتر است. داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود. از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
به ياد آتش جهنّم در حالات حضرت آية اللّه مرحوم علاّمه حاج شيخ مهدى مازندرانى (قدّس سرّه الشّريف) آمده است: آن عالم بزرگوار گاهى كه در خودشان احساس غفلت مى نمودند همراه با پسر و خادمش به خارج از محيط شهر و در بيابان مى رفته است. مرحوم مازندرانى به اين دو نفر مى گفته است: آيا اجراء دستور من لازم است يا خير؟ آنها جواب مى دادند: بلى، البته كه لازم است. آنگاه آن مرحوم مى گفت: من مقدارى هيزم جمع آورى مى كنم. شما هم نيز مقدارى هيزم جمع كنيد. آنگاه علاّمه مازندارنى هيزمها را آتش زد. در همان وقت كه شعله هاى آتش هيزم برافروخته اى مى شد دستورى داد: مرا به سوى آتش ببريد. پسر و خادم، مرحوم مازندارنى را كشان كشان به نزديكى آتش مى بردند. معظم له به آن دو مى فرمود: در اين حال به من بگوييد: اى پيرمرد گناهكار! خيال كن روز قيامت برپاشده است وعجيب تر از همه آنكه آن عالم ربّانى دستور مى داد: باتوسرى من را به سوى آتش ببريد بلكه سوزش آتش مرا بيدار كند!!! (۹۰) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
عنايت سيّدالشهدا عليه السّلام مرحوم آيت اللّه شيخ جعفر شوشترى رحمه الله عليه مى گويد: جف اشرف تحصيل علوم دينى را به پايان بردم ودوره نشر علم و انذار فرا رسيد به وطن خود بازگشته و به اداء وظيفه پرداختم و طبقات مردم را به اندازه فهم آنها هدايت مى كردم و چون در آثار متعلّقه به وعظ و مصيبت توانايى واطّلاع كامل نداشتم در ايّام ماه مبارك رمضان و روزهاى جمعه تفسير صافى را بالاى منبر مى بردم و در ايّام عاشورا روضة الشهاده مرحوم ملاّ حسين كاشفى رحمه الله عليه و از روى آنها براى مردم موعظه و مصيبت بيان مى كردم و نمى توانستم از حفظ مطالب را بگويم. يكسال به اين رويّه گذشت و ماه محرّم نزديك شد. شبى با خود گفتم: تا كى كتاب به دست باشم؟ انديشه كردم تدبيرى كنم تا از كتاب مستغنى گردم. آنقدر فكر كردم كه خسته شدم و خوابم برد. در عالم رؤ يا مشاهده نمودم در كربلا هستم وايّامى است كه موكبهاى حسينى در آنجاست و خيمه هاى آنحضرت برپاست و لشكر دشمن در برابر آنهاست. من وارد چادر مخصوص سيّدالشّهداء عليه السلام شدم و بر آن امام سلام كردم. مرا نزد خود جاى دادند و به حبيب بن مظاهر فرمود: اين مهمان ماست. آب كه نداريم ولى آرد وروغن هست. برخيز و خوراكى آماده كن و نزد او بياور. حبيب برخاست و غذايى تهيّه كرد و برابر من گذاشت. چند لقمه از آن طعام تناول نمودم كه از خواب بيدار شدم و دريافتم كه به دقائق و اشارات مصائب و لطائف و كنايات آثار ائمه مطّلعم به وجهى كه پيش از من كسى مطّلع نبوده و هر روز اين اطّلاع و احاطه افزوده مى گشت تا اينكه ماه مبارك رمضان آمد و در مقام وعظ و بيان به مقصود خود بطور كامل رسيدم. (۹۱) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
نتيجه عفّت بطن حضرت آية اللّه حاج سيّد ابوالقاسم كوكبى تبريزى (حفظه اللّه تعالى) مى گويند: لد محترم آية اللّه مرحوم حاج سيّد على اصغر باغميشه اى در محلّه باغميشه تبريز باغى داشت كه قسمت بالاى باغ، مزرعه و محلّ گندمكارى بود. نان مصرفى عائله از گندم همان مزرعه تهيّه مى شد و از محصولات ديگر باغ هم بقيّه مخارج و لوازم خانه ما تاءمين مى شد. وجود باغ و مزرعه، خود زمينه اى شده بود براى نگهدارى حيواناتى از قبيل: گاو و گوسفند و... و ما از اينها لبنيّات مصرفى خود را تاءمين مى كرديم. از آنجا كه والد محترم عالم محل بود در بيشتر مجالس و مهمانيهاىمحل، ايشان را دعوت مى كردند و مهمانيها بدون ايشان لطفى نداشت. ايشان هم معمولاً درمهمانيها دعوت مردم را اجابت كرده و حضور داشتند ولى كارى مى كردند كه ظاهراً غيرمتعارف و شگفت آور بود و آن اين بود كه ايشان از نان و غذاى صاحبمنزل ميل نمى نمودند و موقع رفتن به مهمانى از نانمنزل خودمان يك عدد نان لواش كه از همان مزرعه خودمان تهيّه شد بود با مقدارى پنير كهآنهم از حيوانات خودمان بدست آمده بود به دستمال خود مى بست و با خود مى برد و آنوقت كه سفره پهن و ذا آماده مى شد و مهمانها مشغول غذا خوردن مى شدند والد محترمدستمال خودش را باز مى كرد و از نان و پنير خودشميل مى نمود و من با خود مى گفتم: اين كار يعنى چه؟ چرا ايشان از غذاهايى كه براىمهمانها تهيّه شده استفاده نمى كنند؟ اينها را فقط دردل مى گفتم ولى چيزى به زبان نمى آوردم تا اينكه راز اين مطلب و جواب اين چرايىكه در دل داشتم بعدها برايم كشف شد. پدرم در بيشتر سالها براى زيارت مرقد مطهّر ثامن الحجج حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام به مشهد مقدّس مشرّف مى شد. در يكى از سفرهاى زيارتى كه ما هم همراهش بوديم موقع برگشتن از مشهد مقدّس به نزديكيهاى شهر ميانه رسيديم. والد ما به راننده فرمودند: نماز بخوانيم! راننده گفت: جلوتر... رفتيم تا اينكه به نهر آبى رسيديم كه از كنار جادّه مى گذشت. پدرم وقتى آب را مشاهده كردند و محل را براى وضو گرفتن و اداى نماز مناسب ديدند باز هم به راننده فرمودند: نگهدار. نماز بخوانيم! امّا جواب راننده تكرار همان جواب اوّل بود. خلاصه درخواست توقّف براى اداء نماز از طرف والد محترم و امتناع و جواب سربالا از طرف راننده چندين بار بين ايشان رد و بدل شد. پدرم احساس نمود كه مسير آب از كنار جادّه بطرف جنوب منحرف مى شود و ما از آب فاصله مى گيريم بطورى كه اگر جلوتر برويم دسترسى به آب نخواهيم داشت. به همين خاطر از روى صندلى اتوبوس حركت كرد و بصورت نيم خيز با قيافه بسيار جدّى و خشمگين خطاب به راننده گفت: (سنه ديرم ساخلا آخى) يعنى: به تو مى گويم نگهدار نماز بخوانيم! تا اين حرف از دهان آقا بيرون آمد هر چهار چرخ اتوبوس پشت سر هم دند تا آنجا كه نزديك بود اتوبوس واژگون شود. فرياد يا اللّه و يا امام زمان (عج) از مسافرها بلند شد. گرد و خاك فضا را پر كرد. بالاخره اتوبوس از حركت باز ايستاد. راننده آمد و به دست و پاى آقا افتاد و شروع كرد به عذرخواهى كردن و در ضمن گفت: آقا من تقصيرى ندارم. اين شخصى كه در كنار من نشسته بود به من مى گفت: برو! گوش به حرف او نده! بالاخره پائين آمديم، آنها كه نمازخوان بودند وضو گرفتند و نماز خواندند و آقا هم وضو گرفت و نماز خواند و نشست و در اين فاصله راننده و شاگردش مشغول اصلاح چرخهاى اتوبوس شدند. من در اينجا فهميدم كه چرا مرحوم پدرم از غذاهاى مهمانيها اجتناب مى كرده و جواب آن چرايى كه در دل داشتم براى من روشن گرديد كه اكتفا كردن به يك لقمه نان و پنيرى كه راه بدست آمدن آن... بطور مشخّص حلال است، يعنى چه. واينكه در احاديث امامان معصوم عليه السلام تاءكيد فراوان بر (عفّت بطن و شكم) شده چه نتايج گرانقدرى دارد تا آنجا كه با يك اشاره يا يك كلمه (به تو مى گويم نگهدار! ) تمام چرخهاى اتوبوس پنچر مى شود! (۹۲) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
نامه اى براى خدا! آية اللّه مرحوم حاج شيخ محمّد حقّى سرابى كه اينجانب مدّتى افتخار شاگردى و كسب فيض از محضرشان را داشتم در ايّام جوانى دچار تنگدستى شديد مالى مى شود. همسرش كه از ماجرا بى خبر بوده، نيازهاى خانه را چند بار به ايشان يادآورى مى كند. مدّتى مى گذرد و خبرى از خريد نمى شود. سرانجام در مقابل سؤ ال و اصرار همسرشان مى گويد: خوب، هر چه لازم داريم بگو! بعد اضافه مى كند: مى خواهم براى خدا نامه اى بنويسم! مگر نشنيده اى كه بعضى‌ها براى خدا نامه مى نويسند؟! كاغذ و قلمى برمى دارد و نيازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قيمت كلّ سفارشها بيست و دو تومان مى شود. كاغذ را در جيب مى گذارد و دستها را به سوى آسمان بلند كرده و مى گويد: خدايا! شاهدى كه بيست و دو تومان لازم داريم! عصر همان روز، همان مبلغ به واسطه يكى از دوستان قديمى پدرشان كه به قصد زيارت به قم آمده بود به وى هديه مى شود! (۹۳) امام محمّدباقر عليه السلام فرمود: اِنَّ العِلمَ يُتَوارَثُ وَ لا يَموتُ عالِمٌ اِلاّ وَ تَرَكَ مَن يَعلَمُ مِثلَ عِلمِهِ اَو ما شاءَ اللّه: بدرستيكه علم به ارث منتقل مى شود و عالمى نميرد مگر اينكه كسى را كه مانند خود يا آنچه پروردگار بخواهد بر جاى گذارد. اصول كافى جلد دوّم از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
شفا صديق محترم حجة الاسلام و المسلمين آقا سيد طه موسوى (حفظه اللّه تعالى) كه از دوستان نزديك و قديمى اينجانب از دوران نوجوانى است، روزى برايم نقل كرد: به قصد زيارت مرقد آقا ثامن الحجج على بن موسى الرضا (عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) در بهمن ماه سال يكهزار وسيصد و هفتاد و هفت شمسى به اتّفاق عدّه اى از دوستان من جمله حجة الاسلام شيخ على ميرخلف زاده (حفظه اللّه) وحجة الاسلام سيّد عبداللّه حسينى (حفظه اللّه) به شهر مقدّس مشهد وارد شده و در منزل پدر يكى از همراهان ساكن شديم. موقع نماز صبح بود كه وارد صحن مطهّر رضوى شديم. وقتى در حياط نگاهم به گنبد طلايى حضرت افتاد سلام دادم. معمولاً تا زائرى وارد حياط صحن مى شود و چشمش به گنبد آقا مى افتد، حاجت يا حوائجش را به ياد مى آورد. مدّتى بود زير گلوى حقير، غدّه اى بوجود آمده بود. به جهت انجام معالجه و مداوا به نزد طبيبى حاذق و متخصّص رفته بودم. او گفته بود: بايد در بيمارستان تحت عمل جرّاحى قرار بگيرى. اين غدّه بگونه اى رشد كرده بود كه به محض حركت سر وگردن، درد نسبتاً شديدى احساس مى نمودم و خلاصه مرا اذيّت مى كرد. ضمن نگاه كردن به گنبد آقا و عرض ارادت و تعظيم، حاجتم را بياد آوردم. وارد حرم مطهّر شدم. پس ازاقامه نماز صبح و تعقيبات وقرائت زيارتنامه و توسّل از حرم خارج شدم. بعد از آن حال وصفاى معنوى به غدّه فوق و درد آن توجّهى نداشتم و كلاًّ آنرا از ياد برده بودم. وارد منزل محلّ اقامت خودمان شديم. بواسطه مسافرت وخستگى راه ساعاتى استراحت نمودم. حوالى ظهر بود كه به قصد زيارت مجدّد و اقامه نماز ظهر و عصر آماده رفتن شديم. به حياط صحن مطهّر. اين بار تا نگاهم به گنبد زيبا ونورانى آقا افتاد حاجتم بيادم آمد. دستى زير گلو و در همان نقطه اى كه آن غدّه بوجود آمده بود كشيدم امّا اين بار با كمال تعجّب و شگفتى متوجّه شدم اثرى از آن غدّه نيست. حتّى با حركت سر و گردن نيز هيچ دردى احساس نمى كردم! آرى! من با عنايت آقا امام هشتم عليه السلام حاجت روا شده و شفا يافتم! (۹۴) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
تمديد قبض روح آية اللّه حائرى آية اللّه العظمى حاج شيخ محمّد على اراكى رحمه الله عليه مى فرمودند: پس از مدّتى كه آيت اللّه حاج شيخ عيدالكريم حائرى يزدى رحمه الله عليه در كربلا ساكن بوده است، خواب مى بيند كه به او مى گويند: عمر شما ده روز ديگر بيشتر نيست و از آنجا كه ايشان به اين امور بى اعتنا بود، توجّهى به اين خواب نمى كند. روز دهم كه شيخ با چند نفر از دوستان براى رفع خستگى به باغات كربلا مى رود، در حين كار دچاز لرزش شديدى مى شود. ايشان را با عبا مى پوشانند ولى فائده نمى بخشد. تا اينكه به منزل مى آورند و در بستر كه در حالت احتضار بوده اند، ياد خواب ده روز قبل مى افتند و متوجّه مى شوند كه امروز روز دهم است و آن خواب، خواب درستى بوده است. در همان بستر رو به سوى گنبد مطهّر حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مى كند و عرض مى كند: (آقا! مردن حق است ولى هنوز دستم خالى است. مستدعى است كه تمديد بفرمائيد كه دستم خالى نباشد). ناگهان مى بيند كه سقف شكافته مى شود و دو نفر آمدند براى قبض روح و در همين حال ملكى آمد و گفت: تمديد شد! پس از آن بود كه حوزه علميّه قم را تاءسيس كرد كه اگر ايشان نبود الا ن شايد اثرى از اين حوزه نبود. (۹۵) از علماء ✍محمدتقی صرفی پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357