eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
💝🌹🌺🌹💝🌺 💝🌹🌺🌹💝🌺 قسمت اول زندگینامه حضرت صالح ع ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💝💝 قوم ثمود در وادی القری که منطقه ای میان مدینه و شام بود سکونت داشتند . از عمرهای طولانی بین سیصد تا هزار سال برخوردار بودند .💝💝 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💖💖 آنها بازماندگان قوم عاد بودند که بمرور زمان جامعه بزرگی را تشکیل دادند و قصرها ساختند و در دل کوهها خانه های مستحکمی بوجود آوردند .💖💖 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 🌺🌺 با اینکه از سرنوشت هلاکت بار قوم عاد آگاه بودند ، از آن عبرت نگرفتند و بهمان انحرافها و آلودگیها رو آوردند . بت پرستی را بجای یکتاپرستی برگزیدند و برای خود بتهای گوناگون و رنگارنگ ساختند .🌺🌺 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💕💕 خداوند ، برای هدایت آنان ، صالح را که از صالحان و . نیکان آن قوم بود برگزید و وی را ماءمور ارشاد آنان کرد .💕💕 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 🌸🌸 قوم گفتند : ای صالح ، ما معتقدیم کسی که ترا سحر کرده و در اثر آن ، چنین مطالبی را اظهار میکنی . اگر ادعای تو درست است و واقعا از جانب خداوند ماءموریت یافته ای ، معجزه به ما نشان بده تا صدق گفتار تو بر ما ثابت شود🌸🌸 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💞💞 صالح گفت : هر معجزه ای بخواهید ، من از خدای خود درخواست می کنم که انجام شود . پیشنهاد از شما و انجام آن از جانب خداوند .💞💞 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 🌷🌷 در آن منطقه صخره عظیمی بود که آنرا مقدس میشمردند و آنرا میپرستیدند و همه ساله در روز اول سال در اطراف آن صخره جمع میشدند و قربانی ها می کردند .🌷🌷 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ✨✨ قوم گفتند : درخواست ما این است که از این صخره مقدس که در کنار شهر است ، ماده شتری بیرون آوری که بچه ای هم داشته باشد و اینکار در حضور ما و سایر مردم انجام شود تا جای شک و تردید باقی نماند .✨✨ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ☘ صالح گفت : درخواست شما برای من که بشری همانند شما هستم دشوار بلکه ناشدنی است ولی اینکار برای خداوندی که آفریدگار جهان و جهانیان و دارای قدرت بی انتها است ، بسی سهل و آسان است و سپس دست بدرگاه خدا برداشت و آنچه قوم خواسته بودند درخواست کرد .🍀 ادامه داستان در قسمت بعد ... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ سوره هود آیه 60 تا 64 دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی https://eitaa.com/zandahlm1357 💝💖🌺💐 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💖💝🌹🌺💖💝🌹 💖💝🌹🌺💖💝🌹 قسمت دوم زتدگینامه حضرت صالح ع ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💖💖 هنوز لحظه ای نگذشته بود که صخره عظیم بخود لرزید و غرشی رعد آسا از آن برخواست و شکافی در دل آن کوه پدید آمد و ماده شتری بس بزرگ که بچه ای نیز به همراه داشت از شکاف آن بیرون آمد .💖💖 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💝💝 صالح گفت : ای مردم ، این هم معجزه ای که خواسته بودید ، اما بدانید که این ناقه امانت خداوند است و او مقرر فرمود که این ناقه یک روز تمامی آب قنات این سرزمین را میخورد و یکروز هم آب نصیب شماست .💝💝 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 🌺🌺 در مقابل آبی که میخورد تمامی شیر مورد نیاز شما را تاءمین میکند . او را آزاد بگذارید که در زمین خدا به چرا مشغول باشد و به او آزاری نرسانید .🌺🌺 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 🌸🌸 معجزه ای عظیم اتفاق افتاده بود که راهی برای انکار و تکذیب دعوت صالح باقی نمیگذاشت . قوم صالح طبق تعهدی که کرده بودند ، میبایستی همه ایمان بیاورند و دست از بت پرستی بر دارند ولی متاسفانه تعداد انگشت شماری از آنها ایمان آوردند و سایرین به راه کفر و عناد ادامه دادند 🌸🌸 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💞💞کار دعوت صالح بالا گرفت و حضور ناقه و بچه اش ، همه جا نقل مجالس و محافل بود و دلهای مردم را به سوی صالح متمایل می ساخت .💞💞 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💕💕 سران قوم که تاب تحمل چنین وضعی را نداشتند و از آینده خود بیمناک بودند ، برای نابودی صالح نقشه ها کشیدند و طرحهای متعددی را مورد بررسی قرار دادند . 💕💕 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ✨✨ گفتند : شبانه بخانه صالح حمله می بریم و در تاریکی شب او را به قتل می رسانیم و چون قاتل شناخته نمی شود ، به بستگان و فامیل او خواهیم گفت که ما در جریان قتل او حضور نداشتیم و از قاتلان هم اطلاعی نداریم و بدین ترتیب مساءله را خاتمه می دهیم . ✨✨ ادامه داستان در قسمت بعد ... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~ منابع : سوره هود آیه 64 دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 💖کانال عشق فقط خدا💖 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌻قسمت اول زندگینامه حضرت ایوب ع ☘🌷ایوب از نواده های اسحاق بن ابراهیم و داماد افرائیم بن یوسف بن یعقوب بود . ☘💕خداوند متعال او را به پیامبری و نبوت برانگیخت و از نعمتهای بی پایان خود به او عنایت فرمود . 💕🌻گوسفندان بسیار و مزارع آباد به او عطا کرد ، و او را از نعمت فرزند و جاه و جلال بهره مند ساخت . 🌻💕ایوب به شکرانه نعمتهای الهی قیام کرد . همواره بر سفره اش یتیمان و مستمندان حاضر بودند . خویشاوندان و نزدیکان خود را مورد تفقد قرار می داد . 🌸☘شیطان که آن روزها اجازه ورود به آسمانها را داشت و هنوز ممنوع نشده بود . مشاهده کرد که مقام ایوب به واسطه شکرگذاری نعمتهای خداوند بالا رفته و فرشتگان او را به عظمت وبزرگی یاد می کردند . 🌸☘از آنجا که شیطان همواره در تلاش است که بنده سعادتمندی را بدبخت کند و مؤ منی را از راه خدا منحرف کند در صدد برآمد که از مقام ایوب بکاهد و او را در حضیض و بدبختی ساقط کند . 🌸☘لذا به پیشگاه خداوند معروض داشت ، خداوندا ، این سپاسگزاری که از ایوب مشاهده می شود ، بواسطه نعمتهای فراوانی است که با ارزانی داشته ای و اگر این نعمتها را از او سلب کنی و او را در بلا و گرفتاری بیفکنی ، 🌻🌸 قطعا شکرگزاری او تمام خواهد شد و دیگر شکرانه نعمتی از او نخواهی دید . اینک مرا بر ثروت بیکران او مسلط کن تا صدق سخنم آشکار شود . 🌻☘خداوند متعال که بر اسرار و سرائر بندگان خود آگاه است و آشکار و پنهان آنانرا بخوبی می داند ، برای اینکه ثبات قدم ایوب و ایمان محکم او بر دیگران روشن شود ، به شیطان فرمود : 🌻☘من ثروت و اموال و فرزندان ایوب را در اختیار تو گذاشتم و ترا بر آنها مسلط ساختم . شیطان بزمین آمد و اموال ایوب را نابود کرد و تمام فرزندان او را بهلاکت رساند . 🌻☘ایوب چون خبر نابود شدن اموال و هلاکت فرزندان خود را شنید ، بر میزان شکر و سپاسگزاری خود افزود و بیش از پیش حمد الهی را بجای آورد . شیطان گفت : خدایا مرا بر مزراع پر درآمد و اغنام بی شمار ایوب مسلط کن تا بی صبری او آشکار شود 🌻🌻خداوند مزارع و اغنام ایوب را در اختیار او گذاشت و همه به دست او نابود شدند ، ولی این خبرها کوچکترین اضطراب و ناراحتی در دل ایوب ایجاد نکرد و شکرگزاریش بیشتر شد . 💥شیطان که خود را شکست خورده و بیچاره دید ، آخرین نیرنگ را بکار زد و از خدا خواست که جسم ایوب را گرفتار مرض و بیماری کند و نعمت تندرستی را از او بگیرد ، تا ایوب در اثر ناتندرستی ، بی صبری کند و ناسپاسی نماید . 💥ایوب مریض شد ولی این بلا نیز مانند سایر بلیات ، ایوب را نلرزاند 💥فقر و تهیدستی از یک طرف ، از دست رفتن فرزندان از طرف دیگر ، کسالت و ناتندرستی از یکسوی ، ایوب را در فشار قرار داد . مردم دنیا پرست ظاهر بین که از حقیقت ماجرا بی خبر بودند ، این بلیات را دلیل بر گنهکاری و دور افتادن از مقام قرب پروردگار دانستند و با ایوب قطع رابطه کردند . 💥💥ایوب ناچار از شهر خارج شد و در بیرون شهر در گوشه بیابان مسکن گزید و یگانه کسیکه تا آخر به او وفادار ماند همسر مهربانش ( رحمه ) بود که با رنج و زحمت ، قوت و غذای او را فراهم می ساخت . 💥💥چند سال گذشت و صبر و شکیبائی ایوب شیطان را بیچاره کرد و فریاد کشید که همه فرزندانش دور او جمع شدند و علت ناراحتی شیطان را جویا شدند . ادامه داستان در قسمت بعد ... 💖 فقط خدا💖 https://eitaa.com/zandahlm1357 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قسمت دوم زندگینامه حضرت ایوب ع 💕چند سال گذشت و صبر و شکیبائی ایوب شیطان را بیچاره کرد وشیطان فریاد کشید که همه فرزندانش دور او جمع شدند و علت ناراحتی او را جویا شدند . 💕گفت : این بنده خدا مرا به زانو در آورد و مرا در پیشگاه خدا شرمنده ساخت . اینک شما را احضارکردم که مرادر این امر راهنمائی و کمک کنید . گفتند ، چرا حیله و نیرنگ هائی که در راه گمراه ساختن امتها گذشته بکار بردی ، بکار نمی بری ؟ ! گفت تمام دامهای من در مورد ایوب از کار افتاده و بی اثر بوده است . 💕گفتند : پدرش آدم را به چه حیله از بهشت بیرون کردی ؟ گفت : بوسیله همسرش . گفتند : اینک همان راه را انتخاب کن و بوسیله همسر ایوب او را گرفتار نمای ، زیرا کسی جز همسرش با او معاشرت و رفت و آمد ندارد . 💕شیطان این نظریه را پسندید و بلافاصله بصورت مردی درآمد و خود را به رحمه رسانید و وسوسه کردن را آغاز نهاد و کفت : آنهمه نعمت و ثروت از دست شما رفت و به این زندگانی پر از بلا و گرفتاری مبدل گردید . شوهرت هم که مریض و ناتوان و پیر و سالخورده است . گمان نمیکنم که این سختی و محنت ، هرگز از شما برطرف شود . 💕همسر ایوب از شنیدن این سخنان آهی کشید . شیطان گفت : این گوسفند را نزد ایوب ببر و باو بگو آنرا ذبح کند و هنگام ذبح کردن آن ، نام خدا را به زبان جاری نسازد تا شفا یابد . 💕رحمه نزد ایوب شتافت و گفت : ای ایوب تا کی خدایت تو را گرفتار و معذب میدارد ؟ آیا بتو رحم نمیکند ؟ چه شد آنهمه اموال و فرزندان تو ؟ کو آن زیبایی و رخسار تو ؟ بیا این گوسفند را بدون نام خدا ذبخ کن و آسوده شو ! 💕ایوب گفت : آیا دشمن خدا به سراغ تو آمد و تو را وسوسه کرد و تو نیز سخنانش را پدیرفتی ؟ ! 💕🌻وای بر تو ! آنهمه نعمت و مکنت که داشتیم کی بما داده بود ؟ ! گفت : خدا . پرسید چند سال در آن ناز نعمت بسر بردیم ؟ گفت : هشتاد سال . پرسید اینک چند سال است که خداوند ما را مبتلا ساخته است ؟ گفت : هفت سال . 💕🌻ایوب گفت وای بر تو ! خیلی بی انصافی کردی . چرا صبر نکردی تا مدت سختی ما به اندازه مدت آسایش ما برسد برو از نزد من . آب و غذای تو بر من حرام است و دیگر از دست تو آب و نانی نخواهم خورد . ادامه داستان در قسمت بعد ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼قسمت سوم و آخر زندگینامه حضرت ایوب ع 💞💚همسر ایوب از نزد او رفت و ایوب خود را در منتهای سختی و بلا دید . در آنحال پیشانی بر خاک نهاد و گفت : پروردگارا ، سختی و فشار مرا احاطه کرده است و تو ارحم الراحمینی . دری از درهای رحمت خود را بر من باز کن و مرا خلاصی بخش . 💕💚خداوند دعای او رامستجاب گردانید و باو وحی رسانید که پای خود را بر زمین بکوب . پای بر زمین زد ، زیر پایش چشمه آبی پدیدار شد . 💕💚 بدن خود را شستشوئی داد و تمام کسالتها و مرضهای او برطرف شد و به نیکوترین صورتها درآمد و خداوند بپاداش صبر و شکیبائی و شکر گذاری او اموال و فرزندانش را باو برگردانید . 💕💚در آنحال همسرش برای رسیدگی بحال او از شهر باز آمد ولی از شوهر ناتوان و مریض خود اثری نیافت . گریه باو دست داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد . در آنجا مردی زیبا را در بهترین لباس دید . او را نشناخت . خواست از او احوال شوهرش را بپرسد ، ولی حیا مانع شد . 💕💚ایوب او را صدا زد و گفت : ای زن در اینجا چه میخواهی ؟ گفت : در جستجوی شوهر ناتوان و علیل خود هستم که در این بیابان افتاده بود و نمیدانم اکنون کجا رفته و چه بر سرش آمده است ! گفت اگر او راببینی می شناسی ؟ گفت : او در زمان تندرستی و نعمت ، بسیار به تو شبیه بود . 💕💚گفت : من ایوب هستم که تو میگفتی از شیطان پیروی کنم ولی من از خداونداطاعت کردم و از خدای خود خواستم نعمتهای مرا بمن باز گردانید . 💕💚آری ، خداوند بر صبر ایوب ، تمام نعمتهای از دست رفته را باو برگدانید و به همان اندازه هم بر آن افزود تا برای صاحبدلان و خردمندان تذکری باشد و در هنگام سختی و بلا مضطرب نشوند و با صبر و شکیبائی ، نجات خود را از خدا بخواهند . پایان داستان ایوب ع از فردا زندگینامه حضرت شعیب ع منبع : دوره کامل قصه های قرآن نوشته محمد صحفی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•