#دلنوشته
سلام حضرت بهار ، مهدی جان
هر روز به تو سلام می دهم و غرق آرامش و امنیت می شوم ...
انگار روزی که با نام و یاد تو آغاز می شود تمام لحظه هایش متبرک است ، از در و دیوارش روزی می ریزد ، لحظه هایش پر از شادمانی است .
نام زیبای تو اعجازی است که هر روز برای من غیرممکن ها را ممکن می کند ، کوه های ناامیدی را می شکافد و قله های آرزو را فتح می کند ...
به نام نامی ات مهدی جان ...
https://eitaa.com/zandahlm1357
❤️📝 #دلنوشته بسیار زیبای محمدمهدی همت فرزند #شهید محمد ابراهیم همت در رسای بانوی شهید فاطمه اسدی 🌹
😭روضه مادر گمشده
🩸صد پدر در خون بغلتد گم نگردد مادری...
یک: بعضی چیزها هستند در تاریخ که یکیشان هم زیاد است. بعضی چیزها که کمر قطورترین کتابهای تاریخ هم زیر بار آنها خم میشود؛ مثلا مادر مفقودالاثر برای تمام تاریخ، یکی هم زیاد بود. حالا دوباره یک نفر، یک عمر به دنبال مادرش، خاک را جستوجو کرده است.
مگر ما یک فاطمه نداشتیم در تاریخ؟ مگر کم گریه کردیم برای آن زنی که بین آن همه نامحرم بود؟ مگر قرارمان صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری نبود؟ حالا چرا این قصهها را برای ما تعریف میکنید؟
من که روضهخوان نیستم و خیلی حرفها از دهان قلم من، بزرگتر است اما این همه گفتند و شنیدیم و شنیدید، چرا دوباره یکی باید بیاید و دم دروازه فاطمیه برایمان روضه مادر بخواند؟
دو: بعضی چیزها هستند توی تاریخ که با همه چیز فرق دارند؛ مثلا ما در زندگیمان خیلی مادر دیده بودیم که چشم به راه فرزند بودند، ۴۶هزار جفت چشم مادرانه که یکیشان مادربزرگ مادری خودم بود. دیده بودیم به سمت سر کوچه باز و بسته میشدند و حالا یکی آمده و میگوید یک جفت چشم هست که با همه چشمها فرق میکند.
یک جفت چشم دخترانه که سی و چند سال به یک چارچوب فلزیای دوخته شده بود که روزی مادر از آن بیرون زده و قرار بود زود برگردد. خودش که برنگشت هیچ، خبری هم از او نیامد. آنقدر که وقتی آمدند و گفتند این استخوانهایی که در این جعبه چوبی است مال مادرت است، آن چشمها به گریه افتادند.
برای اینکه از دیدن یک جنازه خوشحال شوی یا باید مثل سنگ شده باشی یا مثل باران. او معلوم بود باران است، از قطرههای روی صورتش معلوم بود.
سه: بعضی چیزها هستند در تاریخ که هیچوقت اثرشان از بین نمیرود؛ مثلا اثر زخمی که روی چشمهای دختری افتاده که گهوارهای خالی را سی و چند سال تکان داده هیچوقت خوب نمیشود.
میگویند خاک سرد است، اما نه آن خاکی که روی گهواره و پستانک و لباسهای نوزاد را میپوشاند. آن خاکی سرد است که سینه داغدیده را میپوشاند. بله، بعضی چیزها هستند که یکیشان هم برای یک عمر زیاد است، مثل داغ!
آخ داغ، داغ، داغ... بله آقای قاضی، اگر سینه سوخته ما خوب شد، سینه سوخته آن زن هم خوب میشود.
چهار: اینها را گفتیم اما بعضی چیزها هستند که هم کم اند و هم زیادند. مثلا با خودم فکر میکنم برای چهارپاره استخوان زنی که سی و چند سال توی قبری که خودش برای خودش کنده بوده خوابیده، برای زنی که کلی شکنجه شده و روی آرامش ندیده، برای زنی که استخوانهای گلوله خوردهاش ترک برداشته یک مادر شهید رشیده کافی بود تا بیاید و کفن کند و تربت و گلاب بپاشد. لازم نبود همسر شهید همدانی و مادران شهیدان عسکری و حدادیان و قاسمی و میانلو بیایند.
بعد حساب میکنم برای بلند کردن این همه داغ و زخم از توی کاور تفحص و چیدن یکییکی استخوانها لای کفن، آن هم زنی که صدای گریههای نوزادش در گوشاش پیچیده و هیچ کاری از دستش برنیامده و تمام مادرهای دنیا هم جمع شوند کم است. برداشتن این داغ کار یکی دو نفر نیست. برداشتن این داغ یک اربعین روضه است.
پنج: بعضی چیزها هستند که هزارتایشان هم کم است؛ مثلا دلیل برای آدمی که نمیخواهد مظلومیت یکی دیگر را بپذیرد.
چندتا از این گلها باید در باغچههای باور کاشت تا ثمر بدهد؟
عکساش را به مادرم نشان دادم. مادرم که معلمی بود در پاوه، مادرم که همان سالها و در همان خاک با معلمی دیگر که بعدها فرمانده سپاه پاوه شد، یعنی پدرم آشنا شده بود، پرسیدم میشناسید؟
بغض کرد. گفت:«خاک ما از این گلها کم دارد؟ از پدرت بپرس، ما از این آتشها زیاد به خرمنمان افتاده است!»
✍محمد مهدی همت
📰 روزنامه جامجم ۲۲ آبان ۱۴۰۰
#ایران_قوی
#دلنوشته
ساعت حوالی هشت
روز ولادت امامرضا
خبر رسید که هشتمین ریاستجمهوری ما
شهید شد.
سید ابراهیم میخواهم کمی باتو حرف بزنم.
سید ابراهیم تو همان روز که توی مناظرههای انتخابات توهین شنیدی و سکوت کردی، شهید شدی.
وقتی دولت را با خزانه خالی تحویل گرفتی
و نگذاشتی آب توی دل ملت تکان بخورد، شهید شدی.
سید ابراهیم وقتی در سازمانملل قرآن خدا را دست گرفتی و از مظلومین دنیا گفتی، فهمیدیم تو زمینی نیستی و شهید شدی.
ما با تو فهميديم میشود رئیس بود ولی خدمت جمهور را برگزید.
میشود مسئول بود، بر قلبها.
وقتی پشت میز ریاستجمهوری آرام و قرار نداشتی و هر روز سر از کارخانه و خیابان و استانی سر در میآوردی فهميديم تو آمدهای امیرکبیر دیگری باشی برای ایران. فهمیدیم تو شهیدانه زندگی کردی و شهیدانه خواهی رفت.
سید ابراهیم شهید چقدر شهادت به نامتو زیبا ترکیب میشود.
سید ابراهیم شهید
حالا دست تو بازتر شده
حالا نه از هیئت دولت
نه از سفرهای استانی
تو حالا از کنار امامرضا
هوای کشور امامرضا را خواهی داشت.
از مردم غزه به امامرضا بگو
از بغض کارگرها
از خوندل یک دنیا
ما نسلی نبودیم که رجایی را درک کنیم
ممنونیم که آمدی و نشانمان دادی
ریاستجمهور یعنی فدا شدن برای جمهور
سفرت به خیر سید
سلام ما را برسان به امامرضا
و بگو ما دیگر نفس نداریم 😭
پسرش مهدی (عج) را راهی کند.
#خبر
@zandahlm1357