✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_چهل_و_هشتم_اینک_شوکران۱
ظهر سه شنبه غذا خورد🍲 و خون و زرد آب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم.📞
گفت: "زود بیاریدش بیمارستان"🏥
عقب ماشین🚗 نشستیم.
به راننده گفت: "یه لحظه صبر کنید "
سرش روی پام بود. گفت: "سرمو بگیر بالا"
خونه رو نگاه کرد.🏡
گفت: "دو سه روز دیگه تو بر می گردی"
نشنیده گرفتم....
چشماش و بست.😑
چند دقیقه نگذشته بود که پرسید:❔ " رسیدیم؟ "
گفتم: "نه، چيزی نرفتیم "
گفت: "چقدر راه طولانی شده. بگو تندتر بره "🚗
از بیمارستان نفرت داشت.😠
گاهی به زور می بردیمش دکتر.
به دکتر گفتم: «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمیشه.🤑 یه سرم بزنید بریم خونه"💉
منوچهر گفت: "منو بستری کنید "🛌
بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده.1⃣1⃣3⃣
توی اتاق چشمش که به تخت افتاد، نفس راحتی کشید و خدا رو شکر کرد🙏 که رو به قبله است.
تا خوابوندیمش رو تخت🛌 سیاه شد. من جا خوردم.
منوچهر تمام راه و توی خونه خودش رو نگه داشته بود.
باورم نمیشد آنقدر حالش بد باشه....🤕
انگار خیالش راحت شد تنها نیستم. شب🌙 آروم تر شد.
گفت: "خوابم میاد😴 ولی انگار یه چیز تیز فرو میره تو قلبم"💔
صندلی رو کشیدم جلو.
دستم✋رو بالای سینش گرفتم و حمد خوندم تا خوابید.
《هیچ خاطره ی خوشی😄 به ذهنش نمی آمد. هر چه با خودش کلنجار می رفت، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه،⛰ با هم مچ می انداختند، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند و سر به سر هم می گذاشتند، تفال دایی می آمد در دهانش...
منوچهر خندیده بود،😃 گفته بود: "سه چهار روز دیگر صبر کنید "
نباید به این چیز ها فکر می کرد. خیلی زود با منوچهر بر می گشتند خانه ....》🏡
از خواب که بیدار شد، روی لباش خنده بود.🙂 ولی چشماش رمق نداشت....👀
گفت: "فرشته، وقت وداعه"👋
گفتم: "حرفش رو نزن"😣
گفت: "بذار خوابم رو بگم، 🗣
خودت بگو، اگه جای من بودی می موندی توی این دنیا؟"🏘
روی تخت🛌 نشستم. دستش رو گرفتم...👊
گفت: "خواب دیدم ماه رمضونه🌙 و سفره ی افطار پهنه.🍞🍲🍚
رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه ی شهدا🌹 دور سفره نشسته بودن.
بهشون حسرت می خوردم که یکی زد👍 روی شونم.
حاج عبادیان بود. گفت: "بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمون رو منتظر گذاشتی"
بغلش کردم و گفتم: "منم خسته ام "😞
حاجی دست🖐 گذاشت روی سینم...
گفت: "با فرشته وداع کن.👋
بگو دل بکنه.
اون وقت میای پیش ما... 🚶ولی به زور نه "
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357