eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
47.2هزار عکس
34.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت موسی (علیه السلام) در دفعه دوم حضرت خضر (علیه السلام) را از زمین بلند کرد و بر زمین زد و بر روی سینه او نشست و مشت را بلند کرد که بر سر او بزند و گفت: «اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس»؟ وقتی حضرت خضر (علیه السلام) گفت: «الم اقل لک انک لن تستطیع معی صبرا،، حضرت موسی (علیه السلام) از روی سینه او برخاست و معذرت خواست و حضرت خضر (علیه السلام) به او هیچ نگفت. ولی وقتی حضرت موسی (علیه السلام) گفت: «لو شئت لا تخذت علیه اجرا،، حضرت خضر (علیه السلام) فرمود: «هذا فراق بینی و بینک». گفت: این طریقه مزدوران است نه روته عاشقان، تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن. در دیداری که توی بودنم آنجا کافی است آرزوی دگرم غایت بی انصافی است ظاهرة بزرگان خیلی بر احتراز از مجالست با منکرین تأکید دارند، و گفته اند ضرری که یک وسوسه به وجود می‌آورد در طول سالهای دراز ممکن نیست بتوان آنرا رفع نمود. حق ذات پاک الله الصمد یار بد بدتر بود از مار بد مار بد تنها همین بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند ... ربنا ارنا الذین اضلانا من الجن والانس نجعلهما تحت اقدامنا... » [۱] یعنی: پروردگار ما، کسانی که ما را گمراه کردند از جن و انس بما بنما تا آنان را زیر پای خود لگد کوب کنیم». توفیق ندادند بزرگان همه کس را تایار که را خواهد و میلش به که باشد حکایت دختر کیخسرو و عشاق خاکستر نشین او را بزرگان نوشته اند. باری اخلاص حقیر به اهل بیت عصمت و طهارت است. امید است که خداوند توفیق دهد که بر این اخلاص باقی باشم، ولی مطالب طریق مطالب دیگری است. در واقع حقیر هم خدمتگزاری بیش نیستم. رد و قبول کار دیگری است و کار حقیر نیست. وقتی به شما نوشتم که شبی شخصی را که خیلی فریاد و ادعا در سلوک داشت و خود را سالک طریقت می‌پنداشت دیدم که شخص بزرگی به او خطاب کرد: هرگز نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است مؤلف کتاب مرآت المحققین می‌نویسد: از تعداد بیشمار نطفه چند عدد از آنها بسته می‌شود، و باقی سقط می‌گردد، تا چند عدد از آنها به دنیا آیند و چه قدر در طفولیت بمیرند، و چند نفر آنها به حد تکلیف برسند، و چه قدر از آنها طالب راه خدا شوند، و چه تعداد از آنها بروند تا بالاخره یکی در راه خدا وارد شود و سالک این راه گردد. باری شرایط زیادی برای سلوک لازم است. از خدا خواهیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از فیض رت بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد نمی دانم چه شده که کسی باقی نمانده که یک کلمه از شرائط سلوک را بداند. همین اظهار طلب می‌کنند و بس. والسلام علیکم. در هر حال التماس دعا دارم که خدا ما را در مقام امتحان نیاورد، «و فر من الناس فرارک من الاسد و الافاعی» فدایت شوم امروزه دوره دیگری است. حکایت صدق و راستی بکل مرتفع است، و مردم آنرا افسانه می‌شمارند و گوینده آنرا سفیه و بی عقل نامند. در سابق مردم دیگری بودند، و امروز تمامش حکایت دیگری است. شخصی از حدیث «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل، او افضل من انبیاء بنی اسرائیل» سؤال کرده است و به او جواب داده اند و چاپ کرده اند. خود می‌دانید که چه هنگامه‌ها بر پا کرده اند که خیلی از مرده زنده کردن بالاتر است. مرده زنده کردن یک نفس بوده و آنها در سر چه هنگامه ها، چه بهشتها، چه انوار، که اینها همه فوق مرده زنده کردن است. شما متوقع می‌باشید که عنوان کردن اینگونه عبارات در حد حقیر نیست. ---------- [۱]: ۱- آیه ۲۹ سوره فصلت ...... https://eitaa.com/zandahlm1357
بنده امروزه می‌بینم که طریق مسدود است. واقع را به شما عرض میکنم. عرض کردم در باره سر کار خیالی داشتم و آن این بود که مثل خودی تولید کنم که اگر فردا شخصی مثل شما پیدا شود و طالب این مسلک باشد کسی باشد مثل حقیر که بعضی مطالب را گفتگو کند. ولی شما سؤال می‌کردید از سلوک هفت وادی فقر. عرض کرده‌ام که راه بسته است، و اگر غرض این بوده که حقیر اسم این گونه مطالب را روی خود بگذارم چنین نمی کنم «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحة». باری غرض حقیر از بسته بودن راه، همان هفت وادی است که در سابق طی می‌کردند، و غرض از اینکه عرض شد در باره شما خیالاتی داشتم این بود که سلوک خود را به سر کار تقدیم کنم. نعم ما قال: «هوی ناقتی و قدامی الهوی». عرض می‌کنم که روح طریقة حقیر توجه به نماز و معانی و نکات آن، درجه به درجه است. یعنی اشخاصی که مایل به طریقه حقیر هستند اول باید معانی صوری نماز را بفهمند، بعد تأویلاتی که عرض شد، و بعد نکاتی دیگر. به همان نحو که مولانا الصادق علیه السلام در کلمه ایاک نعبد کررها حتی غشی علیه» یعنی «آنقدر تکرار فرمودند که حال بیهوشی به آن حضرت دست داد، نه اینکه بی اعتنائی به احکام شرع باشد و تمام توجه به اذکار معطوف گردد. حقیقت را باید از شریعت تحصیل نمود. حقیر طالب این مقام و سالک این راه بوده و بستگان این حقیر را نیز اعلام کنید که حقیقت را که ما در طلب آنیم باید از همین شریعت تحصیل کنیم و نه از جای دیگر، بهمان نحو که ائمه (علیهم السلام) رفتار نموده و مشایخ ما تحصیل کرده اند. دیگران طریقی که دارند غیر از اینست و ما طالب و سالک آن نیستیم. باری خدا میداندکه عقیده حقیر به سر کار غیر از این است که خیال کرده اید، اما چه کنم که خیال شما غیر از خیال حقیر است. حقیر هر چه دارم از همین طریقه پیدا کرده ام، جز آنکه صبوری می‌خواهد، چه کنم که خدا نمی خواهد. کن عن امورک معرضا وکل الامور الی القضا [۱] ---------- [۱]: ا- از دنیای خود اعراض کن و امور خود را به قضای الهی واگذار فدایت شوم طریقه حقیر همین بوده است. تصرف خود را کنار بگذارید و خود را به خدا سپارید «الیس الله بکاف عبده». امیدوارم خداوند بزودی فرج برساند، ولی تصرف خود را کنار گذارید. معنای توکل واگذار نمودن امر است بخدای. کار خود گر به خدا باز گذاری حافظ ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی مکرر به شما عرض شد که این عرایض بنده از من نیست، بلکه از شخص بزرگی است که به نیت او می‌گویم. همان شخص که در عالم خواب به شما فرمود: «شما هم رفتید». اجازه نوشتن دعا آنچه متعلق به حقیر است، اجازه دادم. ولی آنچه امر ایشان بود گفتم و گفتید نمی خواهم، دیگر چیزی بدست من نیست. من اظهار اخلاص خود را کردم، ولی سرکار خود رد کردید. ...... https://eitaa.com/zandahlm1357
عرض بنده این بود که قریب بیست سی نفر چشم آنها به شما بود و به واسطه شما گرم در راه بودند. شما بواسطه حرف یک نفر تمام آنها را سرگردان کردید و متحیر نمودید. با وجودی که چند ماه قبل به شما نوشتم که شبی دیدم یکنفر در میان جمعیت خیلی داد و بیداد می‌کرد و شخص بزرگی به او گفت: هرگز نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو میروی به ترکستان است با وجود این شما چرا دنبال او رفتید؟ وقتی که شما از حقیر استرشاد کردید گفتم: خود را قابل نمیدانم اما برای آنکه بیکار نباشید چیزی میگویم که مشغول باشید تا وقتی برسید به کاملی، آنوقت ترک کنید و به دستور او عمل کنید. اگر به کاملی رسیدید دیگر با من چه کار دارید؟ و اگر به انسان کامل نرسیدید چرا آنرا ترک کردید؟ دیگر آنکه من خود کارهای نبودم و دستور از دیگری است، وقتی که خود ترک کردید من چه کنم؟ و اگر می‌فرمایید ترک نکرده ام، پس مشغول باشید و دیگر احتیاج به اذن جدید نیست. در بارہ گرفتاریهای این دوره، از نحوست این ایام غافل مباشید. نمیدانم آیا مبتلا بوده اید که گاهی در بیابان باد مخالف به قدری با شدت حرکت می‌کند که کسی قدرت راه رفتن ندارد. شبی ما مبتلا شدیم، و در آن شب ناچار کجاوه را پائین آوردند و مردم به قدر دو ساعت به رو در افتادند. از بس که باد مخالف می‌وزید و خاک و ریگ را به صورت مردم می‌پاشید، نه آدمها و نه مالها قدرت بر حرکت نداشتند. همچنین امروزه به همین نحو است و وزش باد مخالف همه رهروان را از راه باز داشته است. گذشته از آن، سالک را قبض و بسط است که کارش را تمام می‌کند، و هر مقدار قبض امتداد داشته باشد در مقابل آن بسط ممتد میشود. و لنعم ما قال: کم حوصلگی است آنکه سالک بیگاه خواهد شود از سر حقیقت آگاه وامانده بود راهروی کو هر دم پرسد خبر از دوری و نزدیکی راه انسان باید اول خوب دقت کند تا یقین پیدا نماید که طریقی را که سلوک میکند طریق حق است. وقتی فهمید که راه است و چاه نیست، دیگر غصه دیر به مقصد رسیدن را نخورد. ولنعم ما قال: دست از طلب مدار که دارد طریق عشق از پا فتادنی که به منزل رسیدن است «... و من یخرج من بیته مهاجرة الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله... [۱] مثلی است معروف که: «کور چه می‌خواهد؟ دو چشم بینا». اما این نکته مهم است که در این راه «أن قلت ان قلت [۲] بدرد نمی خورد. نه اینکه مرادم این باشد که آدم باید ساده باشد و هر چه بگویند قبول کند، این هم خیلی بد است، خصوصا در این دوره که ریگهای بیابان نیز تماما دزد شده اند. خلیلی قطاع الفیافی الی الحمی کثیر وان الواصلون قلائل [۳] انسان باید ابتدا نهایت دقت را بکار برد که دست به دست نااهل و دزد ندهد، اما بعد از آنکه فهمید راهنمای او نااهل انیست، «ان قلت ان قلت» را ترک کند، و در میان تمام مطالب دو مطلب را اهتمام نماید که اصل و مبنای عمل حقیر همین دو است: اول حلبت غذا، که تا می‌تواند دقت کند، اما نه آنقدر که از کار بیفتد بلکه به قدر مقدور. دوم حضور قلب است در نماز و اهتمام به نماز اول وقت که: «الصلوة عمود الدین أن قبلت قبلت ماسویها». [۴] خرده خرده ظواهر شرع را از دست دادیم، و طریقة اصولی هر قدر قوت گرفت طریقه احتیاط ضعف پیدا کرد. «حتی بلغ الأمر الی ما بلغ فعلیکم بالتقید بالظواهر والمستحبات و الاحتیاطات ولیکن بالنمط الاوسط». [۵] ---------- [۱]: ۱۔ قرآن کریم، سورة النساء، آیه ۱۰۰ [۲]: ۲- یعنی: «اگر بگوئی، اگر بگوئی»، که مقصود بحث و جدال بیهوده است. [۳]: ۳- یعنی «ای دوست من راهزنان در راه بسیار و مانع عبورند بهمین دلیل آنها که بمقصد میرسند بسیار کم اند. [۴]: ۴- نماز ستون دین است اگر قبول شود بقیه عبادات نیز قبول خواهد شد. [۵]: ۵- تا آنکه کار بجائی رسید که نباید برسد لذا بر شماست که مقید به ظواهر شرع و مستحبات و احتیاطات باشید البته با رعایت اعتدال ...... https://eitaa.com/zandahlm1357
بین الطلوعین را به چهار قسمت تقسیم کنید: یکی اذکار و تسبیح، دیگری ادعیه، سوم قرائت قرآن، و بالاخره فکری در اعمال روز گذشته. اگر موفق به طاعتی بوده اید شکر کنید و اگر خدای ناکرده ابتلاء به معصیتی یافته اید استغفار کنید. دیگر آنکه هر روز صدقه دهید، ولو به وجه مختصر. شبها قدری در بی اعتباری دنیا و انقلاب آن فکر نمائید و ملاحظه کنید که دنیا با اهل دنیا چگونه سلوک می‌کند. میگویند انسان سه نوع خورش دارد، همانطور رفقاء انسان نیز باید سه نوع باشند: یکنوع به منزله غذای هر روزه است، نوع دیگر بمنزله دواکه سالی یک مرتبه لازم میشود، و نوع سوم حکم سم دارد که باید از آن اجتناب کرد. نخست موعظه پیر میفروش این بود که از معاشر ناجنس احتراز کنید امروزه همین قدر نهایت شکر را داشته باشید که در این ایام که صرصر قهر الهی درختهای کهن را ریشه کن می‌کند « کائهم اعجاز نخل منقعر خداوند شما را توفیق داده است که به ذکر او مشغول باشید. باید صبر کرد و تضرع نمود انشاء الله اصلاح می‌شود. باری بعرض می‌رساند: یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید ان لرتکم فی ایام دهرکم نفحات [۱] باری دوستان از هواجس نفسانی خیلی شکوه دارند. امر بفرمائید به تدبر و تفکر در آیات آخر سوره مبارکه فرقان که با «و عباد الرحمن» شروع میشود: «و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلامت [۲] ببینید که خداوند اشخاصی را که به خود نسبت داده است صفاتشان را چگونه بیان میکند، و هر قدر بتوانید خود را به آن آداب مؤدب نمائید و بهر نحوی که باشد وصیت خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه (علیه السلام) و مشایخ کرام را که تقوی باشد از دست ندهید. بلی امروز دوره ترقی است. بحمدالله مشایخ این دوره ترقی نموده و از ائمه علیهم السلام نیز بالاتر رفته اند و به مریدان خود اذن میدهند که هر مالی را در هر کجا که هست تصرف کنند، در حالیکه ابدآ از ائمه (علیه السلام) چنین حکمی نرسیده است که ما به شما اجازه می‌دهیم مال هر کسی را تصرف کنید. حضرت قطب الاقطاب شیخ صنفی الدین اردبیلی که واقعا آفتابی است بی بدیل چقدر بر این امر اهتمام داشته است، تا آنجا که وقتی در مجلس سلطان با علاءالدوله سمنانی جمع شدند و شیخ غذا نخورد، سلطان گفت: اگر غذای من حرام است چرا علاءالدوله خورد؟ و اگر حلال است چرا شما نخوردی؟ شیخ متعذر شد باین که: علاءالدوله بحر است و دریا هیچگاه نجس نمی شود. حتی آنکه وقتی یکی از مریدان اشکال کرد که شیخ چرا مال فلان طایفه را که دزدند می‌خورد؟ شیخ گفت: فرزند، کی من قبول کردم؟ و نگفت من قطبم و هر چه بخورم عیب ندارد. حقیر از اول عمر هیچگاه در مقام مراوده با مردم نبوده ام. هنوز به حد حلم نرسیده بودم که کتاب مجمع البحرین را گرفته و همان شب اول به دو حدیث برخوردم، یکی از آندو این بود که معروف کرخی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: «اوصنی یابن رسول الله [۱] فرمود: «اقلل معارفکت [۲] عرض کرد: «زدنی» فرمود: «رانکر من عرفت [۳] نمیدانم چه حکایت است، خداوند می‌فرماید: «یا داود ترید و ارید و لا یکون الا ما ارید، یعنی: «ای داود تو اراده میکنی و من نیز اراده می‌کنم، اما جز آنچه من اراده کرده‌ام واقع نخواهد شد. وقتی در مقام عیال گرفتن بودم. به یکی از دوستان گفتم: نهایت جد و جهد و احتیاط را می‌کنم، با وجود اینکه یقین دارم که اگر چاهی برای من کنده شده باشد همین احتیاطهای من مقدمه افتادنم در آن چاه است. گفت: با این عقیده پس احتیاط یعنی چه؟ گفتم: امر است و ناچارم به وظیفه خود که اطاعت و اهتمام به حصول مأمور به است عمل نمایم. در باره کار اخوی بخصوص حدیث است از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله): «ما اخاف علی امتی الفقر ولکن اخاف علیکم سوء التدبیر فعلیکم بحسن التدبیر». آنچه خواستم این مطلب را به او بفهمانم نتوانستم و دیدم که او این خرابکاریها را حمل بر توکل میکند و اعتنائی به این مطالب ندارد، اینست که در آخر باید چنین مبتلا شود. ---------- [۱]: ا- یعنی در زمان حیات شما از ناحیه پروردگارتان نسیم هائی میوزد. [۲]: ٢- سوره فرقان آیه ۹۳ - ترجمه بندگان واقعی خدا کسانی هستند که بدون تکبر روی زمین راه میروند (طی طریق میکنند و هنگامیکه مردم جاهل ایشان را خطاب میکنند با کلمه یا معنای سلام به ایشان پاسخ میدهند. [۱]: ۱- برای فرزند رسول خدا مرا پندی ده» [۲]: ۲ - «دوستانت را کم کن» [۳]: ۳- هر کسی خواست اظهار دوستی کند انکار کن» ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
همانطور که مسائل طهارت و شکیات و سهویات و قرائت باید پیش اهلش درست شود، عقاید نیز بطریق اولی چنین است. ولی امروزه از هر کس در باره اصول عقاید سؤال شود دیده می‌شود که تمام عقایدش را به خیالات خودش درست کرده است، آنهم به این نحو که ضعیفه میگفت: قربان روم خدا را یک بام و دو هوا را این سربام گرما را آن سربام سرما را در امور دنیوی، خودش همه کاره می‌باشد و نهایت حیله و تزویر و تدبیر را به کار می‌برد، ولی در امور اخروی تمام اتکالش به خدا است و خدا را رحیم و غفار می‌داند «فاعتبروا یا اولی الابصار». باری آنقدر هست که انسان باید مواظب باشد. در عین آنکه همه در تحت قلم تقدیر واقع اند، اما باید نهایت جد و جهد را به کار برد. از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌نمود وز هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت و باز هم فاعتبروا یا اولی الابصار. و ظاهرا از مرحوم فیض قدس سره باشد که می‌گوید: چون ماهی ضعیف که افتد در آب تند در عین اختیار مرا اختیار نیست «قسمتی از نامه دیگر» از غیر طریق که کسی وارد شود هر چه برود از مقصد دورتر می‌رود. خشت اول گر نهد در کار کج تا ثریا می‌رود دیوار کج افرادی می‌آیند که آمده ایم از تو دستور می‌خواهیم به چه نحو. آنچه را ما میگوییم تو بگوئی، بروی پیش حکیم آمده‌ام معالجه آنچه را من میگویم برای من بنویس و بده بگو به این نحو رفتار کن. کسی که حکیم میرود باید خیالات خود را کنار بگذارد و تمام توجهش به حکیم باشد. در غیر اینصورت هرگز این درد دوا - نمیشود. هر کاری راهی دارد و باید از طریق عادی و طبیعی خود انجام میشود و خلاف عادت درست نیست. ائمه ما که صدر اعظم در خانه خدا میباشند چنین کاری نکردند تا چه جای دیگران، گاهی از باب معجزه یا کرامت کاری می‌کردند ولی میگویند با یک گل بهار نمی آید عموما هرگز این گونه رفتار نمیکردند. شخصی از شیعیان قرض داشت حضرت فرمودند خلیفه مرا خواسته من که رفتم تو بیا بگو به این قدر من از حضرت طلب دارم تا خلیفه به قصد ادای قرض من بدهد و بطریق خوارق عادت رفتار نمی کردند جهت آنکه عادت جاری بشود. می‌گویم در بسته شده آن مطالبی که سابق بود بکلی از میان رفته ولی نه اینکه راه خدا رفتن و نرفتن مثل هم است ابدا چنین عرضی نمیکنم هر قدمی انسان رو به خدا برود کلی آثار دارد اما نه مثل پیش در گذشته مردمانی بودند راه رفته بعضی را می‌بردند. فعلا یک نفر که قدری از مقامات بالای قلب را بداند نیست شاید از مقام قلب هم خبر ندارند. وقتی که گیر دانا افتاد. میگوید مطالبی از بزرگان به ما رسیده ما هم به مردم میگوییم بیچاره بفرض قانون شیخ الرئیس و حاوی محمد زکریا گیر تو آمد که هیچ چیزی از آنها نمی فهمی چه نتیجه دارد. باری هر کسی از ظن خود شد یار من و از درون من بخست اسرار من بهر صورت از در خانه خدا ناامیدی کفر است. اندرین ره میتراش و میخراش تا دم رفتن دمی غافل مباش ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
«قسمتی از نامه دیگر» شنیده‌ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت ولی علیکم بالصبر فانه مفتاح الفرج و هو الذی یخلصنا من الهرج باری حضرت حق میفرماید و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له الشیطان فهوله قرین عزیز من کسیکه وارد شد بجهتی الرحمن بهر حال باشد باید صبر کند بجهة آنکه خروج عن جهتی الرحمن دخول بجهتی الشیطان است. کم حوصلگی است آنکه سالک بیکاه خواهد شود از سر حقیقت آگاه وامانده شود راهروی کو هر دم پرسد از دوری و نزدیک راه حبیب من واعلم أن الصبر من الایمان بمنزلة رأس من الجسد ولاخیر لجسد لا رأس فیه الیه در حین تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را باری ملتفت باشید سعی در هر کاری لازم است. انما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب اما در مورد شخص مورد نظر دو تعجب دارم اول اینکه معروف است یکی از بزرگان گفتند بیا برویم دعای باران گفت امروز صبح بحمام رفته‌ام حمامی دو پول طلب دارد نمیتوانم بیایم شخصی دو پول داد گفت بده بحمامی بمحض خروج از شهر بقدری باران آمد که اندازه نداشت نمی دانم این آدم که میگفت دو هزار تومان قرض دارم چگونه کسب خود را رها میکند میآید بمشهد که ریاضت بکشد و مقامات پیدا کند اگر بمن میگفت دو هزار تومان قرض دارم ممکن نبود اجازه بدهم دوم اینکه آدمی که ماهی ۳۸ تومان درآمد داشت و اهل بعضی ولخرجیها هم نیست چرا باید کسر بیاورد چه جای آنکه دو هزار تومان هم قرض بالا بیاورد. شخصی که او را می‌شناخت میگفت دروغ می‌گوید کلی پول نقد دارد شما نتوانستید بفهمید این دو هزار تومان کجا رفته و خرج چه شده که امروز باین پریشانی باشد همین است که هر چه کردم که اصلاحی در کارش بشود نشد باید از او پرسید شما که می‌خواستید ریاضت بکشید و بمقام عالی برسی وقتی که این پولها را میخواستی قرض کنی و در مقابلش چیزی نداشتی به چه عنوانی این پول را میگرفتی دیگر اینکه کسی که میرود پیش حکیم باید تمام احوال خود را بگوید کجا بمن گفت که من دو هزار تومان قرض دارم تا من بگویم تکلیف تو اربعین نیست اول تکلیف تو اینست که بروی قرض مردم را بدهی حتی همین زیارت که آمده ای خلاف شرع بود اول باید قرض مردم را داد که واجب است سپس زیارت که مستحب است همین قدر بدانید آنچه زحمت میکشد مال و عمر تلف می‌کند و ابدا برای او هیچ نفعی ندارد الا زحمت اما چه کنم که نصیحت کسی را نمی شنود. نعم ما قال نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر گذشته از این که حدیث است دعای چهار نفر مستجاب نیست آنچه دعا کند یکی آنکه مالی را خدا باو داده و او بغیر طریق شرعی از دست داده چه براه حرام خرج کند چه اسراف کند چه اینکه کسی بدهد بدون بینه و سند شرعی و آنکس بعد حاشا کند. خداوند به او میگوید مال دادم چرا از دست دادی. خدا نکند پای امتحان در آید نامعلوم شود در چه کاریم همه ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
«قسمتی از نامه دیگر» سئوال کردند از شخص حکیمی که سخت ترین چیزها در دنیا چیست؟ جواب داد سخن حقی که دوستان نرنجند. حدیث از صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) است که جواب الکتاب واجب کجواب ردالسلام همیشه در فکر بودم که جواب بنویسم که اسباب رنجش نشود و جواب حق داده باشم لذا بعد از فکر بسیار چونکه مقام نصیحت و حق گفتن است انشاء الله ملتفت مطلب شده باشید و اسباب رنجش نشده باشد همانطور که قبلا گفته‌ام اگر کسی که طالب راه است دستش بکاملی نرسد بدستور حقیر رفتار کند تا دستش بکاملی بر سد آب که نیافت بخاک تیمم کند ولی اینطور که شما سلوک می‌کنید بر فرض آنکه بکاملی برسید برای شما هیچ نفع ندارد. اولا اینکه بدانید منوط است پیش کامل کالمیت علی لدی الغسال که از خود هیچ تصرفی نداشته باشد و تمام بدستور او عمل کند. شما میفرمایید خرابی کار من اینست که وجه معیشت ندارم عیالوار هم هستم یک عمل نقره یا طلا را داشته باشم که حواسم جمع شده مشغول عبادت شوم او اگر چنین باشد که مردم بدانند فلان جا عمل نقره و طلا هست تمام مردم طالب راه خدا می‌شوند. دیگر اینکه هیچ طبیبی چنین مریضی را معالجه نکرده که بگوید من می‌گویم این مرض من است و فلان دوا را بمن بده دوم اینکه اگر انسان متوجه شد که جایی کسی راه خدا دارد بصدق وارد می‌شود و بدستور رفتار می‌کند جناب عالی میایید به تهران پیش....... از آنجا پیش بنده اگر باین مرد سر سپردی و وارد شدی همانجا مدتی مشی کنید. تا به بینید چه می‌شود نه اینکه فی الفور بیایید پیش حقیر بعد هم هر دستوری بدهم بفرمایید من عمل می‌خواهم باز مرسوم است که یک خدمتی بطالب رجوع می‌کنند حقیر رساله تفسیر سوره هل اتی را گفتم بنویسید. بیست ورق شاید بعضی مطالب در سلوک داشت گفتگویی هم می‌شد. بعد از دو ماه که رفتید دیدم کتاب در توی اطاق است یک صفحه هم نوشته نشده. بشما عرض کردم من کامل نیستم من حکم آب را ندارم من خاکم حکم تیمم را دارم شما باید بدستور من رفتار کنید اگر بکاملی رسیدید بعد بروید بدستور اور عمل کنید والا باید باین رفتار شود. اگر بکاملی رسیده اید دیگر از من دستور خواستن یعنی چه اگر کامل نبود اعراض از دستور من یعنی چه، بعد هم می‌نویسید بکسی اظهار نکنید من فلان جا رفته ام. مدتی بود شما و آقای.............. با من تبع داخل سلسله....... شدید. رفقا، هم که آمدند مشهد بآنها وارد شدید. حشر تمام با آنها داشتید. دیگر حقیر چه اظهار بکنم کاش این ورود بطریق صحیحی انجام می‌شد. اینکه همه اهل یک. شهریم یا با هم شریک هستیم حرفی واهی بیش نیست. مسئله شرکت نیست هر کسی باید تحقیق کند بهر که وثوق پیدا کرد داخل شود این حرف که همه باید در یک جا باشیم یعنی چه بعد از آنی که عده زیادی چشم بشما دارند با تمام نظرشان بشما باری تمام این سلوک بخلاف بود چشم را باز کنید که بعد از این اقلا بدرستی رفتار شود. ملتفت باشید که اگر بکاملی رسیدید طریق را بدانید که چه نوع باید سلوک کرد انسان هر کاری که می‌کند باید از روی تعقل باشد نه اینکه (یمیل کل ناعق) باشد این بود آنچه را عقل حقیر میر سید و باید میگفتم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ایضا اگر بخاطر داشته باشید یکبار بشما نوشتم یک شب دیدم شخصی داد و فریاد و‌های و هوی زیادی می‌کرد شخص بزرگی باو اشاره کرد و گفت: هرگز نرسی بکعبهای اعرابی کاین ره که تو میروی بترکستان است با وجود این باز شما دنبال باطل را گرفتید و همراه او رفتید نمیدانم این نامه‌ها که می‌نویسم هیچ مثمر ثمر خواهد بود یا نه. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۱۳-شرح بیان مکاشفه مرحوم پدرم به خدمت مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری مرحوم پدرم رحمة الله علیه فرمودند: در نجف که خدمت مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری رسیدم به ایشان عرض کردم از طریق مکاشفه و باطن و از دلایل ظاهری بر من یقین شده است که از نسل حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستم. مرحوم سید فرمودند: بهتر آن است که شما طریق احتیاط اتخاذ نموده و هیچگونه صدقات را مصرف ننمائید. بعد می‌فرمودند: برای مرحوم آقا سید مرتضی کتابت می‌کردم. در آن زمان هزار سطر را سه تومان حق الکتابه میدادند چون من بی غلط می‌نوشتم، مرحوم سید چهار تومان به من می‌دادند. فرمودند مبلغی از ایشان طلبکار بودم، رفتم خدمت ایشان عرض کردم یک هفته است چیزی نخورده‌ام و با آب افطار کرده‌ام اگر ممکن است مبلغی از طلب من را بدهید. سید فرمودند پولی که تو بخوری ندارم. بعد مشرف شدم به حرم حضرت امیر (علیه السلام) عرض کردم آقا یک هفته است چیزی نخورده ام. حالت مکاشفه دست داد، حضرت ظاهر شدند فرمودند خجالت نمی کشی برای یکهفته چیزی نخوردن آمدی گله می‌کنی حال آنکه ما تو را در چندین مرحله از معاصی حفظ کردیم و نشانه آنها را فرمودند و بعد فرمودند حالت انفعال و شرمندگی بسیاری برای من حاصل شد که تا یک هفته خجالت می‌کشیدم مشرف شوم. ۱۴- نامه ای که مرحوم پدرم رحمت الله علیه به مرحوم آقا سید مرتضی نوشته و شغلی خواسته اند این نامه که به خط ایشان است سواد آن در جزوه اوراق ایشان یافت شد حاکی است سید مرتضی نوشته اند بنا به توصیه خود ایشان ارائه شغلی خواسته اند که سید هم امر به کتابت می‌فرماید: لذا در این نامه نوشته اند: نامه مرحوم حاج شیخ به مرحوم سید مرتضی کشمیری روحی فداک: سلام من الرحمان نحو جنابکم فان سلامی لایلیق ببابکم نسأل الله تعالی أن یمد ظلکم العالی، علی رؤس الدانی، و العالی بل نسأل أن یستدام حتی یستدام علینا إنعامه بحق الحق، والنبی المطلق. و بعد فاعلم یا سیدی اتی بعد التسلیم علیکم، و الدعاء لکم ما أردت من هذه العریضة الأکشف حالی لدیکم و قد قال جدی علی علیه السلام. [۱] و اذا طلبت إلی کریم حاجة فلقاؤه یکبف و التسلیم و اذا رآک مسلما ذکر الذی حملته فکأنه ملزوم فاعلم یا سیدی: إنی و إن أتلفت شطرأ من عمری فی بیداء الجهالة، و أنقضی شبابی فی فیافی الغوایة و لکن: لقد مضی الله علی قبل إشراف شمس الشباب علی الحقول، و تمکن کواکب القوی فی زوایا الخمول، فأبصر عینی بنور العنایة، و هدانی إلی طریق الهدایة. فشمر عن ساق الجد الطلب، و صرفت عنانی نحو العلم و الأدب و ترکت فی طلبه الأقارب، و الأباعد، و رفضت فی تحصیله الأماثل و الأماجد، و تخلی بالی عن کل هم یزاحمه، و اخرجت عن قلبی کل غم یصادمه، و لکن بقی لی هم یزاحمنی أشد التزاحم، و غم یصاد من أصعب التصادم، و هو هم الکتاب. والأسباب الذی حار لعدمه أولو الألباب. فشکوت حالی الی الله ثم إلیک و جعلته فی دفع هتی شفیعا لدیک. شفیعی إلیک الله لا شیء غیره ---------- [۱]: ۱- مرحوم حاج شیخ با اظهار اینکه جدم علی علیه السلام است سیادت خود را به مرحوم کشمیری تأکید میفرمایند و لیس إلی رد الشفیع سبیل فالمسئول فی جنابکم أن تقرر لی شهریة تدفع بها الهموم و یرفع منها الغموم، و اشتغل فراغ البال. بالدعاء و التحصیل، و الدعاء لکم. کیف و قد انار نورک ألاقارب و الأباعد، و أسنی ضیاؤک الدانی والأجامد، و أفاض فیضک علی القدیم و الجدید سیما طلاب العلوم، ولا سیما اهل بیت النبی المعصوم، و لنعم ما قال بالفارسیة: چهار چیز است که گر جمع شود در سنگی لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارائی. پاکی طینت و أصل گهر و إستعداد تربیت کردن مهر فلک مینائی در من این هر سه صفت هست ولی میباید تربیت از تو که خورشید جهان آرائی ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
محض است و آنچه شرش از خیرش کمتر است. بنابر این شروری را که ما در عالم مشاهده می‌کنیم ناشی از آن قسم موجودات است که خیر آنها بر شرشان غلبه دارد. مثلا وقتی باران میبارد زمین و حیوانات بر اثر آن أحیاء می‌شوند ولی در همین زمان ممکن است چند خانه نیز ویران و یا موجوداتی بر اثر سیل هلاک شوند. پس اگر چه باران برای زیان دیدگان شتر بوده است اما برای همه نباتات و حیواناتی که از آن بهره جسته اند خیر بوده است. نیز به عنوان مثل اگر عضوی از اعضاء انسان دچار «شقاقلوس» شود و به منظور جلوگیری از سرایت بیماری به سایر اعضاء بدن قطع آن عضو لازم آید، اگر چه قطع این عضو برای خود آن عضو شر است اما برای باقی اعضاء خیر خواهد بود. بطور کلی در اینگونه امور چون شر اندک در جنب خیر بسیار قابل اعتناء نیست لذا عقلاء آنها را شر نمی شمارند. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بسیاری از حکماء و متکلمین این جواب را پسندیده اند اگر چه پاسخهای دیگری نیز به این اشکال داده اند. اما ظاهرا این جواب محض اسکات خصم بوده است، و یا آنکه در این پاسخ دچار سهو شده اند زیرا این نحوه استدلال سبب بی میلی مخلوق نسبت به خدا و سستی بندگان در خدا پرستی می‌شود. زیرا بدان می‌ماند که سلطانی بندهای از بندگان خود را بی سبب تازیانه زند تا دیگران مؤدب شوند، یا آنکه سرمای زمستانی از حد بگذرد و بر اثر آن پیرزنان و فقرا هلاک شوند تا باقی مردم در بهار آسوده و خوش باشند. بدیهی است این امر موجب سلب میل فقرا از خداوند می‌شود و حال آنکه انبیاء علیهم السلام مبعوث شده اند که خلق را به خدا راغب کنند و سبب محبت بندگان نسبت به خداوند شوند. - در خبر است: یا موسی احبنی و احببنی الی مخلوقی. فقال الهی احبک فکیف احببک الی مخلوقک؟ قال: اذکر نعمائی و آلائی. » خداوند به موسی علیه السلام خطاب کرد: ای موسی مرا دوست بدار و نزد مخلوق محبوبم کن. عرضه داشت: خداوندا من تو را دوست میدارم اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خطاب شد: نعمتهائی را که به آنها عطا کرده م به خاطرشان آور» اشکال دیگر این استدلال آنست که حاکی از عجز خداوند است. بنابر این بهتر آنست که ابتدا ببینیم شر چیست. بطور کلی باید دانست که اساسا نقص و شر امری عدمی است. جهل یعنی عدم العلم، گل یعنی عدم الشعر و محموم یعنی کسی که فاقد صحت است. همه نقائص و شرور منجر به امور عدمی می‌شود با این تفاوت که نقائص عدمیاتی است که ملکه است ولی به فعلیت نرسیده است مانند کور بودن یعنی عدم بصر که نقیصه ای است به شرط وجود قابلیت. از اینرو مفهوم کوری در مورد دیوار به کار نمی رود زیرا دیوار استعداد و ملکه بینائی ندارد. و لم ار فی عیوب الناس عیبا کنقص القادرین علی الکمال تمام آلام و رنجها به آن سبب است که در شخص استعداد و قوه هست ولی قدرت برای فعلیت وجود ندارد. بعضی را استعداد هست و بعضی را نیست و بطور کلی هر کس که قوه و استعدادش به فعلیت نزدیکتر است غصه اش هم بیشتر است. به این ترتیب شرور در عالم اموری هستند عدمی و در نتیجه نیازی به منشأ ندارند و بر این اساس اعتقاد ثنویه ابطال می‌شود. پاسخ دیگر به اشکال وجود شرور در عالم آنست که آنچه را ما شر می‌پنداریم در حقیقت شر نما است و باطنش خیر است و اینکه ما آنرا شیر می‌بینیم ناشی از ضعف عقل است. به قول سنائی: آنچه هست از بلا و عافیتی خیر محض است و شر عاریتی ... عسی ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم... [۱] چه بسا که چیزی ناخوش آیند شما است و حال آنکه خیر شما در آن نهفته است. » مثلا اگر خون فاسد در مزاج طفلی پیدا شود و او را فصد کنند آن طفل به جهت ضعف عقل این عمل فصد را شر می‌پندارد و جزع و فزع می‌کند. آری، اگر شخص غیر از این عالم به عالم دیگری معتقد نباشد، العیاذ بالله، ممکن است ---------- [۱]: ١- سوره بقره، آیه ۲۱۹، قرآن کریم بگوید که از خداوند موجودی ظالمتر یافت نمی شود، زیرا یکی را در نهایت حسن صورت و جمعیت اسباب و صحت بدن و دیگری را در نهایت قبح و تفرقه اسباب و فقر و مرض دائم می‌یابد. این مطلب اختصاص به انسان ندارد بلکه در باره همه موجودات صادق است. مثلا خری را می‌بینیم سفید و خوش هیئت که همیشه در طویله خوابیده است، مدام می‌خورد و تیمار می‌شود و اگر هفته ای یک بار هم سواری دهد با پالانی نو و تشکی مخمل مرکوب خانمی می‌شود. و از سوی دیگر خری را می‌بینیم که گرفتار دهقانی شده و در تمام عمر غیر از کاه، آنهم نه به مقدار کافی، چیزی نخورده است و همواره با پالانی کهنه کود بار او می‌کنند و آنقدر بر او سیخ می‌زنند که خون از بدنش جاری می‌شود. این حکایت را مولوی در مثنوی خوب بیان کرده است: اما اگر به وجود نشأت دیگری قائل شدیم و غیر از این عالم به عالم دیگر نیز معتقد شدیم خواهیم گفت: آنکه او بنیاد این عالم نهاد هر کسی را آنچه لایق بود داد ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
عطار گوید: هر آن نقشی که در صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم و این حدیث نیز شاهد بر همین مطلب است: «ان من عبادی من لایصلح لهم الا الفقر ولو اغنیته لفسد دینه و أن من عبادی من لایصلح الا المرض ولو کان صحیحا لفسد دینه و انا ارأف بعبادی ازودهم عن موارد الهلکة کما یزود الراعی غنمه عن موارد الهلکة. امر گروهی از بندگان من جز با فقر اصلاح نمی شود، بنحوی که اگر آنها را بی نیاز میگرداندم دینشان تباه می‌شد، و امر گروهی دیگری از بندگانم جز به وسیله مرض اصلاح پذیر نیست، به گونه ای که اگر چنین بنده ای برخوردار از صحت و سلامت بود دینش را از دست می‌داد، و من بر بندگان خود، از همه کس مهربانترم و چونان چوپانی که گوسفندان خود را از خطرات، نگاه میدارد، بندگان خویش را از مهالک حفظ می‌کنم. » کلیات مطالب همان بود که گذشت، اما فهم جزئیاتش جز برای انبیاء و اولیاء ممکن نیست. به عنوان مثال، دو نفر مریض به یک طبیب مراجعه میکنند، آن طبیب برای یکی مزعفر با افشره و برای دیگری مسهل تلخ تجویز می‌کند، و تو علت آنرا نمیتوانی بفهمی ولی اجمالا میدانی که خیر هر یک در همان چیزی بوده است که برایش تجویز شده است. آری همچنانکه شاگرد آن طبیب جزئیات و علت آن دستور را می‌فهمد، انبیاء و اولیاء نیز میتوانند جزئیات مربوط به مشیت الهی را در خلق درک و فهم کنند. حضرت عیسی علیه السلام می‌فرماید: طوبی لکم یا ایها الفقراء لانکم فی الملکوت من الأغنیاء طوبی لکم» «خوشا بحال شما ای تنگدستان، زیرا که در ملکوت الهی از بی نیازانید؛ خوشا به حال شما که مردم شما را لعن می‌کنند، و حال آنکه رحمت خداوند شما را فرا می‌گیرد، و خوشا به حال شما ای در به دران و ای کسانیکه در راه من تازیانه می‌خورید. » پس معلوم شد که آنچه در عالم است، اگر بعضی از آن هم شر نما است به نظر کوته فکران و ضعیف عقلان است، ولی در نظر اهل بینش و فهم و دانش سراسر خیر محض است. چنانکه وقتی ساحران به موسی (علیه السلام) ایمان آوردند فرعون گفت: «... والاصلسنگم فی جذوع النخل [۱] یعنی «یقینا شما را بر تنه‌های درختان خرما به دارخواهم آویخت. » و آنان در پاسخ گفتند: «لا ضیر أنا إلی ربنا منقلبون [۲] یعنی «باکی نیست زیرا که بسوی پروردگار خود متوجه گشته ایم و با این پاسخ شر و ضرر را نفی کردند. باین ترتیب معلوم شد که هیچ شت و ضرری در عالم نیست. اما ممکن است که انسان به نفس خود زیان رساند و خود را جهنمی و خیرات الهی را نسبت به نفس خود تبدیل به شر کند و حال آنکه آنچه را خداوند خلق فرموده تمامأ خیر محض است. والخیر فی یدیک و الشر لیس الیک». [۱] «خیر و نیکوئی به دست تو و نزد تست و شر و بدی از ساحت قدس تو نشأت نمیگیرد» چنانکه از حضرت عیسی (علیه السلام) پرسیدند که: چه کسی تو را ادب کرد؟ فرمود: «بی ادبان»، مسلم است هیچکس نظیر شیطان به صلحاء خدمت نکرده است. چه خوش گفته اند: دشمنان جهان به مذهب من دوستانند و دوستان دشمن زیرا اگر شیطان نبود مقام سلمانی ظاهر نمی شد. بنابر این شیطان نهایت نفع را برای اولیاء داشته است. این جفای خلق با تو در جهان گر بدانی گنج زر باشد نهان خلق را با تو کج و بد خو کند تا تو را ناچار رو آن سو کند بنابراین هر چه در عالم است همه خیر محض است با این تفاوت که بعضی خیر باطن و خیرنما و برخی خیر باطن اند ولی به نظر کوته بینان شیر نما هستند. سنائی گوید: آنچه هست از بلاء و عافیتی خیر محض است و شر عاریتی این بود بحث کوتاهی در باره شرک جلی که در مقابل توحید ذات قرار دارد. اما در مورد شرک خفی: قائل به شرک خفی نجس نیست و اگر چه باطنا در عذاب مخلد باشد احکام شرکت بر او جاری نمی شود. چه بسیارند کسانی که در ظاهر مسلمانند ولی در باطن مشرک، مانند اشاعره و مجسمه، یعنی کسانی که خدا را جسم می‌دانند. اینها اگر چه ظاهرا محکوم به طهارت و پاکی هستند ولی در باطن نجس اند زیرا که ظاهرا به توحید معتقدند و عدد خدا را متکثر نمی دانند ولی لازمه اعتقاد و کلامشان شرکت است زیرا که جسم از هیولا و صورت مرکب و نیازمند به مکان است. بنابراین لازمه این عقیده اعتقاد به تعدد قدما است. ظاهرش چون گور کافر پر حال باطنش قهر خدا عز و جل عوام و نسوان غالبا از گروه مجسمه اند و از این لحاظ دارای شرک خفی ولی پاک هستند زیرا اگر به نجاست آنها حکم کنید عسر و حرج لازم میآید و حرج هم بر دو قسم نوعی و شخصی است که در حقیقت قسم نوعی آن حرج نیست. ---------- [۱]: ۱- آیه ۷۱، سوره طه، قرآن مجید [۲]: ۲- آیه ۵۰، سوره شعراء، قرآن مجید. [۱]: ۱. قسمتی از دعای قبل از تکبیرة الإحرام نماز. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
طریقه خداشناسی «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید. » [۱] نشانه‌های خود را در آفاق و در نفسهای خودشان به آنان خواهیم نمایاند، تا اینکه بر آنان آشکار گردد که او حق است. آیا برای اثبات حقانیت پروردگار این کافی نیست که او بر همه چیز شاهد و ناظر است؟ » بحکم آیه فوق، سه طریق برای خداشناسی وجود دارد. طریق اول، که طریق عموم خلق است، پی بردن به وجود حق از راه مشاهده آیات و نشانه‌های آفاقی (عالم طبیعت) است، و تمام عالم آیات و نشانه‌های «الله» است. آدمی وقتی که دود را که علامت آتش است می‌بیند بلافاصله به وجود آتش حکم میکند، اما این همه آثار و نشانه‌ها را در عالم می‌بیند ولی تأمل در وجود صانع نمی کند. بطور کلی اکثر مردم از آیات انفسی غافلند. حضرت عیسی می‌فرماید: «ای افعی زادگان خس را در چشم برادران می‌بینید و شاخ را در خود نمی بینید؟ » طریق دوم، که طریق خواص است، آگاهی به وجود خداوند از طریق آیات انفسی است. نزدیکترین چیز به آدمی دل او است، ولی هر چه انسان زحمت میکشد قدرت بر تصرف دل ندارد، گاهی خنده و گاهی گریه [۲]، و از اینجا معلوم می‌شود که «قلب المؤمن بین اصبعی الرحمن یقلبه کیف یشاء» یعنی: «قلب مؤمن بین دو انگشت خداوند رحمن است و آنگونه که بخواهد آنرا می‌گرداند. » زین سبب فرموده استثنا کنید گر خدا خواهد به پیمان بر زنید زانکه حکم کار در دست من است اختیار جملگان پست من است هر زمان دل را دهم میلی دگر هر زمان بر دل نهم داغ جگر کل اصباح لنا شأن جدید کل شیء عن مرادی لایحید در حدیث آمد که دل همچون پری است در بیابانی اسیر صرصری است ---------- [۱]: ۱- آیه ۵۳، سورة فصلت، قرآن کریم [۲]: ۲- اشاره به آن است که حتی خنده و گریه انسان هم به اختیار خود نیست به دلیل آیه مبارکه هوالذی اضحک باد پر را هر طرف راند گزاف گه چپ و گه راست باصد اختلاف در حدیث دیگر آن دل دان چنان کآب جوشان ز آتش اندر قازغان هر زمان دلرا دگر رائی بود آن نه از وی لیک از جائی بود. پس چرا ایمن شوی بر رأی دل عهد بندی تاشوی آخر خجل [۱] ---------- [۱]: ١- دفتر سوم مثنوی مولانا جلال الدین رومی قدس سره. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
متعال همان وجود و هستی او است. » اگر قرار شد که دو واجب الوجود باشد، هر دوی آنها باید غنی بالذات بوده، یعنی عین وجود باشند، و لازمه این سخن آنست که در «صرف الشیء» یا «شیء محض» دو عین قائل شویم، در حالیکه در شیء محض یا در وجود بحت و بسیط تصور دوگانگی محال است. از اینرو واجب الوجود واحد بوده و تعدد برای آن قابل فرض نیست. به همین دلیل ملاحظه می‌کنیم که در بعضی از اخبار مربوط به توحید، از تصور وحدت عددی در مورد خداوند نهی شده است. چنانکه مرحوم صدوق نقل می‌کند که در یکی از جنگها وقتی که حضرت علی (علیه السلام) سرگرم کارزار بودند، شخصی از آن حضرت پرسید که «الله واحد» یعنی چه؟ اطرافیان حضرت او را منع کردند، ولی حضرت آنها را رد نمود و فرمود که من برای همین شمشیر می‌زنم. آنگاه در پاسخ او فرمود: جمله «الله واحد دارای چهار معنی یا چهار وجه می‌باشد که اطلاق دو وجه آن بر خداوند جائز نبوده و فقط دو وجه دیگر آن برای خداوند ثابت است. فوجهان لایجوزان بها علی الله فوجهان ثبتان». آنگاه توضیح فرمودند که آن دو وجهی از وحدت که بر خداوند قابل اطلاق نیست عبارتند از: «وحدت عددی» و «وحدت نوعی» فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد... ) البته در عباراتی نظیر «لک یا رب وحدانیة العدد و قدرة الحیاة الابد [۱] آنچه به نظر می‌آید آنست که مراد از «وحدانیة العدد، بیان کمال عظمت خداوند است، زیرا که همه چیز متعلق به اوست. لذا وقتی که حضرت ایوب گفت خدایا کاش در جایی بودم که می‌توانستم با تو مباحثه و اظهار حجت کنم، پاره ابری به او گفت: بگو! پس هر چیزی متعلق به خدا است و حضرت امیر (علیه السلام) نیز در هر رکعتی از نماز از غیر حق تبری می‌جست و می‌فرمود که خود او قوه و توان داده که من می‌توانم رکوع کنم. پس وحدتی که در عالم به چشم می‌خورد، طفیل وحدت حق است، و اشیاء ظل وجود حضرت حق اند، و وحدت عددیه ظل وحدت حقیقیه است، و قدرتی هم که میگوئیم همین است. مراد آنست که وحدت، امری وجودی و کثرت، امر عدمی است. معنی کثرت عدمی بودن است، زیرا که کثیر چیزی جز تکرار واحد نیست، و آنکه گرفتار کثرت است تا از کثرت نمیرد به عالم وحدت و یگانگی نرسد و تبدیل به خیر نشود، زیرا که وحدت خیر است. شیخ عطار می‌فرماید: ای روی درکشیده به بازار آمده خلقی بدیدن طلسم گرفتار آمده غیر تو هر چه هست سراب و نمایش است کاینجا نه اندک است و نه بسیار آمده اینجا حلول کفر بود اتحاد هم کاین وحدت است لیک به تکرار آمده یک صانع است وصنع هزاران هزار بیش جمله زنقد علم نمودار آمده بحری است غیر ساخته از موجهای خویش ابری است عین قطره عدد بار آمده اینرا مثال هست بعینه یک آفتاب کز عکس او دو کون پر انوار آمده والاکلام حق که علی الحق یکی است بس پس در نزول مختلف آثار آمده برخود پدید کرده زخود سر خود دمی ---------- [۱]: ا- یعنی: «پروردگارا! وحدت و یگانگی در عدد، و قدرت حیات ابد و جاودانه ویژه تور است. » هجده هزار عالم اسرار آمده در باغ عشق یک احدیت که یافته است شاخ درخت و برگ و گل خار آمده یک عین متفق که جز او ذره ای نبود چون گشت ظاهر اینهمه اغیار آمده عکسی ز زیر پرده وحدت علم زده در صدهزار پرده پندار آمده یک پرتو او فکنده جهان گشته پر چراغ یک تخم کشته اینهمه در بار آمده بر خویش جلوه دادن خود بود کار تو تا صد هزار کار زیک کار آمده [۱] وحدتی که در خداوند است، نه بدان معنی است که او فردی است و فرد دیگر نیست، بلکه او وجود صرف است و فرض غیر برایش محال است. و اما دو مفهوم دیگر از وحدت که در مورد خداوند صدق می‌کند، عبارتند از: واحد لا شبیه له» یعنی: «واحدی که شبیه و مانندی برای او نیست. »، و «واحد احدی الذات و احدی الصفات» یعنی «واحدی که در ذات و صفات یکتا است. » فرق میان «واحد» و «احد» در آنست که واحد در مقام وحدت وجود و نیز در مقام وحدت معانی مثل وجود واحد است، اما به حسب معنی تعدد دارد. مثلا یک موجود زنده اگر چه واحد است، ولی هزار معنی دارد: جسم است، نامی است، حساس است، متحرک بالاراده است، سمیع است، بصیر است و..... و معنی «احد» در جایی به کار می‌رود که معانی و صفات منتفی باشند. ---------- [۱]: ١- قسمتی از یک غزل شیخ فریدالدین عطار نیشابوری قدس سره به همان برهان که ضرورت منتهی شدن وجود ممکنات به واجب الوجود اثبات می‌شد، ضرورت نشأت یافتن تمام اسماء حسنی و صفات علیا نیز از اصل و منشأی که این صفات ذاتی او می‌باشند، اثبات می‌شود. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
در مقام پاسخ به معتزله گوئیم که علم نمونه او در میان ممکنات است و «فاقد الشیء» چگونه می‌تواند «معطی الشیء» باشد. این کلام به یک لحاظ بدتر از کلام اشعری است، زیرا که تمام کمالات و اسماء حسنی، و بلکه حقیقت در آنجا است و صانع موجودات عین علم و قدرت است. البته باید دانست که مراد از اتحاد صفات با ------ذات، اتحاد مفهومی نیست، زیرا که سمیع غیر از بصیر و بصیر دارای مفهومی غیر از ذات می‌باشد. لذا در اصول کافی در باب حدوث الاسماء» روایات نقل شده است، حاکی از آنکه آنچه که باید عبادت شود، مسمی است و نه اسم. «و من عبد المعنی باعتبار الاسم فهو المؤمن» یعنی: «مؤمن کسی است که معنی را به اعتبار اسم عبادت کند».---- [۱]: ١- خطبه اول نهج البلاغه [۱]: ۱- یعنی او را با صفتش در کنار هم قرار داد. [۲]: ۲- کلمه «قلم» در آیات و روایات، فراوان دیده می‌شود. مثل آیه کریمه ن والقلم و ما یسطرون». [۳]: ۳- یعنی هنگامی که در صور دمیده شود، به دنبال آن هر آنچه که در آسمان و زمین است، به فریاد و فغان آمده. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
---------- [۲]: ۲- این بیان اشاره دارد به اولین آیه کریمه از سوره دهر: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
یکی از مظاهر وجود یا یکی از مصادیق خیر است، لذا اگر امام علیه السلام را اصل و ریشه علم بدانیم، صحیح است. بنابر این به یک تعبیر می‌توان گفت که امام عالم به غیب نیست، زیرا که غیب امام منحصر به ذات حق است، و غیر ذات حضرت حق، بر همه چیز آگاه است، که فرمود: «خلق الأئمة و اشهد هم علی تمام خلقه، یعنی: «ائمه را خلق نمود و آنانرا شاهد بر تمام خلق خویش ساخت». از اینرو بود که فرمودند: «رب زدنی علما! رب زدنی تحیر، یعنی: «پروردگارا علم مرا افزونی بخش! پروردگارا بر حیرت من بیفزای»، زیرا که معرفت نسبت به ذات حق سراسر حیرت است و فرض از طلب زیادتی معرفت افزایش معرفت نسبت به ذات اوست و نه نسبت به «ماسوی»، زیرا که ماسوای حق در نزد آنها غایب نیست تا افزونی معرفت نسبت به آن را طلب کنند. ---------- [۳]: ٣- باید توجه داشت که بسیاری از اخبار نیز حاکی از آن است که ائمه طاهرین (علیه السلام) عالم به گذشته و حال و آینده کائنات می‌باشند. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
زیرا که معرفت نسبت به ذات حق سراسر حیرت است و فرض از طلب زیادتی معرفت افزایش معرفت نسبت به ذات اوست و نه نسبت به «ماسوی»، زیرا که ماسوای حق در نزد آنها غایب نیست تا افزونی معرفت نسبت به آن را طلب کنند. عرفاء و صوفیه گویند که مراتب کلیه وجود پنج است اول غیب مطلق و آن مرتبه اطلاق محض است که آنرا غیب هویت و مقطع اشارات و غیب الغیب خوانند. دوم غیب مضاف و آن را عالم عقول و نفوس گویند و گاه عالم اعیان ثابته چه تحقق آن اعیان در مرتبه عقول و نفوس خواهد بود و آنرا ملکوت اعلی خوانند. سوم شهادت مضاف که آنرا عالم مثال و خیال منفصل خوانند که خیال انسانی جدولی است از آن نهر و خلیجی است از آن بحر و آنرا عالم برزخ و ملکوت اسفل نیز خوانند بنابر آنکه در آن عالم صور مجردات و مادیات مجتمع است. چهارم شهادت مطلق که آنرا عالم حضور و شهادت خوانند و آن عالم جسمانی است بمافیه من الاعراض و الجواهر. پنجم مرتبه جامعه و آن حقیقت انسانی است که جامع جمیع حقایق عالم است و از این بیان معلوم می‌شود که موجود بالذات حق سبحانه و تعالی است و ممکنات به اعتبار اضافه به انتساب به آن ذات موجودنما می‌شوند، چنانچه گفته اند: الأعیان الثابته ما شمت رائحة الوجود بل هی باقیة علی عدمها و لنعم ما قال: که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو قال بعض الأفاضل فی اثبات الواجب تقریره ان الواجب موجود و الا ای و ان لم یکن موجود کان معدوما البتة لثبوت الحصر الذاتی بین الوجود و العدم و ان کان معدوما فعدمه أما لذاته أو لغیره و کلاهما محالان اما الاول فلان الواجب هو أن یکون وجود لذاته فالواجب هنا أن کان عدمه لذاته هذا خلف و اما الثانی فلانه یلزم أن یکون ممکنا لان کل ما هو مسبوق بغیره فهو ممکن هذا خلف تأمل فیه فانه اعجوبة لاولی الابصار. قال بعض العارفین من کان نظره فی وقت النعم الی المنعم لا الی النعمة کأن نظره وقت البلاء الی المبلی لا إلی البلاء فیکون فی جمیع حالاته غریقا فی ملاحظة الحق متوجها الی الحبیب المطلق و هذا أعلی مراتب السعادة و من کان بعکس ذلک کان فی اسفل درک الشقاوة فیکون فی وقت النعمة خائفا من زوالها و وقت النقمة معذبا بنکالها. قال النبی صلی الله علیه و اله من سأل عن التوحید فهو جاهل و من اجاب عنه فهو مشرک و من یعرف فهو ملحد و من لا یعرف فهو کافر. ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام در باره کلمه ولایت و مشتقات آن در کتب محققان لغت چنین آمده است: ابن اثیر در «نهایة اللغه گوید: «ولی» از اسماء خداوند متعال و به معنی ناصر و یاری کننده است و برخی آنرا به معنی متولی امور عالم و خلائق دانسته اند و نیز «والی» از نامهای گرامی حضرت باری تعالی و به معنی مالک همه اشیاء و متصرف در آنها است. در کلمه «ولایت، مفاهیم تدبیر و قدرت و فعل متضمن است به این معنی که اگر کسی فاقد بعضی و با جمیع خصوصیات فوق باشد کلمه والی بر او اطلاق نمی شود. راغب در مفردات خود آورده است: کلمه «ولایت» به کسر اول به معنی نصرت و باری و به فتح اول به مفهوم اختیار داشتن و ولی امر بودن است و بعضی این کلمه را همچون کلمه «دلالت که با فتح باکسر اول معنی واحدی دارد به هر دو صورت کسر و فتح به یک معنی دانسته اند. کتاب «مجمع البحرین» در آیه شریفه «هنا لک الولایة لله الحق» کلمه «ولایت» را ربوبیت و نصرت معنی کرده و کلمه «ولایت» به کسر اول را امارت و فرمانروائی دانسته است و گوید: این کلمه را به فتح اول به معنی محبت و به کسر آن به مفهوم تولیت امر و فرمانروائی و سلطنت گفته اند. بنابر آنچه یاد شد کلمه «ولایت» در اصل به معنی فرمانروائی و صاحب اختیاری و در برخی از موارد مفهومش محبت و دوستی است. هم چنین است مشتقات آن مانند کلمات «والی، ولی و مولی» ملای رومی گوید: کیست مولا آنکه آزادت کند بند رقیت ز پایت برکند زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود وان علی مولا نهاد چون به آزادی ولایت هادی است مؤمنان را از اولیا آزادی است خداوند متعال، در قرآن مجید، ولایت بر بندگان و صاحب اختیاری امور امت اسلام را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) تفویض فرموده است: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» [۱] یعنی: ولایت و صاحب اختیاری پیامبر، نسبت به امور مردم اهل ایمان، بیش از خود آنان است. این ولایت مطلقه، بر حسب آیه شریفه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و بوتون الزکاة وهم راکعون» [۲] . «منحصر به خداوند و رسول اکرم و آن مرد با ایمانی است که در حال رکوع به مستمندی صدقه داده است، و بنا به روایات فراوان از طریق شیعه و سنی، نزول این آیه، در شان حضرت علی (علیه السلام) است که در حالت رکوع نماز، انگشتری خویش را به سائل نیازمند مرحمت کرد. به مفاد صریح آیه کریمه فوق، ولایت مطلقه انحصاری بر مسلمانان، مربوط به خداوند متعال و رسول گرامی و امیرالمؤمنین صلوات الله ---------- [۱]: ١- قرآن مجید، سوره احزاب، آیه ۱ [۲]: ۲- قرآن مجید، سوره مائده، آیه ۵۵ یعنی: ولی امر و صاحب اختیار مطلق شما، منحصرا خداوند متعال و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز را بر پا داشته و در حالت رکوع انفاق میکنند. علیهما است و این ولایت در هر سه مورد، از یک گونه و به این معنی است که: ولایت و صاحب اختیاری و حاکمیت که به علی علیه السلام، تفویض شده، همانست که برای پیامبر ارجمند علیه السلام (صلی الله علیه و آله وسلم) ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
» ابن ابی لیلی روایت کرده است که: پدرم میگفت: روز جنگ خیبر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پرچم را به علی بن ابیطالب سپرد و خداوند به دست علی (علیه السلام) خیبر را بگشود و در روز غدیر خم، پیامبر اسلام، علی بن ابیطالب (علیه السلام) را بر پای داشت و به تمام مردم، اعلام فرمود که او مولای هر مؤمن و مؤمنه است و پس از آن، وی را مخاطب ساخته و گفت: «رانت منی و انا منک. تقاتل علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل. انت منی بمنزله هارون من موسی. انا سلم لمن سالمت و حرب لمن حاربت. انت العروه الوثقی التی لا انفصام لها. انت تبین لهم ما یشتبه علیهم من بعدی. انت ---------- [۱]: ١- گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اشاره است به آیه مبارکه النبی اولی بالمؤمنین من أنفسهم... » یعنی: اختبار امور مؤمنان، بیش از خودشان، با پیامبر خداست (آیه ۶، سوره احزاب، قرآن مجید). [۲]: ۲۔ مناقب خوارزمی، صفحه ۹۴. امام کل مؤمن و مؤمنه و ولی کل مؤمن و مؤمنه بعدی. انت الذی انزل فیک «و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الأکبر». انت الأخذ بسنتی و الذاب عن ملتی. انا اول من تنشق الأرض عنه و انت معی. أنا عند الحوض و انت معی. انا اول من یدخل الجنة و انت معی تدخلها و الحسن والحسین و فاطمه. ان الله او حی الی ان اقوم بفضلک فقمت به فی الناس و بلغتهم ما امرنی الله بتبلیغه و قال له اتق الضغائن التی لک فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم الله و بلعنهم اللاعنون. ثم بکی فقیل مما بکاؤک یا رسول الله؟ فقال: اخبرنی جبرئیل علیه السلام انهم یظلمونه و یمنعونه حقه و یقاتلونه و یقتلون ولده و یظلمونهم بعده و اخبرنی جبرئیل عن الله عز و جل أن ذلک الظلم یزول اذا قام قائمهم و علت کلمتهم و اجتمعت الأمة علی محبتهم و کان الشانی علهم قلیلا والکاره لهم ذلیلا و کثر المادح لهم و ذلک حین تغیر البلاد و ضعف العباد و الیأس من الفرج فعند ذلک یظهر القائم فیهم. و قال النبی (صلی الله علیه و آله وسلم): «اسمه کاسمی و اسم ابیه کاسم ابی هو من ولدا بنتی فاطمة یظهر الله الحق بهم و یخمد الباطل باسیا فهم و یتبعهم الناس راغبأ الیهم و خائفة منهم قال: و سکن البکاء عن رسول الله فقال: معاشر الناس، ابشروا بالفرج فان وعد الله لایخلف و قضاة لا یرد و هوالحکیم الخبیر و أن فتح الله قریب. اللهم انهم اهلی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرة اللهم اکلأهم و ارعهم و کن لهم و انصرهم و اعزهم ولا تذلهم و اخلفنی فیهم انک علی ما تشاء قدیر [۱] یعنی: «ای علی، تو از منی و من از توام، تو با بیدینان بر تأویل قرآن می‌جنگی هم چنانکه من بر تنزیل قرآن با آنان در جنگ بودم. بین تو و من همان نسبت است که میان هارون و موسی بود. من با هر که تو به صلح باشی، در صلحم و با هر که در جنگ باشی، در جنگم. تو همان «عروة الوثقی» [۲] و آن رشته استوار هستی که هرگز نخواهد گسست تو هستی که مسائل مشکل و موارد اشتباه این امت را پس از من، حل و فصل خواهی کرد. تو امام و پیشوای هر مرد و زن با ایمانی و تو هستی که پس از من، ولی و صاحب اختیار همه اهل ایمان از زن و مردی. ---------- [۱]: ١- مناقب خوارزمی - صفحات ۲۳ تا ۲۵. [۲]: ۲- اشاره است به آیه شریفه «... فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها... » (آیه ۲۵۹. سوره بقره. قرآن مجید). ...... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357