eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
راز محروم ماندن بعضى افراد از بينايى و شنوايى مفضل گويد: پس چرا بعضى از مردم اين جوارح ايشان مفقود مى باشد و آن اختلالها كه فرموديد در احوال ايشان به هم مى رسد؟ حضرت فرمودند كه: اين براى تاءديب و موعظه است براى آن كسى كه مبتلا مى شود و غير آن، چنانچه پادشاهان تاءديب مى كنند مردم را كه ايشان ترك اعمال قبيحه بكنند و ديگران نيز از احوال ايشان پند گيرند و مردم اين را از ايشان مى پسندند و انكار برايشان نمى كنند و در اين باب تصويب راءى ايشان مى نمايند و باز حق تعالى اين گروه را كه به اين بلاها مبتلا گردانيده اگر صبر كنند و به سوى خدا انابت نمايند بعد از مرگ آن قدر ثواب كرامت فرمايد كه در جنب آن ثواب ها بسيار سهل و حقير مى شمارند اين بلاها را حتى آن كه اگر ايشان را بعد از مرگ مردد گردانند ميان آن كه به دنيا برگردند، صحيح باشند يا مبتلا، هر آينه اختيار بلا را خواهند كرد براى آن كه مثوبات ايشان مضاعف گردد. حكمت خلق برخى از اعضاء به صورت فرد يا جفت فكر كن اى مفضل! در اعضايى كه طاق و جفت آفريده شده اند چه حكمت و تدبير در آنها مرعى داشته، پس ‍ ((سر)) را يكى آفريده، زيرا كه مصلحتى نيست در آن كه آدمى را دو سر بوده باشد نمى بينى كه اگر با سر آدمى سر ديگر تصور كنى هر آينه زياد خواهد بود بر او بدون احتياجى به سوى آن زيرا كه حواسى كه آدمى به آن محتاج است در يك سر مجتمع مى تواند بود. و ايضا اگر چنين باشد اگر به يك سر سخن گويد، سر ديگر معطل خواهد بود و حاجتى به او نخواهد بود و اگر از هر دو سر يك سخن گويد يكى بى فايده و زايد خواهد بود و اگر به يكى سخن گويد به غير سخنى كه به ديگرى گويد بر شنونده دشوار خواهد شد كه متوجه كدام يك شود و اختلاف در فهم به هم خواهد رسيد. و دستها را جفت آفريده؛ زيرا كه خيرى نيست در آن كه آدمى يك دست داشته باشد زيرا كه خلل مى رساند به آنچه مزاولت آنها نمايد از اعمال، نمى بينى كه نجار و بنا اگر يك دست ايشان شل شود نمى توانند كه صناعت خود را به عمل آورند و اگر به تكلف و مشقت به عمل آورند مانند كسى كه دو دست دارد هر دستى معاونت دست ديگر مى كند به عمل نمى توانند آورد. https://eitaa.com/zandahlm1357
قدرت تكلم و عضوهاى مربوط به صدا بسيار تفكر كن اى مفضل! در صدا و سخن و آلتها كه قادر منان براى آنها در انسان مقرر ساخته است، پس حنجره مانند لوله اى است از براى بيرون آمدن آواز، زبان و دندانها و لبها آلتى چندند براى قطيع حروف و ظهور نغمات، نمى بينى كسى را كه دندانهايش ريخته است ((سين)) را چنانچه مى بايد نمى تواند گفت و كسى كه لبش افتاده باشد ((فا)) را درست نمى تواند ادا كند و كسى كه زبانش سنگين شده ((راء)) را درست نمى تواند اظهار كرد و شبيه ترين چيزها به ادوات اخراج حروف و اصوات ناى انبانى است كه باد حنجره شبيه است به ناى و شش شبيه است به انبانى كه باد در آن مى كنند و عضلاتى كه شش را مى گيرند تا صدا بيرون آيد مانند انگشتان است كه بر آن انبان مى گذارند تا داخل شود باد در ناى و لبها و دندانها كه حروف نغمات را تقطيع مى كنند مانند انگشتان است كه پياپى بر دهان مى گذارند تا صداى آن به الحان مختلفه بيرون آيد. و هر چند محل خروج صدا را ما تشبيه كرديم به ناى انبانى براى شناسانيدن، اما در حقيقت آن را بايد تشبيه به ادوات صوت كرد زيرا كه آن مقدم است بر اين و اين منافع كه مذكور شد از آن برخاسته و آن خلقت صانع است و اين مخلوق كه از آن صنعت خالق برداشته، پس خبر داد تو را به منافعى كه اين اعضاء را هست در صنعت كلام و اخراج حروف. فوايد ديگر اين اعضا و در اين اعضاء با اين منافعى كه مذكور شد منافع ديگر است، پس حنجره براى آن كه نسيم از خارج به شش برسد و ترويح كند دل را و بادزنى باشد براى آن به آن نفس كه پياپى پيوسته بر آن وارد مى شود كه اگر اندك زمانى آن نسيم حبس شود و به دل نرسد البته آدمى هلاك مى شود. و به زبان مزه هاى مختلف مى چشد و ميان آنها تميز مى كند كه كدام تلخ است و كدام ترش و شيرين و كدام آب شور است و كدام شيرين و كدام گنديده و كدام پاكيزه و با اين منافع، زبان ياورى است و فرو بردن طعام و آب. و دندانها خورد مى كند غذا را كه آسان شود فرو بردن آن و دندانها با اين منفعتها پشتيبانى است براى لبها كه از اندرون دهان نگاه مى دارد آنها را كه سست نشوند و نياويزند. https://eitaa.com/zandahlm1357
خلل هايى كه فقدان برخى آلات مذكور پديد مى آورد عبرت گير براى اين از حال كسى كه دندانهايش افتاده است، نمى بينى كه لبهايش سست و متحرك است و به لبها مى مكد آب را كه به تدريج به گلو داخل شود كه اگر به يك دفعه داخل شود در گلو بند مى شود يا اندرون را مجروح مى گرداند و با اين منافع لبها به مثابه دو در است كه بر دهان بسته مى شوند و هرگاه خواهند مى گشايند و هرگاه خواهند مى بندند، پس دانستى كه به آنچه وصف كرديم براى تو بر هر يك از اين اعضاء چندين منفعت عظيم مترتب مى شود چنانچه يك آلت براى چندين عمل به كار آيد مانند تيشه نجارى كه براى تراشيدن چوب و كندن زمين و غير آن به كار مى رود. دستگاه فهم و ادراك و اگر دماغ و مغزى كه در سر است براى تو گشوده شود، خواهى ديد آن را كه پيچيده شده است به حجابى چند بعضى بر بالاى بعضى براى آن كه نگاه دارند آن را از عوارضى كه موجب اختلال آن مى گردد و براى آن كه آن را محافظت كنند كه متحرك و مضطرب نشود و استخوان كاسه سر به منزله كلاه خودى است براى محافظت آن كه اگر صدمه بر سر واقع شود يا بر جائى سائيده شود ضررى به آن نرسد و به روى پوست سر موئى رويانيده كه به مثابه پوستينى باشد براى آن و آن را از سرما و گرما محافظت نموده است، پس كى محافظت كرده است دماغ را چنين محافظتى مگر آن را آفريده و منبع حواس آدمى گردانيده و سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندى درجه و علو مرتبت كه نسبت به ساير اجزاى بدن دارد. https://eitaa.com/zandahlm1357
ساختمان دل اى مفضل! كسى دل را در ميان سينه قرار داده و پنهان كرده و پيراهنى كه آن پرده دل است بر روى آن پوشانيده و دنده ها را بر بالاى آن حافظ آن گردانيده با گوشت و پوستى كه بر روى دنده ها رويانيده براى آن كه از خارج چيزى بر او وارد نشود كه موجب جراحت آن گردد؟ كى در حلق دو منفذ قرار داده، كه يكى محل بيرون آمدن صدا و نفس باشد كه آن حلقوم است و متصل است به شش ‍ و ديگرى محل نفوذ غذا است كه آن را مرى مى گويند و متصل است به معده و غذا را به معده مى رساند. و بر حلقوم سرپوشى قرار داده كه در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن كه به شش برسد و آدمى را هلاك كند. كى شش را باد زن دل قرار داده كه پيوسته در حركت است و آن را سستى به هم نمى رسد و باز نمى ايستد براى آن كه حرارت در دل جمع نشود كه آدمى را تلف كند. كى براى منافذ بول و غايط مانند بندهائى كه در ميان كيسه ها مى باشد قرار داد، كه هر وقت كه خواهند بر هم آورند و هر وقت كه بخواهند بگشايند كه هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنين نبود، هميشه اين دو فضله جارى و متقاطر مى بودند و عيش آدمى فاسد مى شد، آدمى چه قدر از اين نعمتها را وصف تواند كرد. بلكه آنچه احصاء نمى كنيم زياده است از آن كه كرديم و آنچه مردم نمى دانند بيشتر است از آن كه مى دانند. كى معده را عضوى عصبى در نهايت صلابت گردانيده از براى آن كه طعامهاى غليظ را هضم تواند كرد؟ و كى جگر را نرم و نازك گردانيده براى آن كه قبول نمايد خالص غذاى لطيف را تا آن كه در آنجا هضم ديگر بايد لطيف تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟ آيا گمان مى برى كه بى مدبرى و مقدر حكيم عليم چنين امور كه مشتملند بر انواع حكمتها و مصلحتها به عمل تواند آمد؟ كلا و حاشا، متمشّى نمى شود مگر از خداوند قادرى كه عالم است به اشياء پيش از آفريدن آن ها و هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست و لطيف و خبير است. https://eitaa.com/zandahlm1357
مغز در لوله هاى استخوان فكر كن اى مفضل چرا مغز نازك را در ميان لوله هاى استخوان مضبوط گردانيده تا آن را حفظ نمايد كه ضايع نشود؟ چرا خون سائل را در رگها محسور گردانيده است مانند آب كه در ظرفها جاى دهند مگر از براى آن كه ضبط نمايد آن را كه از بدن بيرون نرود و يا به جاها كه نبايد جارى نشود؟ چرا ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده است؟ مگر براى آن كه نگاه دارنده آنها و ياور آنها مى باشد در كارها. چرا ميان گوش را پيچيده قرار داده مانند زندانها و دخمه ها؟ مگر براى آن كه آواز از در آن جارى شود تا به پرده گوش كه محل قوه سامعه است برسد و سورت آن شكسته باشد كه به آن پرده جراحتى و ضررى به هم نرسد. چرا خداوند اين گوشت را بر رانها و نشستگاهش قرار داده؟ مگر براى آن كه در نشستن آزار به وى نرسد چنانچه كسى كه بدنش در بيمارى يا غير آن كاهيده شده باشد اگر چيز نرمى حايل نباشد ميان او و زمين كه صلابت زمين به او نرساند آزار مى كشد. كى گردانيده است آدمى را نر و ماده و مگر كسى كه او را براى تناسل آفريده؟ و كى او را نسل آورنده آفريد؟ مگر آن كسى كه او را صاحب امل و آرزو قرار داده كه براى آن آرزوها تحصيل نسل نمايد. و كى داده است به او آلات عمل، مگر آن كه او را كاركن آفريده. و كى او را كار كن آفريده مگر آن كه او را محتاج گردانيده؟ و كى او را محتاج گردانيده مگر آن كه اسباب رفع حاجت او را مهيا گردانيده. و كى او را به فهمانيدن ميان ساير حيوانات مخصوص گردانيد؟ مگر آن كه مكلف گردانيده و پاداش عمل نيك و بد براى او مقرر گردانيده. و كى به او چاره بخشيده مگر آن كه او را قوت چاره عطا كرده است. و كى قوت چاره او را عطا كرده است. مگر آن كه حجت را بر او تمام كرده. و كى متكفل امرى چند شده كه چاره اش به آنها نمى رسد مگر آن خداوندى كه به نهايت شكر نعمتهاى او نمى تواند رسيد. فكر كن: و تدبير نما در آنچه از براى تو وصف كردم آيا بى صانعى چنين او را حاصل مى تواند شد و چنين كارخانه منظم مى تواند بود؟ تبارك الله عما يصفون. https://eitaa.com/zandahlm1357
وصف قلب اى مفضل! اكنون وصف مى كنم براى تو احوال دل را: كه سوراخ چند در آن هست مقابل سوراخ چند كه در شش ‍ هست كه باد زن دل است. اگر اينها مقابل يكديگر نمى افتاد، هر آينه نسيم نفس به دل نمى رسيد و آدمى هلاك مى شد. آيا تجويز مى كند صاحب فكر و انديشه كه اين قسم امور بدون تدبير مدبر حكيم به عمل آيد؟ آيا عقل خود هيچ مانعى از اين سخن باطل نمى يابد. اگر ببينى يكتاى دو در را كه در آن قلابى باشد آيا احتمال مى دهى كه اين را عبث ساخته باشند؟ بلكه جزم مى كنى كه صانعى كه اين را ساخته است يكتاى ديگر ساخته و قلاب را براى آن ساخته كه با تاى ديگر جفت شود. هم چنين حيوان نر گويا يكتاست كه عقل حكم مى كند كه براى او جفتى ساخته اند كه با او ضم شود و آلت در آلت ديگرى داخل شود براى مصلحت توالد و تناسل. پس هلاك و نااميدى و عذاب براى آنها باد كه دعوى فلسفه و حكمت مى كنند چگونه كور شده اند از صنعتى تا آن كه انكار صانع و مدبر او نموده اند؟ آيا نمى دانند كه اگر آلت مرد هميشه سست و آويخته مى بود چگونه به قعر رحم مى رسيد كه نطفه را در آنجا بريزد؟ و اگر پيوسته ايستاده مى بود چگونه آدمى در ميان رختخواب مى گرديد، يا ميان مردم راه مى رفت و چنين عمودى در پيش روى او ايستاده بود و با اين قباحت منظر بايست هميشه شهوت بر مردان و زنان هر دو غالب باشد. پس حق تعالى چنين مقرر گردانيده كه در اكثر اوقات خوابيده باشد و در هنگام احتياج برخيزد براى مصلحت دوام نسل. https://eitaa.com/zandahlm1357
زوائد خوراكى ها عبرت بگير اى مفضل: بر نعمتهاى عظيم كه حق تعالى را بر آدمى هست در خوردن و آشاميدن و فضلات به آسانى از او دفع شدن. آيا نمى بينى كه از نيكوئى تقدير خانه كه آدمى بنا مى كند آن است كه بيت الخلاء در پنهان ترين جاهاى خانه باشد؟ و هم چنين خالق قديم و مدبر حكيم در خانه بدن محل خروج فضله را كه به منزلت بيت الخلاى بدن است در پنهان ترين اعضاء قرار داده است و از پيش و پس نمايان نيست، بلكه پنهان گردانيده در موضع پنهانى از بدن كه پوشيده و مستور است. آنها واليتان با گوشتى كه در آنهاست او را پوشانيده، پس هر گاه آدمى محتاج شود به دفع فضله و كثافت بنشيند به آن نحو مخصوص، آن سوراخ ظاهر مى شود براى آن كه فضله و كثافت دفع شود، پس بسى صاحب نعمت و بركت است آن خداوندى كه پياپى است رحمت هاى او و احصا نمى شود نعمت هاى او. لطف اختلاف اوضاع دندان ها فكر كن اى مفضل: در اين آسياها كه در دهان آدمى آفريده، بعضى را تيز كرده براى قطع كردن و بريدن و جدا كردن طعام و بعضى را پهن آفريده براى خائيدن و خورد كردن طعام، چون به هر دو نوع احتياج بود هر دو را آفريده و آنهائى كه براى بريدن است در پيش دهان قرار داده و آنها كه براى خورد كردن است در عقب آنها قرار داده كه از اينها ميوه و گوشت و ساير مطعومات را قطع كند و چون داخل دهان گردد به آن آسياها خورد شود. https://eitaa.com/zandahlm1357
حكمت در نمو مو و ناخن تاءمل كن و عبرت بگير در آفريدن مو و ناخنها كه چون نمو مى كنند و دراز مى شوند و بسيار مى شوند و بايد تخفيف داد به تدريج، پس به اين سبب آنها را بى حس گردانيده كه از بريدن، الم نيابد و متاءثر نشود و اگر چنين نمى بود آدمى ميان دو امر بَدوَنا ملايم مردد مى شد يا آن كه مى گذاشت كه دراز شوند و گران بودند بر او و اگر تخفيف مى داد درد و الم مى يافت. مفضل گفت: چرا حق تعالى چنان نيافريد اينها را كه بر يك اندازه باشند و بلند نشوند؟ حضرت فرمود كه: خدا را در بلند شدن و بريدن آنها نعمت ها هست كه اكثر مردم قدر آنها را ندانند و شكر خداى را بر آنها نمى كنند. بدان كه دردها و الم هاى بدن بيرون مى رود به بيرون آمدن موها از مسامات آنها و به دراز شدن ناخنها از سر انگشتان و به اين سبب امر كرده اند آدمى را به نوره ماليدن و سر تراشيدن و ناخن گرفتن در هر هفته تا مو و ناخن زودتر بلند شوند و به بيرون آمدن آن دردها از بدن بيرون رود و چون بلند شوند و نبريدند ديرتر دراز مى شوند و دردها و مواد آنها در بدن محتبس مى شوند و باعث بيمارى ها و علت ها مى گردند. https://eitaa.com/zandahlm1357
حكمت تخصيص روئيدن مو به برخى اعضا و ايضا مو را در جائى چند كه ضرر دارد نرويانيده، اگر مو در ديده روئيده مى شد مورث كورى مى شد و اگر در ميان دهان مى روئيد آشاميدن و خوردن بر اين كس ناگوار مى شد و اگر در ميان كف مى روئيد احساس اشياء را به لمس نمى توانست كرد و بعضى از اعمال به آسانى متمشى نمى شد و اگر در ذكر مرد مى روئيد، لذت جماع از مرد و زن فوت مى شد، پس نظر كن كه هر جا كه مصلحت در روئيدن نيست نروئيده و اين نه مخصوص به انسان است، بلكه در بهايم و درندگان و ساير حيوانات كه نسل مى آورند مى بينى بدن هاى ايشان را كه همه اعضاء را مو گرفته به غير از اين مواضع كه ذكر شد به سبب اين وجوه كه مذكور شد از مو خالى است. رد بر پيروان مانى پس تاءمل كن در خلقت قدير حكيم كه راه خطا و غلط و اعتراض به هيچ وجه در آن نيست و همگى بر وفق صواب و حكمت است و اصحاب ((مانى)) ملعون كه در خلقت قادر بى چون خواسته اند كه راه خطا پيدا كنند! عيب كرده اند موئى را كه پشت زهار و زير بغل مى رويد و نمى دانند كه روئيدن اين موها به علت رطوبتى است كه بر اين مواضع ريخته مى شود و در آنها مو مى رويد مانند گياهى كه در جائى كه آب جمع مى شود از زمين مى رويد، نمى بينى كه اين مواضع پنهان تر و مناسب ترند براى قبول اين فضله از مواضع ديگر؟ و باز در روئيدن اين موها منفعت دينى هست انسان را كه او را مكلف ساخته اند به ازاله اينها كه مثاب گردد و اشتغال آن به اين اشغال بدنى مانع گردد كه او را از طغيان و فسادى كه لازم فارغ بودن آدمى است از اشتغال زيرا كه مانع مى شود او را بسيارى از غرور و ارتكاب معاصى و شرور. https://eitaa.com/zandahlm1357
حكمت در دوام جريان آب دهان تاءمل كن: در آب دهان و منفعتى كه در آن هست زيرا كه حق تعالى چنين مقرر گردانيده كه هميشه جارى باشد. در دهان كه تر كند كام و گلو را. اگر اين رطوبت نمى بود آنها فاسد و بى طراوت مى شدند، اگر اين رطوبت با غذا هضم نمى شد، در گلو گوارا نمى شد و اين رطوبت مركبى است از براى غذا كه آن را به معده مى رساند. و ايضا اين رطوبت به زهره مى رسد و موجب صلاح حال انسان است زيرا كه اگر زهره خشك شود آدمى هلاك مى شود و به تحقيق كه گفته اند گروهى از جاهلان متكلمان و ضعفاء العقول فلاسفه به جهت قلت تميز و قصور علم كه: اگر شكم آدمى به هيئت قبا مى بود كه هر گاه طبيب خواهد بگشايد و اندرون آن را مشاهده نمايد و دست داخل كند و معالجه كند آنچه را كه خواهد، هر آينه اصلح بود از آن كه بسته اند و از ديده پنهان است و دست به آن نمى رسد و دردهاى اندرون را نمى توان شناخت مگر به دليل هاى غامض و علامتهاى مشتبه مانند نظر كردن و قاروره و بوئيدن عرق و اشباه اينها از علاماتى كه غلط و اشتباه در آنها بسيار مى شود و بسا باشد كه اشتباه باعث كشتن مريض گردد. و جواب اين شبهه آن است كه جاهلان بايد بدانند كه اگر چنين مى بود و اطلاع بر امراض و معالجه آنها به اين آسانى مى بود، هر آينه مردم را ترس از مرگ و بيمارى نبود و علم به بقاى خود به هم مى رسانيدند و به سلامت و صحت خود مغرور مى گرديدند و موجب طغيان و فساد ايشان مى شد. و مفسده ديگر اين كه پيوسته رطوبات شكم مترشح مى بود و هر جائى كه مى نشست و مى خوابيد ملوث مى گردانيد و جامه اش هميشه تر و كثيف مى شد و عيش بر او فاسد مى گرديد. و مفسده ديگر اين كه معده و جگر و دل افعالى كه از اينها صادر مى شود به حرارت غريزى مى شود كه حق تعالى در جوف آدم محتبس گردانيده اگر در شكم فرج ها و رخنه ها مى بود كه توان گشود و اندرون شكم را ديد و دست را داخل جوف توان كرد، هر آينه برودت هوا به جوف مى رسيد و با حرارت غريزى مخلوط مى شد و عمل احشاى جوف باطل مى گرديد و آدمى هلاك مى شد. پس بدان كه هر چه اوهام به سوى آن مى رود به غير نحوى كه خالق حكيم اشياء را بر آن طريقه آفريده خطا و باطل است. https://eitaa.com/zandahlm1357
شهوت ها و لطف در خلقت آنها فكر كن اى مفضل! در افعالى كه حق تعالى در آدمى مقرر ساخته از خوردن و خواب رفتن و جماع كردن و آنچه در هر يك از اينها تدبير فرموده. به درستى كه براى هر يك از اينها در نفس آدمى محركى قرار داده كه مقتضى ارتكاب آن است و تحريص آدمى بر آن مى نمايد، پس گرسنگى مقتضى طعام خوردن است كه زندگى و قوام بدن به آن است و ماندگى و بى خوابى محرك بر خواب است كه راحت بدن و استراحت قوتهاى بدنى به آن است و شهوت، محرك بر جماع است كه دوام نسل و بقاى نوع انسانى به آن است و اگر گرسنگى نبود و غذا خوردن براى آن بود كه آدمى مى داند كه بدن به آن محتاج است و در طبع آدمى حالتى نبود كه آدمى را مضطر گرداند به خوردن، هر آينه در بسيارى از اوقات كسالت و سستى مى ورزيد از خوردن غذا تا بدنش به تحليل مى رفت و هلاك مى شد، چنانچه گاهى آدمى محتاج مى شود به دوائى براى اصلاح بدن خود و مدافعه مى نمايد تا منجر شود به امراض ‍ مهلكه و مرگ. و هم چنين اگر خواب رفتن به آن بود كه مى دانست كه بدن و قواى آن براى استراحت به آن محتاج اند، هر آينه ممكن بود كه از روى تثاقل يا حرص در اعمال مدافعه نمايد تا بدنش بكاهد. و اگر حركت جماع براى محض هم رسانيدن فرزند بود، بعيد نبود كه سستى ورزد و نكند تا نسل كم شد يا منقطع گردد زيرا كه هستند بعضى مردم كه رغبت به فرزند و اعتنائى به شاءن آن ندارند. پس نظر كن كه مدبر عليم براى هر يك از اين افعال كه صلاح و قوام بدن به آنهاست محركى از نفس طبيعت براى آن مقرر گردانيده كه آن را بر آن تحريص نمايد و به فعل آن مضطر گرداند. بدان كه در آدمى چهار قوه است: اول: ((جاذمه)) كه قبول غذا مى كند و وارد معده مى گرداند. دوم: ((ماسكه)) كه طعام را نگاه دارد در معده و غير آن تا طبيعت فعل خود را در آن به عمل آورد. سوم: ((هاضمه)) كه غذا را در معده طبخ مى دهد و خالص آن را جدا مى كند و در جميع بدن پهن مى كند. چهارم: ((دافعه)) كه دفع مى كند آنچه از ثقيل غذا مى ماند بعد از اخذ هاضمه خالص آن را به قدر حاجت منحدر مى سازد. پس تفكر كن در تدبير اين چهار قوت كه در بدن و كارهاى آنها براى آن كه بدن به همه محتاج است و آنچه از حكمت و تدبير در آن مرعى شده. و اگر جاذبه نمى بود، چگونه حركت مى كرد آدمى براى طلب غذا كه قوام بدن به آن است؟ و اگر ماسكه نبود، چگونه طعام در جوف مى ماند تا معده آن را هضم كند؟ و اگر هاضمه نمى بود، چگونه غذا طبخ مى يافت تا جدا شود از او آنچه خالص است و غذاى بدن مى شود و بدل آنچه از بدن به تحليل مى رود مى شود؟ و اگر دافعه نمى بود، چگونه دفع مى شد به تدريج ثقل آنچه از هاضمه مانده است. پس نمى بينى چگونه موكل گردانيده است حكيم قدير براى توبه صنع لطيف و حسن تقدير خود اين قوتها را به بدن و قيام نمودن آنها به آنچه صلاح بدن در آن است، از براى تو مثلى بيان كنم: به درستى كه بدن به منزله خانه پادشاه است و او را در اين خانه حشم و غلامان و نوكران و خادمان هستند و قوام و مدبران كه موكلند به مصالح ايشان و ديگرى براى قبض آنچه وارد مى شود و ضبط كردن تا هنگام حاجت و ديگرى براى به عمل آوردن آن و مهيا كردن و به هر يك حصه او را رسانيدن و ديگرى براى پاك كردن آن خانه از كثافتها. پس بدان كه ((پادشاه))، خلاق حكيم است كه پادشاه عالميان است و ((خانه))، اين بدن است و ((حشم))، اعضاء و جوارحند و ((مدبران))، چهار قوه اند كه مذكور شدند. و احوال اين قوا را بر وجهى كه ما ذكر كرديم و به اين توضيح شافى مبرهن ساختيم، مخالف آن طورى است كه اطبا در كتب خود بيان كرده اند زيرا كه ايشان بر وجهى ذكر كرده اند كه در آن اعمال ادويه و معرفت امراض به كار ايشان آيد و ما به نحوى ذكر كرده ايم كه مرض شك و شبهه را از نفوس خلايق دفع كند و غشا و كورى و سبل حق ناشناسى را از پيش ديده ايشان بردارد تا از روى يقين و اذعان اقرار كنند به وجود پروردگار عالميان. https://eitaa.com/zandahlm1357
نقل قول اطبا در شرح احوال قواى آدمى مترجم گويد: كه حضرت، چون اشاره فرمودند به قول اطبا، اگر مجملى از اقوال ايشان و حكما مذكور شود نامناسب نيست. مشهور ميان طبيعيان حكماء و اطبا آن است كه آدمى را قوه چند است كه با نباتات و حيوانات در آنها شريك است و قوه چند هست كه با حيوانات شريك است و قوه چند است كه مخصوص او است. گفتار در قواى نباتى اما اول قوه ((غاذيه)) و ((ناميه)) و ((مولده)) است. و غاذيه آن است كه غذا را مستحيل مى گرداند به چيزى كه مشاكل و مشابه عضوى است كه به غذا محتاج است و احتياج به اين قوه از آن جهت است كه چون تكون بدن از اجزاء رطبى چند است و حرارت غريزى در بدن ضرور است كه اخلاط را نزجى بدهد و زيادتى ها را به تحليل برد و البته به سبب آن بعضى از رطوبات ضرويه بدن به تحليل مى رود و هواى خارج بدن و حركات بدنى و نفسانى نيز باعث تحليل مى شوند اگر قدرى از غذا بدل آنچه از بدن به تحليل مى رود، نشود به زودى بدن خشك شود و بكاهد و برطرف شود. پس حكيم عليم قوه غاذيه را در بدن براى بدن ما يتحلل قرار داده و چون طفل در رحم كوچك مخلوق مى شود و به آن كوچكى كارهائى كه از انسان بايد به عمل آيد از آن به عمل نمى آيد، پس بايد كه بزرگ شود لهذا حق تعالى قوه ناميه را نيز در بدن قرار داده كه داخل كند غذا را در ميان اجزاى اصليه بدن كه از منى به هم مى رسد مانند استخوان و عصب و رباط و امثال اينها تا زياد شوند در طول و عرض و عمق تا به حدى برسند كه مناسب هر شخص است و اين قوه تا سى سال عمل مى كند و بعد از بيست چندان عملش ظاهر نيست و از سى سال كه گذشت از عمل باز مى ماند و بعد از آن فربه مى شود اما نمو نمى كند و چون مرگ آدمى را ضرور است اگر توالد و تناسل نشود نوع به زودى برطرف مى شود. پس قوه مولده در بدن قرار داده كه منى از آن به عمل آيد كه ماده وجود شخص ديگر شود. https://eitaa.com/zandahlm1357
خادمان قوه غاذيه و قوه غاذيه چهار خدمتكار دارد. ((جاذبه)) و ((ماسكه)) و ((هاضمه)) و ((دافعه)). امام جاذبه براى آن كه غذا را جذب كند و بكشد به سوى اعضاء و ماسكه براى آن كه نگاه دارد تا هضم گردد و شبيه شود به عضو محتاج به غذا. مراتب چهارگانه هضم و مراتب هضم چهار است. اول در معده كه غذا در آنجا مانند كشكاب مى شود و آن را ((كيلوس)) مى گويند و اول اين هضم در دهان مى شود در وقت ((خوائيدن)). دوم در جگر زيرا كه كيلوس چون هضمش تمام شد در معده خالص و لطيف آن از رگى چند كه از معده به سوى جگر هست كه او را ((ماساريقا)) مى گويند داخل جگر مى شود و پهن مى شود در تمام جگر در عروق ريزه چند كه در تمام جگر دويده و هضم دوم در آنجا مى شود و مستحيل به اخلاط اربعه مى شود و آن را ((كيموس)) مى گويند و ابتداى اين هضم در ماساريقا مى شود. و هضم سيم در رگهاى بدن مى شود و اولش در وقتى است كه اخلاط داخل مى شوند در رگ بزرگى كه از بالاى جگر رسته است و از آنجا به رگهاى ديگر كه در جميع بدن منتشر است داخل مى شود. و هضم چهارم در اعضاء مى شود و ابتدايش در هنگامى است كه از دهانهاى رگها مترشح مى شود در اعضاء. اما قوه دافعه براى آن كه فضولى كه از غذا زياد مى آيد دفع كنند مانند بول و غايط. و قوه مولده دو تا است يكى آن است كه فضله هضم چهارم را از خون در خصيه به منى منقلب مى گرداند و دوم آنكه هر جزوى از منى را مستعد عضوى از اعضاء اصليه مى گرداند كه بعضى استخوان شود و بعضى رباط. و اما قوتهائى كه مخصوص حيوان است كه در نباتات نمى باشد بر دو قسمند: محركه و مدركه. اما محركه، منقسم مى شود به باعثه و فاعله و باعثه قوه اى است كه هر گاه مرتسم شود در خيال صورت امرى كه مطلوب باشد حصول وى. يا مطلوب باشد دفع وى، باعث شود قوه فاعله را بر تحريك اعضاء، پس اگر باعث بر تحريك به جهت طلب امر مطلوب الحصول باشد ((قوه شهويه)) خوانند و اگر به جهت دفع امر مهروب عنه باشد ((قوه غضبيه)) خوانند. و فاعله قوه اى است كه عضلات و ادوات تحريك را مهياى تحريك گرداند. و اما مدركه پس ده قوه است: پنج در ظاهر، پنج در باطن. https://eitaa.com/zandahlm1357
انقسام مدركه به قواى ده گانه ظاهريه و باطنيه اما پنج قوه ظاهره. اول: باصره است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در مجمع النورين است و مراد از مجمع النورين موضع ملاقات دو عصبه مجوفه است كه از چپ و راست مقدم دماغ رسته شده و به هم ملاقات كنند به حيثيتى كه تجويف هر دو در موضع ملاقات يكى شوند و بعد از ملاقات منعطف شده آن كه از طرف راست رسته است به حدقه راست و آن كه از طرف چپ رسته به حدقه چپ آيد و به اين قوه نفس ادراك كند جميع رنگها و روشنى ها را با لذات و جميع اشياء ملونه مضيئه را بالعرض. و علما را خلاف است در آن كه مدرك با لذات عين مرئى است يا صورتى كه از آن منطبع گردد و در جليديه چشم و به وساطت آن در مجمع النورين و از آن منتقل گردد به حس مشترك. مذهب دوم معرف است به مذهب طبيعيين. و اصحاب اقوال اول دو گروهند: جمعى قائل اند به خروج شعاع از بصر بر شكل مخروطى كه سرش در مركز بصر باشد و تهش منطبق بر سطح مرئى و تابش اين شعاع بر مرئى سبب انكشاف و ظهور ذات مرئى گردد در نزد نفس ‍ ناطقه و اين مذهب رياضيين است. و جمعى ديگر قائل به خروج شعاع نيستند، بلكه گويند كه از هواى ما بين رائى و مرئى متكيف گردد و به كيفيت شعاعى كه در بصر است سبب ذات مرئى شود. و قول به انطباق اشهر است و از بعضى احاديث نيز ظاهر مى شود. دوم: سامعه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در عصبه مقعر صماخ است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع اصوات و صداها را و صوت كيفيتى است كه حادث شود در هوا به جهت تموجى كه پيدا و حاصل شود از خوردن دو چيز به هم از روى عنف يا از جدا شدن دو چيز از هم به طريق عنف به شرط مقاومت هر دو به هم و آن تموج مخصوص تا در هوا باقى باشد صوت موجود بود و چون آن تموج مستمر گردد تا به هواى راكد در گوش منتهى شود به مقعر صماخ كه عصبه مذكوره در آنجا مفروش است صوت متاءدى شود به قوه اى كه سپرده به روح آن و مدرك نفس گردد. سوم: شامه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در ((برآمدگى شبيه به پستان كه در ميان بينى از مقدم دماغ رسته سارى است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع بوها را به سبب وضوح هواى متكيف به كيفيت رايحه به خيشوم. چهارم: ذائقه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در عصبه جرم زبان سارى است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع مزه ها را و به واسطه رطوبت لعابيه متكيف به كيفيت طعم و يا مخلوط به اجزاى ذى طعم شود على الخلاف. پنجم: لامسه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه سارى است در اكثر اعضا و نفس به اين قوه ادراك كند جميع كيفيات ملموسه را مانند حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و ملاست و خشونت و لينت و صلابت و سبكى و سنگينى. https://eitaa.com/zandahlm1357
مذهب دوم معرف است به مذهب طبيعيين. و اصحاب اقوال اول دو گروهند: جمعى قائل اند به خروج شعاع از بصر بر شكل مخروطى كه سرش در مركز بصر باشد و تهش منطبق بر سطح مرئى و تابش اين شعاع بر مرئى سبب انكشاف و ظهور ذات مرئى گردد در نزد نفس ‍ ناطقه و اين مذهب رياضيين است. و جمعى ديگر قائل به خروج شعاع نيستند، بلكه گويند كه از هواى ما بين رائى و مرئى متكيف گردد و به كيفيت شعاعى كه در بصر است سبب ذات مرئى شود. و قول به انطباق اشهر است و از بعضى احاديث نيز ظاهر مى شود. دوم: سامعه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در عصبه مقعر صماخ است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع اصوات و صداها را و صوت كيفيتى است كه حادث شود در هوا به جهت تموجى كه پيدا و حاصل شود از خوردن دو چيز به هم از روى عنف يا از جدا شدن دو چيز از هم به طريق عنف به شرط مقاومت هر دو به هم و آن تموج مخصوص تا در هوا باقى باشد صوت موجود بود و چون آن تموج مستمر گردد تا به هواى راكد در گوش منتهى شود به مقعر صماخ كه عصبه مذكوره در آنجا مفروش است صوت متاءدى شود به قوه اى كه سپرده به روح آن و مدرك نفس گردد. سوم: شامه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در ((برآمدگى شبيه به پستان كه در ميان بينى از مقدم دماغ رسته سارى است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع بوها را به سبب وضوح هواى متكيف به كيفيت رايحه به خيشوم. چهارم: ذائقه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه در عصبه جرم زبان سارى است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع مزه ها را و به واسطه رطوبت لعابيه متكيف به كيفيت طعم و يا مخلوط به اجزاى ذى طعم شود على الخلاف. پنجم: لامسه است و آن قوه اى است كه حامل آن روحى است كه سارى است در اكثر اعضا و نفس به اين قوه ادراك كند جميع كيفيات ملموسه را مانند حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و ملاست و خشونت و لينت و صلابت و سبكى و سنگينى. قواى باطن و اما پنج قوه باطن: اول: حس مشترك و آن قوه اى است كه در مقدم بطن اول دماغ يعنى مغز سر كه متاءدى شود به سوى آن و مرتسم شود در آن جميع صور محسوسه به حواس ظاهره و اين قوه را تشبيه كرده اند به حوضى كه پنج جدول آب در آن ريخته شود و حواس ظاهره را جاسوسان اين قوه گفته اند كه هر كدام هر چه بيابند خبر به او رسانند و نفس در آن مشاهده كنند و به اين سبب آن را به زبانى يونانى ((بنطاسيا)) گويند يعنى لوح نفس. دوم: خيال است و آن قوه اى است در آخر بطن اول از دماغ كه حفظ كند جميع صور مرتسمه در حس مشترك را، پس اين قوه حافظه حس مشترك باشد. سوم: وهم است و آن قوه اى است در مؤ خر بطن اوسط از دماغ كه ادراك معانى جزئيه متعلقه به محسوسات به آن حاصل مى شود مانند عداوت جزئيه كه گوسفند مثلا از گرگ ادراك كند و سبب ميل آن به آن شود و مراد از معانى آن است كه به حواس ظاهره مدرك نشود و صور امورى را مى گويند كه به حواس ظاهره مدرك شوند. چهارم: حافظه است و آن قوه اى است در مقدم بطن اخير از دماغ كه حفظ معانى جزئيه كند و نسبتش به وهم چون نسبت خيال است به حس مشترك. پنجم: متخيله است و آن قوه اى است در مقدم باطن اوسط از دماغ كه تركيب كند صور محسوسه جزئيه را بعضى با بعضى و جدا كند بعضى را از بعضى چنانچه ظاهر شود از تخيل انسان كه دو بال داشته باشد، يا آدم بى سر، يا تخيل كردن ملونى را صاحب طعمى كه در واقع ندارد يا خالى از طعمى كه در واقع دارد و يا تصور كردن دوست را غير دوست و دشمن را غير دشمن الى غير ذلك. https://eitaa.com/zandahlm1357
قواى ويژه انسان و اما قوه هائى كه مخصوص انسان است و در ساير حيوانات نيست: قوه عاقله است كه به آن ادراك تصورات و تصديقات مى كند و قوه عامله است كه به آن مهياى مزاولت اعمال و افعالى شود كه او را به مراتب كمالات حقيقيه رساند. مراتب قوه عاقله و قوه عاقله چهار مرتبه دارد: اولى حالتى كه چنين رائى باشد در ابتداء تعلق نفس به او كه از جميع معقولات خالى است و مستعد حصول آنهاست و اين مرتبه را يا نفس ناطقه را در اين مرتبه عقل هيولائى مى نامند. مرتبه دوم آن است كه تصورات و تصديقات بديهيه او را حاصل مى شود و تفكر يا حدس از بديهيات به نظريات منتقل مى شود و اين مرتبه را، يا نفس را در اين مرتبه ((عقل بالملكه)) مى نامند. مرتبه سوم آن است كه معقولات نظريه براى او حاصل بشود اما همگى را مستحضر نباشد و چون خواهد آنها را حاضر تواند ساخت. اين مرتبه را، يا عقل را در اين مرتبه ((عقل بالفعل)) مى گويند. مرتبه چهارم آن است كه معقولات همه در نزد او حاضر باشد و او را اتصالى به مبادى عاليه و الواح سماويه به هم رسيده باشد كه مطالعه امور از آنجا تواند كرد و اين مرتبه را، يا نفس را در اين مرتبه ((عقل مستفاد)) و ((قوه قدسى)) مى نامند و بعضى آيه كريمه نور را يكاد زيتها يضئى و لو لم تمسسه نار به اين مرتبه تفسير كرده اند و بعضى روايات نيز ايمائى به اين دارد و جمعى تاءييد به روح القدس را نيز به اين معنى تاءويل كرده اند و اين مرتبه مخصوص انبياء و اوصياء - صلوات الله عليهم اجمعين - است. https://eitaa.com/zandahlm1357
مراتب قوه عمليه و قوه عمليه نيز به چهار مرتبه منقسم مى گردد: اول: آن است كه ظاهر خود را به متابعت شريعت حقه و آداب و سنن مصطفويه از نماز و روزه و غير اينها پاكيزه گرداند. دوم: آن كه باطن خود را از اخلاق رديه و ملكات دنيه طاهر سازد. سوم: آن كه نفس را به علوم حقه و حكم حقيقيه مزين گرداند. چهارم: آن كه از مرادات و ارادات خود خالى شود و به غير قرب جناب مقدس الهى و تحصيل رضاى اوامرى منظور او نباشد و ارادات خود را تابع ارادت حق جل و علا كرده باشد و دامن از دنياى دنى بر چيده باشد و به ملاء اعلى متعلق شده باشد كما قال الله تعالى: ((و ما تشاؤ ن الا اءن يشاء الله)) و قال جل شاءنه: ((و كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها و اين مرتبه نيز مخصوص به ائمه طاهرين (عليهم السلام) است و بعضى از خواص ايشان است. و در اين مقام سخنان ديگر هست كه به مذاهب باطله شبيه است و ذكر آنها موجب اشتباه مى گردد و بعضى از آنها در كتاب عين الحياة مذكور شد و در اين ترجمه ذكر آنها مناسب نيست و اين اصطلاحات كه مبنى بر قواعد حكما است در اين مقام مذكور شده به جهت آن كه فهم بعضى از مراتب كه در اين حديث شريف بر سبيل اجمال مذكور شده فى الجمله توقفى بر ذكر اين مراتب داشت. (انتهى كلام المترجم (ره)) برگشتيم به ترجمه حديث. قوا و نيروهاى درونى و باطنى اى مفضل! چون دانستى قواى بدنى را، اكنون تاءمل كن در قوه ها كه حق تعالى در نفس انسانى قرار داده و فوائد آنها را، مانند قوه مفكره و واهمه و عاقله و حافظه و غير اينها. اگر از اين قوه ها حافظه را نمى داشت چگونه بود حال او و چه خلل ها داخل مى شد در امور او و زندگانى او و معاملات او زيرا كه در خاطرش نمى ماند كه از او چه در نزد مردم است و از مردم چه در نزد او هست، چه داده است و چه گرفته است و در خاطرش نبود آنچه را ديده و آنچه را شنيده و آنچه گفته و آنچه به او گفته اند و به ياد نداشت كه كى به او نيكى كرده و كى به او بدى كرده و چه چيز نفع دارد او را و چه چيز ضرر دارد و اگر در راهى مرات لايحصى عبور مى كرد آن را نمى دانست و اگر تمام عمر علمى را مذاكره و مباحثه مى كرد به يادش نمى ماند و به هيچ دين اعتقاد نمى كرد و به هيچ تجربه منتفع نمى شد و از هيچ امرى از امور گذشته عبرت نمى توانست گرفت، بلكه چنين كسى سزاوار بود كه مطلقا از انسانيت منسلخ گردد و نام انسانيت را بر او اطلاق نكنند. پس تاءمل كن كه به فوت يك قوه از قواى نفسانى چه خللها در احوال او به هم مى رسد، چه جاى آن كه همه آن ها از او فوت شود. https://eitaa.com/zandahlm1357
فوايد فراموشى و نعمت فراموشى در آدمى اگر تاءمل كنى عظيم تر است از نعمت يادآورى، اگر فراموشى در آدمى نبود هيچ كس را از مصيبتى تسلى حاصل نمى شد و حسرت احدى منقضى نمى شد و كينه هيچ كس از سينه اش زايل نمى شد. و به هيچ يك از نعمت هاى دنيا متمتع نمى شد براى آن كه آفاتى كه بر او وارد شده هميشه در برابر او بود و اميد نداشت كه پادشاهى كه دشمن او است از احوال او غافل گردد، يا حسودى لحظه اى از فكر او بپردازد، پس نمى بينى كه خداوند حكيم حفظ و نسيان را در آدمى قرار داده و هر دو ضد يكديگرند، در هر يك مصلحتى هست كه وصف نمى توان كرد و هر دو در انتظام احوال آدمى ضرور است. پس اگر تفكر كنى اين امور متضاده موجب اقرار به وحدت صانع است نه تعدد چنانچه مجوس از اينجا به غلط افتاده اند و به دو خدا قائل شده اند تعالى الله عما يقولون زيرا كه همچنان كه در بدن آدمى اين دو ضد، هر دو در كار است و صانع بدن بايد كه هر دو را قرار دهد تا صنعتش تمام باشد، هم چنين در عالم كبير، اشياء متضاده كه بعضى را خير و بعضى را شر مى نامند و وجود هر دو ضرور است و هر دو براى نظام كل، خير است و در كار است و آن جاهلان نمى دانند. https://eitaa.com/zandahlm1357
منافع حيا نظر نما اى مفضل به آنچه انسان مخصوص به آن شده از ميان ساير حيوانات از خلق جليل القدر، عظيم النفع كه آن ((حيا)) است. اگر حيا نمى بود هيچ كس مهماندارى نمى كرد و وفا به وعده ها نمى نمود و حوائج مردم را بر نمى آورد و ارتكاب نيكى ها و اجتناب از قبايح و بدى ها نمى كرد. حتى بسيار از امور واجبه را مردم از براى حيا به عمل مى آورند، زيرا كه بعضى از مردم هستند كه اگر از مردم شرم نمى كردند رعايت حق پدر و مادر نمى كردند و صله رحم و احسان به خويشان نمى كردند و امانت هاى مردم را پس نمى دادند و ترك معاصى نمى كردند، پس نمى بينى كه خدا چگونه عطا كرده است به آدمى هر خصلتى را كه صلاح او در آن است و امر دنيا و آخرتش به آن تمام مى شود. الهام سخن تاءمل كن اى مفضل در سخن گفتن كه خدا بر آدمى به آن انعام كرده كه به آن تعبير مى كند از آنچه در ضمير او است و آنچه در دلش خطور مى كند و نتايج افكار خود را به آن بيان مى نمايد و ما فى الضمير ديگران را به آن مى داند و اگر اين سخن گفتن نبود، انسان از باب چهارپايان بود كه از آنچه در خاطرش بود خبر نمى توانست داد و آنچه در خاطر ديگران بود نمى توانست دانست. https://eitaa.com/zandahlm1357
فايده نوشتن و باز تاءمل كن اى مفضل! ذر فوائد كتابت و نوشتن كه به آن ضبط كرده اند خبرهاى گذشتگان را براى حاضران و ضبط مى نمايند اخبار حاضران را براى آيندگان و به آن باقيمانده است كتابها كه در علوم و آداب و غير آنها نوشته اند. و به نوشتن حفظ مى كند آدمى آنچه جارى مى شود ميان او و ديگران از معاملات و حساب. اگر نوشتن نبود منقطع مى شد اخبار بعضى از زمانها از بعضى و كسى كه به سفر مى رفت، خبرش به اهلش ‍ نمى رسيد و علوم مندرس مى شد و آداب ضايع مى شد و خلل عظيم در امور و معاملات مردم راه مى يافت و فوت مى شد از ايشان آنچه محتاج بودند به نظر در آن از دين ايشان و رواياتى كه ايشان را ضرور است دانستن آنها. اگر كسى گويد كه: گفتن و نوشتن از چيزهائى نيست كه خداوند در خلقت آدمى آفريده باشد، بلكه مردم به حيله و زيركى خود به هم رسانيده اند و اصلاحى است كه در ميان خود كرده اند و جارى شده است در ميان ايشان، لهذا مختلف مى شود و در امم مختلفه كه به لغتهاى مختلف سخن مى گويند و هم چنين كتابت مختلف مى باشد مانند خط عربى و سريانى و عبرانى و رومى و غير اينها و هر امتى و گروهى به زبانى سخن مى گويند و به خطى مى نويسند. جواب مى گوئيم كه: هر چند آدمى را فى الجمله در گفتن و نوشتن فعلى چاره و تدبيرى هست. اما آنچه به آن به عمل مى آيد اين چاره ها و تدبيرها از صنعت كامله حق تعالى است و عطيه اى است از خزاين رحمت او، زيرا كه اگر خدا به آدمى زبان گويا و ذهن ادراك كننده امور نداده بود مانند ساير حيوانات قدرت بر سخن نداشت و اگر كف و انگشتان كه آلت كتابت است به او نمى داد چگونه كتابت مى كرد چناچه ساير حيوانات قدرت بر نطق و كتابت ندارند، پس اصل اينها همه از فطرت حكيم قدير است و تفضلى است كه بر خلق خود كرده است، پس هر كه اين نعمتها را شكر كند، ثواب مى يابد و هر كه كفران كند خدا بى نياز است از شكر عالميان و طاعت ايشان. https://eitaa.com/zandahlm1357
تعليم علوم تفكر كن اى مفضل در آنچه قادر عليم راه علم آن را به مردم داده و آنچه علمش را به مردم نداده كه هر يك موافق حكمت و مصلحت است، زيرا كه هر چه صلاح دين و دنياى آدمى در دانستن آن است راهى براى آن گشوده، اما آنچه صلاح دين او در آن است معرفت خالق است تعالى شاءنه به دلايل و شواهدى كه در خلق اشياء ظاهر گردانيده كه دلالت مى كند بر وجود صانع و علم و قدرت و حكمت و لطف و عدالت و رحمت و مغفرت او و معرفت آنچه واجب است بر مردم دانستن آنها از عدالت بر كافه مردم و نيكوئى كردن با پدر و مادر و خيانت نكردن امانت را و رعايت فقرا و مساكين نمودن و اشباه اينها كه معرفت اينها و اقرار و اذعان به لزوم اينها در طبع و فطرت همه امم است و عقل حكم مى كند به نيكى و لزوم اينها، خواه مسلمان و خواه كافر، خواه مخالف و خواه مؤ الف. اما آنچه صلاح دنيا در دانستن آن و آدمى را راه علم به آن داده مانند زراعت كردن و درخت كشتن و آباد كردن زمين ها و بيرون آوردن قناتها و نگاه داشتن چهارپايان و معرفت گياهها و ريشه ها كه به آن استشفا مى نمايند از انواع بيماريها و دردها و بيرون آوردن معدن ها كه انواع جواهر را بيرون مى آورند و علم سوار شدن كشتيها و غوص كردن در درياها و انواع حيل ها در صيد كردن وحشيان و مرغان و ماهيان و تصرف در صنعت ها و وجوه متاجر و مكاسب و غير آنها كه شرحشان به طول مى انجامد و تعداد آنها دشوار است و صلاح امور دنياى مردم در آنهاست. حكمت در آنچه آدمى از داشتن آن ممنوع شده پس داده است خداوند عليم به آدمى آنچه صلاح دين و دنياى او در آنها است و منع كرده است از آدمى دانستن امرى چند را كه از شاءن و طاقت او نيست دانستن آنها مانند علم غيب و امور آينده و بعضى از امور گذشته مانند آنچه در بالاى آسمان است، يا در زير زمين است، يا در ميان درياهاست، يا در اقطار عالم هست و آنچه در دلهاى مردم است و در رحمهاى زنان است و اشباه اينها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است. و طايفه دعوى دانستن اين امور مى كند و خطاهائى كه از ايشان صادر مى شود در آنچه خبر مى دهند و حكم مى كنند، دعواى ايشان را باطل مى گرداند و دروغ ايشان را ظاهر مى سازد. پس تفكر كن كه چگونه داده اند به آدمى علم آنچه آدمى در دين و دنيا به آن محتاج است و علم ما سواى آنها را از او منع كرده اند تا قدر خود را بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاى مصلحت او است. https://eitaa.com/zandahlm1357
حكمت مخفى بودن زمان عمر تاءمل كن اى مفضل در مصلحت پنهان كردن عمر هر كس از او، زيرا كه اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش كوتاه باشد زندگى بر او ناگوار خواهد بود براى آن كه عمر خود را كوتاه و وقت مرگ خود را نزديك مى داند بلكه خواهد بود به منزله كسى كه مالش فانى شده باشد، يا نزديك به فنا رسيده باشد، پس پيوسته در غم تنگدستى و در ترس ‍ فناى مال است و بيم تهى شدن كيسه زندگانى بر فرزند آدم زياده از بيم تهى شدن خزانه دينار و درهم است، زيرا كسى كه مالش فانى مى شود، اميد حصول عوض آن را دارد و كسى كه به فناى عمر يقين به هم رسانيد، نااميدى بر او مستحكم مى گردد. و اگر بداند كه عمرش دراز خواهد بود، اميد بقا به هم مى رساند و در لذات دنيا و معاصى حق تعالى فرو مى رود به اميد آن كه لذات خود را در مى يابم و در آخر عمر تائب مى شوم و اين مذهب و طريقه را خدا از بندگان خود نمى پسندد و قبول نمى كند. آيا نمى بينى كه اگر بنده اى داشته باشى و چنان با تو معامله كند كه يك سال به خشم آورد و يك روز يا يك ماه تو را خشنود گرداند از او اين را قبول نمى كنى؟ و از جمله بندگان شايسته تو نخواهد بود و از او نمى خواهى مگر آن كه در دل داشته باشد اطاعت و خيرخواهى تو را در همه امور و در جميع احوال. اگر گوئى كه گاه هست مردى سالها به معصيت مى گذارند و در آخر توبه مى كند و توبه اش مقبول مى شود. جواب مى گوئيم كه: اين امرى است كه آدمى را عارض مى شود بنابر غلبه شهوت و برنيامدن با نفس و خواهشهاى آن، بى آن كه در نفس خود اين مخالفت را قرار بدهد و بناى امر خود را بر آن گذارد، پس به اين سبب خداوند غفور مى بخشد و تفضل مى كند بر او به آمرزش و اما كسى كه بناى كار خود را بر اين گذارد كه در اكثر عمر خود معصيت مى كنم و در آخر توبه خواهم كرد، پس خواهد فريب دهد كسى كه او را فريب نمى تواند داد او را به آن كه در عاجل هر لذتى را كه مى خواهم در مى يابم به اميد آن كه در آخر توبه خواهم كرد. و ايضا معلوم نيست كه وفا به اين وعده خواهد كرد يا نه، زيرا كه ترك ترفه و لذت نمودن و مشقت توبه را متحمل گرديدن خصوصا در پيرى و ضعف بدن، امرى است به غايت صعب و ايمن نيست آدمى به مدافعه توبه از آن مرگ او را دريابد و از دنيا بيرون رود بى توبه چنانچه كسى را بر مردى قرضى باشد و اجلى از براى آن قرار داده باشد و پيش ‍ از اجل قادر بر اداى دين باشد و پيوسته مداهنه نمايد تا اجل دين برسد و مالش تهى باشد و قرض بر او بماند. پس معلوم شد كه بهترين اشياء براى آدمى آن است كه قدر عمر از او مستور باشد كه در تمام عمر خود منتظر مرگ بوده باشد و به اين سبب ترك معاصى كند و اختيار طاعات نمايد. اگر گوئى كه: در اين وقت كه مدت زندگانى از او مستور است و در هر ساعت مترصد مرگ است باز مرتكب فواحش ‍ مى شود و انتهاك محرمات مى نمايد، جواب گوئيم كه وجه تدبير در اين باب آن است كه به عمل آمده است، اگر آدمى با اين حال ترك منهيات و بديها نكند از زيادتى طغيان و مزيد قساوت قلب او خواهد بود نه از خطاى تدبير چنانچه طبيب گاهى براى بيمار وصف مى كند دوائى را كه منتفع گردد به آن، اگر مريض مخالفت قول طبيب نمايد و به امر و نهى او عمل ننمايد و از تدبير او منتفع نگردد، تقصير از طبيب نخواهد بود، بلكه كوتاهى از بيمار است كه به گفته طبيب عمل نكرده و نفع از تدبير او نبرده. و ايضا هر گاه آدمى با آن كه هر ساعت مترقب مرگ باشد نفس خود را از معاصى منع ننمايد، هر گاه اعتماد بر طول عمر خود داشته سزاوارتر خواهد بود كه كباير فظيعه از او به ظهور رسد، پس ترقب مرگ در هر حال بهتر است از براى او از اعتماد بر بقا داشتن. و ايضا اگر صنفى از مردم به سبب ترصد مرگ غافل مى شدند و پندپذير نمى گرديدند گروهى متعظ مى شوند و ترك معاصى مى نمايند و به اين سبب به اعمال شايسته رغبت مى نمايند و نفايس اموال و اسباب و امتعه و حيوانات تصدق بر فقرا و مساكين مى نمايد، پس از عدالت دور بود كه اين گروه را از اين منفعت محروم گرداند به سبب آن كه ديگران از آن بهره مند نمى گردند. https://eitaa.com/zandahlm1357
منافع حيا نظر نما اى مفضل به آنچه انسان مخصوص به آن شده از ميان ساير حيوانات از خلق جليل القدر، عظيم النفع كه آن ((حيا)) است. اگر حيا نمى بود هيچ كس مهماندارى نمى كرد و وفا به وعده ها نمى نمود و حوائج مردم را بر نمى آورد و ارتكاب نيكى ها و اجتناب از قبايح و بدى ها نمى كرد. حتى بسيار از امور واجبه را مردم از براى حيا به عمل مى آورند، زيرا كه بعضى از مردم هستند كه اگر از مردم شرم نمى كردند رعايت حق پدر و مادر نمى كردند و صله رحم و احسان به خويشان نمى كردند و امانت هاى مردم را پس نمى دادند و ترك معاصى نمى كردند، پس نمى بينى كه خدا چگونه عطا كرده است به آدمى هر خصلتى را كه صلاح او در آن است و امر دنيا و آخرتش به آن تمام مى شود. الهام سخن تاءمل كن اى مفضل در سخن گفتن كه خدا بر آدمى به آن انعام كرده كه به آن تعبير مى كند از آنچه در ضمير او است و آنچه در دلش خطور مى كند و نتايج افكار خود را به آن بيان مى نمايد و ما فى الضمير ديگران را به آن مى داند و اگر اين سخن گفتن نبود، انسان از باب چهارپايان بود كه از آنچه در خاطرش بود خبر نمى توانست داد و آنچه در خاطر ديگران بود نمى توانست دانست. https://eitaa.com/zandahlm1357
فايده نوشتن و باز تاءمل كن اى مفضل! ذر فوائد كتابت و نوشتن كه به آن ضبط كرده اند خبرهاى گذشتگان را براى حاضران و ضبط مى نمايند اخبار حاضران را براى آيندگان و به آن باقيمانده است كتابها كه در علوم و آداب و غير آنها نوشته اند. و به نوشتن حفظ مى كند آدمى آنچه جارى مى شود ميان او و ديگران از معاملات و حساب. اگر نوشتن نبود منقطع مى شد اخبار بعضى از زمانها از بعضى و كسى كه به سفر مى رفت، خبرش به اهلش ‍ نمى رسيد و علوم مندرس مى شد و آداب ضايع مى شد و خلل عظيم در امور و معاملات مردم راه مى يافت و فوت مى شد از ايشان آنچه محتاج بودند به نظر در آن از دين ايشان و رواياتى كه ايشان را ضرور است دانستن آنها. اگر كسى گويد كه: گفتن و نوشتن از چيزهائى نيست كه خداوند در خلقت آدمى آفريده باشد، بلكه مردم به حيله و زيركى خود به هم رسانيده اند و اصلاحى است كه در ميان خود كرده اند و جارى شده است در ميان ايشان، لهذا مختلف مى شود و در امم مختلفه كه به لغتهاى مختلف سخن مى گويند و هم چنين كتابت مختلف مى باشد مانند خط عربى و سريانى و عبرانى و رومى و غير اينها و هر امتى و گروهى به زبانى سخن مى گويند و به خطى مى نويسند. جواب مى گوئيم كه: هر چند آدمى را فى الجمله در گفتن و نوشتن فعلى چاره و تدبيرى هست. اما آنچه به آن به عمل مى آيد اين چاره ها و تدبيرها از صنعت كامله حق تعالى است و عطيه اى است از خزاين رحمت او، زيرا كه اگر خدا به آدمى زبان گويا و ذهن ادراك كننده امور نداده بود مانند ساير حيوانات قدرت بر سخن نداشت و اگر كف و انگشتان كه آلت كتابت است به او نمى داد چگونه كتابت مى كرد چناچه ساير حيوانات قدرت بر نطق و كتابت ندارند، پس اصل اينها همه از فطرت حكيم قدير است و تفضلى است كه بر خلق خود كرده است، پس هر كه اين نعمتها را شكر كند، ثواب مى يابد و هر كه كفران كند خدا بى نياز است از شكر عالميان و طاعت ايشان. https://eitaa.com/zandahlm1357
تعليم علوم تفكر كن اى مفضل در آنچه قادر عليم راه علم آن را به مردم داده و آنچه علمش را به مردم نداده كه هر يك موافق حكمت و مصلحت است، زيرا كه هر چه صلاح دين و دنياى آدمى در دانستن آن است راهى براى آن گشوده، اما آنچه صلاح دين او در آن است معرفت خالق است تعالى شاءنه به دلايل و شواهدى كه در خلق اشياء ظاهر گردانيده كه دلالت مى كند بر وجود صانع و علم و قدرت و حكمت و لطف و عدالت و رحمت و مغفرت او و معرفت آنچه واجب است بر مردم دانستن آنها از عدالت بر كافه مردم و نيكوئى كردن با پدر و مادر و خيانت نكردن امانت را و رعايت فقرا و مساكين نمودن و اشباه اينها كه معرفت اينها و اقرار و اذعان به لزوم اينها در طبع و فطرت همه امم است و عقل حكم مى كند به نيكى و لزوم اينها، خواه مسلمان و خواه كافر، خواه مخالف و خواه مؤ الف. اما آنچه صلاح دنيا در دانستن آن و آدمى را راه علم به آن داده مانند زراعت كردن و درخت كشتن و آباد كردن زمين ها و بيرون آوردن قناتها و نگاه داشتن چهارپايان و معرفت گياهها و ريشه ها كه به آن استشفا مى نمايند از انواع بيماريها و دردها و بيرون آوردن معدن ها كه انواع جواهر را بيرون مى آورند و علم سوار شدن كشتيها و غوص كردن در درياها و انواع حيل ها در صيد كردن وحشيان و مرغان و ماهيان و تصرف در صنعت ها و وجوه متاجر و مكاسب و غير آنها كه شرحشان به طول مى انجامد و تعداد آنها دشوار است و صلاح امور دنياى مردم در آنهاست. حكمت در آنچه آدمى از داشتن آن ممنوع شده پس داده است خداوند عليم به آدمى آنچه صلاح دين و دنياى او در آنها است و منع كرده است از آدمى دانستن امرى چند را كه از شاءن و طاقت او نيست دانستن آنها مانند علم غيب و امور آينده و بعضى از امور گذشته مانند آنچه در بالاى آسمان است، يا در زير زمين است، يا در ميان درياهاست، يا در اقطار عالم هست و آنچه در دلهاى مردم است و در رحمهاى زنان است و اشباه اينها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است. و طايفه دعوى دانستن اين امور مى كند و خطاهائى كه از ايشان صادر مى شود در آنچه خبر مى دهند و حكم مى كنند، دعواى ايشان را باطل مى گرداند و دروغ ايشان را ظاهر مى سازد. پس تفكر كن كه چگونه داده اند به آدمى علم آنچه آدمى در دين و دنيا به آن محتاج است و علم ما سواى آنها را از او منع كرده اند تا قدر خود را بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاى مصلحت او است. https://eitaa.com/zandahlm1357