eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.1هزار عکس
40.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام إِنَّ‌ اللّهَ‌ سُبْحَانَهُ‌ فَرَضَ‌ فِي أَمْوَالِ‌ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ‌ الْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ‌ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ‌ بِهِ‌ غَنِيٌّ‌، وَ اللّهُ‌ تَعَالَى سَائِلُهُمْ‌ عَنْ‌ ذلِكَ‌. امام عليه السلام فرمود: خداوند سبحان قُوت (و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين كرده است، ازاين‌رو هيچ فقيرى گرسنه نمى‌ماند مگر به سبب بهره‌مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقير) و خداى متعال (روز قيامت) دراين‌باره از آن‌ها سؤال و بازخواست می کند.
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ‌ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ‌ بِهِ‌. امام عليه السلام فرمود: بى‌نياز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است. ١ (اشاره به اين‌كه اگر خطايى نكنى كه نياز به عذرخواهى داشته باشى بهتر از ارتكاب خطاى توأم با عذر مقبول است).
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام أَقَلُّ‌ مَا يَلْزَمُكُمْ‌ لِلّهِ‌ أَلَّا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ‌ عَلَى مَعَاصِيهِ‌. امام عليه السلام فرمود: كمترين حقى كه خدا بر شما دارد اين است كه با استمداد از نعمت‌هايش او را معصيت نكنيد.
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 و قال عليه‌السلام إِنَّ‌ اللّهَ‌ سُبْحَانَهُ‌ جَعَلَ‌ الطَّاعَةَ‌ غَنِيمَةَ‌ الْأَكْيَاسِ‌ عِنْدَ تَفْرِيطِ‍‌ الْعَجَزَةِ‌. امام عليه السلام فرمود: خداوند سبحان طاعت خود را غنيمت زيركان قرار داده هنگامى كه افراد ناتوان (و هوس‌باز) كوتاهى مى‌كنند. شرح و تفسير غنيمت زيركان امام عليه السلام در اين كلام نورانى مقايسه‌اى ميان هوشمندان مطيع و عاجزان بدكار كرده و مى‌فرمايد:«خداوند سبحان طاعت خود را غنيمت زيركان قرار داده هنگامى كه افراد ناتوان (و هوس‌باز) كوتاهى مى‌كنند»؛ (إِنَّ‌ اللّهَ‌ سُبْحَانَهُ‌ جَعَلَ‌ الطَّاعَةَ‌ غَنِيمَةَ‌ الْأَكْيَاسِ‌ عِنْدَ تَفْرِيطِ‍‌ الْعَجَزَةِ‌) . با اين‌كه در غالب نسخه‌هاى نهج‌البلاغه «عِنْدَ تَفْريطِ‍‌ الْعَجَزَةِ‌» ذكر شده، در نسخۀ كتاب صفين و همچنين در كتاب روض الاخيار به جاى «الْعَجَزَةِ‌»، «الْفَجَرَةِ‌» آمده و مناسب‌تر نيز همين تعبير است، زيرا امام عليه السلام، مطيعان را با فاجران مقايسه مى‌فرمايد گويى جهان را صحنۀ جنگى به حساب مى‌آورد كه هوشمندان به مبارزه با لشكر شيطان و هواى نفس مى‌پردازند و بر آن‌ها پيروز مى‌شوند و غنيمتى كه در اين جنگ سرنوشت‌ساز نصيب آن‌ها مى‌شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ ولى ناتوان‌ها و فاجران كوتاهى مى‌كنند و در اين ميدان در برابر شيطان و هواى نفس شكست مى‌خورند و همه چيز را از دست مى‌دهند. نه‌تنها غنيمتى به دست نمى‌آورند بلكه سرمايه‌هاى عمر و ايمان و عنايات پروردگار را از كف خواهند داد. همان‌گونه كه به هنگام ذكر سند خطبه اشاره شد، اميرمؤمنان على عليه السلام پيش از وقعۀ صفين بر فراز منبر رفت و خطبه‌اى براى مردم خواند و آنان را دعوت به جهاد كرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و سپس فرمود: «إِنَّ‌ اللَّهَ‌ قَدْ أَكْرَمَكُمْ‌ بِدِينِهِ‌ وَ خَلَقَكُمْ‌ لِعِبَادَتِهِ‌ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَكُمْ‌ فِي أَدَائِهَا وَ تَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ‌ وَ اعْلَمُوا أَنَّ‌ اللَّهَ‌ جَعَلَ‌ أَمْرَاسَ‌ الْإِسْلامِ‌ مَتِينَةً‌ وَ عُرَاهُ‌ وَثِيقَةً‌ ثُمَّ‌ جَعَلَ‌ الطَّاعَةَ‌ حَظَّ‍‌ الْأَنْفُسِ‌ وَ رِضَا الرَّبِّ‌ وَ غَنِيمَةَ‌ الْأَكْيَاسِ‌ عِنْدَ تَفْرِيطِ‍‌ الْعَجَزَةِ‌ وَ قَدْ حَمَلْتُ‌ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَ أَحْمَرِهَا وَ لا قُوَّةَ‌ إِلَّا بِاللَّه؛ خدا شما را با دينش (دين اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (و معرفت) خود آفريد، بنابراين خود را آماده براى اداى اين وظيفه كنيد و وعدۀ الهى را مسلم بشمريد و بدانيد ريسمان‌هاى اسلام (كه خيمۀ اين آيين به آن وابسته است) محكم است و دستگيره‌هاى آنان استحكام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهرۀ انسان‌ها و موجب رضايت پروردگار و غنيمت هوشمندان قرار داده است، در برابر كوتاهى عاجزان و ناتوان‌ها. من امور شما را اعم از سياه‌پوست و سرخ‌پوست (و سفيدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به‌وسيلۀ پروردگار نيست.(سپس دستور حركت به‌سوى ميدان نبرد با شاميان گردن‌كِش را به آن‌ها داد)». ١ اين نكته نيز شايان توجه است كه غنيمت داراى يك معناى وسيع و يك معناى محدود است. معناى محدود آن همان غنائم جنگى است؛ اشيايى كه به هنگام شكست دشمن از اموال آن‌ها به دست فاتحان مى‌افتد و معناى وسيع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه‌اى است كه از هر طريقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نيز اطلاق مى‌شود. مثلاً در روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خطاب به ابوذر آمده است: «اغْتَنِمْ‌ خَمْساً قَبْلَ‌ خَمْسٍ‌ شَبَابَكَ‌ قَبْلَ‌ هَرَمِكَ‌ وَ صِحَّتَكَ‌ قَبْلَ‌ سُقْمِكَ‌ وَ غِنَاكَ‌ قَبْلَ‌ فَقْرِكَ‌ وَ فَرَاغَكَ‌ قَبْلَ‌ شُغْلِكَ‌ وَ حَيَاتَكَ‌ قَبْلَ‌ مَوْتِكَ‌؛ پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت بشمار: جوانى‌ات راپيش از پيرى و سلامتى را قبل از بيمارى و بى‌نيازى را قبل از فقر و فراغت را پيش از گرفتارى‌ها و حيات را قبل از مرگ». ١ امثال اين تعبير در روايات فراوان است، بنابراين كسانى كه تصور مى‌كنند غنيمت تنها به معناى غنائم جنگى است در اشتباهند. يكى از شواهد اين مدعا كلام حكيمانۀ مورد بحث است كه حضرت، اطاعت را غنيمت هوشمندان شمرده است. ارباب لغت نيز به‌طور گسترده به اين معنا اشاره كرده‌اند، لسان العرب مى‌گويد:«غُنْم» به معناى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت است در تاج العروس آمده است كه غنيمت به معناى چيزى است كه بدون زحمت به دست آيد. در قاموس نيز غنيمت به همين معنا ذكر شده و در كتاب مفردات راغب پس از آن‌كه غنيمت را از ريشۀ «غَنَم» به معناى گوسفند دانسته مى‌گويد: سپس اين واژه در هرچيزى كه انسان به آن دست يابد خواه از سوى دشمنان باشد يا غير آن‌ها اطلاق شده است.
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 و قال عليه‌السلام السُّلْطَانُ‌ وَزَعَةُ‌ اللّهِ‌ فِي أَرْضِهِ‌. امام عليه السلام فرمود: سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمين اوست. شرح و تفسير نقش سلطان عادل امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكتۀ مهمى اشاره دارد و مى‌فرمايد:«سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمين اوست»؛ (السُّلْطَانُ‌ وَزَعَةُ‌ اللّهِ‌ فِي أَرْضِهِ‌) . اشاره به اين‌كه وجود قوانين و دستورات الهى به تنهايى براى جلوگيرى از نافرمانى‌ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان كافى نيست، بلكه نيروى بازدارنده‌اى لازم است كه افراد متخلف را از كار خود بازدارد و آن قدرت حاكم عادل است. «سلطان» ،هم به معناى قدرت و سلطه مى‌آيد؛ مانند آيۀ «إِنَّما سُلْطانُهُ‌ عَلَى الَّذِينَ‌ يَتَوَلَّوْنَهُ‌ وَ الَّذِينَ‌ هُمْ‌ بِهِ‌ مُشْرِكُونَ‌» ؛سلطۀ شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرفته‌اند و به خدا مشرك مى‌شوند.(و از شيطان پيروى مى‌كنند)». ١ و هم به معناى صاحب قدرت؛ مانند آنچه در روايت عمر بن حنظله آمده است كه دو نفر از شيعيان با هم اختلاف داشتند «فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ‌ وَ إِلَى الْقُضَاةِ‌؛ آن‌ها داورى را نزد سلطان و نزد قضاةِ‌ (او) بردند». ٢ كه امام عليه السلام فرمود: كار درستى نيست سپس دستورى براى داورى صحيح صادر فرمود. روشن است كه منظور از واژۀ سلطان در كلام حكيمانۀ مورد بحث، همان صاحب قدرت است، زيرا مى‌فرمايد:«او پاسدار الهى در زمين است». حال آيا «سلطان» در اين‌جا به معناى هر صاحب قدرتى است تا مفهومش همان مفهوم كلام ديگر مولا باشد كه فرمود: «لا بُدَّ لِلنَّاسِ‌ مِنْ‌ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ‌ فِي إِمْرَتِهِ‌ الْمُؤْمِنُ‌ وَ يَسْتَمْتِعُ‌ فِيهَا الْكَافِرُ؛ مردم بايد امير و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد يا بد (زيرا اگر دسترسى به حاكم نيكوكار و عادل نباشد وجود امير فاجر از نبودن او و حاكميت هرج و مرج بهتر است) اميرى كه در حكومتش، مؤمن به كار خويش بپردازد و كافر از مواهب مادى بهره‌مند شود». ١ البته معمول است كه حتى حكومت‌هاى فاسد براى ادامۀ حكومت خويش ناچارند تا آن‌جا كه مى‌شود امنيت را براى مردم فراهم كنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بكوشند و از ديگر ظالمان جلوگيرى كنند، بنابراين وجودشان از عدمشان بهتر است. احتمال ديگر اين است كه منظور از سلطان در اين‌جا سلطان عادل است، زيرا امام عليه السلام تعبير به «وَزَعَةُ‌ اللّهِ‌»(پاسدار الهى) كرده و انتساب او به خدا با ظالم و بيدادگر بودنش تناسبى ندارد. اين احتمال نزديك‌تر به نظر مى‌رسد. ازاين‌رو در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‌خوانيم: «السُّلْطَانُ‌ ظِلُّ‌ اللَّهِ‌ فِي الْأَرْض؛ سلطان سايۀ خداوند در زمين است». ٢ در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «السُّلْطانُ‌ الْعادِلُ‌ الْمُتواضِعُ‌ ظِلُّ‌ اللّهِ‌ وَ رُمْحُهُ‌ فِي الْأرْضِ‌؛ سلطان عادل و متواضع سايۀ خدا و نيزۀ (قدرت) او در زمين است». ٣ «وَزَعَة» جمع «وازِع» از ريشۀ «وزع»(بر وزن وضع) به معناى بازداشتن و بر حذرداشتن آمده است. واژۀ «وازع» به كسى گفته مى‌شود كه از چيزى پاسدارى و نگاهبانى مى‌كند. پيام خاصى كه اين كلام نورانى در بر دارد اين است كه جامعۀ اسلامى بدون حكومت قوى كه مردم، خود را موظف به پيروى از آن بدانند اداره نمى‌شود و هنگامى كه فرد قوى و عادلى در رأس حكومت قرار گيرد همه بايد از او پيروى كنند تا نظم صحيح بر جامعه حاكم گردد و هرج و مرج و بى‌قانونى برچيده شود. اين سخن را با روايت ديگرى پايان مى‌دهيم: اميرمؤمنان على عليه السلام - طبق روايتى كه علامۀ مجلسى رحمه الله در بحار الانوار آورده است - نامه‌اى به لشكريان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع يا زيان آن‌هاست خبر داد و فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ‌ اللَّهَ‌ جَعَلَكُمْ‌ فِي الْحَقِّ‌ جَمِيعاً سَوَاءً أَسْوَدَكُمْ‌ وَ أَحْمَرَكُمْ‌ وَ جَعَلَكُمْ‌ مِنَ‌ الْوَالِي وَ جَعَلَ‌ الْوَالِيَ‌ مِنْكُمْ‌ بِمَنْزِلَةِ‌ الْوَلَدِ مِنَ‌ الْوَالِدِ وَ الْوَالِدِ مِنَ‌ الْوَلَدِ فَجَعَلَ‌ لَكُمْ‌ عَلَيْهِ‌ إِنْصَافَكُمْ‌ وَ التَّعْدِيلَ‌ بَيْنَكُمْ‌ وَ الْكَفَّ‌ عَنْ‌ فَيْئِكُمْ‌ فَإِذَا فَعَلَ‌ مَعَكُمْ‌ ذَلِكَ‌ وَجَبَتْ‌ عَلَيْكُمْ‌ طَاعَتُهُ‌ فِيمَا وَافَقَ‌ الْحَقَّ‌ وَ نُصْرَتُهُ‌ وَ الدَّفْعُ‌ عَنْ‌ سُلْطَانِ‌ اللَّهِ‌ فَإِنَّكُمْ‌ وَزَعَةُ‌ اللَّهِ‌ فِي الْأَرْضِ‌ فَكُونُوا لَهُ‌ أَعْوَاناً وَ لِدِينِهِ‌ أَنْصَاراً وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ‌ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ‌ اللَّهَ‌ لا يُحِبُّ‌ الْمُفْسِدِينَ‌؛ اما بعد (از حمد و ثناى الهى) خدا همۀ شما را در حق، يكسان قرار داده است.
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 و قال عليه‌السلام في صفة المؤمن: المُؤْمِنُ‌ بِشْرُهُ‌ فِي وَجْهِهِ‌ وَ حُزْنُهُ‌ فِي قَلْبِهِ‌، أَوْسَعُ‌ شَيْ‌ءٍ صَدْراً، وَ أَذَلُّ‌ شَيْ‌ءٍ نَفْساً. يَكْرَهُ‌ الرَّفْعَةَ‌، وَ يَشْنَأُ السُّمْعَةَ‌. طَوِيلٌ‌ غَمُّهُ‌، بَعِيدٌ هَمُّهُ‌، كَثِيرٌ صَمْتُهُ‌، مَشْغُولٌ‌ وَقْتُهُ‌. شَكُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ‌، ضَنِينٌ‌ بِخَلَّتِهِ‌، سَهْلُ‌ الْخَلِيقَةِ‌، لَيِّنُ‌ الْعَرِيكَةِ‌! نَفْسُهُ‌ أَصْلَبُ‌ مِنَ‌ الصَّلْدِ، وَ هُوَ أَذَلُّ‌ مِنَ‌ الْعَبْدِ. امام عليه السلام دربارۀ صفات مؤمن فرمود: انسان با ايمان شادى‌اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست، سينه‌اش از هرچيز، گشاده‌تر و هوس‌هاى نفسانى‌اش از هرچيز خوارتر (و تسليم‌تر) است، از برترى‌جويى بيزار و از رياكارى متنفر است، اندوهش طولانى و همتش بلند، سكوتش بسيار و تمام وقتش مشغول است، شكرگزار و صبور، بسيار ژرف انديش است و دست حاجت به سوى كسى دراز نمى‌كند، طبيعتش آسان (و سختگيرى در كار او نيست) و برخوردش با ديگران توأم با نرمش است، دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناك) محكم‌تر و سخت‌تر و (در پيشگاه خدا) از بَرده تسليم‌تر است. شرح و تفسير صفات مؤمنان راستين امام عليه السلام در اين گفتار نورانى صفات مؤمنان راستين را بيان فرموده و هجده وصف براى آن‌ها برمى‌شمارد. جالب اين‌كه هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند كه يكى جنبۀ مثبت را بيان مى‌كند و ديگرى جنبۀ منفى را و اگر در كسى اين اوصاف جمع شود به يقين سزاوار است كه نام مؤمن مخلص بر او بنهند. در وصف اول و دوم مى‌فرمايد:«انسان با ايمان شادى‌اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال عليه السلام فِي صِفَةِ‌ الْمُؤْمِنِ‌: المُؤْمِنُ‌ بِشْرُهُ‌ فِي وَجْهِهِ‌ وَ حُزْنُهُ‌ فِي قَلْبِهِ‌) . اشاره به اين‌كه شخص با ايمان به‌قدرى صابر و شكيباست كه غم و اندوه خود را در دل نگه مى‌دارد و در چهره‌اش چيزى جز شادى نيست؛ شادى از نعمت‌هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همين امر جاذبۀ فوق‌العاده‌اى به آن‌ها مى‌دهد، چراكه هميشه او را شاد و خندان مى‌بينند و او هرگز نزد كسى زبان به شكوه نمى‌گشايد و اندوه درون خود را به دوستان و معاشران منتقل نمى‌سازد در حالى كه افراد ضعيف الايمان و كم‌ظرفيت تا مشكلى براى آن‌ها پيدا مى‌شود سفرۀ دل خود را در برابر همه كس باز مى‌كنند و لب به شكايت مى‌گشايند. حضرت در سومين و چهارمين صفت مى‌افزايد:«سينه‌اش از هرچيز گشاده‌تر و هوس‌هاى نفسانى‌اش از هرچيز خوارتر (و تسليم‌تر) است»؛ (أَوْسَعُ‌ شَيْ‌ءٍ صَدْراً، وَ أَذَلُّ‌ شَيْ‌ءٍ نَفْساً) . اشاره به اين‌كه حوادث گوناگون زندگى او را تكان نمى‌دهد، در برابر ناملايمات تحمل مى‌كند، با همۀ افراد اعم از دوست و دشمن با سينۀ گشاده روبه‌رو مى‌شود، عفو را بر انتقام ترجيح مى‌دهد و با افرادى كه به او ستم روا مى‌دارند و دوستانى كه او را در تنگناها محروم و تنها مى‌گذارند محبت مى‌ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى‌گويد. نيز هواى نفس در برابر او ذليل و تسليم است؛ هرگز عنان خويش را به دست هواى نفس نمى‌سپارد و خواسته‌هاى دل را با حكم عقل و ايمان كنترل مى‌كند. جملۀ اخير تفسير ديگرى نيز دارد و آن اين‌كه مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع‌تر است. در كتاب كافى دربارۀ سعۀ صدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حديث جالبى آمده و آن اين‌كه امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: آيا مى‌خواهى حديثى را براى تو بازگو كنم كه در دست هيچ‌يك از (محدثان) اهل مدينه نيست‌؟ عرض كرد: آرى. فرمود: روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود، كنيز يكى از انصار وارد مسجد شد و گوشۀ لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله را گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست ببيند چه مى‌خواهد ولى آن كنيز چيزى نگفت و پيغمبر هم به او چيزى نگفت و نشست. بار ديگر آمد و همين كار را تكرار كرد تا سه مرتبه. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى مرتبۀ چهارم برخاست در حالى كه كنيز پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله بود. او نخى از لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله كشيد و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنين و چنان كند، پيغمبر صلى الله عليه و آله را سه بار از كار خود بازداشتى و در هيچ مرتبه چيزى نگفتى و او هم چيزى نگفت: از حضرت چه مى‌خواستى‌؟ گفت: ما بيمارى داشتيم، خانوادۀ من مرا فرستادند كه نخى از لباس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برگيرم تا به وسيلۀ آن بيمار شفا يابد. هنگامى كه تصميم به اين كار گرفتم پيغمبر صلى الله عليه و آله مرا ديد و برخاست. من حيا كردم كه نخى برگيرم در حالى كه او مى‌ديد مرا و دوست نداشتم كه از او اجازه بخواهم، ازاين‌رو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم. ١
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الْأَجَلَ‌ وَ مَصِيرَهُ‌ لَأَبْغَضَ‌ الْأَمَلَ‌ وَ غُرُورَهُ‌. امام عليه السلام فرمود: اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت كار خود را مى‌ديد، آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن مى‌شمرد.
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام لِكُلِّ‌ امْرِيءٍ فِي مَالِهِ‌ شَرِيكَانِ‌: الْوَارِثُ‌، وَ الْحَوَادِثُ‌. امام عليه السلام فرمود: هر انسانى در اموالش دو شريك دارد: وارثان و حوادث!
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام الْمَسْؤُولُ‌ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ. امام عليه السلام فرمود: كسى كه از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است.(ولى پس از وعده دادن در گرو وعدۀ خويش است و تا به آن وفا نكند آزاد نمى‌شود)».
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 و قال عليه‌السلام الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ‌ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ. امام عليه السلام فرمود: آن‌كس كه مردم را (به نيكى‌ها) فرا مى‌خواند؛ ولى خود به آن عمل نمى‌كند مانند كماندارى است كه با كمان بدون زه مى‌خواهد تيراندازى كند. شرح و تفسير دعوت كنندۀ بى‌عمل امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به كسانى اشاره مى‌كند كه مردم را به چيزى فرا مى‌خوانند كه خود عامل به آن نيستند و بدون شك دعوت آن‌ها بى‌اثر است، مى‌فرمايد:«آن‌كس كه مردم را (به نيكى‌ها) فرا مى‌خواند ولى خود به آن عمل نمى‌كند مانند كماندارى است كه با كمان بدون زه مى‌خواهد تيراندازى كند»؛ (الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ‌ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ) . مى‌دانيم كمان از دو بخش اصلى تشكيل شده است: اوّل قوسى كه حالت فنرى دارد. دوم زهى كه دو سر قوس را به هم متصل مى‌كند (زه را معمولاً از رودۀ گوسفند يا مانند آن مى‌گرفتند و به هم مى‌تابيدند و بسيار محكم بود). هنگامى كه تيرانداز آمادۀ كار مى‌شد ته چوبۀ تير را به زه تكيه مى‌داد و سپس زه و چوبه را با هم به عقب مى‌كشيد. قوس كمان جمع مى‌شد آن‌گاه آن را رها مى‌كرد، فشار قوس كمان بر زه سبب مى‌شد كه تير به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر كسى تنها قوسى داشته باشد بدون زه آيا مى‌تواند تيرى پرتاب كند و به هدف بزند؟ به يقين نه. هرگاه مردم كسى را ببينند كه پيوسته ديگران را به نيكى‌ها دعوت مى‌كند اما خودش عامل نيست سخن او را باور نمى‌كنند و هنگامى كه باور نكردند عمل نمى‌كنند؛ اما اگر ببينند او پيش از ديگران به گفتار خود عمل مى‌كند يقين پيدا مى‌كنند كه گوينده به سخن خود ايمان دارد و از دل مى‌گويد و لاجرم و بر دل مى‌نشيند و ديگران به آن عمل مى‌كنند. تفسير ديگرى كه براى اين حديث شريف شده اين است كه منظور از «داعى» دعا كننده است و معناى جمله اين مى‌شود:«كسى كه دعا مى‌كند - مثلاً براى فزونى روزى يا فزونى علم يا نجات در آخرت - ولى كارى انجام نمى‌دهد؛ مانند تيراندازى است كه با كمان بدون زه مى‌خواهد تيراندازى كند». شك نيست كه دعا بسيار مؤثر است؛ اما دعا كننده بايد آنچه را در توان دارد به كار گيرد و آنچه را در توان ندارد از خدا بخواهد. با توجه به اين‌كه در بعضى از مصادر اين گفتار حكيمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسير اول مناسب‌تر به نظر مى‌رسد. آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز اين حقيقت را تأييد مى‌كنند كه دعوت مردم به سوى نيكى‌ها بدون عمل كارساز نيست. در خطبۀ ١٧٥ از امير مؤمنان على عليه السلام خوانديم كه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ‌، إِنِّي، وَ اللَّهِ‌، مَا أَحُثُّكُمْ‌ عَلَى طَاعَةٍ‌ إِلَّا وَ أَسْبِقُكُمْ‌ إِلَيْهَا، وَ لا أَنْهَاكُمْ‌ عَنْ‌ مَعْصِيَةٍ‌ إِلَّا وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ‌ عَنْهَا؛ اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى‌كنم، مگر اين كه خودم پيش از شما به آن عمل مى‌نمايم و شما را از هيچ معصيتى باز نمى‌دارم، مگر اين كه خودم پيش از شما از آن دورى مى‌جويم». در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «إنَّ‌ الْعالِمَ‌ إذا لَمْ‌ يَعْمَلْ‌ بِعِلْمِهِ‌ زَلَّتْ‌ مَوْعِظَتُهُ‌ عَنِ‌ الْقُلُوبِ‌ كَما يَزِلُّ‌ الْمَطَرُ عَنِ‌ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نكند موعظه و اندرز او از دل‌ها فرو مى‌ريزد، آن‌گونه كه دانه‌هاى باران از سنگ سخت فرو مى‌ريزد». ١ قرآن مجيد نيز مى‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ‌ آمَنُوا لِمَ‌ تَقُولُونَ‌ ما لا تَفْعَلُونَ‌* كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ‌ أَنْ‌ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‌» ؛اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! چرا سخنى مى‌گوييد كه عمل نمى‌كنيد؟!*نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى‌كنيد!». ١ اين‌ها در صورتى است كه داعى را به معناى دعوت كننده به نيكى‌ها بدانيم؛ اما اگر به معناى دعا باشد آن نيز هماهنگ با روايات اسلامى است. در حديث پرمعنايى كه علامۀ مجلسى رحمه الله آن را در بحار الانوار از كتاب دعوات راوندى نقل كرده مى‌خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «أَرْبَعٌ‌ لا يُسْتَجَابُ‌ لَهُمْ‌ دُعَاءٌ رَجُلٌ‌ جَالِسٌ‌ فِي بَيْتِهِ‌ يَقُولُ‌ يَا رَبِّ‌ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ‌ لَهُ‌ أَ لَمْ‌ آمُرْكَ‌ بِالطَّلَبِ‌ وَ رَجُلٌ‌ كَانَتْ‌ لَهُ‌ امْرَأَةٌ‌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا عليها) ٢ فَيَقُولُ‌ أَ لَمْ‌ أَجْعَلْ‌ أَمْرَهَا بِيَدِكَ‌ وَ رَجُلٌ‌ كَانَ‌ لَهُ‌ مَالٌ‌ فَأَفْسَدَهُ‌ فَيَقُولُ‌ يَا رَبِّ‌ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ‌ لَهُ‌ أَ لَمْ‌ آمُرْكَ‌ بِالْاِقْتِصَادِ أَ لَمْ‌ آمُرْكَ‌ بِالْإِصْلاحِ‌ ثُمَّ‌ قَرَأَ وَ الَّذِينَ‌ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ‌ يُسْرِفُوا وَ لَمْ‌ يَقْتُرُوا وَ كانَ‌ بَيْنَ‌ ذلِكَ‌ قَواماً وَ رَجُلٌ‌ كَانَ‌ لَهُ‌ مَالٌ‌ فَأَدَانَهُ‌ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ‌ فَيَقُولُ‌ أَ لَمْ‌ آمُرْكَ‌
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 و قال عليه‌السلام الْعِلْمُ‌ عِلْمَانِ‌: مَطْبُوعٌ‌ وَ مَسْمُوعٌ‌، وَ لَا يَنْفَعُ‌ الْمَسْمُوعُ‌ إِذَا لَمْ‌ يَكُنِ‌ الْمَطْبُوعُ‌. امام عليه السلام فرمود: علم و دانش دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى سودى نمى‌دهد هنگامى كه هماهنگ با فطرى نباشد. شرح و تفسير هماهنگى دانش فطرى و اكتسابى امام عليه السلام در اين جا به نكتۀ مهمى دربارۀ علم و دانش انسانى اشاره كرده، مى‌فرمايد:«علم دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى (اكتسابى) سودى نمى‌دهد مگر آن‌كه با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ‌ عِلْمَانِ‌: مَطْبُوعٌ‌ وَ مَسْمُوعٌ‌، وَ لَا يَنْفَعُ‌ الْمَسْمُوعُ‌ إِذَا لَمْ‌ يَكُنِ‌ الْمَطْبُوعُ‌) ١. براى اين كلام امام عليه السلام تفسيرهاى مختلفى شده است: نخست اين‌كه منظور از علم مطبوع، دانش‌هاى غريزى و وجدانيات است كه انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است كه از طريق شنيدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى‌آيد و اگر اين دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه‌تنها موجب هدايت نمى‌شود؛ بلكه گاه موجب گمراهى است. البته نمى‌توان انكار كرد كه همۀ مردم در علم فطرى يكسان نيستند؛ بعضى به قدرى تيزبين و ذاتاً هشيارند كه در بسيارى از مسائل نياز به معلم و آموزگار ندارند و بعضى به‌قدرى كندذهن كه حتى در مسائل بديهى گاهى پاى آن‌ها مى‌لنگد، بنابراين از همه نمى‌توان يكسان انتظار داشت و خداوند نيز هركس را به مقدار استعداد و توانش تكليف مى‌كند: «لا يُكَلِّفُ‌ اللّهُ‌ نَفْساً إِلاّ ما آتاها». ١ تفسير ديگر اين‌كه منظور از علم مطبوع، همان بديهياتى است كه هر كسى بدون استدلال آن را مى‌پذيرد؛ مانند بطلان اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين و جمع بين ضدين و علوم ديگرى از اين دست كه پايه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى باز مى‌گردد، زيرا مثلاً اگر ما با استدلال‌هاى قوى ثابت كرديم كه فلان مسئله صحيح است؛ ولى آيا مى‌شود در عين اين‌كه صحيح باشد باطل هم باشد؟ قضيۀ امتناع اجتماع نقيضين مى‌گويد: امكان ندارد، بنابراين آنچه با دليل اثبات شده صحيح است و جز آن باطل. تفسير سوم اين‌كه منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحيد و عدل الهى و معاد است كه تمام آن‌ها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دين است. به يقين اگر علم به اصول نباشد علم به فروع و عمل به آن سودى نمى‌بخشد. تفسير چهارم اين‌كه مراد از علم مسموع، شنيده‌هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد يا اصول و فروع بى‌آن‌كه به صورت ملكه در وجود انسان درآيد و در اعماق جان نفوذ كند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است كه در عمق جان انسان رسوخ پيدا مى‌كند و تبديل به ملكۀ انسانى مى‌شود و مسلم است كه تا چنين حالتى براى انسان حاصل نگردد شنيده‌ها به تنهايى كافى نيست و به تعبير ديگر علم مسموع به تنهايى مانند آبى است كه در ظرف ريخته مى‌شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است كه در پاى درخت مى‌ريزند و در ريشه‌ها و ساقه و برگ و گل و ميوه نفوذ مى‌كند. اين آب است كه مفيد است نه آبى كه تنها در ظرف جمع شده و هيچ تأثيرى نگذاشته است. البته مانعى ندارد كه هر چهار تفسير در كلام امام عليه السلام جمع باشد، زيرا استعمال لفظ‍‌ در اكثر از يك معنا جايز است، بلكه يكى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى‌شود. به هر روى، براى رسيدن به كمال علم و دانش بايد همۀ اين دستورات را به كار بست؛ از وجدانيات و بديهيات كمك گرفت، در اصول اعتقادى راسخ شد و آنچه را انسان فرا گرفته با رياضت و تهذيب نفس به صورت ملكۀ باطنى در آورد تا انسان بتواند از اين علوم استفاده كند و مايۀ نجات او گردد، به حقيقت علم واصل شود و جهلى را كه در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقيم را پيموده و در بيراهه‌ها گمراه نگردد. محتواى اين حديث شريف به صورت سه بيت شعرِ جالب نيز آمده است كه «وطواط‍‌» در الغرر و العرر آن را به اميرمؤمنان على عليه السلام نسبت مى‌دهد، هر چند «ابوطالب مكى» در قوت القلوب گويندۀ آن را بعض الحكماء بدون مشخص كردن نام ذكر كرده، و اشعار اين است: رَأَيْتُ‌ الْعَقْلَ‌ عَقْلَيْنِ‌ فَمَطْبُوعٌ‌ وَ مَسْمُوعٌ‌ وَ لا يَنْفَعُ‌ مَسْمُوعٌ‌ إذا لَمْ‌ يَكُ‌ مَطْبُوعٌ‌ كَما لا تَنْفَعُ‌ الشَّمْسُ‌ وَ ضَوْءُ الْعَيْنِ‌ مَمْنُوعٌ‌ عقل را دو گونه ديدم:- عقل فطرى و عقل شنيدنى. عقل شنيدنى سودى نمى‌بخشد - هنگامى كه عقل فطرى نباشد. همان گونه كه نور آفتاب سودى نمى‌بخشد - براى كسانى كه چشم بينا ندارند.
من نهج البلاغه میخوانم: 🌴 🌹 و قال عليه‌السلام صَوَابُ‌ الرَّأْي بِالدُّوَلِ‌: يُقْبِلُ‌ بِإِقْبَالِهَا، وَ يَذْهَبُ‌ بِذَهَابِهَا. امام عليه السلام فرمود: رأى صائب همراه با قدرت و حكومت است؛ با آن مى‌آيد و با آن مى‌رود. (تا راى صائب نباشد قدرت به‌دست نمى‌آيد، يا تا قدرت در دست نباشد رأى صائب حاصل نمى‌شود) شرح و تفسير هماهنگى رأى صائب، با قدرت امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكتۀ مهمى دربارۀ رابطۀ آراء صحيح با قدرت و حكومت اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد:«رأى صائب و صحيح، همراه قدرت و حكومت است؛ با آن مى‌آيد و با آن مى‌رود»؛ (صَوَابُ‌ الرَّأْي بِالدُّوَلِ‌: يُقْبِلُ‌ بِإِقْبَالِهَا، وَ يَذْهَبُ‌ بِذَهَابِهَا) . براى اين گفتار امام عليه السلام چند تفسير وجود دارد: نخست اين‌كه تا انسان آراء صحيح و صائبى نداشته باشد نمى‌تواند حكومت خوبى تشكيل دهد؛ مديريت‌هاى عالى و قوى سرچشمۀ حكومت‌هاى نيرومند و صالح است همراه اين مديريت‌ها آن حكومت‌ها شكل مى‌گيرد و با از بين رفتن آن، حكومت‌ها رو به زوال مى‌نهند. ١ شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شيرازى نيز مى‌گويد: عقل و دولت قرين يكدگرند هر كه را عقل نيست دولت نيست تفسير ديگر اين‌كه رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى‌شود، زيرا افراد قوى و نيرومند براى حفظ‍‌ قدرت خود مى‌كوشند تا صحيح‌ترين راه را انتخاب كنند در حالى كه افراد ضعيف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصميم‌هاى صحيح ندارند، ازاين‌رو با حصول قدرت، رأى صائب مى‌آيد و با پشت كردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى‌رود. تفسير سوم اين‌كه چون افراد به‌قدرت مى‌رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافيان متملق و چاپلوس نظرى صحيح و صواب معرفى مى‌شود، هرچند باطل باشد و به عكس هنگامى كه قدرت از دست برود گروهى ظاهربين صائب‌ترين نظرها را نيز انكار مى‌كنند. شبيه همين معنا در كلام ديگرى از مولا اميرمؤمنان عليه السلام در غرر الحكم آمده است: «الدَّوْلَةُ‌ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَواباً وَ صَواب ضِدِّهِ‌ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آن‌را صواب جلوه مى‌دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى‌شمارد».