فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاران همه رفتند...💔
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🔻 توقف توزیع شیر رایگان در مدارس/ اقدامات مثبت دولت سیزدهم یک به یک متوقف می شود
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ریا عبدالاعلی سلمی فردی ریاکار بود. روزی گفت: مردم خیال میکنند من ریاکارم. من دیروز روزه دار بودم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست پدر
در کتاب روضه از امام صادق علیه السلام نقل شده است که: خدا نگهدار کسی است که دوست پدرش را نگه دارد.
دعا
نیز امام فرموده است: وقتی دعا کردی خیال کن که حاجت تو دم در است.
*
نیز فرموده است: اگر نیازی داشتی نزد خدا نام آن را بر زبان آور، چرا که خدا دوست دارد حاجتها نزد او بیان شود.
سلطنت و انقراض عباسیان
در کتابی تاریخی دیدم: امام علی علیه السلام در باره ی انقراض دولت بنی عباسی فرموده است:
عباسیها بی زحمت سلطنت مییابند و اگر ترک و دیلم و هند، اجتماع کنند که سلطنت آنان را منقرض کنند، نتوانند. تا اینکه سلطانی ترک زبان که صدایی تند دارد، از جایی که عباسیان سلطنت یافتند، خواهد آمد. و به شهری نرسد مگر اینکه آن را فتح کند، و پرچمی بلند نشود مگر آنکه آن را فرو نشاند. وای وای وای بر کسی که با او درآویزد. همواره چنین پیش رود تا پیروز شود، سپس به حق پیروزی خود را به فرزندی از فرزندان من دهد و او حق میگوید و به حق عمل میکند.
نویسنده آن تاریخ میگوید: این شخص هولاکوخان بوده است که از ناحیه خراسان ظهور میکند و در همانجا حکومت بنی عباس آغاز شد. و نخستین کسی که با آنان بیعت کرد، ابومسلم در خراسان بود. و حکایت کشته شدن مستعصم به دست هولاکوخان مشهور است.
مراد از فرزند من، مهدی منتظر درود خدا برو باد، است.
در بهیجة الحدائق آمده است: در واقعه هولاکوخان، شهرهای کوفه و حله و مشهد از قتل در امان ماندند. چون وقتی هولاکوخان وارد بغداد شد، شیخ یوسف حلی پدر علامه حلی، سید بن طاوس و فقیه ابن العز، نامه ای به هولاکوخان نوشتند و قبلاً از او امان خواسته بودند. هولاکوخان آنها را طلبید و البته فقط پدرم (شیخ یوسف حلی) نزد او رفت و بقیه نرفتند. هولاکوخان پرسید: چگونه قبل از فتح بغداد به ملاقات ما آمدی؟ پدرم گفت: چون امیرالمؤمنین علی علیه السلام از پیروزی تو خبر داده و آن خبر را برای او نقل کرد.
امیر خسرو دهلوی
افغان برآمد هر طرف، کآنمه خرامان در رسد
کاواز بلبل خوش بود، چون گل ببستان در رسد
امروز میرم پیش تو، تا شرمسار من شوی
ورنه چه منت جان من، فردا چو فرمان در رسد
آمد خیالت نیمه شب، جان دادم و گشتم خجل
خجلت رسد درویش را، ناگه چو مهمان در رسد
شبها من زار و زبون، باشم ز هجران بیسکون
هستم میان خاک و خون، تا شب به پایان در رسد
فکاری
فکاری بیت سوم را گرفته و سروده است.
بعد از عمری که مهمان آمده ای
من بی خبر و تو ناگهان آمده ای
در خورد تو نیست نیم جانی که مراست
اما چکنم که بی گمان آمده ای
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔅#چراغ_راه ۲۷ ✍ شهید ابومهدیالمهندس: #کلام_شهید|هدفِ ارزشمندِ ما رضایت خدا و خدمت به همهی مردم ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅#چراغ_راه ۲۹
🌺 شهید هادی قربانیمقدم:
#کلام_شهید|ای دوستان انقلاب! با برخوردهای نامناسب؛ ضدانقلاب بوجود نیاورید، و دیگران را از خود نرنجانید که خداوند بر شما خشم میکند. مانند امام علی علیهالسلام جاذبه داشته باشید... مخصوصاً به بسیجیان توصیه میکنم که رفتارِ خودشان را درست [و الهی] کنند...
●واژهیاب:
#شهیدقربانیمقدم #امر_به_معروف #امام_علی #جذب #شهدای_همدان
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۴۴
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
جنگ بین ماندن و رفتن در درونم از نماز صبح شروع شده بود و پایانی نداشت. با خود می گفتم: «به احتمال قوی ما را به مکان جدیدی می برند.»
بعد از اینکه کیلومترها از بغداد فاصله گرفتیم و داشتم جاده و اطراف آن را چهارچشمی نگاه می کردم، از دور تابلویی به چشمم خورد. بعد از چند لحظه که نزدیک تر شدیم دیدم نوشته شده
بعقوبه».
این شهر را می شناختم. یکی از شهرهای مرزی عراق بود. با وارد شدن به این شهر ماشین وارد اردوگاهی شد که جمعیت زیادی آنجا در جنب و جوش بود. با دیدن جمعیت، زندگی را حس کردم؛ سروصدا، رفت و آمد، خنده و شوخی در جای جای اردوگاه موج میزد.
از رائد که در صندلی جلو نشسته بود و هر چند دقیقه ای به عقب نگاهی می کرد پرسیدم: اینجا کجاست؟» گفت: «اینجا اردوگاهی است که افرادی مثل شما که صلیب آنها را ندیده و اسامی آنها را ندارد به صورت محرمانه نگهداری میشوند.» با دیدن این جمعیت با خود گفتم: «خدایا، یعنی می شود علی هاشمی هم بین این جمعیت باشد؟ این همه آدم ثبت نام نشده بعید است.» با اینکه تقریبا یقین کرده بودم علی شهید شده؛ ولی احساسی درست یا غلط در دلم دنبال علی میگشت و می گفت: «شاید زنده است و مثل تو دارد به ایران بر می گردد.»
از ماشین پیاده شدم. فقط به اسرا نگاه می کردم. هیچ کدام لباس مخصوص اسارت به تن نداشتند؛ همان لباس زردرنگی که به اسیران ایران می دادند تا همه یک شکل باشند. این جمعیت را صلیب حتی یک بار هم ندیده بود و اینها بی هیچ نام و نشانی در زندان های عراق بودند. لباس های ما پنج نفر هم با لباس های آن جمعیت متفاوت بود. به طوری که عده ای با تعجب نگاهمان می کردند. خودم پیراهن گل داری پوشیده بودم و شلوارم هم نشان نمیداد اسیر جنگی ام.
در حال خودم بودم که محمد به شانه ام زد و پرسید: «علی آقا، به نظرت باور کنم داریم به ایران برمی گردیم؟» گفتم: «والا چه بگویم، تا خدا چه بخواهد.» دیدن این همه اسیر ایرانی برایم دلچسب بود. از نگاه کردن به آنها سیر نمیشدم. هیچ وقت این قدر رزمنده اسیر دور و برم ندیده بودم.
صدای رائد خليل مرا از حال خوشم بیرون آورد. نگاهی به ما کرد و گفت: «ببینید، الان شما در حال رفتن به ایرانید. در عراق و در زندان در مدتی که من در خدمتتان بودم خیلی مسائل پیش آمد؛ ولی الان دیگر همه چیز تمام شده و شما دارید می روید. آیا مرا حلال می کنید؟ به هر حال، هر بدی ای از من دیدید. ببخشید. اگر اذیتتان کردم حلالم کنید. خوشحال باشید که دارید نزد خانواده هایتان میروید.» از هر کدام از ما حلالیت می خواست و هر کس جوابی می داد. ولی وقتی نوبت به من رسید گفتم: «هنوز که معلوم نیست ما رفتنی باشیم.» گفت: «چطور؟ خوب دارید می روید دیگر.» گفتم:
وقتی در خاک ایران باشم آن وقت یقین پیدا میکنم به ایران برگشته ام. حس میکنم همه اینها خواب و خیال است.» رائد دوباره گفت: «شما دارید می روید. این فکرها چیست که می کنید.»
بعد از چند دقیقه گفت: «علی، مواظب خودتان باشید. می روم. کاری دارم و برگردم.» تا آمدن رائد با بچه ها در گوشه ای نشستم. عباس آرام گفت: «علی آقا، ببین، این ها دارند ما را مشکوک نگاه میکنند.» .
- خوب، نگاه کنند. مگر چه عیبی دارد.
بلافاصله برگشتم و نگاهی به آن افراد کردم و دیدم عباس درست میگوید، آنها ما را به هم نشان می دادند و حرف هایی می زدند. گفتم: «بی خیال. ما خلافی نکرده ایم که بترسیم.»
همراه باشید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🌴#کلمات_قصار_نهج_البلاغه
🌹#حکمت_شماره_306
و قال عليهالسلام
كَفَى بِالأَجَلِ حاَرِساً.
امام عليه السلام فرمود:
اجل و سرنوشت قطعى، براى حفظ انسان كافى است.(تا عمر به پايان نرسد هيچ حادثهاى نمىتواند انسان را از پاى درآورد).