#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
مرجع اميد فرخنده كشوري كه تويي شهريار آن آسوده مردمي كه تويي غمگسار آن گلزار شرق را نبود تا ابد خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشكوه كبريا
فروغ روشن مشكوه كبرياست رضا
نشان زنده ي آيات هل اتي
ست رضا
دليل خلقت كون و حقيقت قرآن
بحار رحمت و سرچشمه بقاست رضا
ضياء كنگره ي عرش و روشناي زمين
امام هشتم و حاكم به ماسواست رضا
اساس دانش و تقوي اصول فضل و كرم
پناه امن اسيران مبتلاست رضا
هماي دولت او را فضاي گيتي تنگ
زتخته بند تن و آرزو رهاست رضا
شگفت نيست اگر شرط وحدت است چرا
كه محو عشق و به درياي حق فناست رضا
وجود هر دو جهان از طفيل هستي اوست
مدار قطب زمين، حجّت خداست رضا
عجب مدار اگر خاك كوي او بويم
كه جان خسته ي مارا شفا رضاست رضا
شكوه منزلتش را چه سان كنم تقرير؟
كه جانشين نبي، پور مرتضي ست رضا
از آن خداي، رضايش لقب نموده كه او
مشيّت ازلي را به حق رضاست رضا
علاء الدين حجازي
#دانستنیهای_امام_رضا_علیه_السلام
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
تحلیلی_از_زندگی_امام_رضا_ع_محمد_جواد_فضل_الله_Processed.pdf
7.99M
📚 تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السلام
✏️ نویسنده: سید محمد جواد فضل الله
📖 ترجمه: سید محمد صادق عارف
🇮🇷 ناشر: بنیاد پژوهش های آستان قدس
⏳تاریخ نشر: نامشخص
📄 تعداد صفحات: ۳۲۱
📣 زبان: فارسی
🔆 توضیح: کتاب حاضر ترجمه کتابى با عنوان «الامام الرضا، تاریخ و دراسه» نوشته محمدجواد فضل الله عالم لبنانى است که بر اساس نقلهای موجود بخشی از تاریخ شیعه را تحلیل کرده، و زندگانی هشتمین پیشوای تشیع حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء و جریانهای فکری و سیاسی عصر حضرتش را به نحوی گویا بازگفته است.
#️⃣ #تاریخ #اهل_بیت #امام_رضا #تسنیم #کتابخانه_مجازی #کتابخانه_دیجیتال
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دست گره گشای عالم باشد
🖋توی سختیهای زندگی از کی کمک بخوام؟
اصلا من خوب و بد زندگیمو نمیدونم، خودمو میسپرم دست خودت آقاجان
یا انیس القلوب...
دردِ دلهای پریشان حال ها را گوش کن
چون که درمانی ندارد درد آنها جز شما
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#وعده_صادق #فاطمیه 🎥 فلسفه نبرد ضداستکباری در اسلام... 🔻امور داخلی شما، شامل ظلم به دیگران نمیشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وعده_صادق
#خودسازی
✅ برادران... اگر شهید نشویم، میمیریم❗️
👈اونایی که اهل فداکاری نیستن، زیاد خوشحال نباشند...!
🔻 استاد #رحیم_پور
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
قسمت :۸
#فصل_سوم
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.
فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پد
رم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟
خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
ادامه دارد...✒️
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📸جمع منتخبی از اعضای جامعة الزهراء -حوزه علمیه بانوان- پیش از ظهر امروز با حضرت آیتالله خامنهای ره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا