فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ گزارش باورنکردنی از زندگی در کره جنوبی
❌ گزارشی که هرگز نشنیدید!!
❌ آرزوی دختران کره ای در فرار از کشور
❌ "جهنم کره" اصطلاحی رایج برای جوانان #کره که کره جنوبی را جهنمی سوزان تفسیر می کند.
Hell Joseon or Hell Chosun (Korean: 헬조선, 헬朝鮮, lit. "Hell Korea")
❌منتظر آمارهای دیوانه کننده جدید از #کره_جنوبی باشید. پرونده کره را بیشتر باز خواهیم کرد.
#فیلتر_واقعیت_ها_کافیست #کره_را_یک_کره_ای_می_شناسد #توهم_رفاه #فرار #رفاه #زندگی_برتر
🔰 #باافتخار_ایرانی | برای رونق تولید با قاچاق مبارزه کنیم
🔻رهبرانقلاب: پدیده قاچاق و قاچاقفروشی، ضربه به اقتصاد و هویّت ملی کشور و همه برنامهریزیها ست. این از لحاظ شرعی، یک عمل ممنوع و حرام قطعی است؛ چون موجب افساد است. جای مقابله با فساد قاچاق، فقط مرزها نیست. جنس قاچاق را باید دنبال کرد، تا آنجایی که در معرض فروش قرار داده میشود. جنس قاچاق، تولید داخلی را تضعیف، اشتغال ناسالم را ترویج و اشتغال سالم را محدود میکند. بخش بازرگانی و بخش تولید و صنعت میتوانند به هم کمک کنند. بازرگانی کشور میتواند در خدمت ترویج تولیدات داخلی قرار گیرد.
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #تحلیل_و_تبیین | توصیه رهبر انقلاب به مرحوم علامه حکیمی برای تربیت طلبههای فاضل
🔻 در دیدار سال ۶۹ رهبر انقلاب به جناب حکیمی فرمودند این کاری که شما در الحیاة انجام دادید، یک کار منحصربهفرد است. از شما میخواهم یک عده از طلبهها را تربیت کنید که با این سبک و با این نگاه، سراغ معارف قرآن و سنت بروند. من حاضرم کمک کنم و امکانات در اختیار شما قرار بدهم تا جمعی از طلبههای بااستعداد فاضل و خوشفکر را جذب کنید و آنها را آموزش بدهید. تا بتوانند مثل کتاب الحیاة سراغ قرآن و روایات بروند.
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
🎙 #خطبه_های_انقلاب | از ملت افغانستان حمایت میکنیم
🔻رهبرانقلاب: زورگوها و قلدرهای دنیا... خشمگین میشـوند که چرا حکومت اسلامی در ایران طرفدار مظلومان فلسطین یا طرفدار ملت افغانستان است... ما هیچ دخالتی در کارهای افغانستان نمیکنیم - که چه کسی بیاید، چه کسی نیاید؛ چه کسی در رأس کار باشد، چه کسی نباشد - اما از ملت افغانستان حمایت میکنیم. ۱۳۸۰/۹/۱۶
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
🔰 #کلام_امام | هنگام ریاست و قدرت بیشتر تواضع کنید
🔻قدرت در دست ظالم، دنیا را به فساد میکشاند و اگر چنانچه در رتبههای پایین هم بیاییم قدرت در دست یک نفر انسان، در همان محیطی که قدرت دارد آنجا را به فساد میکشاند… ۱۳۶۲/۸/۱۵
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
🔰 #درس_اخلاق | مراقبت برای انسان جاده نجات اوست
🔻رهبرانقلاب: غفلت است که ما را در بلا میاندازد. اگر مراقب چشم و زبان و دست و دست و امضاء و قضاوت و نوشتن و حرف زدنمان باشیم، بسیاری از خطاها و گناهان بزرگ و کوچک از ما سر نمیزند… ۱۳۸۴/۵/۲۸
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویستم با همه ناتوانی میخواستم حداق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و یکم
با هر دو دست پدر را گرفت و همانطور که از بالای تن و بدن لرزانم دورش میکرد، بر سرش فریاد کشید: «میخوای الهه رو بکشی؟!!! مگه نمیبینی بارداره؟!!!» و دیگر نمیفهمیدم پدر در جواب عبدالله چه ناسزاهایی به من و مجید میدهد و اصلاً به روی خودش نمیآورد که برای دختر باردارش چه نقشه شومی کشیده و شاید از غیرت برادرانه عبدالله میترسید و من چقدر دلم میسوخت که پدرم با همه بدخلقی، روزی آنقدر غیرت داشت که اجازه نمیداد کسی اسم ناموسش را ببرد و حالا بر سرِ هم پیاله شدن با این جماعت بیایمان، همه سرمایه مسلمانیاش را به تاراج داده بود. عبدالله دست زیر بازوانم انداخته بود تا از زمین بلندم کند و من فقط گریه میکردم و دور از چشم پدر که دیگر دست از سرم برداشته و به اتاق رفته بود، تنها نام مجید را تکرار میکردم. همه بدنم در آغوش عبدالله میلرزید و باز خیالم پیش مجید بود که میان گریه پرسیدم: «الان اومدی، مجید تو کوچه نبود؟» کمکم کرد تا لب پله بنشینم و مضطرب پرسید: «چی شده الهه؟ مگه قرار بوده مجید بیاد اینجا؟» و من دیگر حالی برایم نمانده بود که برایش بگویم چه بلایی به سرم آمده و شاید حیا میکردم که از نقشه بیشرمانه پدر پرده بردارم که سرم را به نرده راهرو تکیه دادم و با صدایی که از شدت بغض و گریه بالا نمیآمد، زمزمه کردم: «من میخوام با مجید برم، کمکم میکنی؟» و هنوز نمیدانست چه خبر شده که از خیر تسنن مجید گذشتم و فقط میخواهم بروم که پدر بار دیگر به راهرو آمد و مثل اینکه مرا هم دیگر کافر بداند، توجهی به حالم نکرد و رو به عبدالله فریاد زد: «یه زنگ بزن ابراهیم و محمد بیان اینجا تا من تکلیف این دختر رو روشن کنم! تا وقتی هم که من نگفتم حق نداره پاشو از این خونه بذاره بیرون!» ولی مثل اینکه دلش نیاید بیآنکه نمکی به زخمم پاشیده باشد، به اتاق برگردد، به صورت مصیبتزدهام خیره شد و در نهایت بیرحمی تهدیدم کرد: «یه بلایی سرت میارم که از اینکه به این بختت پشت پا زدی، مثل سگ پشیمون شی! روزگارتون رو سیاه میکنم!» و انگار شیطان، عطوفت پدری را هم از دلش بُرده بود که ذرهای دلش به حالم نسوخت و خواست به اتاق بازگردد که عبدالله به سمتش رفت و پرسید: «بابا چی شده؟» و پاسخ پدر به او هم تنها یک جمله بود که بر سرش فریاد کشید: «به تو چه؟!!! زنگ بزن ابراهیم و محمد بیان!» و به اتاق بازگشت و عبدالله هم به دنبالش رفت که هنوز نمیدانست در این خانه چه خبر شده و من بیاعتنا به خط و نشانهای پدر، گوشی را از جیب پیراهنم درآوردم و شماره مجید را گرفتم که صدای مهربانش، گوش جانم را نوازش داد: «جانم الهه؟» از شدت گریه به سرفه افتاده بودم و میان سرفههای خیسم، ناله زدم: «کجایی مجید؟» و باز از شنیدن این نفسهای بُریده چه حالی شد که با دلواپسی جواب داد: «من همین الان رسیدم سر کوچه، دارم میام.» و من نمیخواستم آتش خشم پدر بار دیگر دامن مجیدم را بگیرد که با دستپاچگی التماسش کردم: «همونجا وایسا مجید. نمیخواد بیای درِ خونه. من خودم میام.» میدانستم که باید در دادگاه پدر با حضور برادرانم محاکمه شده و به اشد مجازات محکوم شوم و باز نمیخواستم دلش را بلرزانم که صبورانه بهانه آوردم: «من هنوز یه کم کار دارم. آخه قراره ابراهیم و محمد بیان باهاشون خداحافظی کنم. هر وقت کارم تموم شد، خودم میام. تو همونجا سر کوچه وایسا، من خودم میام.» و به سرعت ارتباط را قطع کردم که هر چند دیگر آب از سرم گذشته بود، ولی نمیخواستم برای عبدالله مشکلی ایجاد شود که باز گوشی را در جیب پیراهنم پنهان کردم. عبدالله که از پدر نتیجه نگرفته بود، برگشت و کنارم لب پله نشست تا من برایش بگویم چه اتفاقی افتاده و من بعد از یک شبانه روز گرسنگی و کوهی از مصیبت که بر سرم خراب شده بود، دیگر رمقی برای حرف زدن نداشتم. هر چه میگفت و هر چه میپرسید، فقط سرم را به نرده گذاشته و به سوگ زندگیام که در کمتر از یکسال، زیر و رو شده بود، بیصدا گریه میکردم. سرمایه یک عمر زحمت پدر و قناعت مادرم به چنگ مشتی وهابی خارجی به غارت رفت، مادرم به سرعت از پا در آمد و جای خالیاش با قدمهای ناپاک زنی شیطان صفت تصرف شد و به هوای همین عفریته، اول برادرم، بعد همسرم و حالا هم خودم از خانه اخراج شدیم و از همه بدتر هویت مسلمانی پدرم بود که از دستش رفت و دنیا و آخرتش را به پای هوس زنی از کف داد که صدای محمد، سکوت خانه خیال غمزدهام را شکست.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 16 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 17.MP3
2.57M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 17
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 7️⃣1️⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - شام غریبان - ایرج بسطامی.mp3
4.02M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
#حافظ
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ)
اثر شیخ راضی ال یاسین
ترجمه #آیت_الله_خامنه_ای
#صلح_امام_حسن
#شیخ_راضی_آل_یاسین
#آیت_الله_خامنه_ای
#امام_شناسی #اعتقادی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
موقعیت سیاسی در زمان بیعت *علت تاخیر جنگ توسط امام *شدت عمل یا مدارا؟ روش امام چه بود؟ *اقدامات معاو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part10_صلح امام حسن.mp3
8.92M
*بسیج و فرماندهی سپاه
*دعوت امام به جنگ
*بی وفایی کوفیان در یاری امام
*"مسکن" نقطه رویارویی امام با معاویه
*مدائن پایگاه فرماندهی امام
*عبیدالله بن عباس فرمانده مقدمه سپاه
*ویژگی های شخصیتی عبیدالله بن عباس
*چهار دلیل انتخاب عبیدالله بن عباس
مكتب خانه
مكتب خانه ورود به دنياي تحصيل بايد بگويم اولين مركز درسي كه من رفتم، مدرسه نبود، مكتب بود – در سنين قبل از مدرسه- شايد چهار سال يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگ تر از من را – كه از من، سه سال و نيم بزرگ بودند- با هم در مكتب دخترانه گذاشتند؛ يعني مكتبي كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر بودند. البته من هم خيلي كوچك بودم.
پس از مدتي – يكي، دو ماه – كه در آن مكتب بوديم، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبي گذاشتند كه مردانه بود؛ يعني معلمش مرد مسنّي بود. شايد شما در اين داستانهاي قديمي، « ملّا مكتبي» خوانده باشيد؛ درست همان ملّاي مكتبي تصوير
شده در داستانها در قصّههاي قديمي، ما پيش او درس ميخوانديم. من كوچك ترين فرد مكتب آن بودم – شايد آن وقت، حدود پنج سالم بودم- و چون هم خيلي كوچك بودم و هم سيّد و پسر عالم بودم، اين آقاي ملّا مكتبي، صبحها مرا كنار دستش مينشاند و پول كمي، مثلا اسكناس پنج قراني – آن وقتها اسكناس پنج ريالي بود. اسكناس يك ريالي و دو ريالي شما نديده ايد- يا دو توماني از جيب خود بيرون ميآورد، به من ميداد و ميگفت: تو اينها را به قرآن بمال كه بركت پيدا كند.
گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان، ۱۴ بهمن ۱۳۷۶
https://eitaa.com/zandahlm1357
«165آل عمران» أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
آيا چون مصيبتى (در جنگ احد) به شما رسيد كه دو برابرش را (در جنگ بدر) به آنها (دشمن) وارد ساخته بوديد، گفتند: اين مصيبت از كجاست؟ (و چرا به ما رسيد؟) بگو: آن از سوى خودتان است. قطعاً خداوند بر هر كارى تواناست.
مسلمانان كه در احد هفتاد كشته دادند و شكست خوردند، از پيامبر مىپرسيدند: چرا ما شكست خورديم؟ خداوند خطاب به پيامبرش مىفرمايد كه به آنها بگو: شما دو برابر اين تعداد را در سال قبل، در جنگ بدر، به دشمن ضربه وارد كرديد. شما از آنها هفتاد كشته و هفتاد اسير گرفتيد، به علاوه شكست امسال به خاطر تفرقه و سستى و اطاعت نكردن خودتان از فرماندهى بوده است.
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️مقطع فاخر و شاهکار
🔹قاری: استاد کامل یوسف البهتیمی
🔹سوره: نمل
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-