eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
شتر ارزان است خدا لعنت کند قلاده را. وقتی کسی چیز بسیار زشت و ناپسندی را با چیز زیبا و خوب همراه کند و جدا کردن آن‌ها نیز ممکن نباشد این مثل را به کار می‌برند. مردی شترش را گم کرده بود. آن قدر پریشان بود که نذر کرد: «خدایا، شترم پیدا شود، آن را به یک درهم می‌فروشم». چیزی نگذشت که شتر به پای خود بازگشت. مرد از نذر خود پشیمان شد؛ ولی چاره ای نداشت. باید شتر را می‌فروخت. پس قلاده ای به گردن شتر انداخت، آن را به میدان برد و فریاد زد: «شتر به یک درهم، قلاده به صد درهم، اما جدا جدا نمی فروشم». مردی از آنجا می‌گذشت، نگاهی به شتر کرد و گفت «شتر ارزان است؛ اما خدا لعنت کند قلاده را». [۱] ---------- [۱]: . همان، ج ۲، ص ۶۷۷. https://eitaa.com/zandahlm1357
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام النَّاسُ‌ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا. امام عليه السلام فرمود: مردم دشمن چيزى هستند كه نمى‌دانند
شرح و تفسير دشمنان حق امام عليه السلام در اين گفتار بسيار حكيمانه خود اشاره به يكى از آثار خطرناك جهل كرده مى‌فرمايد:«مردم دشمن چيزى هستند كه نمى‌دانند»؛ (النَّاسُ‌ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا) . اين دشمنى از آنجا سرچشمه مى‌گيرد كه اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود مى‌كنند و همين احساس سبب مى‌شود كه نسبت به آنچه نمى‌دانند عداوت و دشمنى به خرج دهند و گاه حتى آنها را ناچيز و بى‌ارزش بشمارند تا از اين طريق نقص خود را برطرف سازند. ثانياً هرگاه انسان از اسرار چيزى بى‌خبر باشد به قضاوت عجولانه مى‌پردازد و در اين قضاوت عجولانه با آنچه نمى‌داند به دشمنى بر مى‌خيزد. ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامى كه در ظلمات متراكم قرار گيرد هر شبه از دور مى‌بيند به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را حيوانى درنده يا گرگى خطرناك مى‌پندارد و هر آوازى مى‌شنود آن را نشانه حمله دشمنى مى‌شمرد. در ظلمات جهل نيز انسان گاه هر مطلبى را مخالف و دشمن خود مى‌پندارد حتى اشخاصى را كه درست نمى‌شناسد با بدبينى به آنها نگاه مى‌كند و به همين دليل گاه كشورها و ملت ها به جنگ‌هاى خونين دست مى‌زنند به سبب اين‌كه از حال يكديگر بى‌خبرند و هر حركتى را توطئه‌اى بر ضد خود مى‌پندارند، لذا يكى از طرق ايجاد آشتى و صفا و اتحاد و دوستى در ميان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهى‌هاى آنهاست و اين‌كه سران آنها در كنار هم بنشينند و به مذاكره بپردازند و با نيت‌هاى واقعى يكديگر آشنا شوند و يخ‌هاى بدبينى ذوب شود و ديوار بى‌اعتمادى فرو ريزد و در كنار هم با محبت و دوستى زندگى كنند. ريشۀ اين گفتار حكيمانه، قرآن مجيد است كه مى‌فرمايد: «بَلْ‌ كَذَّبُوا بِما لَمْ‌ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ‌» ؛(ولى آنها از روى علم و دانش، قرآن را انكار نكردند؛) بلكه چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند». ١ اميرمؤمنان على عليه السلام در حديث ديگرى در همين زمينه مى‌فرمايد: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ‌ فَإنّ‌ أكْثَرَ الْعِلْمِ‌ فيما لا تَعْرِفُونَ‌ ؛به آنچه نمى‌دانيد دشمنى نكنيد، زيرا بيشتر دانش‌ها در امورى است كه شما نمى‌دانيد». ٢ نيز در حديث ديگرى كه مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمه آورده مى‌فرمايد: «مَنْ‌ جَهِلَ‌ شَيْئاً آبَهُ‌ ؛كسى كه چيزى را نمى‌داند آن را نكوهش مى‌كند». ٣ قرآن مجيد بحثى دربارۀ داستان خضر و موسى دارد. در اين داستان بسيار پرمعنا اين نكته روشن مى‌شود كه چگونه انسان مطلبى را كه نمى‌داند به مخالفت با آن مى‌پردازد. موسى عليه السلام بر حسب ظاهر مى‌ديد خضر كشتى سالمى را سوراخ و معيوب مى‌كند و يا جوانى را به قتل مى‌رساند و ديوارى را در شهر بيگانه‌اى بدون دليل تعمير و مرمت مى‌كند به همين دليل فرياد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را مى‌ديد و از باطن قضيه بى‌خبر بود هنگامى كه خضر فلسفۀ آنها را يك يك برشمرد كاملاً تسليم شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنگش پریده موهاش سفیده.mp3
5.71M
🔳 (س) 🌴رنگش پریده موهاش سفیده 🌴گونش سیاهه قدش یکم خمیده 🎤
بنفشه آفریقایی بنفشه آفریقایی یکی از زیباترین گیاهان گلدار است که نه تنها دارای گل هایی زیباست بلکه شاخ و برگ آن نیز از جذابیت خاصی برخوردار است. پرورش بنفشه آفریقایی اصلی کار دشواری است ولی واریته ها و هیبریدهای جدید آن قوی تر و پرگل تر هستند و درصورت رعایت برخی اصول، پرورش آنها موفقیت آمیز خواهد بود. اولین گیاه بنفشه آفریقایی که ارغوانی رنگ بود در آفریقا و توسط بارون والتر فون سنت پل کشف شد و از آن تاریخ تاکنون طیف وسیعی از این گیاه با انواع رنگ ها و الگوهای رشدی تولید شده است که بخشی از آن نتیجه کاشت و هیبریدگیری های متعدد از تاریخ ۱۸۹۲ به بعد است 🆔https://eitaa.com/zandahlm1357
فصل اول : درگشادگى خانه درحديث حسن از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) منقول است كه : از سعادت آدمى آنستكه خانه او گشاده باشد. درحديث صحيح منقول است كه : حضرت امام موسى (عليه السلام ) خانه خريدند و يكى از مواليان خود را فرمودند كه درآن خانه ساكن شو كه خانه تو تنگست آن شخص گفت كه اين خانه اى است كه پدرم احداث كرده است بدر نمى توانم رفت فرمود كه هرگاه پدر تو احمق باشد تو نيز ميبايد احمق باشى ؟ ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه : سه چيز است كه موجب راحت مؤ منند خانه گشاده كه عيبها و امو مخفى او را از مردم پنهان دارد و زن صالحه كه بر امور دنيا وآخرت اورا يارى نمايد و دخترى ياخواهرى كه اورا ازخانه بيرون كند يا بمردن يابشوهر دادن . ازحضرت امام موسى (عليه السلام ) منقول است كه : نيكى زندگانى درگشادگى خانه و بسيارى خدمتكاران است . درحديث ديگر فرمود كه زيادتى لذت دنيادرفراخى خانه و بسيارى دوستان است . ازحضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) منقول است كه : از مشقت زندگانيست خانه تنگ . درروايت ديگر ديگر منقول است كه : شخصى از انصار از تنگى خانه شكايت برسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) حضرت فرمود كه به آواز بسيار بلند از خدا بطلب كه گشادگى در خانه تو بدهد. در حديث ديگر فرمود كه از سعادت آدمى آنست كه فرزندش با و شبيه باشد و زن خوشروى ديندار داشته باشد و چهار پاى راهوار داشته باشد و خانه گشاده داشته باشد. در حديث ديگر فرمود كه شومى خانه در تنگى ساحت و بدى همسايگان و بسيارى عيبهاى آنست . در حديث ديگر فرمود كه چهار چيز است كه از سعادت است زن صالحه و خانه فراخ و همسايه شايسته و مركب نيكو و چهار چيز است كه از شقاوت است همسايه بد و زن بد و خانه تنگ و مركب بد. از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه : از تلخى زندگانى است از خانه بخانه نقل كردن و نان از بازار خريدن . فصل دوم : در مذمت تكلف بسيار در خانه كردن و بسيار بلند ساختن حلیة_المتقین #https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام وقت بخیر دخترم یک سال ونیمش هست وهروقت کیف من یا پدرش رو دید دست داخلش میکنه وهمه وسایل داخل کیف رو پخش میکنه مثلا اگر مهمون بیاد خونمون میدوه میره سراغ کیف مهمون نمیدونم چطور این عادت رو باید فراموش کنه لطفا کمکم کنید ممنونم 🌹🌹
سلام و خداقوت .برادری دارم ۸ ساله ، چهار سال پیش وقتی دختر خالم به دنیا اومد داداشم شروع کرد مثل بچه گریه کردن و ادای بچه در آوردن تا الان که پسرخالم به دنیا اومده این کاراشو بیش تر کرده مدام خودش رو بچه می کنه نازشم می کشیم بدتر میشه بهشم می گیم ما تورو ۸ ساله دوست داریم گریشو بیش تر می کنه الان بهتر شده قبلنا می گفت من بچه بودم منو بیش تر دوست داشتین ؟ یا می گفت من بچه بودم چی کارا می کردم .اداهای بچه گونش توی اعصابم می افته دوست دارم بزرگ بشه مسئولیت پذیر باشه 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام وعرض ادب خدمت همه شما مشاورین عزیز وانقلابی من خانمی ۳۸ساله دارای ۳فرزند؛۱۳ساله ۷ساله و۵ماهه هستم سوال:فرزند دوم من که دختر هست امسال ۳۰شهریور وارد ۷سال میشه اما من به چنددلیل نمیخواهم به مدرسه بفرستم؛ ۱؛جثه ضعیف،کوچکترین فرد کلاس ،حساس شدن روحیه اش به دلیل تولد فرزند جدید ،کروناومجازی بودن کلاسها ومعمولی بودن مدرسه و... میخواستم بدونم کار درستیه یا نه؟ باتوجه به اینکه استعداد وعلاقش هم نسبتا به درسها خوبه ممنون از پاسخگوییتون 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و پنجم با رفتنش، مجید دوباره روی صندلی نشست و با صدایی که به سختی از سد سنگین ناراحتی بالا می‌آمد، سؤال کرد‌: «الهه! تو از دیروز چیزی نخوردی؟» نگاهم را از صورتش برداشتم و همانطور که با سرانگشتم با گوشه ملحفه سفید بازی می‌کردم، به جای جواب سؤالش، پرسیدم: «چرا بهش نگفتی تو اذیتم نکردی؟ چرا نگفتی کار تو نبوده؟» که مردانه نگاهم کرد و قاطعانه پاسخ داد: «مگه دورغ می‌گفت؟ راست میگه! اگه غیرت داشتم همون شب باید دستت رو می‌گرفتم و از اون جهنم نجاتت می‌دادم! ولی منِ بی‌غیرت تو رو تو اون خونه تنها گذاشتم تا کار به اینجا برسه!» که باز صدای کفش پاشنه بلندی، حرفش را نیمه تمام گذاشت. خانم دکتر به نسبت جوانی وارد اتاق شد و با نگاهی به سِرُم خالی‌ام، لبخندی زد و پرسید: «بهتری؟» که مجید مقابل پایش بلند شد و با گرد غصه ای که همچنان روی صدایش مانده بود، به جای من که توانی برای حرف زدن نداشتم، پاسخ داد: «خانم دکتر رنگش هنوز خیلی پریده اس، دستش هم سرده!» دکتر با صورت مهربانش به رویم خندید و در پاسخ نگرانی مجید، سرِ حوصله توضیح داد: «شنیدم خانم‌تون بیست وچهار ساعته چیزی نخورده، خُب طبیعیه که اینطوری باشه! حالا ما بهشون یه سِرُم زدیم، ولی باید خودتون هم حسابی تقویتش کنید تا کمبود مواد غذایی این یه روز جبران شه!» سپس صدایش را آهسته کرد و طوری که خیلی نگرانم نکند، با مهربانی هشدار داد: «ولی حواست باشه! این فشاری که به خودت اُوردی، روی جنین تأثیر می‌ذاره! پس سعی کن دیگه کوچولوت رو اذیت نکنی! استرس برای بچه‌ات مثل سم می‌مونه! پس سعی کن آروم باشی! رژیم غذایی‌ات هم به دقت رعایت کن تا مشکلی برای جنین پیش نیاد.» که پرستار بار دیگر وارد اتاق شد و با اشاره دکتر، سِرُم را باز کرد. دکتر نسخه داروهایی را که برایم نوشته بود، به دست مجید داد و با گفتن «شما می‌تونید برید.» از اتاق بیرون رفت. ساعت از هفت شب گذشته بود که از درمانگاه خارج شدیم و من به همان چند قدم که طول حیاط درمانگاه را طی کردم، نفسم بند آمد و باز کمرم خشک شد که دیگر نتوانستم ادامه دهم. به سختی خودم را کناری کشیدم و به نرده درمانگاه در حاشیه پیاده رو تکیه زدم. مجید به اطرافش نگاهی کرد و شاید به دنبال مغازه اغذیه‌فروشی می‌گشت که چین به پیشانی انداختم و گفتم: «من الان نمی‌تونم چیزی بخورم. ماشین بگیر بریم یه جایی...» و تازه به خودم آمدم که امشب دیگر سرپناهی ندارم که با ناامیدی پرسیدم: «باید بریم استراحتگاه پالایشگاه؟» ولی مجید فکر همه جا را کرده بود که در برابر صورت خسته و جان به لب رسیده‌ام، لبخندی زد و با محبت همیشگی‌اش پاسخ داد: «نه الهه جان! پالایشگاه که جای زن و بچه نیس! یکی از بچه‌های پالایشگاه همین دیروز رفت تهران، کلید خونه‌اش رو داده به من، میریم اونجا.» و باز به انتهای خیابان نگاهی کرد و ادامه داد: «ولی اول بریم یه چیزی بخوریم، یه کم جون بگیری، بعد بریم.» و من از شدت حالت تهوع حتی نمی‌توانستم به غذا خوردن فکر کنم که صورت در هم کشیدم و گفتم: «نه! من چیزی نمی‌خوام! زودتر بریم!» و باید به هر حال فکری برای شام می‌کردیم که از سوپر گوشتی که چند قدم پایین‌تر بود، مقداری گوشت چرخ کرده خرید و با یک تاکسی به آدرسی که همکارش داده بود، رفتیم. طبقه اول یک آپارتمان نوساز که با استفاده از وسایل تزئینی مختلف، چهره یک خانه زیبا را به خود گرفته و بی‌آنکه بخواهم حسرت زندگی از دست رفته‌ام را به رخم می‌کشید. مجید با عجله چراغ‌های آپارتمان را روشن کرده و کوسن‌های روی کاناپه را جمع کرد تا بتوانم دراز بکشم که نگاهی به ساعت کردم و گفتم: «مجید! من نماز نخوندم، اگه بخوابم دیگه حال ندارم بلند شم.» و با همه ناتوانی به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم. به اتاق که برگشتم، سجاده‌ای را برایم پهن کرد که با مُهری که داخل جانمازش بود، فهمیدم همکارش از اهل تشیع است و پیش از آنکه حرفی بزنم، مُهر را از روی جانماز برداشت و گفت :«تا تو نماز بخونی، منم شام رو درست می‌کنم.» و منتظر پاسخم نشد و بلافاصله به آشپزخانه رفت. از شدت ضعفی که تمام بدنم را گرفته بود، نمی‌توانستم دستانم را بالا بیاورم و تکبیر نمازم را بگویم و خدا می‌داند با چه حالی نماز مغرب و عشاء را به پایان رساندم که سلام نمازم را دادم و همانجا کنار سجاده روی زمین دراز کشیدم. بوی گوشت سرخ شده حالم را به هم می‌زد و به روی خودم نمی‌آوردم که نمی‌خواستم بیش از این مجیدم را آزار دهم، هرچند مجید هم تا می‌توانست سلیقه به خرج می‌داد و با اضافه کردن فلفل دلمه‌ای و لیمو ترشی که از یخچال صاحبخانه برداشته بود، سعی می‌کرد بوی تند و تیز گوشت را بگیرد. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹