#غلظت خون
✅ #علائم 👇👇👇
◀️ برافروختگي و قرمز شدن صورت، کبودي لب ها و نوک انگشتان دست و پا به خصوص هنگام فعاليت بدني، اختلالات هوشياري مثل خواب آلودگي، اختلالات بينايي و تنفسي، ضعف و بي حالي، سردردهاي غيرطبيعي، خارش بدن به خصوص بعد از استحمام، برجستگي وريد هاي چشمي، خواب رفتگی، بی حسی و گرفتگی عضلات و اندام تحتانی و گزگز دست ها، ناشی از غلظت خون می باشد.
📣 ( البته اگر مبتلا به روماتیسم نبوده و مشکلات گردن نیز وجود نداشته باشد❗)
✅ توصیه های حکیمانه 👇👇👇
◀️ رعایت #پنج_اصل_اصلاح_تغذیه حکیم دکتر روازاده
◀️ کاهو با سکنجبین عسلی میل کنید.
◀️ سه کیلو آبغوره بدون نمک را با دو کیلو رب انار خانگی ترتیب کرده، یک دقیقه بجوشانید و شب ها یک ساعت قبل از خواب، سه قاشق غذاخوری در یک لیوان آب جوش مخلوط نموده، میل نمایید.
◀️ زرشک کوهی در آب جوش شب خیسانده و صبح ناشتا با کمی عسل و آب سالم، شربت درست کنید و بنوشید.
◀️ مخلوط عناب و آویشن 👈 یک قاشق غذاخوری گرد آویشن همراه با ۱۴ عدد عناب در چهار لیوان آب جوش دم کرده و روزی چند بار مصرف شود.
◀️ هفت عدد آلو در یک لیوان آب جوش خیسانده با لعابش بخورید و یا آش آلو با سماق فراوان میل نمایید.
◀️ خورشتهای حاوی آلو با چاشنی سماق میل نمایید.
⛔️ پرهیز از 👇👇👇
گوشت گاو و گوساله، انواع سوسیس و کالباس، نوشابه های گازدار، رب گوجه فرنگی و کشک مایع کارخانه ای، سرکه های کارخانه ای، آب لیموی کارخانه ای، انواع لبنیات پاستوریزه، انواع پفک، انواع شکلات ها، انواع روغن های موجود در بازار (مایع و جامد)، آدامس، سس مایونز، بستنی های صنعتی، انواع نان فانتزی، موز، خیار، کیوی، هر نوع مواد غذایی کنسرو شده، چای سیاه، سفید و سبز، پیتزا، قند و شکر صنعتی، شیرینی های قنادی، مرغ و تخم مرغ ماشینی، هرگونه نوشیدنی اسانس دار و آب کلردار یا فلورایدی و...
◀️ حجامت عام بین دو کتف یک مرحله، زیر نظر متخصص طب اسلامی_ایرانی
◀️ سکنجبین عسلی و شربت مصفای خون مؤسسه را تهیه نموده و یک ماه مصرف نمایید و به جای مصرف این دو شربت با آب👇👇👇
👈 می توانید در مخلوطی از یک فنجان عرق کاسنی و یک فنجان عرق شاهتره استفاده نمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #طبیعت
🌸 شکوفه و رود و سبزه و آوای پرندگان و شبی پر آرامش و پر رحمت و سرشار از نور خداوند نصیب و روزی شما .
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکه ای از #طبیعت ، آبشار ، کوه ، رود خداوند سبحان
الحمدلله رب العالمین 💞💖
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
📝📝📝
#داستانک
📚 حکایات شگفت اولیاء الله
🌺 حمل جنازه به جوار مرقد علی علیه السلام به دست صاحب جنازه
📘 شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت ، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد .
ایشان فرمود : " به دو دلیل میخواهم به مکه بروم ، یکی اینکه شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر میشود.
🌺 پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمیگشت در اراضی نجد ، وفات کرد و به فاصله کمی ، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی میکرد نیز درگذشت.
🌸 خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام میدانند ، اجازه عبور به آنها نمیدادند.
🌷 پس همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند.
☀️ روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت : " محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم. "
گفتند : " جریان چیست؟!"
🌙 گفت :" دیشب که شما به خواب رفتید ، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم میکردم . ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم : " شما کیستید؟"
گفتند " آمده ایم تا شیخ را به جوار #امیرالمؤمنین علیه السلام ببریم . و دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها میرود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم : میخواهم همراهتان بیایم . ولی گفتند : برگرد .
و به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود :
برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام حمل میشوی .
🥀 پس من بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران ، علمایی از گذشتگان که من آنها را میشناختم نیز بودند. علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد .
🔴 پس در همان روز موعود ، شیخ محمد نیز درگذشت.
https://eitaa.com/zandahlm1357
0225 ale_emran 181-182.mp3
5.45M
#لالایی_خدا ۲۲۵
#سوره_آل_عمران آیات ۱۸۲ - ۱۸۱
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
(حکایت قبیله بنی قینقاع)
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «تفسیر نمونه، جلد سوم، صفحه ۱۹۲»؛ اثر آیت الله ناصر مکارم شیرازی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و ششم میدانستم که به خاطر من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هفتم
و حقیقتاً نمیتوانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که اینچنین بُریده بودم که باز شیشه گریه در گلویم شکست و با جراحتی که به جانم افتاده بود، ناله زدم: «مجید بابام با من بد کرد، خیلی بد کرد! مجید بابا میخواست حوریه رو از بین ببره! میخواست بچهام رو ازم بگیره! میخواست فردا منو ببره تا بچهام رو سقط کنم!» برای یک لحظه آسمان چشمانش دست از باریدن کشید و محو کلمات وحشتناکی که از زبانم میشنید، در نگاه مردانهاش طوفان به پا شد و باز هم از عمق بیرحمی پدر و بیحیایی برادر نوریه بیخبر بود. میترسیدم در برابر غیرت مردانهاش اعتراف کنم که طراح این طرح شیطانی، برادر بیحیای نوریه بوده تا به من دست درازی کند که به همین یک کلمه هم خون غیرت در صورتش جوشیده و من به قدری از خشونت پدر ترسیده بودم که وحشتزده التماسش کردم: «مجید! تو رو خدا، به روح پدر و مادرت قَسمِت میدم، کاری به بابا نداشته باش! اصلاً دیگه سراغ بابا نرو! بخاطر من، بخاطر بچهمون، دیگه سمت اون خونه نرو! بخدا هر کاری از بابا برمیاد! من دیگه از بابا میترسم!» که سوزش سیلی امروز و درد لگدهای آن شب در جانم زنده شد و میان گریه شکایت کردم: «من هیچ وقت فکر نمیکردم بابام با من اینجوری کنه! بخدا هیچ وقت فکر نمیکردم منو اینجوری کتک بزنه، اونم وقتی حامله ام! بخدا میترسم اگه دستش بهت برسه یه بلایی سرت بیاره، تو رو خدا دیگه سمتش نرو!» انگشتان سرد و بیحسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقدهای که بر دلش سنگینی میکرد، غیرتمندانه اعتراض کرد: «از چی میترسی؟!!! هیچ کاری نمیتونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه میتونه هر کاری دلش میخواد بکنه؟ میرم شکایت میکنم که زن حاملهام رو کتک زده و میخواسته بچهام رو سقط کنه...» که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم: «مجید! التماست میکنم، به بابا کاری نداشته باش! منم میدونم مملکت قانون داره، ولی بخدا میترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابا نداشته باش! اگه میخوای من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمیخواستم برات تعریف کنم، ولی دیگه طاقت نداشتم، دلم میخواست برات درد دل کنم...» که نگاهش از این همه تنهایی به خاک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد: «آخه چرا میخواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم، گناه این طفل معصوم چیه؟» و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال غریبانهاش، فقط انتهای قصه را گفتم: «گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه که بچه یه شیعهاس! همون گناهی که من داشتم و بخاطر تو، دو سه هفته تو اون خونه زندانی شدم! بابا میخواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره. میخواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!» جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای شوهر شیعه و زندگی زیبایمان عاشقانه ایستاده بودم که با همان صدای بیرمقم، شهادت دادم: «ولی من بخاطر همین بچهای که باباش شیعهاس از همه خونوادهام گذشتم!» سپس با سر انگشتم صورت زخمیام را لمس کردم و در برابر نگاه دریاییاش، صادقانه ادامه دادم: «این زخمها که چیزی نیس، بخدا اگه منو میکشت، نمیذاشتم بلایی سرِ بچهمون بیاره تا امانتت رو سالم به دستت برسونم!» و نمیدانم صفای این جملات بیریایم که از اعماق قلب عاشقم آب میخورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی عاشقانه پُر شد و زیر لب زمزمه کرد: «میدونم الهه جان...» و من همین که محو صورت زیبایش مانده بودم، نگاهم به زخم گوشه پیشانیاش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت. دستم را پیش بُردم تا جای شکستگی پیشانیاش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد: «چیزی نشده.» ولی میدیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه پیشانیاش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با ناراحتی پرسیدم: «بخیه خورده، مگه نه؟» و او همانطور که سرش پایین بود، صورتش به خندهای شیرین باز شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «فدای سرت الهه جان!» و به گمانم دریای عشقش به تشیع دوباره به تلاطم افتاده بود که زیر چشمی نگاهم کرد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: «عوضش ما هم نمردیم و یه چیزی برای سامرا دادیم!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 22 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 23.MP3
2.43M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 23
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 3️⃣2️⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ زیبای جامونده #اربعین
🌹 با حسین حرف بزن! 🌹
بامداحی زیبای چشماتو ببند
خیال کن که الان کربلایی
#کربلا #یاحسین #التماس_دعا
https://eitaa.com/zandahlm1357
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ)
اثر شیخ راضی ال یاسین
ترجمه #آیت_الله_خامنه_ای
#صلح_امام_حسن
#شیخ_راضی_آل_یاسین
#آیت_الله_خامنه_ای
#امام_شناسی #اعتقادی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
*تحلیلی از شخصیت معاویه *فتنه انگیزی و حیله گری خصلت بارز معاویه *نامه های کوفیان به معاویه *ارسال ه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part16_صلح امام حسن.mp3
10.2M
*قلمرو تردید
*امام حسن (ع) در بوته تصمیم گیری
*امام حسن (ع) و مرور خاطرات گذشته
*حدیثی تاریخی از پیامبر اکرم (ص) در مورد صلح امام حسن(ع)
*تحلیلی پیرامون دلایل انتخاب صلح
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: خانه ي پدر رئيس جمهور خانه ي پدر رئيس جمهور در دوران رياست جمهوري كه مرحوم پدر و مادرم در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره ي رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان
خاطره ي رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان نان و كشمش
پدرم روحاني معروفي بود، امّا خيلي پارسا و گوشه گير... زندگي ما به سختي ميگذشت. من يادم هست شبهايي اتفاق ميافتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براي ما شام تهيّه ميكرد و... آن شام هم نان و كشمش بود. بي رغبي به افزايش زخارف دنيايي
از جمله خصوصياتي كه هم مرحوم والد و هم مرحوم مادر ما داشتند و واقعاً از چيزهاي عجيب بود و هر وقت فكر ميكنم، در كمتر كسي نظير اين را ميبينم، بي رغبتي آنها به افزايش زخارف دنيايي بود. همه ي ما واقعاً بايد اين خصوصيت را تمرين كنيم. مرحوم شهيد قاضي طباطبايي، امام
جمعه ي تبريز، سال ۵۱ اين جا آمده بود؛ رو كرد به ما و گفت من چهل سال قبل با پدرم از تبريز به مشهد آمدم و براي ديدن آقا سري به ايشان زديم. آقا در چهل سال پيش همان جايي نشسته بود كه الان نشسته، و من همان جايي نشستهام كه پدرم نشسته بود، و اين اتاق و اين خانه كمترين تغييري نكرده است. يك نسل عوض شده بود، اما ايشان مثل همان چهل سال پيش بود. وقتي اخوي -حسن آقا- ميخواست داماد شود، چون جايي نداشتيم، آن اتاق را خراب كردند و از آن، دو اتاق كوچكتر ساختند. زيرزمين پايين يك در داشت. در آن جا حمامي درست كردند و خانه شد حمام دار. البته آن موقع، ديگر ماها نبوديم. آن وقت جاي ميهمانها در اتاق بزرگ بود.
۱۶/۰۱/۱۳۷۱
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
♨️معاویه چه وعده هایی به جعده داد تا #امام_حسن(ع) را مسموم کند
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عباسی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
https://eitaa.com/zandahlm1357
CQACAgQAAx0CSmRjDAACOKZhQCKMm0a0X-7eIcTaMbxxmwQJ0QACCggAAhX0iVO9x8v33WlMciAE.mp3
8.61M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴کریم اونه که مارو خودش صدا میزنه
🌴دنیا و آخرتم دست امام حسنِ
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
https://eitaa.com/zandahlm1357