eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.3هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃"تأثیر حجاب در تشکیل و تحکیم نهاد خانواده "🍃 تشکیل خانواده نقطه اصلی شروع عشق و امید و تحقق آرزوهای شیرین همه دختر-پسرهای جوان است؛ 💞 از سوی دیگر خانواده مهم‌ترین و اساسی‌ترین نهاد اجتماعی جامعه انسانی است و تأثیر آن در نهادهای اجتماعی دیگر مثل آموزش و پرورش و نهاد  حکومت و سیاست غیرقابل انکار است.❣ بنابراین ثبات و استحکام نهاد اجتماعی خانواده، در استحکام و استواری نهادهای دیگر جامعه نیز مؤثر خواهد بود. ✅  تردیدی نیست که یکی از عوامل مهم در تشکیل و استحکام خانواده رعایت است. 💯 اگر در جامعه حدود حجاب رعایت گردد و رابطه جنسی تنها به رابطه زن و  شوهری در محیط خانواده محدود گردد، جوانان به تشکیل خانواده تمایل شدیدی پیدا می‌کنند و خانواده‌های تشکیل شده نیز ثبات و استحکام بیشتری نیز خواهند داشت.💞💞 در نهایت بیشترین فایده و نفع نصیب خود زنان خواهد شد! چرا که با مستحکم شدن خانواده، بانوان از محبت و حمایت روحی و عاطفی همسران خود سرشار خواهند شد؛💝 اما اگر بدحجابی و بی‌حجابی و خودنمایی و آرایش بانوان به طور تحریک کننده در جامعه رواج پیدا کند و روابط جنسی نا‌محدود در محیطهای دیگر غیر از خانواده ممکن گردد، نه تنها جوانان به ازدواج تن نخواهند داد، بلکه خانواده‌های تشکیل شده نیز دائما متزلزل شده، فرو خواهند ریخت.💔💔 چنانچه مردان با دیدن زنان آرایش شده تحریک و ترغیب می‌گردند و گرمای خانواده‌شان تدریجاً به سردی می‎‌گراید و محبت جای خود را به تنفر خواهد داد! زیرا که در چنین شرایطی همسر قانونی رقیب و مانع روابط جدید جنسی به حساب می آید. 😣😣 https://eitaa.com/zandahlm1357
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
(33) چگونه دعا كنيم شخصي در محضر امام زين العابدين عليه السلام عرض كرد: - الهي! مرا به هيچ كدام از مخلوقاتت محتاج منما! امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين دعايي مكن! زيرا كسي نيست كه محتاج ديگري نباشد و همه به يكديگر نيازمندند. بلكه هميشه هنگام دعا بگو: - خداوندا! مرا به افراد پست فطرت و بد نيازمند مساز!(37) جلد ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و چهل و هفتم چند پرستار دورم ریخته و می‌خواستند به هر وسیله‌ای آرامم کنند و آرامش من تنها بوسه به صورت دخترم بود که به درگاه خدا التماس می‌کردم: «خدا... من بچه‌ام رو می‌خوام... من فقط بچه‌ام رو می‌خوام...» همه بدنم از درد فریاد می‌زد و آتشی که در جانم شعله می‌کشید، مجالی برای خودنمایی دردهایم نمی‌گذاشت که باز از مصیبت دخترم ضجه می‌زدم: «به خدا دخترم زنده بود! به خدا تا تو ماشین تکون می‌خورد! به خدا تا نزدیک بیمارستان هنوز زنده بود...» عبدالله دور اتاق می‌چرخید و دیگر فریاد می‌کشید تا در میان هق هق ناله‌هایم، صدایش به مجید برسد: «مجید همونجا بمون، من میام پیشت! خودم میام پیشت، آخه با این حالت کجا می‌خوای بیای؟ من الان میام دنبالت!» و دل بی‌قرار من تنها به حضور همسرم قرار می‌گرفت که از میان دست پرستاران و سِرُم و فریادهای عبدالله، با هق هق گریه صدایش می‌زدم: «مجید... حوریه از دستم رفت... مجید... بچه‌ام از دستم رفت...» و به حال خودم نبودم که مجیدی که دیشب تحت عمل جراحی قرار گرفته با شنیدن این ضجه‌های مصیبت زده‌ام چه حالی می‌شود و شاید از شدت همین ضجه‌ها و ضعفی که همه بدنم را ربوده بود، توانم تمام شد و میان برزخی از هوش و بی‌هوشی، از حال رفتم. نمی‌دانستم خواب می‌بینم یا واقعاً این سرانگشت گرم و پُر احساس مجید است که روی گونه‌ام دست می‌کشد. به زحمت چشمانم را گشودم و تصویر صورت مصیبت زده ام را در آیینه نگاه مضطرب و مهربانش دیدم. کنار تختم روی صندلی نشسته بود، با انگشتانش روی صورتم دست می‌کشید و بی‌صدا گریه می‌کرد. آسمان صورتش از گرد و غبار غصه، نیلی شده و چشمانش همچون ابر بهار می‌بارید. کنار صورتش از ریشه موهای مشکی تا زیر گوشش به شدت خراشیده شده و پُر از زخم و جراحت بود. دست راستش از مچ تا روی شانه باند پیچی شده و طوری با آتل به گردنش بسته شده بود که هیچ تکانی نمی‌خورد. پای چشمان کشیده‌اش گود افتاده و گونه‌های گندمگونش به زردی می‌زد. هر چند روی صندلی کج نشسته بود تا به جراحت پهلویش کمتر فشار بیاید، ولی باز هم صورتش از درد در هم رفته و طوری که من نفهمم، نوک پایش را پشت سر هم به زمین زد تا دردش قرار بگیرد. به گمانم قصه غمبار من و حوریه را از عبدالله شنیده بود که دیگر طوفان پریشانی جانش به ساحل غم نشسته و باز از سوزِ دل گریه می‌کرد. هنوز محو صورت رنگ پریده و قد و قامت زخمی‌اش بودم که زیر لب اسمم را صدا زد: «الهه...» شاید از چشمان نیمه بازم که به دست باند پیچی شده‌اش خیره مانده بود، فکر می‌کرد خوابم و نمی‌دانست از دیدن این حالش، نگاهم از پا در آمده که دوباره صدایم کرد: «الهه جان...» دیگر سر انگشتش از نوازش صورتم دست کشیده و با همه وجود منتظر بود تا حرفی بزنم که نگاه بی‌رمقم را به چشمانش رساندم. سفیدی چشمانش از شدت گریه به رنگ خون در آمده و باز دلش نیامد به رویم نخندد که با همان صورت غرق اشکش، لبخند تلخی تقدیمم کرد و با لحنی عاشقانه به فدایم رفت: «دلم خیلی برات تنگ شده بود! از دیروز که ازت جدا شدم، برام یه عمر گذشت...» و دیگر نتوانست حرفش را تمام کند که از سوزش زخم پهلویش، نفسش بند آمد و چشمانش را بست تا نفهمم چه دردی می‌کشد. از تماشای این حالش دلم به درد آمد و چشمانم از اشک پُر شد که دوباره چشمانش را گشود تا از جام نگاه مهربانش سیرابم کند و اینبار من شروع کردم: «مجید! بچه‌ام از بین رفت...» و دیدم که نگاهش اول از داغ حوریه و بعد از غصه من، آتش گرفت و من چقدر منتظرش بودم تا برایش از مصیبت حوریه بگویم که میان گریه، ناله زدم: «مجید! بچه‌ام خیلی راحت از دستم رفت! نتونستم هیچی کاری بکنم! می‌فهمیدم دیگه تکون نمی‌خوره، ولی نمی‌تونستم براش هیچ کاری بکنم...» از حجم سنگین بغضی که روی سینه‌ام مانده بود، نفسم به شماره افتاده و همچنان غصه‌های قلبم را پیش صورت صبور و نگاه مهربانش زار می‌زدم: «مجید! ای کاش اینجا بودی و حوریه رو می‌دیدی! خیلی خوشگل بود، یه صورت کوچولو مثل قرص ماه داشت! ناز و آروم خوابیده بود...» و جملات آخرم از پشت هق هق گریه به سختی بالا می‌آمد: «مجید! شرط رو باختی، حوریه شکل خودت بود! حوریه مثل تو بود...» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که شانه‌هایش از گریه به لرزه افتاده و می‌دیدم دلش تا چه اندازه برای دیدن دخترش بی‌قراری می‌کند که دیگر ساکت شدم. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
سلسله جلسات " محبت درمانی " استاد محمد شجاعی مجموعا ۶۷ جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهار بهار- ناصر عبدالهی - کانال : شعر و موسیقی اصیل ایرانی.mp3
5.2M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 بهار بهار صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی وا بکنیم پنجره ها رو یا نه تازه کنیم خاطره ها رو یا نه بهار اومد لباس نو تنم کرد تازه تر از فصل شکفتنم کرد بهار اومد با یه بغل جوونه عیدو اورد از تو کوچه تو خونه خیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون خونه ما همیشه منتظر یه مهمون بهار بهار یه مهمون قدیمی یه آشنای ساده و صمیمی یه آشنا که مثل قصه ها بود خواب و خیال همه بچه ها بود یادش بخیر بچگیا چه خوب بود حیف که هنوز صبح نشده غروب بود آخ که چه زود قلک عیدیهامون وقتی شکست باهاش شکست دلامون بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد خنده به دلمردگی زمین کرد چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت وا شدن پنجره ها رو دوست داشت بهار اومد پنجره ها رو وا کرد من و با حسی دیگه آشنا کرد یه حرف که از حرفهای من کتاب شد حیف که همش سوال بی جواب شد دروغ نگم هنوز دلم جوون بود که صبح تا شب دنبال آب و نون بود 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔅برای پیروزی عزیز و غیور 🇮🇷 و شکست مفتضحانۀ امریکا در دزدی نفت ایران باز هم مژدۀ ظفر آمد از سپاه غیور و نام‌آور دشمن ما دوباره شد منکوب زنده شد یاد خندق و خیبر زنده شد یاد اتفاق طبس یاد شن‌های لشکر الله دست یزدان همیشه یاور ماست این چهل سال و خاطراتْ گواه دشمن پست و وحشی و تروریست شده از اقتدار ما گم و گیج رفته بر باد زور و هیمنه‌اش با دَم ارتش و سپاه و بسیج در کتاب شکست استکبار این شکست جدید را بنویس باز مالیده شد شدید به خاک پوزۀ چرک و زشت این ابلیس دزد دریایی فرومایه خورد سیلی محکمی از ما لشکر بی‌ارادۀ ابلیس کی شود چیره بر سپاه خدا؟ این ابرقدرت است یا دزد است؟ چوب برداشتیم و دررفته هر زمان آمده به عرصۀ جنگ دست از پا درازتر رفته گرچه در پرده‌های هالیوود دارد "آرنولد" و "رمبو"های نفیس ژنرال‌های او مقابل ما می‌کنند از هراس خود را خیس ✍️ ، ۱۴۰۰/۰۸/۱۲ 🎋
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره رهبر انقلاب از ۸ شهريور ۱۳۶۰ من بيمار بودم، تازه از بيمارستان خارج شده بودم، در منزلي... استراحت مي‌كردم و در جريان اوضاع و احوال هم قرار مي‌گرفتم؛ مرحوم شهيد رجايي و شهيد باهنر و برادران ديگر (مي آمدند و) مسائل را با من در ميان مي‌گذاشتند. ليكن خود من شركت فعالي در جريانات نمي توانستم داشته باشم. در اين اواخر تدريجاً حالم بهتر شده بود، گاهي در جلسات شركت مي‌كردم، كمااين كه در شب قبل از حادثه؛ در جلسه اي در اتاق خود مرحوم رجايي شركت كردم و راجع به مسائل مهم مملكتي صحبت مي‌كرديم. بنابراين دور بودم از محل حادثه (انفجار) و بعدازظهر هم بود، من هم بيمار بودم و خوابيده بودم، از خواب كه بيدار شدم از بچه‌هاي پاسدار، برادرهايي كه پهلوي من بودند يك زمزمه‌هايي شنيدم. گفتم چيه؟ گفتند كه يك بمب در نخست وزيري منفجر شده است. گفتم كه كي آن جا بوده؟ گفتند كه رجايي و باهنر هم بودند، من فوق العاده نگران شدم، با حال بسيار ضعيف و ناتواني كه داشتم خودم را رساندم پاي تلفن، نشستم، بنا كردم اين جا آن جا تلفن كردن، اما خبرها همه متناقض و نگران كننده بود. يكي مي‌گفت كه حالشان خوب است، يكي مي‌گفت زنده بيرون آمدند، يكي مي‌گفت جسدشان پيدا نشده، يكي مي‌گفت توي بيمارستانند و من تا اوائل شب كه خبر درستي به من نرسيده بود در حالت فوق العاده بد و نگراني به سر مي‌بردم، تا بالأخره مطلب برايم روشن شد. احساسات من در آن موقع طبيعي است كه چه احساساتي بود. دو دوست عزيز و قديمي، دو انقلابي، دو عنصر طراز اول جمهوري اسلامي را از دست داده بوديم و من شديداً احساس خسارت مي‌كردم، احساس ضايعه مي‌كردم، احساس غم مي‌كردم و از طرفي احساس خشم نسبت به آن كساني كه عاملين اين حادثه بودند مي‌كردم و همين بود كه فردا صبح زود با اين كه خيلي بي حال بودم پا شدم، سوار ماشين شدم، آمدم براي تشييع جنازه به مجلس، و با اين كه اطبا همه من را منع مي‌كردند كه من شركت نكنم و دخالت نكنم، ديدم طاقت نمي آورم كه شركت در مراسم نكنم، آمدم آن جا روي ايوان جلوي مجلس و يك سخنراني اي هم با كمال هيجان كردم كه دور و ور من را دوستان گرفته بودند كه نبادا من بيفتم، از بس هيجان داشتم. به هرحال براي من بسيار حادثه ي تلخي بود، يعني شايد بتوانم بگويم تلخ ترين حادثه اي بود كه تا آنروز من ديده بودم، زيرا حادثه ي هفت تير كه مي‌توانست براي من تلخ تر باشد هنگامي اتفاق افتاده بود كه من آن روز بيهوش بودم و نمي فهميدم، بعد تدريجاً با اين حادثه ذره ذره آشنا شدم و اطلاع پيدا كردم، اما اين حادثه ي ناگهاني به خصوص بعد از حادثه ي هفت تير براي من شايد تلخ ترين حادثه اي بود كه تا آن روز براي من پيش آمده بود. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# تامل مَا شَاءَاللهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قوه‌ای نیست سوره کهف آیه ۳۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مقطعی تصویری از استاد عبدالباسط ➖➖🌸🍃🌸➖➖ 📖سوره حشر ➖➖🌸🍃🌸➖➖
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)