eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
36.1هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️اشارۀ قرآن به و نظر علم امروز!! به گفته دکترسیدحسین امیدیانی عضو پیوسته انجمن نجوم ایران، ۷۵۰ آیه از راجع به علوم طبیعی و تجربی از جمله خلقت زمین و آسمان و کوه و گیاهان و موجودات است که از این میان حدود ۱۵۰ آن به مربوط است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ - زمر 53 (از قول خدا به مردمان) بگو: ای بندگانم! ای آنان که در معاصی زیاده‌روی هم کرده‌اید! از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید. قطعاً خداوند همه‌ی گناهان را می‌آمرزد. چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است. 💛 نا امیدی از رحمت الله متعال گناه بزرگیست، پس هيچوقت نا امید نباشید که الله متعال بسیار بخشنده و مهربان است. تلاوت زیبا و خاشعه آیات 53 تا 61 سوره مبارکه زمر با صدای ادریس ابکر همراه با زیرنویس فارسی🎈🤍💚
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
خلق نيکوي حضرت هنوز كاروان به شهر نيشابور نرسيده بود كه از دوردست، كوه هاى بينالود آشكار شد. از دره هايى كه باران هاى بهارى در آن‌ها راه هاى پر پيچ و خم ترسيم كرده بود، عبور كردند. سيلاب به سوى جنوب شرقى ره مى سپرد. كاروان به نيشابور رسيد؛ به شهر مردان نيرومند ؛ شهرى كه درفش هاى سياه ضد ستم اموى در آن جا برافراشته شده بود. مردم چشم انتظار فرزند محمد (ص) بودند. آن كه دل‌ها به ياد او مى تپيد و نسل‌ها منتظر عدالت و انسانيت او بودند. خورشيد از فراز بينالود طلوع مى كرد، همچون سكه اى سرخ. تو گويى به شوق ديدن كاروانيان، شتاب بيشترى براى طلوع داشت. راويان حديث، دوات در دست پيشقراول بودند؛ هزاران چشم، انتظار مى كشيدند. شهر چنين استقبال مردمى به خود نديده بود. كسى راز آن را نمى دانست و درباره آن تفسيرى جز سخنان كهنسالان وجود نداشت؛ سخنان كسانى كه در شب هاى زمستان بر گرد آتشدان حلقه مى زدند و از على (ع) و صفين، حسين (ع) و كربلا، زيد و كوفه، و يحيى در كوهستان مى گفتند. كاروان به شهرى وارد شد كه دست سرنوشت آن را سر راه مروپايتخت دولت جديدقرار داده بود. كاروان در ميدان شهر بار افكند. امام مهربانانه به مردم نگريست. جمعيت اطراف شترش حلقه زدند. هر كسى او را به منزل خويش مى خواند. امام در ميان آنان مردى را ديد كه سيمايى مهربان داشت و فروتن بود. به منزل او در محله فروى در بخش غربى شهر رفت. درختان گردو و بادام بر حياط سايه افكنده بودند. نهال هايى مهياى كاشتن در گوشه حياط به انتظار ايستاده بودند. مرد حجازى نهال بادامى را برداشت و آن را كاشت. در پاى آن وضو گرفت و با فروتنى نجوا كرد: « خداوندگارا! به آن بركت ده! » پس از سفرى چنين دشوار، چيزى بهتر از شست و شو در آبى نه چندان داغ نبود. نيشابوريان به مردى مى نگريستند كه در زمين همانند نداشت ؛ نه رفتارش و نه نگاه گرما بخشش كه به خورشيد بهارى مى مانست. رفتارش داراى فرهنگى بود كه مردم تا آن زمان نديده بودند؛ دليرى و ادبش. امام به حمام عمومى رسيد. (۷۸) مردى كه « آفريدگار از او پليدى را دور كرده بود »، وارد حمام شد. از آب گرم، مه بر مى خواست. امام نزديك حوض كوچك نشست. تازه آب گرم بر خويش ريخته بود كه صدايى خشن گفت: « با تو هستم! » امام با مهربانى به او نگريست. مرد خشن فرياد زد: « بر من آب بريز! » امام برخاست تا بر او آب ريزد. موى سر مرد خشن زير آب هاى زلال مى درخشيد . مردى در آن نزديكى، امام را شناخت و بانگ برآورد: « چه كار مى كنى مرد؟ فرزند پيامبر (ص) را به كار مى گيرى؟! » مرد خشن بر خود لرزيد. شرمگينانه به امام نگريست. اى فرزند رسول گرامى! آيا به خاطر دستورى كه به تو دادم، نافرمانى خداوند را كرده ام؟ فرزند محمّد (ص) كه تبلور خلق نيكوى نياى خود بود، لبخند زد. اين كار براى من ثواب دارد. نخواستم در كارى كه پاداش دارد، از دستورت سرپيچى كنم. (۷۹) امام به هنگام ترك حمام، از سه يا چهار پله بالا آمد. دو سوم حمام‌ها را زير زمين مى ساختند تا گرم باشد و يك سوم ديگر بر فراز زمين بود تا نور و روشنايى به آنها راه يابد. در پشت بام حمام، امام رو به كعبه كرد و نماز گزارد. تاريخ اين لحظات را در زندگى مردى ثبت كرد كه دست سرنوشت او را واداشت تا بيابان‌ها را براى رسيدن به مرو در نوردد. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: مرحمت حضرت مرحوم سيد نعمة الله بن سيد عبدالله موسوي شوشتري جزائري صاحب كتاب انوار نعمانيه و مقامات النجاة و غير هما در كتاب زهر الربيع خود فرموده: زمانيكه من مشرف به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) شدم هنگام مراجعت در سنه هزار و يكصد و هفت از راه استر آباد عبور كردم. در استر آباد يكي از افاضل سادات و صلحاء براي من نقل كرد كه چند سال قبل در حدود سال هزار و هشتاد طائفه تركمن هجوم آوردند به استر آباد و اموال مردم را بردند و زنها را اسير كردند. از جمله دختري را كه بردند، مادر بيچاره اش بغير از او فرزندي نداشت و چون آن پيرزن به چنين بليه اي گرفتار شد روز و شب در فراق دختر خود گريه مي‌كرد و آرام و قرار نداشت. تا اينكه با خود گفت حضرت رضا صلوات الله عليه ضامن بهشت شده است براي كسي كه او را زيارت كند پس چگونه مي‌شود كه ضامن برگشتن دختر من بمن نشود. پس خوب است كه من به زيارت آن بزرگوار بروم و دختر خود را از آن حضرت بخواهم اين بود كه حركت كرد و به زيارت آن حضرت رسيد و دعا مي‌كرد و دختر خود را طلب مي‌نمود. اما از آن طرف دختر را كه اسير كرده بودند بعنوان كنيزي بتاجر بخارائي فروختند و آن تاجر دختر را بشهر بخارا برد تا بفروشد و در بخارا شخص مومن و صالحي از تجّار در عالم خواب ديد كه در درياي عظيمي دارد غرق مي‌شود و دست و پا مي‌زند تا اينكه خسته شد و نزديك بود هلاك شود ناگاه ديد دختري پيدا شد و دست دراز كرد و او را از آب بيرون كشيد و از دريا نجات يافت. تاجر از آن دختر اظهار تشكر كرد و از خواب بيدار شد لكن آنروز از آن خواب بسيار متفكر و حيران بود تا اينكه جلوي حجره تجارتي خود بود كه ناگاه شخصي نزد وي آمد و گفت من كنيزي دارم و مي‌خواهم او را بفروشم و اگر تو بخواهي او را خريداري كن و سپس دختر را بر او عرضه داشت تا چشم آن مؤمن به دختر افتاد ديد همان دختري است كه ديشب در خواب ديده با خوشحالي و تعجب تمام او را خريد و به خانه آورد و از حال او و حسب و نسب او پرسيد. آن دختر شرح حال خود را مفصلاً بيان كرد مرد مؤمن و تاجر از شنيدن قصه دختر غمگين و فهميد دختر مومنه و شيعه است پس به آن دختر گفت باكي بر تو نيست و ناراحت و غمگين نباش زيرا من چهار پسر دارم و تو هر كدام از آنها را بخواهي براي خود بعنوان شوهري اختيار كن. دختر گفت به يك شرط و آن اينكه مرا با خود به مشهد مقدس به زيارت حضرت رضا (ع) ببرد. پس يكي از آن چهار پسر اين شرط را قبول كرد و دختر را به حباله نكاح خود درآورد آنگاه زوجه خود را برداشت و به عزم عتبه بوسي حضرت ثامن الائمه ارواحنا له الفداء حركت نمود. لكن دختر در بين راه بيمار شد و شوهر بهر قسمي بود او را بحال مرض به مشهد مقدس رسانيد و جائي براي سكونت اختيار و اجاره نمود و خود مشغول پرستاري گرديد و لكن از عهده پرستاري او برنمي آمد در حرم مطهر حضرت رضا (ع) از خداي تعالي درخواست كرد كه زني پيدا شود تا توجه و پرستاري از زوجه بيمارش نمايد. چون اين حاجت را از درگاه خدا طلبيد و از حرم شريف بيرون آمد در دار السياده كه يكي از رواق‌هاي حرم شريف رضوي است پيرزني را ديد كه رو بجانب مسجد مي‌رود. به آن پيرزن گفت اي مادر، من شخصي غريبم و زني دارم بيمار شده و من خودم از پرستاري او عاجزم خواهش دارم اگر بتواني چند روزي نزد من بيائي و براي خدا پرستاري از مريضه من بنمائي. آن زن هم در جواب گفت: منهم اهل اين شهر نيستم و به زيارت آمده‌ام و كسي را هم ندارم و حال محض خوشنودي اين امام مفترض الطاعه مي‌آيم. سپس با هم به منزل رفتند در حاليكه مريضه در بستر افتاده بود و ناله مي‌كرد و روي خود را پوشيده بود. پيرزن نزديك بستر رفت و روي او را باز كرد ديد آن مريضه دختر خود اوست كه از فراقش مي‌سوخت. پيرزن تا دختر را ديد از شوق فرياد زد كه به خدا قسم اين دختر من است. دختر تا چشم باز كرد مادر خود را ببالين خود ديد به گريه درآمد كه اين مادر من است آنگاه مادر و دختر يكديگر را در آغوش گرفتند و از مرحمت‌هاي امام هشتم صلوات الله عليه اظهار مسرت و خوشحالي نمودند. [۴۰]. وادي سينا ستي يا روضه خلد برين بارگاه قبله هفتم امام هشتمين حبّذا اين بارگاه بهتر از وادي طور فرّحا اين پايگاه برتر از عرش برين يا لها من روضة واللّه روض من جنان بابي ثاويه طبتم فادخلوها خالدين هركه خواهد گو بيا و هر كه خواهد گو برو هذه جنّات عدن ازلفت للمتّقين https://eitaa.com/zandahlm1357