هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: احاطه مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه به علوم در یادداشتی از حضرت ایشان چنین د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
مسافرتهای ایشان به اطراف
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه در سال ۱۳۰۲ هجری قمری به سبب پیشامدی که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانی گردید. [۲] از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگی، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقد مطهر
حضرت سلطان اولیاء علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة و الثناء) صورت پذیرفت.
لیکن در همان روزهای اول سفر راه را گم میکنند و نزدیک غروب آفتاب، در کوه و بیابان سرگردان میشوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل میگردند و عرضه میدارند مولای من! آگاهی که قصد زیارت ترا داشتهام ولی در این وادی سرگردان شده ام. ترا توانائی یاری و مددکاری من هست. از من دستگیری فرما. پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرف حاصل میکنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمایی میشوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه باقی مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طی میکنند و وارد آن شهر میشوند. باری، مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول میانجامد که تمام این مدت را در حجره ای از حجرات صحن عتیق رضوی که ظاهرة اطاق فوقانی درب بازار سنگتراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت میکنند و به سال ۱۳۰۴ هجری قمری، بار سفر به صوب نجف اشرف میبندند و مدتی نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهری و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بودند تا آنکه مجددا
----------
[۲]: ۲- به مبحث کرامات مراجعه شود.
به اصفهان باز میگردند.
در سال ۱۳۱۱ هجری قمری برای دومین بار، به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال ۱۳۱۴ در آن شهر توقف میکنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنی میگزینند ولی برای اشتغال به امور معنوی، حجره ای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشته اند. در همین سفر، در مدتی بیش از یکسال، هر شب ختمی از آن قرآن مجید در حرم حضرت رضا (علیه السلام) قرائت میکرده اند و روزها در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت مینموده اند.
مرحوم پدرم میفرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوی به ریاضت مشغول بودم، روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت: یا شیخ، دوست دارم که یک اربعین، خدمتت را کمر بندم. گفتم: مرا حاجتی نیست تا به انجام آن پردازی. گفت: اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم. به اصرار پیر تسلیم شدم! و هر روز علی الصباح به در اطاق میآمد و میایستاد و با کمال ادب میخواست تا او را به کاری فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست. چون چهل روز پایان یافت، گفت: با شیخ من چهل
روز ترا خدمت کردم، حال از تو توقع دارم تا یک روز مرا خدمت کنی. در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامی باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند، ولی چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم. پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگری برایش آماده سازم. این کار با آنکه بر من به جهاتی شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواسته بود فراهم ساختم. دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بروی آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم. گفت: خداوندا، بحق استادانی که خدمتشان را کرده ام، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در «رجه» خالی کن و سپس پرسید در رجه چه میبینی؟ دیدم طلا و مس مخلوط است. او را خبر دادم. گفت: مگر وضو نداشتی؟ گفتم: نه. فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلز را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وی و پس از ذکر قسم پیشین، بوته را در «رجه»
ریختم؛ ناگهان دیدم که طلای ناب است. آنرا برداشتیم و باتفاق، نزد چند زرگر رفتیم. پس از آزمایش، تصدیق کردند که زر خالص است. آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت: این پول را تو به مستحقان میدهی یا من بدهم؟ گفتم: تو به این کار اولی هستی. سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزی بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم.
#نشان از بی نشانها......
شیخ حسنعلی اصفهانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
اگر آیندگان پرسیدند که چرا به جبهه رفتم و شهید شدم ؛
بگویید: من از آموزگاری چون حسین(ع) در سرزمینی چون کربلا و در زمانی چون عاشورا ، درسِ عشق و شهادت و آزادمردی گرفتهام و معلم به من گفت:
«انی لا اری الموت الا السعادة و الحیوة مع الضالمین الا...»
مرگ برای من چیزی جز شهادت و افتخار، و زندگی با ظالمین جز خواری و ذلت نیست.
🌷طلبه مجاهد و عارف شهید حسین قاضی زاده
متولد روستای قناتغستان کرمان
شهادت : ۱۷ سالگی
۲۲ بهمن ۱۳۶۴
فاو ؛ عملیات والفجر ۸
#راه_رسم_شهادت
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#لالایی_خدا ۲۵۰ #سوره_نساء ۸_٧ #محسن_عباسی_ولدی #قصه (خاطرات حاج قاسم )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0251Nesa 09.mp3
10.6M
#لالایی_خدا ۲۵۱
#سوره_نساء آیه ۹
#محسن_عباسی_ولدی
#فاطمیه #قصه
(خاطرات حاج قاسم )
قابل توجه دوستان این فایلها تاریخشون به روز نیست
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت چهل و یک: و انگار مهربانی عثمان واگیر دار بود و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهل و دو:
دل کندن از ته مانده ی آرامش زندگی برای ادای دِین٬ سختترین کار دنیا بود.. و من انجامش دادم به همت یان و سکوت پر طوفانِ عثمان.
مادر در تمام مسیر٬ تسبیح به دست ذکرهای مشق شده از خدایش را مرور کرد و به رسم لجبازی٬ لب از لب باز نکرد.. گاهی دلم برای صدایش تنگ میشد. صدایی که خنده های دانیال را در گوشم زمزمه میکرد..
آخ که چقدر هوسِ برادرانه هایش را داشتم٬بی توجه به صوفی و حرفهایش!
کاش آن دوست مسلمان هرگز از خیابانه ای روزمره ی تنها خدای زندگیم نمیگذشت و آن را سهمی از تمام دنیا٬ برای من میگذاشت..
هر چه به ایران نزدیکتر میشدیم؛ تپشهای قلبم کوبنده تر میشد. هنوز تصویر آن زنهای چادر مشکی به سر و آن مردهای ریش دار را به خاطر دارم. اما.. حالا بیشتر از هر زمان دیگری از این کشور میترسیدم. ایرانِ حال٬ قصاب تر از ایرانِ گذشته بود.. زشتتر و کریه تر..
ورود به مرزهای ایران از طریق بلندگوهای هواپیما اعلام شد. زنان بی حجاب یک به یک روسری و شال از کیفهایشان بیرون میآورند و علی رغم میل باطنی٬ با غُر زدنهای زیر لبی و صورتهایی پر اعتراض آن را سر میکردند.. چقدر عقب ماندگی بر این دیار حاکم بود..
به مادر نگاه کردم. مثه همیشه روسری به سر محکم کرده بود و در سکوت٬ تسبیح می انداخت محضه رضایِ خدایش..
حالا نوبت من بود.. بی میل٬ به اجبار و از فرط ترس.. روسری آبی رنگی که در آخرین لحظه ی خداحافظی از عثمان هدیه گرفتم را به دور سرم پیچیدم.. و الحق که دیزاینی زیبا داشت با آسمانیِ چشمانم..
ابلهانه بود.. القا تحکمانه ی افکار مذهبی٬ آن هم در عصرِ شکوفایی فکری انسان.. انگار ایرانی با فکر کردن میانه ایی نداشتند..
به ایران رسیدیم.. با ترس از هواپیما پیاده شدم.
مادر لبخند زد.. نفس گرفت٬ عمیق..
چشمانش حرف میزد.. اما زبانش نه.. گونه هایش پر شد از مروارید و من فقط نگاهش کردم. این زن چه چیزی برای دلبستن در این خاک داشت؟؟
وارد سالن فرودگاه شدیم. کمی عجیب به نظر میرسد. تمیز بود و شیک.. بدون حضور شتر و اسب.. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فرودگاهش که شباهتی به تصویر سازیِ اخبارهای مورده علاقه ی پدر نداشت. چشم چرخاندم٬ تا جایی که مردمکهایم یاری میکرد.. اینجا چقدر مدل و سوپر مدل حضور داشت.. شاید جشنواره ی بازیگران سینمایشان بود.. و شاید جشنی که ثروتمندان را در اینجا جمع میکرد.. آخر دکورِ چهره و لباسِ زنان و مردان گویایِ چیزی جز یک میهمانی عظیم نبود..
با قدمهایی بهت زده از دیدنِ جوانانِ غرق در آرایش و وسواس در مدِل مو و پیچیده در لباسهای خوش دوخت٬ آرام آرام به سمت خروجی رفتم با چمدانی در دست و مادری حیران مانده در فضا..
نه… بیرون از در هم نه درشکه ایی بود و نه خرابه ایی.. همه چیز زیبا بود٬ درست مانند داخل..
ناگهان چشمم به چند زن و دختر چادر پوش افتاد.. اما اصلا شبیه خاطرات کودکیم نبودند.. دو دختر جوان با روسری و کفشای رنگی که با کیفشان ستِ شده بود٬ سیاهی چادر را به رخ هر بیننده ایی میکشیدن و دو زن میانسالِ همراهشان که شیک و تیره پوشی را در زیر آن پارچه ی مشکی به هر عابری متذکر میشدند..
اینجا ایران بود؟ سرزمینِ زشتی و کشتار؟ شاید هواپیمایی در خاکی دیگر به زمین گیر شده بود..
سوار اولین تاکسی زرد رنگ شدیم..نمیتوانستم درست فارسی صحبت کنم. مادر هم که روزه ی سکوتش را نمی شکست. آدرسِ خانه قدیمی مان در ایران را که سالها قبل روی تکه کاغذی توسط پدر حک شده بود و به کمک یان از میان اوراقش پیدا کرده بودم٬ به پیرمرد راننده دادم..
پیرمرد نگاهی به کاغذ کرد ( اوه.. اسم خیابونا خیلی وقته عوض شده.. این آدرسو از کجا آوردین؟) از درون آیینه نگاهش کردم. لغتی مناسب برای پاسخگویی نمیافتم.
پیرمرد که گنگی ام را دید لبخند زد ( پس شانس آوردین که گیر یه پیرمرد افتادین.. آخه جوونا که اسم قدیمی خیابونارو بلد نیستن.. اما نگران نباشین من میرسونمتون..)
یعنی خیابانهای اینجا چند اسم داشت؟ و این آدرس٬ خاطره ایی خاک خورده از گذشته بود؟
انگار تمام شهر میزبانِ میهمانانِ جشن پوش بود. پدر برای آزادیِ همین خلق شعار میداد و فریاد میکشید؟
خیابانهای زیبا اما شلوغ و پر ترافیک..
زنان و مردانی عجیب که ظاهرشان از آمادگی برای حضور در میهمانی خبر میداد و گاه چادرپوشان و ریش مسلکانِ ساده در بینشان چشم را آگاه میکردند از وجب کردنِ خیابان..
فرقی عظیم بود بین خاطراتِ حک شده در کودکیم و چیزی که قرار بود خاطره شود..
صدای پیرمرد بلند شد( تا حالا ایران نیومدی دخترم؟؟)
پیرمرد سری پر لبخند تکان داد (فارسی بلد نیستی.. اشکال نداره٬ من مسافرایی مثه شما٬ زیاد دیدم. یه مدت که بگذره از منم بهتر فارسی حرف میزنید.. غصه ات نباشه بابا جان)
بابا؟؟ چه مهربانی عجیبی در بابا گفتنش موج میزد.. حسی غریب که هیچ وقت تجربه اش نکرده بودم!
ادامه دارد......
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 24 👈 منظور از رعایت جهت دعا چیست؟ ❇️ 90 ج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 49.mp3
3.58M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 25
👈 تضرع یکی از آداب دعا
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani-7 - تصنیف : هوای روی تو دارم.mp3
2.12M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیرانتظار عاشقکش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فروبردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارهی شب زندهدار امیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشُستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست ، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم
#سایه
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۰۱. به حقیقت، مردم علیه قائم خروج کرده و علیه او کتاب خدا را تفسیر میکنند و به وسیله تفسیرشان با او میجنگند.
غیبت نعمانی
۲۰۲. مردم حضرت را نمی شناسند، مگر اینکه حضرت به اذن الهی خودش را برای کسی معرفی کند. غیبت نعمانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔶 دعای سفارش شده در شب عید فطر که ۱۰ مرتبه خوانده میشود _
🕊 یا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ ، يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ ، يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ 🕊
🐠 چند #نماز و دعا و اذکار دیگه ای هم سفارش شده در این شب و روز عید فطر و اما زیارت #امام_حسین علیه السلام 🌹 از بهترین اعمال هست 👌
السلام علی الحسین الشهید المظلوم الغریب ... و السلام علی جمیع محبّیه اجمعین 💐
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525
Namaz-Eyd Fetr-Sooti.mp3
1.96M
🌸صوت دعای قنوت عید فطر
«اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت.....»
#عید_فطر
🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
💠 عید فطر؛ غنیمت یک ماه روزه داری
وقتی انسان مالیات میدهد، میگوید غرامت دادهام و باید اینها را داد. وقتی سرمایه گذاری میکند، چیز گرانی را ارزان میخرد میگوید غنیمت. وقتی انسان عبادت میکند و میگوید که ناچاریم عبادت کنیم، بر ما واجب شده است، احساس غرامت میکند، اجرش پایین میآید.
اما وقتی عبادت میکند، شاد میشود، لذت میبرد، از اینکه موفق به بندگی خدا شد، اجرش را همین شادی بالا میبرد. قَالَ النَّبِی: «مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَاتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَیئَاتُهُ فَذَلِک الْمُؤْمِنُ حَقّا» (بحار الانوار ج 33 ص 549) هر کس کارهای زشتش او را ناراحت کند و کارهای خوبش خوشحالش کند، به تحقیق که مؤمن است.
نه کار بد آدم را مأیوس کند، نه کار خوب آدم را مغرور کند. خوشحالی غیر از غرور است و ناراحتی غیر از یاس است. مؤمن اگر کار بد کند، مأیوس نمیشود. کار خوب هم بکند، مغرور نمیشود.
عید فطر را برای همین ابراز خوشحالی قرار دادند که انسان از اینکه یک ماه توانسته خدا را اطاعت کند، یک ماه با خودش مبارزه کند، این را یک غنیمت بداند، این را معاملهای پر سود بداند و از این معامله خوشحال باشد.
هر چه انسان از عبادتش بیشتر لذت ببرد، ثواب بیشتری میبرد. چرا؟ چون معاملهاش را سودمندتر میکند. کسی که نماز میخواند میگوید یک میلیون گیرم آمد، یکی دیگر میگوید ده میلیون گیرم آمد تفاوت انسانها در این است که قیمت نماز را چقدر بدانند. هر چقدر تصور بکنی، ثواب روزه بیشتر از آن تصور است.
🔹آیت الله حائری شیرازی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🔸 اولین و مهمترین قدم خودسازی این است که انسان به خود و به اخلاق و رفتار خود با نظر انتقادی نگاه کند؛ عیوب خود را با روشنی و دقت ببیند و سعی در برطرف کردن آنها داشته باشد. این از عهدهی خود ما برمیآید و این تکلیفی بر دوش ماست.
▫️خطبههای نماز عید سعید فطر ۱۳۸۰/۹/۲۵
پ.ن: وظایف ما در گام دوم انقلاب:
۱. خودسازی
۲. جامعهپردازی
۳. تمدنسازی
#امام_خامنه_ای
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕عید فطر از مبارک ترین عیدهاست
💕چرا که پاداش یک مـاه عبـادت
و شست و شوی جان در نهر
💕پاک رمضـان است
#نمازعید#حرم مطهر#نائب الزیاره#دعاگو
#عیدتون_مبـارک_باد🎊🎉
https://eitaa.com/zandahlm1357
⁉️فلسفه پرداخت زکات فطریه چیست؟
🔰پاسخ اجمالی
یکی از واجبات مالی که باید با قصد قربت پرداخت شود، زکات فطره یا همان فطریه است.
🔸مسلمانان بعد از یک ماه روزهداری در ماه مبارک رمضان در روز عید فطر که اولین روز از ماه قمری شوّال است؛ معمولاً قبل از شرکت در نماز عید فطر؛ مبلغی را به عنوان فطریه پرداخت میکنند.
این مبالغ؛ جهت کمک به فقرا و مستمندان و دیگر مواردی که در فقه آمده است، هزینه میشود.
💢 حکمت پرداخت زکات فطره
فلسفه عبادات که از طرف شارع مأمور به انجام آن هستیم، بهطور کامل مشخص نیست، اما با توجه به دلائل عقلی یا وجود برخی از روایات؛ میتوان برخی از حکمتهای عبادت را نام برد.
💠 «زکات فطره» به اتفاق شیعه و سنی، واجب است و در متون دینی برای آن، فلسفه و فواید متعددی برشمرده است که مهم ترین آنها عبارت است از:
1⃣ زکات فطره مکمل و تمام کننده روزه است؛ همان گونه که درود و صلوات بر پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله مکمل و تمام کننده نماز است.
2⃣ باعث قبولی روزه ماه مبارک رمضان میگردد.
3⃣ موجب حفظ انسان از مرگ در آن سال میشود.
4⃣ باعث سلامتی جسم و پاکسازی روح از رزایل اخلاقی است. در روایتی در تفسیر آیه شریفه «قد افلح من زکیها» آمده است: منظور از تزکیه زکات فطره است.
5⃣ مکمل و تمام کننده زکات مال است.
#عید_فطر
پرسمان اعتقادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا