.......:
#ضرب_المثل
آستين نو ، بخور پلو
روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت..
صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد..
او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت..
اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد.!
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست..!
آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .؟
ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .!!
پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من، پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..!!!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
(۲۸) #رفتارهای_نادرست_درباره_نذر
🔴 یکی از رفتارهای غلط و رایج پیرامون چگونگی #نذر است!
💠 یکی از نذرهای باطل نذرهای #سلیقهای است. مثل:
الف) #آجیل مشکل گشا، و آن آجیلی است که برای برآورده شدن حاجات خود نذر حضرت علی(ع) میکنند و عقیده دارند باید در ماه، یک تا هفت مرتبه آن را انجام دهند.
ب) #سفرههای بیبی سهشنبه، حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت رقیه(س)، آش امام زینالعابدین(ع) و ... که حتما باید به شیوه مخصوص تهیه شود.
ج) نذر کردن #شمع برای زیارتگاهها و گاهی برای بعضی از درختان و خواب نماها.
(سایت رسمی آیت الله مکارم شیرازی)
💠 دسته دیگر نذرهای باطل نذرهایی است که اساس درستی ندارند مثل:
الف) نذرهای بدون #صیغه و لفظ،(جهت اطلاع از صیغه و لفظ نذر به رساله مرجع خود رجوع کنید.)
ب) #نذر دیگران برای انسان
ج) نذر در #خواب
د) نذر بدون رضایت #شوهر
نذر بدون اذن شوهر حتی اگر از مال خود زن هم باشد باطل است. (تحریرالوسیله، ج ۲، ص ۱۱۷، م۳)
https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
(۳۰) #مذهبی_بودن_یعنی_خشک_بودن
🔴 یکی از باورهای غلط این است که مذهبی بودن یعنی #خشک بودن، گوشهگیری، نشاط نداشتن، لذت نبردن از زندگی، اهل تفریح نبودن و از آن طرف همیشه اهل روضه و گریه بودن.
💠 #نکته_اول اینکه رعایت حدود الهی یعنی انجام واجبات و ترک گناه و حرام به معنای خشک بودن نیست چرا که اهل بیت علیهمالسلام در رعایت حدود و دستورات الهی #دقیقترین انسانها بودند.
💠 #نکته_دوم اینکه اسلام خود در کنار توصیه به عبادت و ترک گناه مشوق و توصیهکننده به #تفریح و لذت بردن از غیرحرام است.
💠 #نکته_سوم اینکه لذتِ ترک گناه و انجام واجبات بالاترین لذتی است که نتیجه آن آرامش روح انسان است. چرا که سازنده روح ما خداست و او راه به آرامش رسیدن را اینگونه قرار داده است. حتی پس از اشک و گریهی مربوط به مناجات با خدا و یا روضه اهلبیت علیهمالسلام نشاط و فرح وصفناپذیری سراغ انسان میآید. لذا لذت بردن از گناه لذتی #کاذب است و وجدان انسان، خود آن را درک میکند.
به طور مثال روانشناسان غربی خود معترفند که یک ساعت گوش دادن به #موسیقیهای تند و هیجانی ساعتها افسردگی به دنبال دارد.
💠 #نکته_چهارم اینکه انسانهای دیندار در دنیا شادترین و سالمترین انسانها از لحاظ روحی و روانی هستند و بیشترین لذت را از زندگی میبرند این خود نشانه این است که مذهبی بودن منافات با لذت بردن و شاد بودن ندارد. لذا جوامع #غربی نیز خود به این نتیجه رسیدهاند که دینداری عامل بزرگ آرامش و لذت بردن روح است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
💠💠💠﷽💠💠💠
(۲۹) #بزنم_به_تخته
🔴 یکی از باورهای غلط و خرافی رایج ضربالمثل "بزنم به تخته" است!
💠(بزن به تخته) اساسا یک اصطلاح عامیانه و گفتاری #انگلیسی است و در زبان نوشتاری استفاده نمیشود و برای جلوگیری از اتفاق هر چیز بدی (چشم بد) کاربرد دارد. (I think I am finally feeling better – knock on wood) فکر میکنم که بالاخره حالم بهتر شده – بزن به تخته” (در این جمله برای جلوگیری از چشم بد استفاده میشود.)
💠بنا به شواهد تاریخی «زدن به تخته» یکی از خرافههای مرسوم #انگلیس است که انگلیسیها خاستگاه آن را با واقعه به #صلیب کشیدن مسیح (آنطور که در انجیل آمده است) مرتبط میدانند. معمولا مسیحیان مومن آویزهایی به شکل صلیبهای کوچک برای خوششانسی به گردن میانداختند، که جنس آنها از چوب بود.
💠به عقیده مردم بریتانیا ضربه زدن به چوب موجب خوششانسی میشود، و شر #شیطان را دور میکند؛ بر اساس این باور، آرزوها به حقیقت میپیوندند و افراد از شگون بد در امان میمانند. مثلا اگر کسی را مورد تعریف و تحسین قرار دادید، باید برای حفظ یمن نیک برای آن شخص فورا بر روی #چوب ضربه بزنید.
💠ضربالمثل فوق یکی از هزاران شگرد و ترفند نفوذی و #دام_فرهنگی اجانب برای فرهنگ و زبان ما میباشد، و متاسفانه آنچنان در لایههای مختلف کلام و گفتار و محاوره و باورهای عامیانه و یومیه مردم عادی ریشه دوانده که خود بهعنوان یک ویروس ضد فرهنگ به سادگی در حال تخریب و تضعیف اعتقادات و باورهای اصیل مردم میباشد.
💠 و اما در روایات جهت جلوگیری از #چشمزخم دستورالعملهایی به ما رسیده است که یکی از آنها ذکر "ماشاءالله" (هرچه خدا بخواهد) است!
(بحارالانوار ، ج۶۰، ص۲۶۰)
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
داستان واقعی
عاشقانه_ای_برای_تو
📖این داستان کاملا واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
🖊نویسنده:شهید ایمانی
https://eitaa.
.......:
✨ #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دهــم
(مـعـنــاے تـعـهـد)
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ...
امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .
مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... .
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
دقت کن نگاهشان به توست بعد از آنها چه کردی؟
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
#شهید_باکری
یکی از کارمندان شهرداری می گفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم، از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟
گفتم :کار
گفت : فردا بیا سرکار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفرت بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می شد، یعنی از حقوق شهید باکری، و این درخواست خود شهید بود..
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
میدونی چرا
نیلوفر تو مرداب گل میده؟؟
واسه اینکه
به همه ثابت کنه
تو بدترین شرایط هم
میشه خوب بود
دوست خوبم
تو هر شرایطی
#بهترین ورژن #خودت باش..
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃
.......:
🔆🔆🔆
🔆🔆
🔆
💞 #غر_نزن_درخواست_رو_بگو💞
💕مثال ارتباط مناسب: ارائه درخواست بجای شکایت و سرزنش
مرد در یک زمان و مکان مناسب می گوید: من یک سری خواسته از تو دارم، آنها را مطرح میکنم. وقتی که درخواست هایم تمام شد به تو میگویم حرفم تمام شد، آن وقت تو شروع به صحبت کن و نظرت را بگو:
من دوست دارم وقتی به خانه می آیم به استقبالم بیایی و خوشحال ببینمت و وقتی من مطالعه میکنم
یا اون سریال رو میبینم باهام شروع به حرف زدن نکنی و من را به حال خودم بگذاری.
همچنین دوست دارم وقتی که تو از من کاری میخواهی با خواهش بگویی
" مثلاً بگویی امکان دارد آشغالها را دم در بگذار. یا خواهش میکنم بیا کمک بده و حالت دستوری و عتاب کردن نباشد.
همچنین درخواست دارم که وقتی با من حرف میزنی صدایت را آرام بگیری و تند تند و بلند و تهدید آمیز حرف نزنی و انگشت اشاره ات را به نشانه تهدید دائماً تکان ندهی.
من در این مواقع احساس بدی میکنم. حرفم تمام شد، حالا نظرت را بگو.
💖این تکنیک معجزه میکند، اول از خودتون شروع کنید.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#هردوبدانیم
❌اگه با نظر همسرت هم مخالفی،
ولی اجازه بده جملاتش رو تموم کنه!
⛔️ از همون اول با نه گفتن جبهه نگیر؛
بگو راجع به این موضوع فکر میکنیم
تا بدونه الکی مخالفت نمیکنی!
https://eita
.......:
📍اگر از همسرم #ناراحت شدم چکار کنم؟😔
گاهی اوقات زن یا شوهر خواسته و نیاز خودش را مطرح نمیکند و به همسرش نمیگوید که چه رفتارها و گفتارها و عکسالعملهایی ناراحتش میکند.
همسر او هم متقابلاً چون نمیداند که این رفتار یا گفتار موجب ناراحتی و آزردگی خانم یا آقا میشود، آن را مکرراً انجام میدهد.
فرد مقابل هم که شدیداً از دست او عصبانی است، در ذهنِ خود رأی صادر میکند و برچسب بیتوجهی یا بیعاطفهبودن به او میزند و احساس فداکاری نیز میکند؛
بهایندلیل که آزرده میشود، ولی صحبتی نمیکند😔.
او در خیال خود به حفظ رابطهشان کمک میکند؛ اما درحقیقت به رابطۀ زناشوییشان و همسر خود خیانت بزرگی کرده است😔.
او در ذهن خود این فرضیه را مطرح میکند که «او باید بداند که من چه خواستهای دارم»😳
یا اینکه «او میداند که من از فلان کارش ناراحت میشوم»😳
و البته سخت در اشتباه است😏.
گاهی افراد با گفتن درستِ خواستههایشان میتوانند کمک بزرگی به خود و همسرشان کنند و نیازی نیست که آزردگیها و ناکامیهایشان را درون خود بریزند⛔،
چون این بغضهای فروخورده😔،
روی هم تلنبار میشود و ناگهان موجب انفجار و واکنش خشمناک شدیدی میشود😡💣.
📚کتاب زوج درمانی به زبان ساده
(جلد 1)
نوشته سعیده صدیقی.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✨ #حکومت ، #مديريت #خدمت
💛 #امیرالمؤمنین علي عليه السلام در نامهاي به مالک اشتر فرمودند :
👑 وَ اَمّا بَعدُ فَلا تُطَوِّلُنَّ اِحتِجابَکَ عَن رَعِیتِک...
💸 و اما بعد، فاصله ات را از مردم طولانی نکن، زیرا جدایی حاکمان از مردم باعث می شود حاکمان در تنگنا قرار بگیرند و به بسیاری از مسائل و امور آگاه نشوند.
📚 #نهج_البلاغه ، #نامه ۵۳
〰🔶🔸🌹🔸〰🔶🔸🌹🔸〰🔶〰
#ماندگار_ی_انقلاب_اسلامی
#تمدن_نوین_اسلامی
#نهج_البلاغه_کتاب_تدوین_شده_انقلاب
#تاریخ_منبع_شناخت
👈 از این سخن امام چند مطلب دقیق علمی استفاده میشود:
الف: تاریخ یک منبع شناخت دقیق تجربی است.
ب: قوانین حاکم بر تاریخ ثابت است.
ج: تاریخ دارای ضابطه و قانون است.
د: عامل حرکت تاریخ ، انسان است نه چیز دیگر.
ح: تداوم انقلاب و سازماندهی جامع ایدهآل انسانی در رابطهی مستقیم با رعایت قوانین حاکم بر تاریخ است.
🖐 حال که باید تاریخ را بخوانیم تا برای امروز خود درس وعبرت بگیریم ، کدام منبع تاریخی را باید دید وبررسی کرد؟
👈حضرت اقا پاسخ این سوال را اینگونه داده اند :
1⃣نهج البلاغه کتاب #زندگی_اجتماعی ماست. امروز میشود از نگاه دقیق و نافذ امیرالمومنین به واقعیتهای جامعه و جهان
🎯نگاه کرد
🎯و بسیاری از حقایق را دید
🎯و شناخت
🎯و علاج آنها را پیدا کرد؛
لذاست که به نظر ما #امروز از همیشه به نهج البلاغه #محتاج_تریم."۶۳/۱/۲۶
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
🔰 نهج البلاغه در کلام فرزانگان
جُرج جُرداق، نویسنده و ادیب معروف مسیحی و صاحب کتاب ارزشمند امام علی علیه السلام و صدای عدالت انسانی در مورد نهج البلاغه چنین می نویسد: «آیا درتاریخ مشرق زمین، هیچ به سراغ نهج البلاغه رفته اید؟... نهج البلاغه ای که از فکر و خیال و عاطفه، آیاتی به دست می دهد که تا انسان هست و تا خیال و عاطفه و اندیشه انسانی وجود دارد، با ذوق بدیع ادبی هنر او پیوند ناگسستنی خواهد داشت.
سخنانی به هم پیوسته و هماهنگ، جوشان از درکی عمیق و بینشی ژرف، لبریز از شور واقعیت و گرمی حقیقت، و سرشار از اشتیاق تمام برای شناخت ماورای این حقیقت. سخنانی زیبا و نغز، که زیبایی موضوع و بیان، آن چنان در آن به هم آمیخته که تعبیر با مدلول و شکل با معنا یکی شده اند؛ هم چنانکه حرارت با آتش و نور با خورشید یکی هستند. بشر نیز در مقابل آن، چونان موجودی است که در برابر سیلی خروشان، دریایی پرموج، توفانی سرکش یا گردبادی تند قرار گرفته است».
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
داستان واقعی
عاشقانه_ای_برای_تو
📖این داستان کاملا واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
🖊نویسنده:شهید ایمانی
https://eitaa.
.......:
✨ #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت یــازدهـــم
(زنـدگـے بـا طـعـم بـاروت)
از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... .
ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... .
اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... .
توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... .
باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... .
زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ...
وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... .
اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
داستان واقعی
عاشقانه_ای_برای_تو
📖این داستان کاملا واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
🖊نویسنده:شهید ایمانی
https://eitaa.
.......:
✨ #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوازدهــم
(بـا مـن بـمــان)
این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... .
اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... .
چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. .
پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ...
چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... .
روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... .
من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... .
نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... .
هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شعر زیبا مادر👌
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃