eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.3هزار دنبال‌کننده
45.6هزار عکس
32.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزوهاى من كاش من يك بچه آهو مى شدم مى دويدم روز و شب در دشت‌ها توى كوه و دشت و صحرا، روز و شب مى دويدم، تا كه مى ديدم تو را كاش روزى مى نشستى پيش من مى كشيدى دست خود را بر سرم شاد مى كردى مرا با خنده ات دوست بودى با من و با خواهرم چون كه روزى مادرم مى گفت: تو دوست با يك بچه آهو بوده اى خوش به حال بچه آهويى كه تو توى صحرا ضامن او بوده اى پس بيا! من بچه آهو مى شوم بچه آهويى كه تنها مانده است بچه آهويى كه تنها و غريب در ميان دشت و صحرا مانده است روز و شب در انتظارم، پس بيا دوست شو با من، مرا هم ناز كن بند غم را از دو پاى كوچكم با دو دست مهربانت باز كن افسانه شعبان نژاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
سؤال هميشه گلدسته ات كهكشانى است كه سياهى شهر را تكذيب مى كند پيرامون تو همه چيز بوى ملكوت مى دهد: كاشى هاى ايوانت و اين سؤال هميشه كه چگونه مى توان آسمانها را در مربعى كوچك خلاصه كرد. و پنجره فولاد التماسهاى گره خورده و بغضهايى كه پيش پاى تو باز مى شوند... آرش شفاهي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آستان رضا عليه السلام زآستان رضا سرخط امان دارم رخ نياز بر اين پاک آستان دارم اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل هميشه جاي، در اين طرفه بوستان دارم ز تير حادثه مرغي شکسته بال و پرم درين چمن به صد اميد آشيان دارم چو ذرهّ‌ام ولي از جبهه سائي حرمش دلي چو مهر فروزان آسمان دارم اگر ز قافله عاشقان او دورم چو گرد، چشم به دنبال کاروان دارم چوکوه، پاي، به دامن کشيده‌ام در طوس زهم جواري او فخر، جاودان دارم اگر گياهم، اگر خار، از عنايت حق هماره نکهت اين نغز گلستان دارم رضا هزار و يک آمد چو اسم حق به عدد که اين لطيفه من از طبع نکته دان دارم بود چو مظهر اسماء کبريا نامت هميشه نام بلند تو بر زبان دارم کجا هواي جِنان راه دل تواند زد که پرتوي ز ولاي تو در جَنان دارم بهار عمر چو طي شد به بوي تو اي گل کنون به لطف تو اميد در خزان دارم زگلشن حرمت کي روم که لاله صفت ز داغ عشق تو عمري به دل نشان دارم ز درگه تو به جائي نمي روم هرگز که چون تو رهبر والا و مهربان دارم پي نثار، اگر گنج شايگانم نيست به خاک درگه تو اشک رايگان دارم ز آفتاب قيامت مرا چه غم که مدام به سر ز سايه ي لطف تو سايبان دارم به چشم خاک درت تا که توتيا سازم ز اشک شوق بسا ديده ابرسان دارم به دامن کرم عالمي نياويزم به دامن تو زنم دست، تا که جان دارم سيه چو خامه اگر شد دل شکسته ي من اميد از کف تو سرخط امان دارم تو را که لطف چو بحري است بيکران، رحمي که من گناه، چو درياي بيکران دارم نيَم چو دعبل اما فزون تر از دعبل چکامه‌ها به مديح تو ارمغان دارم بود ز وصف تو عاجز اگر چه طبعم، باز کنم ثناي تو تا خامه در بنان دارم مرا که نيست معاني بلند و واژه بديع کجا سزاست که اوصاف و بيان دارم مرا که نام، غلام رضا بود (قدسي) بس افتخار از اين نام، در جهان دارم " غلامرضا قدسي " - معاصر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آشناى غريبان كاش يك شب باز مهمان دو چشمت مى شدم ريزه خوار مشرق خوان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى گذشتم از فراز چشم تو گرم گلگشت خراسان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى سرودم گنبد زرد تو را فارغ از دنيا، غزلخوان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى نشستم بر ضريح چشم تو باز هم پابند پيمان دو چشمت مى شدم صحن و ايوان تو را اى كاش جارو مى زدم چون كبوترها نگهبان دو چشمت مى شدم ضامن آهوست چشمان دو شهد روشنت كاش آهوى بيابان دو چشمت مى شدم كاش يك شب معرفت مى چيدم از چشمان تو غرق در درياى عرفان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى شدم خيس نگاه سبز تو شاهد اعجاز باران دو چشمت مى شدم كاش يك شب نور مى نوشيدم از چشمان تو مى درخشيدم، چراغان دو چشمت مى شدم سخت شيرين است طعم روشن چشمان تو كاش يك شب باز مهمان دو چشمت مى شدم قيصر امين پور ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آهوى از بند رسته بى تواسيرم، اسيرم، گريان و در هم شكسته! دركوچه زردپاييز رنگ برگ بى روح و خسته بى توچه سخت است پرواز، پرواز تاعمق باران! انگارزخمى است بالم، زخمى كه خونش نبسته من غربت يك تغزل بر شاخه هاى نسيمم اميد يك صبح آبى، از لحظه هايم گسسته عاشق ترين شعر خود را دادم به چشمان آهو ياد نگاه قشنگت: آهوى از بند رسته! هر چند باران نيامد، از آسمان صدايت گفتم برايت بگويم: اى عشق! قلبم شكسته! مريم روحبخش ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
آيه رحمت حق اي شه طوس كه سلطان سرير۱ دو سرايي ما سوي الله۲ همه ظل تو و تو ظل خدايي تا خلايق همه در روي تو بينند خدا را پرده بردار كه بي پرده خدارا بنمايي خازن و مخزن اسماء تعالي و تقدّس ولي ملك قدر منشي ديوان قضايي ثقل اكبر كه به فرمان نبي تا لب كوثر نيست بين تو و قرآن به خداوند جدايي نظري هم به گدايي به من گوشه نشين كن اي كه درپادشهي صاحب ايوان طلايي واي فردا اگر امروز زمين دست نگيري اي كه خود دست خدا و پسر خون خدايي آمدم قبر تو بوسيدم و رفتم به اميدي كه شب اول قبرم تو به ديدار من آيي با همه جرم و خطا بر درت اي شاه معظّم آمدم با دو صد افغان و نوا من به گدايي پرده دار حرم سرّ عفاف ملكوتي آية رحمت حق فوق سماوات علايي باز بر روي (رياضي) زره لطف دري كن كه كند همچو نوايي به جهان كامروايي سيد محمّد علي رياضي يزدي ۱ - سرير: تخت و اورنگ. ۲ - ما سوي الله: آنچه غير از ذات واجب الوجود باشد، جهان خلقت. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
اختر برج عطا اي رخت افروخته طلعت ماه تمام وي غمت آموخته سر وسهي را خرام عارضت از زير زلف گشت عيان صبحدم يارخ روشن نمود خور زشكاف غمام۱ گز تو تبسم كنان جلوه كني در چمن لب نگشايد دگر غنچه پي ابتسام۲ خال بنا گوش تو دانه دام بلاست زلف سيه پوش تو طاير دل راست دام بر دلم از تير تو زخم به از مرهم است بر تنم از تيغ تو خرق۳ به از التيام۴ در غم عشقت مرا فكر دل و دين كجا؟ در ره شوقت مرا كي ره ننگ است و نام جان به لب آمد هنوز نامده از كوي تو قاصد فرخنده پي نامة فرّخ پيام مي نگرم هر طرف ديده پي ديدنت چون سوي مه روزه دار در شب عيد صيام خسرو والا حشم شاه ملايك خدم صاحب كرم خسرو گردون غلام مركز پرگار جود، قطب مدار وجود آن كه بود در سجود، در بر او خاص و عام اختر برج عطا، گوهر دُرج سخا وارث موسي، رضا آن كه علي شد به نام داشته از بأس۵ او قلب فتن اضطراب يافته از عدل او كار جهان انتظام در بر اجلال او قامت اوهام خم در خور افعال او پختة ايّام خام بر سر كويش سپهر طوف كنان روز و شب بر در او ماه و مهر بوسه زنان صبح و شام نيّر رأيش اگر نور دهد بر قمر مه ننمايد دگر نور ز خورشيد وام اي خم ابروي تو قبلة حاجات دين وي حرم كوي تو كعبة بيت الحرام رفعت شأن از درت تا كه كند كسب، چرخ طوف، چو خور مي‌كند بر سر كويت مدام ذرّه اي از قهر تو شعلة نار جحيم شمّه اي از لطف تو روضة دار السلام نام تو شيرين به لب چون شكر اندر دهان مهر تو در جان لذيذ چون نمك اند طعام نقطة موهوم را تير توقسمت نمود يافت زشمشير تو جوهر فرد۶ انقسام۷ گر نبود دردلش مهر تو هر صبحدم مهر چهسان بر دَرَد پردة ظلم ظلام خفتة خاك عدم ديده گشايد زخواب چون كه رساند صبا بوي تواش بر مشام از توبه عالم شده بازوي ايمان قوي يافته از عدل تو دين پيمبر قوام اي به نبي در شرف ذات تو نايب مناب وي به ولي در هنر شخص تو قايم مقام پير خرد تا ابد كرده به تو اعتقاد جوهر كل۸ از ازل كرده به تو اعتصام گر نرسد فيض تو دهر بيفتد زنظم اي زوجودت شده كار جهان را نظام هست زفيضت مرا هم نظر لطف خاص گر چه تو را در جهان با همه لطفي است عام ختم سخن بر دعا ساز تو « خاور » كنون چون كه دعا بر مديح هست نكو اختتام تاكه مه و آفتاب چهره نمايد به خلق گاه زجيب غَما۹ گه زشكاف غمام باد چومه در خسوف، باد مصون از كسوف خصم و محبّ تورا، نيّر دولت مدام باد به احباب تو تا كه بود دور چرخ دور فلك بر مراد، گردش گردون به كام محمود خان دنبلي « خاور » ۱ - غمام: ابر. ۲ - ابتسام: تبسّم كردن - لخند زدن. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
از تبار نور آن شب تمام عرشيان جشنى به پا كردند نام شما را آسمانىها صدا كردند شرقى ترين خورشيدها آمد به پابوست هفت آسمان را پر زنور و باصفا كردند از آسمان درهاى پرواز و رهايى را بهر پرستوى اسير عشق وا كردند آن شب كه آمد سبزپوشى از تبار نور آن شب كه دل را از غم دنيا رها كردند آن شب تمام دستهاى آبى عاشق تا آسمان رفتند، بارانى، دعا كردند آن شب شب ميلاد سبز هشتمين لاله دل را پر از عطر و صفاى ياسها كردند باران مهر و رحمت و نور و صفا باريد دل را به عشق پاك (آقا) آشنا كردند مريم شمس ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
اكسير اعظم دل ز دل بردار اگر بايست دلبر داشتن دل به دلبر كي رسد جز دل زدل برداشتن دلبر و دل داشتن نبود طريق عاشقان يادم از دل داشتن زن يا ز دلبر داشتن عشق را شهوت چو رهبر گشت عشقي كافر است با مسلماني نشايد عشق كافر داشتن بندi نفسي مرو زي عشق كت نايد درست سوي دريا رفتن و طبع سمندر۱ داشتن عقر۲ كن خنگ هوس را تا تواني زير گام سطح اين چرخ محدّب را مقعّر داشتن شو كه از راه مجاز آري حقيقت را به دست ني مزاج خويش را هر دم فروتر داشتن اي زده دست طلب در دامن نفس پليد بايدت آن دست را پيوسته بر سر داشتن نفس را بگذار تا ز آفاق و انفس بگذري سنگ را درهم شكن خواهي اگر زر داشتن بشكن اين آبينه زنگار سود نفس را تا تواني چهره پيش مهر انور داشتن شو مجرّد تا در اقليم عنا گيري قرار كاين چنين كشور به كف نايد ز لشكر داشتن گر توانگر بود خواهي بايدت در هر طريق ناتوانگر بودن و طبع توانگر داشتن در تكاپوي طلب و اپس تر است از گرد راه آن كه بنشيند به اميد تكاور داشتن اي برادر هر چه هستي هيچ شو در راه دوست تا تواني جمله اشيا را برابر داشتن اي پسر بايد پي تسخير شهرستان دل دل زجان بگرفتن و جان دلاور داشتن ترك خود كن اي پسر تا هر چه خواهي آن كني اينت۳ ملك و اينت چاه و اينت كشور داشتن با سپاه جهد كن تسخير ملك معرفت تا تواني جمله گيتي را مسخّر داشتن پيش شاهنشاه كل ننگ است در شاهنشهي خان خاقان يافتن يا قصر قيصر داشتن بلكه بايد ملك معني را گرفتن و آنگهي قيروان۴ تا قيروان درياي لشكر داشتن چشم صورت بين ببند اي دل كه نبود جز گزاف طرّه تاريك و رخسار منوّر داشتن نيز نايد در نظر جز ريشخند كودكان سبلت افشانده و ريش مدوّر داشتن مانوي كيش است در كيش حقيقت آن كه خواست ديدة حق بين به ديوان مصوّر داشتن چيست نمرودي؟ خليل الله را هشتن ز دست وانگه از كوري نظر بر صنع آذر داشتن رو به كنج عافيت بنشين كه از دريوزگي است گنج دارا جستن و ملك سكندر داشتن چيست دون طبعي هواي خسروي كردن به دهر با نشان خدمت از فرزند حيدر داشتن بوالحسن خورشيد آل مصطفي كايد درست با ولايش تاجي از خورشيد بر سر داشتن حجت هشتم رضا، شاهي كه بتوان با رضاش هفت چرخ نيلگون را زير چنبر داشتن هر كه امروز از صفا محشور شد در حضرتش بايدش آسايش از فرداي محشر داشتن نعمت دنيا و عقبي بر سر كوي رضاست با رضاي او توان نعماي او فر داشتن اي طلب نا كرده و ناديده احسان امام شايدت دل را بدين معني مكدّر داشتن رو طلب كن با دل بيدار و چشم اشكبار تا ببيني آنچه نتوانيش باور داشتن چون تويي كاهل، چه مي‌خواهي كه از بي دولتيست بينواي كاهل اميد از توانگر داشتن پادشاهي نيست آن كاز روي غفلت چند روز بر سر از دود دل درويش افسر داشتن منصب شاهنشاهي چبود؟ مقام بندگي بر در نوباوة موسي بن جعفر داشتن اي به غفلت در پي اكسير دنيا كنده جان بايدت در بوته اين يك بيت چون زر داشتن « اين ولي الله اين اكسير اعظم اين امام » « خاك شوتا زر شوي، اين كشتن آن برداشتن » محمد تقي ملك الشعراي بهار ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
التجا اي مرا آرامش جان، زي تو جان آورده‌ام بندگي را در حضورت ارمغان آورده‌ام بارگاهت را پي تعظيم، سر بسپرده‌ام آستانت را پي تشريف، جان آورده‌ام خاك كوي مشكبويت را به مژگان رُفته‌ام محضرت را روي گرد آلود از آن آورده‌ام دردمندم، سر بر اين مِهر آستان بنهاده‌ام ريزه خوارم روبر اين گسترده خوان آورده‌ام جرم پنهان گر بيابان در بيابان كرده‌ام اشك پيدا كاروان در كاروان آورده‌ام جسم و جان خسته و فرسوده از بار گناه در جوار رحمتت اي مهربان آورده‌ام ذرّه اي را پايبوس مهر تابان كرده‌ام قطره اي را سوي بحر بيكران آورده‌ام از بد ايام و از جور گروهي نابكار با تضرّع رو بر اين دارالامان آورده‌ام شكوه را بستم لب و بگشادم از دل جوي خون آنچه بودم در نهان، زي تو عيان آورده‌ام جان درد آلود و آه سرد و چشمي اشكبار اين همه همراه جسمي ناتوان آورده‌ام اي سراپا لطف، دريابم كه افتادم زپاي دستگيرم شو كه بس بارگران آورده‌ام گر بگرداني تو روي از من كرا روي آورم؟ با اميدي روي بر اين آستان آورده‌ام آشيان در دست بادم، مرغ طوفان ديده‌ام دل به بوي گل به سوي بوستان آورده‌ام دور از اين سر سبز گلشن هرگزم روزي مباد آشيان اينجا است، برگ آشيان آورده‌ام هر چه دارم از طفيل لطف بي پايان توست گر لبي خاموش و گر طبعي روان آورده‌ام گفتن و نا گفتن من با اشارات تو بود بي خطا گفتم كه اين آوردم آن آورده‌ام هم تو را مي‌آورم در ساحت قُدست شفيع هم تو را در پيشگاه تو ضمان آورده‌ام با كدامين آبرو از رفته‌ها عذر آورم من كه با سرماية هستي، زيان آورده‌ام بر قبول خواهش دل گر مرا دست تهي است دامني پر درّ و گوهر ارمغان آورده‌ام ذرّه‌ام پيوندم از خورشيد كي گردد جدا نيستم، اما ز هستيها نشان آورده‌ام نعمت اينم بس كه در هر صبحدم چون آفتاب رو به دربار امام راستان آورده‌ام اين بزرگي بس مراكز نعمت قرب جوار سر خط آزادگي تا جاودان آورده‌ام زادگاهم توس و جان پرورد اين آب و گلم خانه زادم برتري زين خاندان آورده‌ام دايه، كامم را به نام ناميّت برداشت از آنك در نخستين حرف، نامت بر زبان آورده‌ام اي خدا را حجّت و اي هشتمين حجّت به خلق گر قبول افتد زبان مدح خوان آورده‌ام خامه عمري خيره رفت و چامه هم، اينك زشوق بي ريا در خدمتت اين هردوان آورده‌ام بر دهانم خاك! كي يارم ثنايت را به لفظ بلكه اين معني براي امتحان آورده‌ام گفتم از الفاظ رنگين زيوري بندم به نظم اي دريغا كاسمان و ريسمان آورده‌ام وصف ذاتت در بيان هرگز نگنجد لاجرم از دل اميدوارم ترجمان آورده‌ام اشك، ياري كرد و دل شد راهبر اين چامه را راستي را سوده دل ارمغان آورده‌ام چون مرا در ساحت قدست نمي باشد « كمال » مصرع بر جسته اي را نورهان۱ آورده‌ام در خراسان پيرو استاد شروانم كه گفت: « اين گلاب و گل همه زين بوستان آورده‌ام » احمد كمال پور « كمال » ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
امام مهربان آن خالقي که بر تن بي روح جان دهد مهر تو، رايگان، به دل خاکيان دهد شخصي کريم، جود بلا شرط مي‌کند آري، خدا هر آنچه دهد، رايگان دهد هر نعمتي که داد خدا، بي سوال داد وصل تو را، که خواسته ام، بي گمان دهد از خلقت تو، خواست خداوند لامکان ما را کنار رحمت عامش مکان دهد گر جان دهم، به يک نگهت، سود با من است کالاي خويش را، که بدين حد گران دهد؟ بي امتحان مرا به غلامي قبول کن رسوا شوم، اگر دل من امتحان دهد دارم اميد، لطف تو گيرد چو دست من دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد مي خواست گر خداي نبخشد گناه ما ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟ آن پرچمي که بر سر بام حريم توست راه بهشت را به محبان نشان دهد قلب (حسان) به ياد تو از غصه فارغ است در انتظار اين که به پاي تو جان دهد روز جزا که در صف قرآن و عترتيم ما را امام ثامن ضامن امان دهد حبيب چايچيان " حسان " ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بارش مهر خسته، افتاده ز پا، آمده زانو مى زد مشكلى داشت به آقاى خودش رو مى زد مى چكيد از سر و رويش عرق شرم به خاك مشت‌ها واشده و پنجه به گيسو مى زد دامنى داشت پر از خاطره تيره و تلخ دست در دامن آن ضامن آهو مى زد همنوا با در و ديوار در آن عصمت محض ناله يا على و ضجه ياهو مى زد نم نمك بارشى از مهر به جانش مى ريخت كفترى بر سر ذوق آمده قوقو مى زد پاك مى شد دلش از غصه ناپاكى‌ها خادمى داشت در اين فاصله جارو مى زد فرصتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز شعله اى شعر كه در آينه سوسو مى زد عليرضا كاشى پور محمدى باغ رضوان باغ رضوانست اين جا، يا خراسانست اين جا هيچ مشكل نيست در ره، كار آسان است اين جا كعبه است اين يا خراسان، يا بهشت عدن و رضوان هست نعمت، نيست نقمت، روح و ريحان است اين جا بحربي پايان رحمت، موج در موج است اينك ذات حق اندر تجلّي، عرش رحمان است اين جا آمده فوج ملايك از براي خاشه روبي كز ملك والاتر آمد، آنك دربان است اين جا مشهد فرزند موسي آن خداوند دل و دين واله از انوار ذاتش پور عمران است اين جا فرّ باطن ظاهر اين جا، ظاهري بس قاهر اين جا اول اين جا، آخر اين جا، نور يزدان است اين جا من ندانم چيست اين جا، خفته گويي كيست اين جا؟ در خرد هرگز نگنجد آنچه پنهانست اين جا نيست ريب، نيست شبهت، چشم دل بگشا و بنگر كآيتي محكم ز آيتهاي قرآن است اين جا معني فرقان صورت، صورت قرآن معني شرح قرآن است اين جا، جمع فرقان است اين جا مبدأ تكوين عالم، غايت ايجاد أعيان مظهر اجلاي ذات حيّ سبحان است اين جا پاي در راه طلب نه، وز خود اندر خود سفر كن گرت درگاهيست مركب۱، وقت جولان است اين جا ما و من بگذار و خاك راه شو، كز فرط عزّت خواجه ابليس از انا گفتن پشيمان است اين جا شو مجّرد، خرقه دَركش، بت پرستيدن رها كن سالكانه پاي درنه، قطب ايمان است اين جا مرد شو، ثابت قدم شو، در وفا صاحب علم شو شير يزدان است اين جا، شاه مردان است اين جا گر تن بيمار داري ور دل رنجور، پيش آ درد دنيا را و دين را جمله درمان است اين جا بهر مهمانان امام ذوالكرم گسترده خواني سبع الوان بهشتي چيده برخوان است اين جا رزق معلومت چه بايد، رزق نامعلوم مي‌خور مي خورد قوت سماري آن كه مهمان است اين جا دربهاي عشق سلطان مي‌دهد سَغراق۲ وحدت وانكه اصل از عشق دارد، مست سلطان است اين جا روي در وجه الله آور و آنچه مي‌خواهي طلب كن كز پي دريوزه آيد، گر سليمان است اين جا هوش دار، اي دل، كه اين شه هول مي‌راند سياست آن چنان كان روح قدسي هم هراسان است اين جا اينت۳ مي‌داني كه در وي بس تنا كافتاده بي سر تا در اندازد سر آن كو مرد ميدان است انيجا نيستم۴ در خور نثاري تا بر افشانم به راهش زان كه بس قيمت نيارد گر دل و جان است اين جا اين قدر دانم كه در دل آتشي دارم ز عشقش و اندر آتش بلبل طبعم غزل خوان است اين جا بديع الزمان فروزانفر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
هر سحر آفتاب من مولاست همه شب‌ها شهاب من مولاست به خراسان كه جز كويرى نيست علت انتساب من مولاست سينه‌ام دست رد زعالم خورد آن كه داده جواب من مولاست از هر آن چه به عمر دل بستم بهترين انتخاب من مولاست ورشكستم به دور از اين درگاه چون تمام حساب من مولاست مصطفى محدثى خراسانى بوى خدا نام تو مثل نور مثل ستاره هاست ياد تو اى رضا! آرام جان ماست نام تو مثل آب شفاف، ساده، پاك ياد تو اى رضا! باران به قلب خاك نام تو باصفاست مثل بهار و باغ يادت به راه ما روشن ترين چراغ نام تو سرخ سرخ مثل شهادت است ياد تو سبز سبز مثل زيارت است نام تو مثل گل بوى خدا دهد يادت امام ما! دل را صفا دهد نسترن قدرتى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بوى زيارت دور سقاخانه مى گردد (نسيم) دانه مى پاشد كنار حوض آب چادرش بوى زيارت مى دهد بوى شمع نذرى و عطر و گلاب آسمان چشم او پر مى شود باز از پرواز شاد كفتران صحن را آهسته جارو مى كند خادمى با دستهاى مهربان مى نشيند در كنار خيس آب مثل يك گل سايه فواره‌ها چون نسيمى شاد مى خواند (نسيم) آمدم مهمانى تو يا رضا! مهرى ماهوتى بوى رضا ماه در حوض بزرگ كاشى است آب، آيينه مهتاب شده ماه مهمان قشنگ حوض است حوض بيچاره دلش آب شده چشم من منتظر خورشيد است پيك خورشيد، سپيده پيداست از حرم بانگ اذان مى آيد آه! اين منظره خيلى زيباست! كفترى از سر گنبد برخاست بق بقو كرد و به پرواز آمد همرهش مرغ نگاه من هم رفت و يك بار دگر باز آمد مرغ بى تاب نگاهم اكنون بر سر گنبد پاگ آقاست چشمهايم به دلم مى گويد راستى گنبد آقا زيباست! از حرم، از در و ديوار، اين جا بوى جانبخش دعا مى آيد مثل بوى خوش گلها در باغ همه جا بوى رضا مى آيد على اصغر نصرتى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بوي بهشت دوش چون دور شب تيره به پايان آمد نوبت زمزمة مرغ سحرخوان آمد چشم جان از دم مشكين صبا روشن شد گويي از مصر، نسيمي سوي كنعان آمد چه عجب بوي بهشت از دم بادي كه در او اثري از شرف خاك خراسان آمد شرف خاك خراسان همه داني كه زچيست؟ زانكه در خطه او روضه رضوان آمد مشهد پاك معلاّي امام معصوم آن كه خاكش زشرف افسر كيوان آمد آن كه در گلشن مهرش زسر شرط ادب دست فرّاش صبا مجمره گردان آمد آن كه درحضرت جاهش زپي قدر و محل پر طاووس فلك مروحه۱ جنبان آمد آن كه اندر حرم جان محبّان مهرش مالك چارحد خانه ايمان آمد وقت انكار عدو سنگ به زير قدمش از ره معجزه چون موم گدازان آمد يك طواف درش از قول رسول قرشي تا به هفتاد حج نافله۲ يكسان آمد مالك ملك حقيقت تويي از صدق و يقين هم ز قران خبر حجّت و برهان آمد ناكسي گر به تعصّب حق تو باز گرفت در كماليّت ذات تو چه نقصان آمد در نبوت چه زيان آمد اگر روزي چند اهرمن نامزد تخت سليمان آمد گر ز خرطبعي، گوساله پرستيد يهود زان چه نقصان به سوي موسي عمران آمد۳ حسن كاشي آملي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بوي عطر عشق تو مثل ماه تابون مى درخشى ز استان خراسون مى درخشى تو خورشيدى و نورت آفتابه دل دشمن ز نورت در عذابه تو مولايى، امامى، جان فدايت گشوده بال و پر، دل در هوايت خراسون بوى عطر عشق داره امام هشتم اونجا شهرياره در جنت در آن جا باز باشه خدا آن جا غزل پرداز باشه هنر آن جا، ادب آن جا، گل آن جا شراب و عشق و شمع و بلبل آن جا خدا جارى زچشم آسمونه زمين با اهل عالم مهربونه امام هشتمين جونم فدايت گشوده بال و پر دل در هوايت حرم زيباترين جاى جهانه براى هر كبوتر آشيانه پناه بى پناهان اون امامه كه مهرش بى حد و لطفش تمامه شب آن جا مأمن راز و نيازه دل پاكان ز عالم بى نيازه گل و سرو و سمن مى رويد آن جا زمان، تن در سحر مى شويد آن جا امام اون جا بهار چارفصله كه دستونش به دست عشق وصله سيمين دخت وحيدى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
به سر نيزه خَستن تني را عجب ني عجب سر به ني بردن اندر منازل غم كربلا و خراسان نگنجد به تحرير عاقل به تقرير ناقل جز از تشنة آب و خاك سناباد چو من عنصر صالحي۲۸ آتشين دل شهنشه رضا و گداي درش من جز او كيست منعم جز او كيست مفضل گداي در كوي او خود خديو است خديو ار گدايش نباشد چه حاصل مرا از دل آگاهي اي چشم عالم تو مولاي مأمول۲۹ و اين بنده آمل۲۹ به خون حسينت قسم مي‌دهم من كه لطفت شود مر مرا زود شامل علامة حائري مازندراني متخلّص به « صالح » ۱ - مهلّل: تهليل كننده - لا اله الا الله گوينده. ۲ - مؤمّل: اميدوار. ۳ - مقبّل: بوسنده - كسي كه مي‌بوسد. ۴ - راجي: اميدوار. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بركت از خاك طوس اگر رويد آن هم از بركت كرامت اوست صحن رضوان و آستانه قدس گوشه اي از رياض جنّت اوست قدسيان را جواز رخصت نيست در حريمي كه خاص خلوت اوست گر كه جبريل گشته عنبر سوز اندرين روضه از سعادت اوست عشق در ذات اگر چه بيرنگ است گر مجسّم شود به صورت اوست در ره عشق حق شهيد شدن بهترين سنّت شريعت اوست پرده دار حريم حرمت دل، گرفتار مهر حضرت اوست جان، رهين زلال منّت اوست « چشم بگشا كه جلوه دلدار » ۱ جلوه گر از رواق تربت اوست رخ او جلوه اي نمود و هنوز شهر خيّام محو طلعت اوست اين همه رفعت و بزرگي و جاه شمّه اي از شكوه و شوكت اوست مشهد ار مشرق خور آمد، اين فيض اشراق۲ نور رحمت اوست كشته عشق را خدادِيت است۳ وين اشارت بهين بشارت اوست شد رضا طالب خدا آري ميل هر كس به قدر همّت اوست جرعه اي خورد و محو حق گرديد از شرابي كه خاص حضرت اوست۴ من چه گويم كه آيه تطهير ۵ خود گواه صريح عصمت اوست روش مصطفي به خُلق عظيم۶ وجهه نفس پر فتوّت اوست شوق موسي و پاكي عيسي تا ر و پود روان وفطرت اوست گفت: « دارالسلام عند الله » ۷ گر به فرقان كمينه دولت اوست بس كن « عاشق » كه حافظ شيراز گفته بيتي كه در فضيلت اوست « من كه باشم در آن حرم كه صبا پرده دار حريم حرمت اوست عاشق طبسي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
هم آن چار مادر هم اين هفت آبا رداي تو را آستين چرخ اعظم حريم تو را آستان عرش اعلي بود در ضمير تو چون روز روشن نبي يافت هر سركه در ليل اسري تويي ماه تابان گردون يس۴۲ تويي سرو رعناي بستان طه۴۲ جهان پادشاها مرا جز تو نبود پناهي به دنيا شفيعي به عقبي نگارم به نام تو امروز نامه كه نامي شود نامه‌ام از تو فردا بر آور تمنّايم از راه رحمت كه نبود به گيتي جز اينم تمنّا كه مدحت به دفتر برم تا زماني كه هستيم را دفتر آيد مجزّا پس آنگه در آن آستان خاك گردم بر آسايد از نار با جرحم اعضا بلي هر كه مدّاح ذات تو باشد زجرمش چه بيم و زنارش چه پروا كيم؟ جاهلي نيك بدخواه و بدخو كيم غافلي سخت خودروي و خود را زبس در معاصي بر آورده‌ام سر زبس در كبائر فرو برده‌ام پا زمن ننگ دارند گبر و مسلمان زمن عار دارند هندو و ترسا به روز قيامت كه از هول محشر گدازد به هر سينه زانديشه دلها زروي ترحّم به من رحمت آور به چشم عنايت به من ديده بگشا صبا دل قوي داركز روي رحمت امام همامت شفيع است و مولا گمانم نباشد كه در روز محشر غلامان خود را پسندند رسوا بود تا درت رشك گردنده گردون دهد تا رخت شرم تابنده بيضا زكوي تو مهجور جان اعادي زروي تو پر نور چشم احبّا فتحعلي خان صباي كاشاني ۱ - بيضا: آفتاب. ۲ - ظلّ غيرت: سايه زمين. ۳ - جمّاش: بازيگر، شوخ و دلبر. ۴ - به هر هفت آراسته: را هفت قلم آرايش كرده، آرايش كامل. ۵ - كاخ مينا: كنايه از آسمان است. ۶ - باره: اسب. ۷ - رمح خطّي: نيزه اي است منسوب به موضعي كه نيزه‌هاي راست و استوار دارد. ۸ - رامح: نيزه افكن - در اين جا منظور: سماك رامح است كه ستاره است. (غياث اللغات). ۹ - بسته: استعاره است براي دهان مشوق. ۱۰ - قمر: استعاره است براي چهرة محبوب. ۱۱ - عقد ثريّا: استعاره است براي اشكهاي چشم محبوب. ۱۲ - عفي الله: خدا ببخشاياد. ۱۳ - طبر خون: چوب قرمز بيد، چوبي است قرمز رنگ. استعاره است براي لب و دهان معشوق. ۱۴ - طبرزد: نبات، شكر - (طبر زد فشان شدن: كنايه از سخن گفتن محبوب است). ۱۵ - موفّر: بسيار، فراوان. ۱۶ - موّفي: (= موّفا): كامل و تمام. ۱۷ - جلاجل: زنگهاي كوچك كه به گردن چار پايان بندند. (جمع جلجله). ۱۸ - تباعد: دوري جستن. ۱۹ - دا (= داء): درد و رنج. ۲۰ - هيجا= خنگ. ۲۱ - مورّد: گلرنگ، خونين و سرخ. ۲۲ - مؤبّد: هميشگي. ۲۳ - مهنّد: هندي. ۲۴ - مهنّا: گوارا. ۲۵ - مجدّر: آبله گون. ۲۶ - مسمّر: از مسمار گرفته شده: ميخ كوبيده. ۲۷ - بيدا (= بيداء): بيابان. ۲۸ - محاكا (= محاكاه): نقل كردن، حكايت كردن. ۲۹ - احفاد: نواده ها، فرزندان (جمع حفيد). ۳۰ - دروا: حيران و سرگردان. ۳۱ - ارقم: مار سپبده و سياه (جمع آن: اراقم). ۳۲ - شرنگ افاعي: زهر افعي ها. ۳۳ - غرّه: پيشاني. ۳۴ - غزّا: روشن و سپيد - (غرّه غراء: كنايه از سربلندي و آبرومندي است). ۳۵ - اطعنا: مقتبس است از آية شريفة: « و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربّنا و اليك المصير » (گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا آمرزش تو را مي‌خواهيم و بازگشت ما بسوي توست) (آية ۲۸۵ سورة بقره). ۳۶ - عطوس: آنچه موجب عطسه شود - عطسه زدن. ۳۷ - مبروض: كسي كه به مرض برص و پيسي دچار شود. ۳۸ - انهاء: خبرگزاري. ۳۹ - مكتوبه: پنهان و پوشيده. ۴۰ - حربا: آفتاب پرست. ۴۱ - عقيم و عنّين: كسي كه فرزند نياورد. ۴۲ - يس و طه: از القاب رسول اكرم (ص) در قرآن است به اعتبار آنكه خداوند آن حضرت را در سوره‌هاي ۳۶ و ۲۰ قران به همين عنوان مخاطب ساخته. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
پنجره سبز ماييم و دل زار و همان پنجره سبز! با حال گرفتار و و همان پنجره سبز! ماييم و دلى سوخته از آتش حسرت با چشم گهربار و همان پنجره سبز! با جان لبالب ز غم و غصه و ماتم در حسرت ديدار و همان پنجره سبز! عمرى همه حسرت، همه ماتم همه دورى با غصه بسيار و همان پنجره سبز! با بال و پر خسته و با قلب شكسته با يك دل بيمار و همان پنجره سبز! آقا! به كرامات شما چشم به راهيم سر بر سر ديوار و همان پنجره سبز! مى گفت ز غم نسترن اى ضامن آهو! ماييم و دل زار و همان پنجره سبز! نسترن قدرتى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
تضمين سروده بلند عبدالرحمان جامى نورالدين عبدالرحمن جامى شاعر و نويسنده نامدار ايرانى، زاده تربت جام و بزرگترين سراينده و اديب سده نهم هجرى در خطه خراسان است. آثار بسيارى در عرفان و ادب دارد و به سال ۸۹۸ در هرات درگذشته است. شعر زيباى او در بيان منقبت حضرت امام رضا عليه السلام از مشهورترين سروده هاى تاريخى پيرامون آن امام است كه شاعران بسيارى، از آن استقبال كرده يا آن را تضمين نموده اند... از جمله مرحوم شيخ على اكبر مروّج خراسانى است كه سروده وى را در تضمين شعر جامى مى خوانيد: عزيزا خدايت اگر داد تمكين برو طوس پابوس شاه سلاطين بگو با تضرّع به آهنگ شيرين: سلام على آل طه و ياسين سلام على آل خير النبيّين جبين نِه بر آن آستان معلاّ خدا را نما سجده با صد تمنّا سپس عرضه بنماى با چشم غبرا سلام على روضة حلّ فيها امام يُباهى به الملك و الدين شه طوس مولاى بر حق كه آمد وصىّ نبىّ حجّت حق كه آمد ز هر مشفق و دوست اشفق كه آمد امام بحق شاه مطلق كه آمد حريم درَش قبله گاه سلاطين شهى كو بوَد حجّت حىّ سبحان شهى كو بوَد آيت ذات رحمان شهى كو بوَد ملجأ اهل ايمان شه كاخ عرفان گل شاخ احسان دُر دُرج امكان مَه برج تمكين خديو خراسان كه جانها فدايش خدا كرده خلق دو عالم برايش خلايق همه ريزه خوار عطايش علىّ بن موسى الرضا كز خدايش رضا شد لقب چون رضا بودش آيين سلاطينِ با مجد و با فرّ و عزّت خواتينِ با قدر و با عزّ و عفّت بسايند بر درگهش روى ذلّت پى عطر روبند حوران جنّت غبار درش را به گيسوى مشكين رسد فيض آن شه به عالى و دانى برو نزد قبر شريفش زمانى نگه كن در آنجاست گنج نهانى ز فضل و شرف يابى او را جهانى اگر نبودت تيره چشم جهان بين مروّج! رضاى رضا را تو مىجو بجز درگهش جاى ديگر مكن رو چه خوش گفت جامى مر اين شعر نيكو: اگر خواهى آرى به كف دامن او برو دامن از هر چه جز اوست برچين شيخ على اكبر مروّج خراسانى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
جان رسول دوباره دور جواني گرفت عالم پير يكي ز فصل بهار و يكي زعيد غدير دوباره زندگي از سر گرفت پير جهان ز فر عيد غدير و بهار عالمگير هوا چو دشت ختن شد چمن چوكان يمن يكي ز رنگ شقايق يكي ز بوي عبير تَذَرو۱ و قمري چون مطربان خوش الحان يكي به نغمه بم و يكي به ناله زير هَزار و سار به سرو و سهي و شاخ چنار يكي نمود فغان و يكي كشيد صفير در اين همايون روز و در اين مبارك عيد كه باب رحمت شد باز بر كبير و صغير جلال جست در اين روز شرع پاك نبي كمال يافت در اين عيد دين حي قدير به منزلي كه غدير خمش همي خوانند فرود آمد جبريل بر نبي بشير پس از در و دو تحيّت چه گفت؟ گفت كه حق نمود امر مرا كاي شه بشير و نذير۲ پيام ما را ايدون۳به مردمان برسان در آنچه امر نموديم هين مكن تأخير فروز پشت بعير آمد آن زمان احمد به پا نمود يكي منبر از جهاز بعير۴ به امر يزدان، آن سيّد زمين و زمان فراز منبر بنهاد پاي عرش مسير چو پا به پايه منبر نهاد از سر قدر گذشت پاية منبر زاوج چرخ اثير۵ ز بعد حمد خداوند و شكر ايزد پاك چه گفت؟ گفت كه اي قوم، از صغير و كبير هر آن كه هستم او را امير و مولي من زبعد من علي او راست پيشوا و امير كسي كه شد ولي او، خداش باد ولي هر آن كه ناصر او شد، خداش باد نصير علي است جان رسول و رسول جان علي است منه به چشم دو بين۶ در ميانشان توفير چو تير هر كه نشد راست رو به خدمتشان بود زشت قضا سينه اش نشانه تير يهود خيبري آن كس بود به مذهب من كه در دلش نبود مهر شاه خيبر گير اگر به ظاهر از نسل بوالبشر باشد ولي گِل تن او را علي نمود خمير خداي چون گل آدم به دست خويش سرشت علي است دست خدا، اينت در سخن تفسير۷ نشانه يي بود از حبّ او رياض بهشت نمونه يي بود از بغض او عذاب سعير۸ چه بحر گوهر با جود دست او چه خز ف چه كوه آهن در پيش مشت او چه خمير به كنه مدحت او عقل دوربين نرسد كجا به عرش كسي رو برد به كشكنجير۹ به هر چه حكمش باشد قضا كند تصديق به هر چه رايش راند نعم كند تقدير هر آنچه عقل تصور كند به صورت او به غير صورت حقش نميكند تصوير خطا سرودم حق را تصور است محا ل ولي محال مصور شود گهي به ضمير من و مديح تو اي شاه و حب عترت تو كه گشت در حقشان نازل آيه تطهير۱۰ مرا ز درگه الطاف خود مكن محروم تو دستگيري، دست مرا ز لطف بگير هزار شكر كه در آستان شاه رضا نهاده‌ام سر تسليم و گردن تحقير من و مديح تو و آستان زاده تو شه سرير خراسان امير كل امير امام ثامن ضامن ابو الحسن كز قدر ببسته بازوي شيران شرزه در زنجير ز آستين به در آيد چو دست بخشش او نه بحر هست كريم و نه ابر هست مطير شهنشها طرب بن هماي شيرازي كه شاد داد عقابش تخلص از توقير۱۱ بر آستان تو استاده همچو عبد ذليل به خاك راه فتاده است چون غلام فقير نه غير مدح تواش صبح و شام مونس و يار نه غير سايه لطف تواش ملاذ و مجير شها به يك نظر لطف خاك او زر كن كه خاك راه شود از نگاه تو اكسير ميرزا ابو القاسم محمد نصير « طرب » ۱ - نذرو: قرقاول. ۲ - بيت ناظر است به آيه « انا ارسلناك بالحق بشيراً و نذيراً » (ما ترا بحق فرستاديم تا بشارت دهنده و ترساننده باشي) (سوره بقره - آيه ۱۱۹). ۳ - ايدون: چنين - اين چنين. ۴ - بعير: شتر - شتران. ۵ - اثير: كره آتش - فلك نار. ۶ - دوبين: لوج - احول - كاژ. ۷ - بيت اشاره است به روايت معروف « اني خمّرت طينه آدم بيدي اربعين صباحاً » (! [pagebreak] ( صفحه ۱۹۵۸) من گل آدم را به دست خويش در چهل صبحگاه سرشتم). ۸ - عذاب سعير: عذاب دردناك ناظر است به آيه « واعتدنا لهم عذاب السعير » (عذاب دردناك آماه كرده ايم ايشان را) (سوره ملك - آيه ۵). ۹ - كشكنجير: نوعي از منجنيق و آلات جرثقيل است كه براي تيراندازي و سنگ اندازي، در جنگها، بكار مي‌رفته است. ۱۰ - بيت نظر دارد به آيه « انّما يريد اله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً ». (خداوند اراده كرده است كه پليدي را از شما اهل بيت دور كند و پاك گرداند شما را پاك گردانيدني. ) (سوره احزاب - آيه ۳۳). ۱۱ - اشاره است به اينكه ناصر الدين شاه يا مظفر الدين شاه به تناسب رعايت تناسب « هما » و « عنقا » كه تخلّص پدر و برادر بزرگتر مرحوم « طرب » بود او را « عقاب » تخلص داد ولي شاعر هرگز شعري با اين تخلّص نسرود چنانكه لقب « تاج الشعراء » را نيز به احترام « شهاب اصفهاني » نپذيرفت. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
جوشش دعا كمى بذر گل گندم بكاريم براى كفتران سبز مشهد بنوشيم آب صاف مهربانى شبيه هشتمين شعر (محمد) اگر چه گنبدش دور است از ما ولى راه نگاهش باز باز است دواى زخم بال كفترانش دو ركعت عشق و يك قطره نماز است خداى آرزوهايم كمك كن حرم را توى خواب خوش ببينم ضريح آشنايش را ببوسم گل صحن نگاهش را بچينم كمك كن كفترى بر شانه هايم بسازد لانه اى از مهربانى كمك كن تا دعايم سبز باشد بسازم يك ضريح آسمانى كمك كن مثل مشهد، شهر رؤيا دلم پر ازدحام از نور باشد پر از پرواز كفترهاى كوچك سرم سبز و دلم پر شور باشد كمك كن ضامن آهوى قلبم به رنگ يك دعا در من بجوشد خداى آرزوهايم كمك كن كه يك كفتر دعايم را بنوشد نسرين راسخى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
چشم انتظار روي او آمد بهار و شد جوان گيتي ز فرّ فروردين باغ و چمن از خرّمي شد رشك فردوس برين باد صبا دامن كشان بردشت و صحرا شد وزان از سيره گويي پرنيان گسترده بر روي زمين كردند رنگين پيرهن بر تن عروسان چمن شد باغ و صحرا و دمن پر لاله و پر ياسمين زدسبزه صف از حدّ فزون، لاله ز خاك آمد برون آن پرچمي زد سبزگون وين خيمه گاهي آتشين از خرّمي دشت و دمن، شد رشك فردوس عدن از سبزه و گل شد چمن نقش نگارستان چين گلزار از فرّ صبا شد روح پرور، جانفزا چون طوس فردوس رضا از مقدم سلطان دين خلق ايستاده كوبه كو چشم انتظار روي او تا پرده از روي نكو گيرد نگار نازنين شد جلوه گر نور خدا در روز ميلاد رضا كز بوي دلجويش فضا شد مشكبار و عنبرين از (نجمه) سر زد اختري خورشيدِ روشن گوهري جانم فداي مادري كاورده فرزندي چنين چون لعل شكّر بار او شيرين بود گفتار او برقامت و رخسار او ياد هزاران آفرين شاهي كه او را خاك در، روبد ملك با بال و پر بر خاك پايش مشك تر، ريزد زگيسو حورعين مهرش فروغ محفلم، خاكش صفابخش دلم گويي كه با آب و گلم، گشته ولاي او عجين۱ صبح سعادت روي او، خرّم فضا از بوي او فردوس رضوان كوي او « قل فادخلوها آمنين » ۲ از (تكتم) آن فخر زنان شد سرّ مكتومي۳ عيان رازي كه روشن شد از آن، اسرار قرآن مبين دل واله و حيران او جانها فداي جان او از خرمن احسان او ذرّات عالم خوشه چين سر خيل ابرار امم سر چشمة فضل و كرم مسجود ارباب نعم منظور اصحاب يقين گردون به پاس نعمتش بنهاده سر در خدمتش شاهي كه تاج عزّتش بگذشته از عرش برين ديگر ندارد در جهان حاجت به فردوس و جنان آن كس چو من بوسد زجان قبر امام هشتمين شاه سرير ارتضا محكوم فرمانش قضا نَجل۴ رسول مصطفي (ص) شبل امير المؤمنين (ع) دل محو رخسار مهش، خرّم بهشتي درگهش سر سوده برخاك رهش شاهان با تاج و نگين رخ مطلع نور خدا، دل مظهر صدق و صفا كاخش حريم كبريا، خاكش مطاف مسلمين شاهي كه از ديوان ربّ ، آمد رضا او را لقب ماهي كه خورشيد از ادب سايد به درگاهش جبين آن جا كه نامش برده شد، خرّم دل افسرده شد شاهي كه نقش پرده شد از خشم او شير عَرين۵ گو موسي عمران دگر نام از يد بيضا مبر كز لطف حق آمد به دردست خدا از آستين شاه ملايك پاسبان دائم حريمش درامان چون پاسبان آستان، دارد چو جبريل امين هردم نسيمي جان فزا آيد ز فردوس رضا هم آستانش دل گشا، هم بوستانش دل نشين سرچشمة فيض ازل، سر لوحة علم و عمل هم در فصاحت بي بدل هم در سخاوت بي قرين آيينة انوار ربّ، گنجينة فضل و ادب جاي سخن از لعل لب، افشانده درهاي ثمين من شاعر دربار او دربار فيض آثار او از خرمن گفتار او همچون گدايان خوشه چين از پرسش روز جزا ديگر چه غم دارد (رسا) زيرا شفيعي چون رضا دارد به روز واپسين دكتر قاسم رسا ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
چشمان تو كاش يك شب باز مهمان دو چشمت مى شدم ريزه خوار مشرق خوان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى گذشتم از فراز چشم تو گرم گلگشت خراسان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى سرودم گنبد زرد تو را فارغ از دنيا، غزلخوان دو چشمت مى شدم كاش يشب مى نشستم بر ضريح چشم تو باز هم پابند پيمان دو چشمت مى شدم صحن وايوان تو را اى كاش جارو مى زدم چون كوترها نگهبان دو چشمت مى شدم ضامن آهوست چشمان دو شهد روشنت كاش آهوى بيابان دو چشمت مى شدم كاش يك شب معرفت مى چيدم ازچشمان تو غرق در درياى عرفان دو چشمت مى شدم كاش يك شب مى شدم خيس نگاه سبز تو شاهد اعجاز باران دو چشمت مى شدم كاش يك شب نور مى نوشيدم از چشمان تو مى درخشيم، چراغان دو چشمت مى شدم سخت شيرين است طعم روشن چشمان تو كاش يك شب باز مهمان دو چشمت مى شدم رضا اسماعيلي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357