eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.3هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
💠﷽💠 💠 امام صادق (علیه السلام) به عقبه فرمود: روز قيامت جز همين مذهبي كه شما داريد قبول نخواهند كرد... بين شما و بين صحنه اي كه ديدن آن سبب روشنايي چشمتان خواهد شد فاصله اي نيست جز اينكه جانتان به اينجا برسد (اشاره به حلق خود كردند.) يعني به محض رسيدن جان به گلو، با صحنه شادي آفرين مواجه خواهيد شد. امام (علیه السلام) اين جمله را گفت و سكوت كرد. راوي مي گويد: من با خود گفتم: آيا انسان مؤمن دم جان دادن چه مي بيند كه شادمان مي شود؟ ولي هيبت امام مانع از اين شد كه بپرسم. مُعَلّي كنار من نشسته بود آهسته با دست خود فشاري به بازوي من داد كه از آقا بپرس چه مي بيند؟! من گفتم: آقا بفرماييد چه مي بيند؟ باز امام (علیه السلام) فرمود: مي بيند. تا ده بار پرسيدم و در هر بار امام (علیه السلام) مي فرمود: مي بيند. آخرين بار من گريه ام گرفت و گفتم: يا بن رسول الله! من مي خواهم دينم را از شما بگيرم. بفرماييد انسان مؤمن در حال احتضار چه مي بيند؟ فرمود: به خدا قسم وقتي جان به گلو رسيد، رسول خدا و عليّ مرتضي (علیهِما السلام) را مي بيند بعد فرمود: «رسول خدا و امير مؤمنان (علیهِما السلام) كنار محتضر حاضر مي شوند. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) …بالاي سر او و امير مؤمنان (علیه السلام) كنار پاي او مي نشينند». آنگاه رسول خدا خطاب به محتضر مي فرمايد: «اي دوست خدا! بشارت كه من رسول خدا هستم». من براي تو بهترم از آنچه كه در دنيا گذاشته و آمده اي! سپس رسول خدا… (صلی الله علیه و آله و سلم)  برمي خيزد و اميرالمؤمنين (علیه السلام) بالاي سر محتضر مي نشيند و مي گويد: «اي دوست خدا! بشارت كه من عليّ بن ابي طالبم. من همان علي هستم كه در دنيا دوستم داشتي. اينك وقت آن رسيده كه من نافع به حالت باشم». بعد امام صادق (علیه السلام) فرمود: اين جريان در قرآن آمده است. راوي گفت: در كجاي قرآن؟! فرمود: در سوره يونس آنجا كه مي فرمايد: { الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ*لَهُمُ الْبُشْري فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ} 📕كافي،جلد۳،ص۱۲۸و۱۲۹ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: .......: کارتون زهره وزهرا رو یادتونه؟ خداییش باهمه سادگی این برنامه برای ما بهترین کارتون بود یادش بخیر☺️☺️☺️☺️ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کیا از این لیوانها داشتن https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ادوات شکنجه ده شصتیها😢😢 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : خمینی نشستیم روی صندلی ها و جوانی برای ما شربت آورد ... یکی از آقایون همراه، کنارم و حاج آقای مقابلم ... - حتما خسته شدید... اول پرواز، بعد هم که تا اینجا توی ماشین بودید ... پیرمرد با لبخند با من حرف می زد و من از دیدن این رفتارها کلافه شده بودم ... روال اینه که قبل از ورود به خوابگاه ... دوستان تازه وارد میان و با هم گپی می زنیم ... حالا اگر شما خسته اید، می خواید برنامه رو به فردا موکول کنیم ... . . سری تکان دادم ... نه این چیزها برای من خسته کنندخ نیست ... و توی دلم گفتم ... مگه من مثل تو یه پیرمردم؟... من آدمیم که با تلاش و سختی بزرگ شدم، این چیزها من رو خسته نمی کنه ... . . دوباره لبخند زد ... من پرونده شما رو خوندم... اینطور که متوجه شدم شما برای طلبه شدن مسلمان شدید ... - اشکالی داره؟ . . دوباره خندید ... نه ...اشکالی که نداره اما عموم افراد بعد از اینکه مسلمان میشن ... یه عده شون به خاطر علاقه به تبلیغ اسلام و آشنایی بیشتر، میان و طلبه میشن ... تا حالا مورد برعکس نداشتیم ... . به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... خنده هاشون شدید، من رو عصبی می کرد و ذهنم رو بهم می ریخت ... . - منم به خاطر طلبه بودن، مسلمان نشدم ... مسلمان شدم چون شرط پذیرش تون برای طلبه شدن، بود ... . حالا اونها هم گیج شده بودن ... حس خوبی بود، دیگه نمی خندیدن ... می شد امواج متلاطم سوال های مختلف رو توی چهره شون دید ... - توضیح اینکه واقعا برای چی اینجام، اصلا کار راحتی نیست... من از اسلام هیچی نمی دونم ... اطلاعات من، در حد مطالعه سطحی از آیات قرآنه ... حتی علی رغم مطالعات زیادی که کردم، بین فرقه ها و تفکرات گیر کردم و قادر به تشخیص درست و غلط نیستم ... من فقط یه چیز رو فهمیدم ... فقط اسلام قادر به عوض کردن تفکر تبعیض نژادیه... منم برای همین اینجام ... . سکوت عمیقی اتاق رو پر کرد ... چهره روحانی مسن به شدت جدی شده بود ... پس چرا بین این همه کشور، ایران رو انتخاب کردی؟ ... . . محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... چون باید خمینی بشم ... 💠 : به سفیدی برف . همون چهره جدی، به شدت توی فکر غرق شد ... اون روزها اصلا نمی تونستم حدس بزنم، داشت به چی فکر می کرد ... نمی شد عمق نگاهش رو درک کرد ... اما از خندیدن بهتر بود ... . . من رو پذیرش کردن و راهی خوابگاه شدیم ... فضای بزرگ، ساده و تمییزی بود ... فقط ازشون درخواست کردم، من رو با سیاه پوست ها هم اتاق کنن ... برام فرقی نداشت از کدوم کشور باشه ... اما دلم نمی خواست حتی با یه گندم گون، توی یه اتاق باشم ... . یکی از آقایون باهام اومد تا راه رو نشونم بده ... در اتاق رو که باز کردم بهت زده شدم ... تا وسط سرم سوخت ... با صدای در، یه جوان بی نهایت سفید ... با موهای قهوه ای روشن و چشم های عسلی ... جلوی پای من بلند شد ... . . مثل میخ، جلوی در خشک شدم ... همراهم به فارسی چیزی بهش گفت ... جوان هم با لبخند جلو اومد و به انگلیسی شروع به سلام و خوش آمدگویی کرد .. . چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از شدت عصبانیت، چشم هام داشت از حدقه بیرون می زد ... دستش رو که برای دست دادن جلو آورد، یه قدم رفتم عقب ... بدون توجه به ساکم، سریع دوییدم پایین ... من رفتم ... رفتم سراغ اون روحانی مسن ... . - من از شما پرسیدم توی خوابگاه، طلبه سیاه پوست دارید؟... شما گفتید: بله ... و من ازتون خواستم، من رو توی اتاق اونها بگذارید ... حالا یه گندم گون هم، نه ... اصلا از این جوان، سفیدتر کسی وجود داشت که من رو باهاش توی یه اتاق بگذارید؟ ... . . نگاه عمیقی بهم کرد ... فکر کردم می خوای خمینی بشی ... هیچ جوابی ندادم ... تو می خوای با فکر تبعیض نژادی مبارزه کنی و برای همین مسلمان شدی اما نمی تونی یه سفیدپوست رو تحمل کنی ... پس چطور می خوای این تفکر رو از بین ببری و به مردم یاد بدی، همه در برابر خدا، برابرن؟ ... . خون، خونم رو می خورد ... از خشم، صدای سائیده شدن دندان هام بهم بلند شده بود ... یعنی من حق نداشتم، حتی شب ها رو با آرامش بخوابم؟ ... . چند لحظه بهم نگاه کرد ... اگر نمی خوای می تونی برگردی استرالیا ... خمینی شدن به حرف و شعار ... و راحت و الکی نیست ... . . چشم هام رو بستم ... نه می مونم ... این رو گفتم و برگشتم بالا ... . ⬅️ادامه دارد... 💐https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......: ♻️حکایت ماجرای علی گندابی و تاثیر آن بر روی یک جوان ⭕️نوکر حسین شدن اینجوریه👆 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : قلمرو خون، خونم رو می خورد ... داشتم از شدت عصبانیت دیوونه می شدم ... یعنی من حق نداشتم حداقل توی اتاق خودم آرامش داشته باشم؟ ... در رو باز کردم و رفتم تو ... حتی دلم نمی خواست بهش نگاه کنم ... . . ساکم رو برده بود داخل ... چند لحظه زیرچشمی بهم نگاه کرد ... دوباره از جاش بلند شد و اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو برای دست دادن جلو آورد ... و اومد خودش رو معرفی کنه ... . . محکم توی چشم هاش نگاه کردم و پریدم وسط حرفش ... اصلا مهم نیست اسمت چیه یا از کدوم کشور سفید اینجایی ... بیا این مدتی رو که مجبوریم کنار هم باشیم، با هم مسالمت آمیز زندگی کنیم ... اتاق رو نصف می کنیم و هیچ کدوم حق نداریم از خط رد شیم ... و ساکم رو هل دادم سمت دیگه اتاق ... . دستش رو که روی هوا خشک شده بود؛ جمع کرد ... مشخص بود از برخوردم جا خورده و ناراحت شده ... اما اصلا واسم مهم نبود ... تمام عمرم، مجبور شده بودم جلوی سفیدها خم بشم ... هم قبل از ورود به دانشگاه، هم بعد از اینکه وکیل شده بودم ... حتی از طرف موکل های سفیدم بهم اهانت شده بود و زجر کشیده بودم ... حالا این یکی بهش بربخوره یا نه، اصلا واسم مهم نبود ... چه کار می خواست بکنه؟ ... دیگه توی اتاق خودم، نمی خواستم برده یه سفید باشم ... . هیچی نگفت و رفت سمت دیگه اتاق ... حس شیری رو داشتم که قلمرو خودش رو مشخص کرده ... و حس فوق العاده دیگه ای که قابل وصف نبود ... برای اولین بار داشتم حس قدرت رو تجربه می کردم ... . کلاس های آموزش زبان فارسی شروع شد ... صبح ها تا ظهر کلاس بودیم و تمام بعد از ظهر رو تمرین می کردم ... اخبار گوش می کردم ... توی سایت های فارسی زبان می چرخیدم و کلمات رو در می آوردم ... سخت تلاش کردن، خصلت و عادت من شده بود ... تنها سختی اون زمان، هم اتاقی سفیدم بود ... شاید کاری به هم نداشتیم ... اما اگر یه سیاه پوست بود می تونستیم با هم دوست بشیم ... و اگر سوالی هم داشتم می تونستم ازش بپرسم... به هر حال، چاره ای نبود ... باید به این شرایط عادت می کردم ... . 💠 : هادی . تفاوت های رفتاری مسلمان ها با من خیلی زیاد بود ... کم کم رفتارشون با من، داشت تغییر می کرد ... با خودشون گرم می گرفتن و شوخی می کردن ... اما به من که می رسیدن حالت شون عوض می شد ... هر چند برام مهم نبود اما کنجکاویم تحریک شده بود ... . . یه روز، هم اتاقیم رو بین یه گروه بیست، سی نفره دیدم ... مشخص بود خیلی جدی دارن با هم صحبت می کنن ... متوجه من که شدن، سکوت خاصی بین شون حاکم شد ... مشخص بود اصلا در زمان مناسبی نرسیدم ... بی توجه راهم رو کشیدم و رفتم ... در حالی که یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم ایجاد شده بود ... . . به مرور زمان، این حالت ها داشت زیاد می شد ... بالاخره یکی از بچه های نیجریه اومد سراغم و من رو کشید یه گوشه ... . - کوین، باید در مورد یه موضوع جدی باهات صحبت کنم ... بچه ها از دست رفتارهای تو صداشون در اومده ... شاید تفاوت فرهنگی بین ما خیلی زیاده اما همه یه خانواده ایم ... این درست نیست که اینطوری برخورد می کنی ... . - مگه من چطور برخورد می کنم؟ ... . - همین رفتار سرد و بی تفاوت ... یه طوری برخورد می کنی انگار ... . . تازه متوجه منظورش شده بودم ... مشکل من، مشکل منه ... مشکل بقیه، مشکل اونهاست ... نه من توی کار کسی دخالت می کنم، نه دوست دارم کسی توی کار من دخالت کنه ... برای بقیه چه سودی داره که به کارهای من اهمیت میدن؟ ... . . من توی چنین شرایطی بزرگ شده بودم ... جایی که مشکل هر نفر، مشکل خودش بود ... کسی، کاری به کار دیگران نداشت ... اما حالا ... . . یهو یاد هم اتاقیم افتادم ... چند باری در کانون اجتماع بچه ها دیده بودمش ... . . - این کار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم ... مسلمان ها با هم برادرن و برادر حق نداره نسبت به برادرش بی تفاوت باشه .. . پریدم وسط حرفش ... و لابد کانون تمام این حرف ها شخصی به نام هادیه ... . با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ... ⬅️ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💐 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5845836061955064097.mp3
9.49M
.......: 🎧صوت/ مداحی جانسوز حاج میثم مطیعی در شب شهادت امام محمد باقر (ع) 🏴شهادت پنجمین امام شیعیان تسلیت https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐 🍃💐 💐 ⚡️ادامه ✅🌷 🌷✅ 💠 : بردگی فکری . با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد ...اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه ... . - اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن ... هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد ... من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم ... . . اینها رو گفت و رفت ... من هنوز متعجب بودم ... شب، توی اتاق... مدام حواسم به رفتارهای هادی بود ... گاهی به خودم می گفتم ...حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده ... ولی چند دقیقه بعد می گفتم ... نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته ... پس چرا از من دفاع کرده؟ ... هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم ... . آبان 89 ... توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم ... یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت ... با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد ... حالت شون واقعا خاص شده بود ... با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد ... و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت ... برنامه دیدار رهبره ... قراره بریم رهبر رو ببینیم ... . رهبر؟ ... ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم ... یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ ... دیدن یه پیرمرد سفید؟ ... هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم ... طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم ... با حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... . - چرا اینطوری می خندی؟ ... . - خنده دار نیست؟ ... برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟ ... . حالت چهره هاشون کاملا عوض شد ... سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود ... . - مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران ... این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ ... . - چرا... من گفتم ... اما دلیلی برای شادی نمی بینم ... ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه ... این حالت شما خطرناک تر از بردگیه ... شماها دچار بردگی فکری شدید ... و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟ ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠 : پیشانی بند . قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم ... یکی از بچه های نیجر زد توی گوشم ... و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد سمتم و یقه ام رو گرفت ... . - یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی ... مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه ... . . خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... . - اگر این بردگی فکری نیست پس چیه؟ ... روح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره ... مگه اون آدم سفید کیه که به خاطرش با هم نژاد خودت اینطوری برخورد می کنی؟ ... . . بقیه جلو اومدن و قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته، من رو از توی دست هاش بیرون کشیدن ... بهشون که نگاه می کردم همه شون عصبانی بودن ... باورم نمی شد ... واقعا می خواستم از اون حالت نجات شون بدم اما چی می تونستم بگم؟ ... هر چند، اون لحظات، زمان خوبی برای ادامه صحبت نبود ... همه شون مثل یه بمب در حال انفجار بودن ... اگر کوچک ترین حرفی می زدم واقعا منفجر می شدن ... وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم ... . . این حالت فقط مال بچه های نیجریه نبود ... کل خوابگاه غرق شادی شده بود ... دیگه واقعا نمی تونستم درک کنم ... اول فکر می کردم، خوی بردگی توی سیاه پوست ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده ... اما سفیدپوست ها چی؟ ... حتی هادی سر از پا نمی شناخت ... به حدی خوشحال بود که خنده از روی لب هاش نمی رفت ... و مدام زیر لب با خودش زمزمه می کرد ... . . اون شب، احدی توی خوابگاه نخوابید ... همه رفتن حمام ... مرتب ترین لباس هاشون رو می پوشیدن و عطر می زدن ... چنان به خودشون می رسیدن که هرگز اونها رو اینطوری ندیده بودم ... هادی هم همین طور ... . . ساعت 3 صبح بود ... لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید ... روی شونه هاش چفیه انداخت ... و یه پیشونی بند قرمز "یا حسین" هم به پیشونیش بست ... . . من توی تخت دراز کشیده بودم و بهش نگاه می کردم ... اونقدر از رفتارهای همه متعجب بودم که کم کم داشتم به یه علامت سوال و علامت تعجب زنده تبدیل می شدم ... هم دلم می خواست برم و همه چیز رو از نزدیک ببینم ... هم از زمان حضور من در ایران، زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم ... . . پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... . ⬅️ادامه دارد... 💐https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃💐 💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
★《ستاره》★: 🌸اگر به قرآن عمل میشد, چه اتفاقهایی می افتاد ؟! 1 - اگر هر کس به سوره اعراف آیه ٣١ (کلو و اشربوا و لا تسرفوا ) توجه میکرد ، دیگر هرکس به اندازه نیازش غذا میخورد و پر خوری نمیکرد و این همه غذای اضافی دور ریخته نمیشد و شاید هم دیگر گرسنه ای باقی نمی ماند! 2 - اگر هرکس به سوره ملک آیه ١٥ (وامشوا فی مناکبها و کلو من رزقه) توجه میکرد ، راه رفتن را در برنامه روزانه خود پیش میگرفت. 3 - اگر هر کسی به سوره بقره آیه ٨٣ (و قولوا لناس حسنا) توجه میکرد ، دیگر عصبانی نمیشد و دیگر دعوا و بدگویی از جامعه رخت بر می بست. 4 - اگر هر کس به سوره اسرا آیه ٣٧ ( ولا تمش فی الارض مرحا ) توجه میکرد ، دیگر کسی برای جلب توجه دیگران و فخر فروشی و خودنمایی با غرور راه نمی رفت . 5 - اگر هر کسی به سوره ال عمران آیه ٧٣ (و لا تومنوا الا لمن تبع دینکم) توجه میکرد ، دیگر در مقابل اروپا و آمریکا و کافران احساس ضعف نمیکردیم و تقلید کورکورانه از لباس و فرهنگشان نمی کردیم. 6 - اگر هر کس به سوره نور آیه٣٧ ( رجال لا تلهیهم تجاره و ولا بیع عن ذکر الله و اقام الصلاه و...) عمل میکرد ، دیگر هنگام اذان بازارها از مردم خالی میشد و همه به صف نماز می ایستادن ، و صفا و صمیمیت و دوستی و معنویت فرا گیر میشد و فرمان خدا اطاعت میشد و فحشا و منکر از بین میرفت و خداوند برکاتش را بر ما نازل میکرد 7_ اگر کسی به سوره اعراف آیه ۱۹۹ توجه میکرد ( وامر بالمعروف) دیگه کسی تذکر دادن صحیح به دیگران رو به بهانه فضولی نکردن در مسایل شخصی ترک نمی‌کرد و اینگونه گناه و منکرات همه گیر نمی‌شد. 8 - اگر هر زنی به سوره نور آیه ٣١ ( و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن ) عمل میکرد ، دیگر زنی برای غیر شوهرش آرایش نمیکرد و خیلی از زندگیها آرام بود و جوانها دنبال شهوترانی نبودند. 9 - اگر هر کسی به سوره لقمان آیه ١٩ ( و اغضض من ابصارهم ) عمل میکرد ، دیگر کسی به نامحرم نگاه نمیکرد و تیر زهر آگین شیطان به قلبش وارد نمیشد و این همه فساد جنسی رایج نمیشد. 10 - اگر هر دختر و پسر جوانی به سوره نور آیه ٣٣ ( ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله ) عمل میکرد ، دیگر به بهانه نداشتن موقعیت ازدواج ، گناه نمیکردند و صبر میکردند تا خدا از فضلش به آنها همسری بدهد و زمینه ازدواجش فراهم شود. 11_اگر هر کسی به سوره نور آیه ١٩ (ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین ءامنوا لهم عذاب الیم ) توجه میکرد ، دیگر کسی دوستش را به گناه دعوت نمیکرد و برای هم فیلم و عکس نامشروع نمی فرستادن تا علاوه بر خودشان دیگران را به دنبال فحشا ببرند. 🌹 آری عزیزان ماازدنیای متمدن عقب نیستیم ، از باورهای الهی مان عقبیم. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: خدایا... آنچه خیر است تقدیر ما کن!!! وآنچه شر است از من و دوستانم جدا کن. "آمین" https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دقت کن نگاهشان به توست بعد از آنها چه کردی؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: .......: شہـادتـــــــ ، شوخـے نیـسـتــــ ... قـلبـــت را بـو مـےڪننـد بـوے دنـیـا داد ، رهـــایـتـــ مـےڪننـد!!! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......: 📝📝📝عاقبت قیچی کردن متون! 📘وقتی می گوییم قیچی کردن کار نادرستی است دقیقا منظورمان چیست؟ شما شخص اسلام ستیزی را در نظر بگیرید که می خواهد قرآن را نقد نماید، قرآن را از روی تاقچه ی خانه ی دوستش بر می دارد و به صورت اتفاقی آن را باز می کند، او می خواهد اولین آیه ای که می بیند را مورد هجمه و نقد قرار دهد، بر حسب اتفاق سوره ی ماعون را باز می کند و چشمش به این آیه می افتد: 🌺«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ»🌺 واويلا به حال نمازگزاران ! ▪️بلافاصله شروع می کند به مسخره کردن دوستش، که ببین فلانی، قرآن به نمازگزاران هم رحم نکرده است، هرکس نماز می خواند خداوند به او می گوید واویلا... پس چرا برای چنین خدایی نماز می خوانید، اما دوست مسلمانش می گوید: عزیزم، عاقبت قیچی کردن همین است، شما باید به آیه ی بعد از آن هم نگاه کنید، که می فرماید: 🌺«الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»🌺 همان كساني كه نماز خود را به دست فراموشي مي‌سپارند . ▪️منظور آیه کسانی است که نماز برای آنها اهمیتی ندارد، برای ریا نزد مردم آن را بسیار خاضعانه می خوانند اما اگر تنها باشند یا نمی خوانند یا خیلی بی اهمیت می خوانند، یا اینکه نماز را یکی از امور کم اهمیت زندگی خود می دانند و حاضرند هر کاری انجام دهند و بعد از اتمام کارها نماز را آن هم از روی عادت بخوانند. 🔹و شخص اسلام ستیز، بخاطر قیچی کردن آیات، حتی اشخاص بسیار مومن و متقی و خاشع را هم مشمول واویلای پروردگار قرار داد! 📕مثال دیگری هم ذکر می کنیم، همین شخص برای جبران اشتباهی که مرتکب شده، یک صفحه ی دیگر را باز می کند که به آیات قرآن کریم اشکال وارد نماید، به صورت اتفاقی این بار آیه ی دوم سوره ی مبارکه ی عصر را می بیند: 🌺«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»🌺 انسانها همه زيانمندند . ▪️و شروع می کند به تخریب دوستش که انسانها همه زیان مند می باشند و شما بی خودی عبادت انجام می دهید و خدا پرستی می کنید! وقتی که سرنوشت شما مشخص است و کاملا زیانمند هستید.. ولی دوستش به او می گوید: خیر دوست عزیز، باید ادامه ی آیه را هم بخوانی زیرا خداوند رحمان می فرماید: 🌺«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»🌺 مگر كساني كه ايمان مي‌آورند ، و كارهاي شايسته و بايسته مي‌كنند ، و همديگر را به تمسّك به حق ( در عقيده و قول و عمل ) سفارش مي‌كنند ، و يكديگر را به شكيبائي ( در تحمّل سختيها و دشواريها و دردها و رنجهائي ) توصيه مي‌نمايند ( كه موجب رضاي خدا مي‌گردد ) . ▪️پس کسی که این کارها را انجام دهد زیانمند نیست... 📗و این عاقبت قیچی کردن می باشد، تمام شبهات ناباوران در مورد قرآن کریم ناشی از همین عدم فهم آیات می باشد، به عنوان مثال در جایی از قرآن مجید خداوند فرموده: بُکُشید، و اسلام ستیزان شروع می کنند به جنجال که قرآن شما خشن است و دین خونریزی! ولی به پس و پیش آیه نگاه نمی کنند که واقعا چرا خداوند فرموده، بکشید! اصلا چه کسی را بکشند! کشتن شخصِ حربی در میدان جنگ نه تنها دعوت به خشونت نیست بلکه نهایت حکمت است (دفاع از خود!) پاسخ به شبهات ، شایعات https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 ❇پاسخ به شبهه «اگر در اسرائیل به دنیا می آمدید، یهودی بودید!»❇ ⛔متن شبهه⛔ " اگر شما در اسراییل بدنیا می آمدید احتمالا یهودی مى شدید، اگر در عربستان بدنیا می امدید به احتمال زیاد مسلمان مى شدید، اگر در اروپا بدنیا می امدید احتمالا مسیحی و اگر در ژاپن بدنیا می امدید شینتو میشدید، دین پدیده ایست که جغرافیا برای شما تعیین مى کند. پس تعصب برای چیست!؟ در حقیقت ما همه بشر بودیم!... تا اینکه نژاد!...ارتباطمان را برید!! مذهب!...از یکدیگر جدایمان ساخت!! سیاست!...بینمان دیوار کشید!! و ثروت!...از ما طبقه ساخت"!! ✅پاسخ شبهه✅ 1. خداوند خود در قرآن پاسخ این شبهه را با یاد آوری عالم ذر و عهد انسان با خدا ، داده است ! 2. ...نفسشان را به خودشان نشان دادیم و آنها به ربوبیت خدا و عبودیت خود اعتراف كردند. این كار را انجام دادیم تا در قیامت كه روز حساب است، كسى بهانه نیاورد و نگوید من در محیط غیر مذهبى تربیت شدم و سنتهاى قومى در من اثر گذاشت . * تفسیر آیات 172 و 173 سوره اعراف 3. علی رغم اینکه ما در کجا متولد شویم ، حیطه ای است که در آن اختیاری نداریم و می تواند بر روی ما اثر داشته باشد ، اما میان اثر و اجبار تفاوت است . 4. کشش های مختلف ما را مجبور نمی کنند ، بلکه ما با دیدن کشش های مختلف به اختیار خود یکی را انتخاب می کنیم. از همین رو همسر لوط، با گناهکاران است و همسر فرعون با مومنان محشور می شود . 5. پس موثرهای مختلف، نهایتا توسط خود ما، نهایی می شوند و طبق عهدی که با خداوند بسته ایم هر کسی در هر کشور و محیطی می تواند ، در مسیر صحیح سعادت گام بردارد. 6. همانطور که در کشورهای اسلامی افرادی نظیر داعشی ها و در اسرائیل معترضین به صهیونیسم را شاهد هستیم . 7. در مجموع موقعیت سرزمینی و جغرافیایی تعیین کننده باورهای فرد نیست . چنانکه پیوسته ، از قلب اروپا و آمریکا اخبار اسلام آوردن و شیعه شدن تعدادی را می شنویم . منابع : http://quran.porsemani. _________________________ پاسخ به شبهات و شایعات https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻 ⁉️متن شایعه "مسلمانان بنا به آیه ۲۴ سوره نسا به زنان شوهردار تجاوز میکنند ...!!! ...ازدواج با زن شوهر دار حرام شد، مگر ان زنانی را که در جنگ با کفار متصرف و مالک شده اید... "   ✅پاسخ شایعه 1. اسلام ازدواج با زنان شوهردار از هر مذهب و ملتى را ممنوع دانسته و استثنای مورد اشاره در آیه ۲۴ سوره نساء ، فقط در مورد زنان غیر مسلمانیست كه در جنگها به اسارت درمی آمدند . 2. قائل شدن حق حیات برای آنانکه به خداوند كفر ورزیده و بالاتر از آن ، با دین حق محاربه نموده اند از تفضل الهیست ، اما بدلیل سو استفاده آنها از آزادی و قیام و نبرد علیه دین خدا ، فعالیت و آزادی آنها باید محدود گردد.  3. اسارت آنها به منزله طلاق از شوهران سابق تلقى شده ، همانند زن غیر مسلمانی كه با اسلام آوردن ، رابطه او با شوهر سابقش (در صورت ادامه كفر) قطع می گردد و بدون شوهر تلقی می شود .  4. فلسفه این حكم این است كه این زنان یا باید به محیط كفر بازگردند ، یا بدون شوهر در میان مسلمانان بمانند و یا با قطع رابطه با شوهر سابق ، از نو ازدواج دیگری نمایند که صورت اول خلاف اصول تربیتى اسلام و صورت دوم ظالمانه است، لذا تنها راه همان راه سوم است.  5. در دوران "عده" اجازه ارتباط زناشویی با آنان داده نشده و تنها پس از اتمام "عده" اجازه ازدواج یا ارتباط با کنیز داده شده است .  6. تعالیم و قوانین اسلام موجبات رهایی اسرا را از مرگ ، در هنگام اسارت فراهم نمود و در مقابل ، به تنظیم حالات و شئون آنها پرداخته است .  7. تا چندقرن قبل ، برده داری در جوامع مختلف روش اداره امور  بوده و تغییر اساسی در نظام اجتماعی آن روز نه ضروری بوده و نه ممكن ؛ اما اسلام راه بردگی افراد آزاد را مسدود کرد و ضمن حمایت از حقوق بردگان راه آزادی آنها را گشود و مواردی چون کفارات و عتق را برای آن در نظر گرفت .  8. در شرایط فعلی استرقاق و کنیز گرفتن مصداق ندارد .  http://porseman.org/pasokh/showq.aspx?id= _________________________ پاسخ به شبهات و شایعات https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هر کس به هوای تو نباشد به جهنم عشقش که برای تو نباشد به جهنم جایی که تو باشی وسط باغ بهشت است هر کس که به پای تو نباشد به جهنم فرقی ندارد در عدم حسن و شرافت جایی که صفای تو نباشد به جهنم ما یار توایم اهل توایم اهل بهشتیم هر کس که تو را دوست نداردبه جهنم جانم فدای امام خامنه ای 😍😍😍 https://sapp.ir/joingroup/KOwcfFpBCixzgEJGabZID0No 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : عطر خمینی . پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... اما نمی تونستم بخوابم ... فکرها و سوال ها رهام نمی کرد ... چرا اینقدر همه شون خوشحالن؟ ... چرا باید ملاقات با رهبر ایران براشون خوشحال کننده باشه؟ ... اونها که حتی نمی تونن از نزدیک، باهاش ملاقات کنن ... دیدن شخصی که تا این حد باهاشون فاصله سنی داره، چرا اینقدر براشون با ارزشه؟ ... و ... دیگه نتونستم طاقت بیارم ... سریع از جا بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و خودم رو بهشون رسوندم ... ساعت حدود 6 صبح بود ... پشت درهای شبستان منتظر بودیم ... به شدت خوابم می اومد ... برعکس اونها که از شدت اشتیاق، خواب از سرشون پریده بود ... من می تونستم ایستاده بخوابم ... بالاخره درها باز شد ... ازدحام وحشتناکی بود ... . . یهو وسط اون ازدحام دیدم هادی داره میاد سمت من ... اومد کنارم ایستاد و خیلی با احتیاط سعی می کرد مراقبم باشه تا کسی بهم برخورد نکنه ... نمی تونستم رفتارش رو درک کنم اما حیقیقتا خوشحال شدم ... بعد از این همه سال، هنوز دستم مشکل داشت و حساس بود ... و با کوچک ترین تکان و ضربه ای به شدت درد می گرفت ... . . ساعت 8 گذشته بود که بالاخره موفق شدیم وارد شبستان بشیم ... خسته، کلافه و بی حوصله شده بودم ... به شدت خودم رو سرزنش می کردم ... آخه چرا اومدی؟... این چه حماقتی بود؟ ... تو که حتی نمی فهمی چی میگن، چی رو می خواستی کشف کنی و بفهمی؟ ... بچه ها یه لحظه آرام و قرار نداشتن ... مدام شعر می خوندن ... شعار می دادن ... دیدن شون توی اون حالت واقعا عجیب بود ... اما اوج تعجب، زمان دیگه ای بود ... . . حدود ساعت 10 ... آقای خامنه ای وارد شد ... جمعیت از جا کنده شد ... همه به پهنای صورت اشک می ریختن و یک صدا شعار می دادن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط به هادی نگاه می کردم ... صورت و چهره هادی، مثل پیشونی بندش قرمز شده بود ... . . کم کم، فضا آرام تر شد ... به حدی کنجکاو شده بودم که قدرت کنترلش رو نداشتم ... به اطرافم نگاه کردم ... غیر از هادی، هیچ کدوم رو نمی شناختم ... با تمام وجود می خواستم یه نفر، شعارها و حرف های بچه ها رو برام ترجمه کنه ... . . خیلی آروم سر چرخوندم و به انگلیسی از بچه ها سوال کردم ... چی می گفتید؟ ... چه شعاری می دادید؟ ... اما هیچ کدوم انگلیسی بلد نبود یا توی اون شلوغی و التهاب، صدای من رو نمی شنید ... یهو هادی، خودش رو کشید کنارم ... این همه لشگر آماده به عشق رهبر آماده...صل علی محمد، عطر خمینی آمد ... ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده ... خونی که در رگ ماست ... هدیه به رهبر ماست ... . .https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃