#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام عزیزان مشاور
ازتون راهنمایی میخام
من ۳۲ساله همسرم ۴۲ ساله
پنج سال ازدواج کردیم
دوتا پسر سه ساله دوقلو هستن
همسرم از اول اعتیاد داشتن من اطلاع نداشتم بعد باردارای متوجه شدم
مستقل زندگی میکنیم و باکسی رفت آمد نداریم فقط خانوادمخودم که شهرستان هستن
باهم همکار بودیم ک منجر ب ازدواجمون شد
شوهرم اگر برای اعتیاد و عملش
پول فراهمنشه ریزه وسایلی که به چشم نیاد مال خودش باشه میفروشه البته اگه هم من منزل نباشم چیزی که بازم به چشم نیاد ولی بزرگم باشه میفروشه
یک مدت به سختی و تهدید جداشدن بردمش مرکز ترکاعتیاد از دید خودش اعتیاد نداره
دوروغ گفتن نقل نبات دهنشه مال مردم خوری که قرض کردن پس ندادن هم که کارشه ..هر پول خوردی هم ببینه برمیداره براش مهمنیست ..
حتی بهش شکدارم که نکنه اگه وسایلی رو میاره دزدی نباشه واقعا ذهنم بد درگیرکارهاشه دست خودمنیست ..خاستمجدا بشم پدرمنزاشت الان با تهدید پدرم بهتر شده .کتک کاری فحاشی و ظرف پرت کردنم داشته
ولی اینکه خورده ریزه میبره برای تهیه مصرف نمیتونم واقعا تحمل کنم
گوشی همسایه که باطریش خراب بود دست بچش بوده منزل ما جامونده من ندیدم اما اون دیده و برده فروخته حالا حاشا میکنه ندیدم در صورتی که خودش به همسایه گفته خونه ما هستش
خواهش میکنم ممنونم از شما بابت کانال خوبتون و از اینکه وقت میزارید همسرم شربت و قرص ترمادول و متادول مصرف میکنه
و وقتی پول کممیاره به منپیله میکنه براش قرض کنم نمیدونم واقعا اینکار براش انجام بدم یا نه
لطفا راهنمایی ام کنید
#پاسخ
سرکارخانم#منصوری مشاور خانواده
سلام
اول يك نكته رو بهتون بگم ترك كردن اعتياد
واقعا دشوار هست ترامادول هم كه مثل خيلى از مواد ديگر جايه خودش رو داره معمولا با افسردگى ،بيخوابى،كم اشتهايى و..همراه ميشه و در طول درمان ان
بايد هم شما وهم همسرتون بسيار محكم باشيد
و دوم اینکه تمامی این سورفتارهایی ک از همسرتون میبینید تمام منشا و دلیلش همین اعتیاد هست ک باعث میشه این کارها و رفتارها را انجام بدن
پس در درجه اول باید اعتیاد ایشان درمان بشود ک بدنبال آن باقی مسایل هم بمرور درست میشود
برای ترک اعتیاد همسرتون ابتدا
ايشون باید بپذیرد که معتاد است. وحتما شما هم با این جمله روبرو شديدكه: من معتاد نیستم، فقط برای تفنن مصرف می کنم و هر وقت که بخواهم اون رو کنار می گذارم. اولین قدم در مشاوره اعتیاد این می باشد که فرد قبول کند که معتاد است. فرد معتاد زمانی که اعتیاد خود را قبول نکرده است، احساس خطر نمی کند و نمی توان مشاوره ترک اعتیاد و درمان اعتیاد او را آغاز است. (برای کسب اطلاع بیشتر در مورد مشاوره ترك اعتياد به كلينيك ها بايد به صورت حضورى كمك بگيريد)
ومی توانید شرایطی را که موجب لغزشون شده ست را ارزیابی نمایید ببینید در چه زمان و شرایطی رفتار ها سبب بازگشت همسرتون ميشه.البته همسر شما به این نتیجه میرسد(شاید هم رسیده باشد) که شاید به تنهایی موفق شود اما موقتی است و دشوار.حتما در زمان مناسب باهاشون با ارامش بدون زدن كنايه و... صحبت كنيد از اينده بچها و... با محبت حرفتون رو بزنيد اما اصلا نذاريد كار به دعوا بكشه
وبهشون فرصت بدين..
بنا بر این برای رسیدن به وضعیت پایدار بهتر ان است كه خود شما هرچه سريع تر از افرادی کمک بگیرد که تخصص ان را دارند
مشاوره خانواده در مراكز بهداشت هم هست
يك زمان بگذاريد وحتما حتما** مراجعه كنيد.
موفق باشيد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام وقت بخیر
من دوبار ازدواج کردم ،و از ازدواج اولم یه دختر ۶ ساله دارم، شوهر اولم ازدواج کرده و خانمش بچه رو رد کرده
خودم ۳۰ سالمه شوهرم ۳۳ سالشونه ،نحوه آشناییم با همسرم هم فامیل دور بودن،با واسطه مادربزرگم اومدن خواستگاریم. طلاق شوهرم از زن اولش خیانت و رسوایی بوده، علت طلاق خودمم شوهرم خیانت میکرد و رفیق باز بود،۴سال برنامش این بود که ظهر پنجشنبه میرفت تا ظهر جمعه،مانع رفتنش که میشدم کتکم میزد ،خیلی شدید. بچه رو هم دادگاه میداد به من ولی خانوادم گفتن اگه بگیریش کسی نمیاد باهات ازدواج کنه. دیگه توافق کردیمو دادم بهشون ،۲ساله ازدواج کردم
،الان بچه پیش مادر شوهر سابقمه، شوهر دومم رو باهاش صحبت کردم و روز اول وجود این بچه رو پذیرفت،بعد که رفتیم سر زندگی ،گفت بچه تو حق نداره بیاد و بره و ممکنه وجودش بچه منو ناراحت کنه، با وجود اینکه من بچه ایشونو پذیرفتم، ولی اون منو اذیت میکنه و بعضی اوقات اسم بچه رو هم که میارم متحول میشه، اون میاد پیشم ملاقات و همه دلخوشیش منم، چون پدرشو هم ازش گرفتن و بهش بی توجهی میشه، بچه من دختر و بچه شوهرم پسره و جفتشون ۶ ساله هستن. خواسته شوهرم اینه که من قید دخترمو بزنم،من چیکار باید بکنم؟
#پاسخ
سرکار خانم #اشراقی مشاور خانواده
سلام
ببنید بیشتر مشکلاتی که بعد از تجردد زوجین دچار می شوند همون بچه ها هستند و دیدی که نسبت به زندگی تیره شده ،شما از همسرت بخواه که برای آزمایشی چند ماه مثلا ۳ ماه دخترت پیش شما باشد و نحوه رفتار شما رو بسنجد، نسبت به دو کودک و شما هم سعی کن اصلا فرق بینشوننگذارید. جون هر دو کودک از سمت والدین خود ضربه روحی خورده اند. چون بی گناهان همین کودکان طلاق هستند.
این درخواست خودتون رو در آرامش و در فرصت مناسب بیان کنید و اگر جواب منفی شنیدید عصبانی نشده بلکه با حفظ خونسردی ازش بخواهید چند روز روی پیشنهاد شما فکر کند و این رو در نظر بگیرد که مادر هستید و هر دو رو درک می کنید وقتی شما آرامش داشته باشی بهتر می توانی جواب بگیری ،در همینحین بیشتر به همسرت توجه کن و در کنارش باش بذار دلش گرمبشه و دیدش نسبت به شما بهتر دو طرف سختی دیده اید فکر نکنید ایشون روی لجبازی می گوید نه بر عکس نگران است شما باید اعتماد رو جلب کنید
سوال دیگر کاربر گرامی👇
ممنون از شما ولی ایشون میگن ،حتی حق نداری بغلش کنی دخترتو. یا حتی اسمشم که میاد یه جوری متاثر میشه ، من به بچه ایشون حتی بیشتر توجه دارم ولی ایشون به تفاوت بچه ها توجه نداره ،میگه فقط برای خودم باشی و نمیتونم طاقت بیارم که تو بچه داری و به اونم باید توجه کنی.من خیییلی زیاد به شوهرم توجه دارم و خیلیم بهشون علاقه نشون میدم ،ولی هرچقدر محبت میکنم تشنه تره. در مورد بچه هم وقتی باهاش صحبت میکنم متقاعد میشه و میگه باشه ،ولی بعد یه مدت که میگذره ،دوباره تا حرفشو میزنم ،دعوام میکنه، منم از این رفتارش میترسم بچه رو وارد زندگیم کنم ،میترسم بچم آسیب ببینه ،که وارد یه اوضاع متشنج بشه. مثلا دوهفته دیگه تولدشه ،مادرم گفت خودم واسش تولد میگیرم،وقتی بهش گفتم ،ناراحت شد و گفت چرا بیخیالش نمیشی و چرا میخای تولد بگیری. کار نمیزاره بکنم ،پولمم نمیده که مبادا خرج بچم بشه،با وجود اینکه قبلا که کار میکردم،خرج بچه خودشم میکردم، الانم قالی میبافم،گفتم عید که قالیم تموم شد ،واسه بچه ها خودم همه چیز میخرم، اصلا احساسی نشون نداد که بفهمم خوشحال شد یا ناراحت، گفت به من چه .
#پاسخ مشاور👇عزیز
سلام
عزیزم علت رفتار همسرت همون موردی که باعث طلاقش شده و نگران شما باید مجابش کنی که من مادر هستم و دخترم را دوست دارم و الان که تولدش است باید در کنارش باشم حتی همه باهام بیاید چه اشکالی داره همون جور که وظایفی در قبال شما ها دارم در قبال فرزند خودمهم دارم بهش بگید خوبه من هم بگم فقط من و بچه شما نباید باشه چه حسی بهت دست می ده .
همه رو با آرامش و لفظ خوب بگو
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام..من دختری ۲۳ ساله هستم..خوش چهره هستم و دانشجوی یکی از دانشگاه های دولتی تهران و خانواده خوبی دارم ..و دختری محجبه هستم...من خیلی دوست دارم ازدواج کنم بخصوص زمانی که دانشگاه ها تعطیل هست بیشتر به فکر ازدواج میرم..بعضی از اقواممون که ازدواج میکنن حسرتشونو خیلی میخورم...و یسری خاستگار داشتم ولی خانوادم بخاطر اینک شهرستانی بودن ندادن منو ..نمیدونم چرا خاستگارام کمه و اون شرایطی که میخوام نمیان خاستگاریم.. و با دوستانی که ازدواج کردن ازشون دوری میکنم .چون بیشتر ب ازدواج فکر میکنم.و خانواده من میگن فقط محل زندگی خانواده پسر باید تهران زندگی کنن....چکار کنم تا ب ازدواج فکر نکنم.؟نظر خانواده من از اینک با کسی که شهرستانی هست ازدواج نکنم درست هست؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
ببین عزیزم ازدواج شتری که در خونه همه میخوابه دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره به نظر من ازدواج کردن خیلی مهم نیست بالاخره انجام میشه اما با کی ازدواج کردن واقعا مهم هستش چون هرکسی لیاقت بله گفتن رو نداره و اگه پدر مادرتان با یه خواستگار مخالفت میکنند نگران نباشید بر اساس تجربه ای که دارند متوجه میشن. که طرف به کارت میاد یا نه لابد در شان شما نبوده برای ازدواج یه سری چیزها رو باید در نظر گرفت ازجمله اینکه هم فرهنگ باشن و اگه با شهرستانی موافقت نمیکنند به همین دلیل توکل بر خدا داشته و مطمئن با ش که همسری لایق و شایسته در شان شما حتما کنار گذاشته که حتما حواله میکنه براتون امیدوارم که همسری لایق و شایسته وبا کمالات از راه برسه وتورو با خودش ببره و انشاالله هیچ وقت ازاین ماجرا پشیمون نشی و خوشبخت باشی از حسرت خوردن هم چیزی گیرت نمیاد وفقط خودت زجر میکشی از صمیم قلب برای همه آرزوی خوشبختی کن تا خدا زودتر به خودت هم بده و راضی باش به رضای خدا
خوشبخت باشی گلم
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0092 baghareh 220.mp3
5.96M
#لالایی_خدا ۹۲
#سوره_بقره آیه ۲۲۰
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
#نمایشنامه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «بحارالانوار،
#شهید_میشم...:
《 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو 》
💛قسمت چهل و دوم
😔روم نمیشد به مامان زنگ بزنم فکر کردم الان در ماتم و عزاست و حوصله من رو نداره فرزانه گفت اینقد دودل نباش فرداشب بهش زنگ بزن مطمئن باش زنگ بزنی خیلی حالش بهتر میشه حداقل دلتنگیِ تو از سرش کم میشه..
اون موقع موبایل نداشتیم یه کیوسک تلفن بود که همه ازش استفاده میکردن و دیر نوبت میرسید فرزانه بدونِ اطلاع من پیش یکی از سرپرستها که خانم خیلی مهربانی بود، رفته بود و قضیه رو براش گفته بود و ازش اجازه خواسته بود که از تلفن سرپرستی استفاده کنیم که هم بیشتر بتونم با مامان حرف بزنم، هم اینکه دخترای دیگه دورَم نباشن و راحت حرف بزنم
شب؛وقتی با فرزانه رفتیم اتاقِ سرپرستی که زنگ بزنم، اونا رفتن بیرون که من راحت باشم
♥قلبم تند تند میزد چند بار شماره رو گرفتم و قبل از اینکه زنگ بخوره قطع کردم
📞بالاخره تلفنشون زنگ خود وجواب دادن فورا صدای قشنگش رو شناختم مامان بود خواستم حرف بزنم اما بغض گلوم رو گرفت نتونستم چند بار الو کرد من نتونستم جواب بدم فکر کرد مزاحمم وقطع کرد
بغضم ترکید و گریم گرفت در این لحظه فرزانه و خانم سرپرست اومدن تو منو که دیدن اونام گریشون گرفت اینبار معطل نکردم و بلافاصله شمارش رو گرفتم تا الو کرد، باصدای گریان و لرزانم صداش زدم معلوم بود منتظرِ تماسم نبود واسه همین مکث کوتاهی کرد بعد با گریه صدام زد فورا از فوت آقا فرزاد و تنهایی و بی کسیش حرف زد از بدبختی های این چن سالش برام گفت و اینکه چقد منو ازش مخفی کردن و چه رنجی می کشیده وقتی حرف میزد فقط اشک میریختم و دلم داشت آتیش میگرفت براش
😔کمی آرومتر که شد احوالم رو پرسید و گفت دلم برات یه ذره شده میتونم بیام ببینمت؟گفتم آره اما واسه تو خیلی دوره با دو تا بچه تک و تنها گفت من تا چند ماه دیگه از خونه نمیرم بیرون اما به محض اینکه عده م تمام شد میام بهت سرمیزنم چون دیگه طاقت دوریتو ندارم. اون شب رو هم با دلتنگی به سر بردم
اواخر سال کم کم نزدیک شد هربار که فکر میکردم دیگه با فرزانه پیشِ هم نیستیم، غصه تمام وجودم رو میگرفت و سعی میکردم خودمو از این افکار بدزدم. فرزانه هم اینطوری بود؛ یک روز تنهایی تو حیاط نشسته بودم چند روزی بود که یه ترانه ی غمگین محلی که درباره ی دوستی بود و قبلنا موقعِ تنهایی خیلی میخوندمش، وِرد زبونشم شده بود. داشتم اونو میخوندم که یکی از پشت چشمامو گرفت و بغلم کرد دستای فرزانه بر خلاف دستای من، همیشه گرم بود. فهمید گریه کردم خواست جَو رو عوض کنه.. گفت فردوس ماشاءالله صدای قشنگی داری گفت من یه دوستی داشتم تو تصادف فوت کرد یه ترانه هست که منو یادِ اون میندازه کاش مثلِ تو صدام قشنگ بود و براش میخوندم گفت فردوس وقتی من مُردم تو اینی رو که الان داشتی میخوندی برام بخون
✋با دستام دهنشو گرفتم گفتم اولا؛ خدانکنه دیوونه جانم دوما؛ آدم بمیره براش ترانه نمیخونن که خندش گرفت با شوخی گفت: ای بابا فاتحه که نباید خوند ترانه هم نباشه پس چی؟اونجا کلی به حرفش خندیدم.
بالاخره سال به پایان رسید و باید مدرسه و خوابگاه رو به مقصد خونه هامون ترک میکردیم فرزانه از راهنمایی فارغ التحصیل میشد و سال آینده می رفت یه مدرسه ی دیگه وقتی ازش خداحافظی کردم خیلی سخت بود
نمیدونم چطور راضی به خداحافظی ازهم شدیم با اینکه خودش از گریه و دلتنگی چشماش کاسه ی خون شده بود، اما منو دل خوش میکرد میگفت نگران نباش سالِ بعد که برگشتیم هرجا باشم میام بهت سرمیزنم دلخوش به حرفاش نبودم اصلا
گفت فردوس! برای همه چی ازت ممنونم. کاش میشد تا آخرِ عمر باهم زندگی کنیم آخه میترسم اگه تو نباشی خودم تنهایی نتونم دنبال حقیقت برم و یا اینکه دلسرد بشم، بهش گفتم تو قویتر و عاقلتر از اونی هستی که چشمات رو از حقیقت ببندی گفت همیشه برام دعای خیر کن و بعد رفت
😔موقع رفتن نتونستم نگاش کنم، اوایل تابستون قرار بود بابا مجددا ازدواج کنه بالاخره بعد از دو سه هفته عقد کردن کلی دلم برای فرزانه تنگ بود هر بار زنگ میزدم به شماره ای که داشتم، اما کسی جواب نمیداد نمیدونستم از کی باید خبرشو بپرسم
☎یه روز عصر تلفن خونمون زنگ خورد دختری حرف زد که نشناختمش گفت شیوام خیلی تعجب کردم چون شیوا همیشه به دوستیِ منو فرزانه حسادت میکرد و از منم خوشش نمیومد نمیدونم شماره خونمون رو از کجا آورده بود باهاش احوالپرسیِ گرمی کردم گفتم خب حالا بگو چطور یادِ ما افتادی شیواجان؟
گفت حقیقتش اینکه،خبرِ خوبی ندارم برات. برای یک لحظه انگار گوشام کر شد. گوشی رو گذاشتم رو فرش چندتا نفس عمیق کشیدم گفتم بگو چیشده؟
گفت خبر داری فرزانه فوت کرده؟
یاالله!
آرزو میکنم شما خبرِ فوت عزیزانتان را اینطور نشنوید.. تا اون موقع هیچ دردی به این سختی نداشته بودم در یک لحظه تمام صحنه هاش جلو چشمام اومد نزدیک بود دیوانه بشم دنیا برام تاریک شد.
💛 ادامه دارد....
https://eit