eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال سلام..من دختری ۲۳ ساله هستم..خوش چهره هستم و دانشجوی یکی از دانشگاه های دولتی تهران و خانواده خوبی دارم ..و دختری محجبه هستم...من خیلی دوست دارم ازدواج کنم بخصوص زمانی که دانشگاه ها تعطیل هست بیشتر به فکر ازدواج میرم..بعضی از اقواممون که ازدواج میکنن حسرتشونو خیلی میخورم...و یسری خاستگار داشتم ولی خانوادم بخاطر اینک شهرستانی بودن ندادن منو ..نمیدونم چرا خاستگارام کمه و اون شرایطی که میخوام نمیان خاستگاریم.. و با دوستانی که ازدواج کردن ازشون دوری میکنم .چون بیشتر ب ازدواج فکر میکنم.و خانواده من میگن فقط محل زندگی خانواده پسر باید تهران زندگی کنن....چکار کنم تا ب ازدواج فکر نکنم.؟نظر خانواده من از اینک با کسی که شهرستانی هست ازدواج نکنم درست هست؟ پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام ببین عزیزم ازدواج شتری که در خونه همه میخوابه دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره به نظر من ازدواج کردن خیلی مهم نیست بالاخره انجام میشه اما با کی ازدواج کردن واقعا مهم هستش چون هرکسی لیاقت بله گفتن رو نداره و اگه پدر مادرتان با یه خواستگار مخالفت میکنند نگران نباشید بر اساس تجربه ای که دارند متوجه میشن. که طرف به کارت میاد یا نه لابد در شان شما نبوده برای ازدواج یه سری چیزها رو باید در نظر گرفت ازجمله اینکه هم فرهنگ باشن و اگه با شهرستانی موافقت نمیکنند به همین دلیل توکل بر خدا داشته و مطمئن با ش که همسری لایق و شایسته در شان شما حتما کنار گذاشته که حتما حواله میکنه براتون امیدوارم که همسری لایق و شایسته وبا کمالات از راه برسه وتورو با خودش ببره و انشاالله هیچ وقت ازاین ماجرا پشیمون نشی و خوشبخت باشی از حسرت خوردن هم چیزی گیرت نمیاد وفقط خودت زجر میکشی از صمیم قلب برای همه آرزوی خوشبختی کن تا خدا زودتر به خودت هم بده و راضی باش به رضای خدا خوشبخت باشی گلم https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرشب انس با قران ..... https://eitaa.com/zandahlm1357
0092 baghareh 220.mp3
5.96M
#لالایی_خدا ۹۲ #سوره_بقره آیه ۲۲۰ #محسن_عباسی_ولدی #قصه #نمایشنامه منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «بحارالانوار،
داستان شب https://eitaa.com/zandahlm1357
...: 《 》 💛قسمت چهل و دوم 😔روم نمیشد به مامان زنگ بزنم فکر کردم الان در ماتم و عزاست و حوصله من رو نداره فرزانه گفت اینقد دودل نباش فرداشب بهش زنگ بزن مطمئن باش زنگ بزنی خیلی حالش بهتر میشه حداقل دلتنگیِ تو از سرش کم میشه.. اون موقع موبایل نداشتیم یه کیوسک تلفن بود که همه ازش استفاده می‌کردن و دیر نوبت میرسید فرزانه بدونِ اطلاع من پیش یکی از سرپرستها که خانم خیلی مهربانی بود، رفته بود و قضیه رو براش گفته بود و ازش اجازه خواسته بود که از تلفن سرپرستی استفاده کنیم که هم بیشتر بتونم با مامان حرف بزنم، هم اینکه دخترای دیگه دورَم نباشن و راحت حرف بزنم شب؛وقتی با فرزانه رفتیم اتاقِ سرپرستی که زنگ بزنم، اونا رفتن بیرون که من راحت باشم ♥قلبم تند تند میزد چند بار شماره رو گرفتم و قبل از اینکه زنگ بخوره قطع کردم 📞بالاخره تلفنشون زنگ خود وجواب دادن فورا صدای قشنگش رو شناختم مامان بود خواستم حرف بزنم اما بغض گلوم رو گرفت نتونستم چند بار الو کرد من نتونستم جواب بدم فکر کرد مزاحمم وقطع کرد بغضم ترکید و گریم گرفت در این لحظه فرزانه و خانم سرپرست اومدن تو منو که دیدن اونام گریشون گرفت اینبار معطل نکردم و بلافاصله شمارش رو گرفتم تا الو کرد، باصدای گریان و لرزانم صداش زدم معلوم بود منتظرِ تماسم نبود واسه همین مکث کوتاهی کرد بعد با گریه صدام زد فورا از فوت آقا فرزاد و تنهایی و بی کسیش حرف زد از بدبختی های این چن سالش برام گفت و اینکه چقد منو ازش مخفی کردن و چه رنجی می کشیده وقتی حرف میزد فقط اشک میریختم و دلم داشت آتیش میگرفت براش 😔کمی آرومتر که شد احوالم رو پرسید و گفت دلم برات یه ذره شده میتونم بیام ببینمت؟گفتم آره اما واسه تو خیلی دوره با دو تا بچه تک و تنها گفت من تا چند ماه دیگه از خونه نمیرم بیرون اما به محض اینکه عده م تمام شد میام بهت سرمیزنم چون دیگه طاقت دوریتو ندارم. اون شب رو هم با دلتنگی به سر بردم اواخر سال کم کم نزدیک شد هربار که فکر میکردم دیگه با فرزانه پیشِ هم نیستیم، غصه تمام وجودم رو میگرفت و سعی میکردم خودمو از این افکار بدزدم. فرزانه هم اینطوری بود؛ یک روز تنهایی تو حیاط نشسته بودم چند روزی بود که یه ترانه ی غمگین محلی که درباره ی دوستی بود و قبلنا موقعِ تنهایی خیلی میخوندمش، وِرد زبونشم شده بود. داشتم اونو میخوندم که یکی از پشت چشمامو گرفت و بغلم کرد دستای فرزانه بر خلاف دستای من، همیشه گرم بود. فهمید گریه کردم خواست جَو رو عوض کنه.. گفت فردوس ماشاءالله صدای قشنگی داری گفت من یه دوستی داشتم تو تصادف فوت کرد یه ترانه هست که منو یادِ اون میندازه کاش مثلِ تو صدام قشنگ بود و براش میخوندم گفت فردوس وقتی من مُردم تو اینی رو که الان داشتی میخوندی برام بخون ✋با دستام دهنشو گرفتم گفتم اولا؛ خدانکنه دیوونه جانم دوما؛ آدم بمیره براش ترانه نمیخونن که خندش گرفت با شوخی گفت: ای بابا فاتحه که نباید خوند ترانه هم نباشه پس چی؟اونجا کلی به حرفش خندیدم. بالاخره سال به پایان رسید و باید مدرسه و خوابگاه رو به مقصد خونه هامون ترک میکردیم فرزانه از راهنمایی فارغ التحصیل میشد و سال آینده می رفت یه مدرسه ی دیگه وقتی ازش خداحافظی کردم خیلی سخت بود نمیدونم چطور راضی به خداحافظی ازهم شدیم با اینکه خودش از گریه و دلتنگی چشماش کاسه ی خون شده بود، اما منو دل خوش میکرد میگفت نگران نباش سالِ بعد که برگشتیم هرجا باشم میام بهت سرمیزنم دلخوش به حرفاش نبودم اصلا گفت فردوس! برای همه چی ازت ممنونم. کاش میشد تا آخرِ عمر باهم زندگی کنیم آخه میترسم اگه تو نباشی خودم تنهایی نتونم دنبال حقیقت برم و یا اینکه دلسرد بشم، بهش گفتم تو قویتر و عاقلتر از اونی هستی که چشمات رو از حقیقت ببندی گفت همیشه برام دعای خیر کن و بعد رفت 😔موقع رفتن نتونستم نگاش کنم، اوایل تابستون قرار بود بابا مجددا ازدواج کنه بالاخره بعد از دو سه هفته عقد کردن کلی دلم برای فرزانه تنگ بود هر بار زنگ میزدم به شماره ای که داشتم، اما کسی جواب نمیداد نمیدونستم از کی باید خبرشو بپرسم ☎یه روز عصر تلفن خونمون زنگ خورد دختری حرف زد که نشناختمش گفت شیوام خیلی تعجب کردم چون شیوا همیشه به دوستیِ منو فرزانه حسادت میکرد و از منم خوشش نمیومد نمیدونم شماره خونمون رو از کجا آورده بود باهاش احوالپرسیِ گرمی کردم گفتم خب حالا بگو چطور یادِ ما افتادی شیواجان؟ گفت حقیقتش اینکه،خبرِ خوبی ندارم برات. برای یک لحظه انگار گوشام کر شد. گوشی رو گذاشتم رو فرش چندتا نفس عمیق کشیدم گفتم بگو چیشده؟ گفت خبر داری فرزانه فوت کرده؟ یاالله! آرزو میکنم شما خبرِ فوت عزیزانتان را اینطور نشنوید.. تا اون موقع هیچ دردی به این سختی نداشته بودم در یک لحظه تمام صحنه هاش جلو چشمام اومد نزدیک بود دیوانه بشم دنیا برام تاریک شد. 💛 ادامه دارد.... https://eit
❣❣❣ 🌼🍃آرام زندگى كن! هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطاف‌پذير نيست؛ 🌼🍃با اين حال براى حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگرى ياراى مقابله با آب را ندارد! 🌼🍃نرمى بر سختى غلبه مى‌كند و لطافت بر خشونت. همه اين را مى‌دانند ولى كمتر كسى به آن عمل مى‌كند! ‌ 🌼🍃انسان، نرم و لطيف زاده مى‌شود و به هنگام مرگ، خشك و سخت مى‌شود. گياهان هنگامى كه سر از خاك بيرون مى‌آورند، نرم و انعطاف‌پذيرند و به هنگام مرگ، خشك و شكننده 🌼🍃پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده و هر كه نرم و انعطاف‌پذير، سرشار از زندگى است. 🌼🍃آرام زندگى كن! هرگز با طبيعت يا همنوعان خود ستيزه مكن و گزند را با مهربانى تلافى كن. ❣❣❣❣❣❣❣ https://eitaa.com/zandahlm1357
🍀قرآن سوره بقره آیه 212 ✨ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا ۘ وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ ۗ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ — زندگى دنیا براى کافران زینت یافته و مؤمنان را مسخره مى‌کنند، و کسانى که تقوا پیشه کردند، روز رستاخیز برتر از آنها هستند و خدا هر که را خواهد بى‌حساب روزى مى‌دهد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/zandahlm1357
- ناشناس.mp3
1.6M
🌺تلاوت زیبای استاد ❤️محمد الليثي 🎆سوره : (التکوير)۱تا۲۹ https://eitaa.com/zandahlm1357