eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
35.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) 📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و سوم با محبت همیشگی‌اش، لیوان خنک شربت را به دستم داد و با دست دیگرش، انگشتان لرزانم را دور لیوان محکم گرفته بود تا از دستم نیفتد. با اینکه چیزی نمی‌گفت، از حرارت حضورش، گرمای محبت دلنشینش را حس می‌کردم که بلاخره سدّ سکوتش شکست و با کلام شیرینش زیر گوشم نجوا کرد: «ببخشید الهه جان! نمی‌خواستم اذیتت کنم، ببخشید سرِت داد زدم!» و حالا نوبت بغض قدیمی من بود که شکسته و سر قصه بی‌قراری‌ام را باز کند: «مجید! اون روزی که اینا اومدن درِ خونه، من منتظر تو بودم! فکر کردم تو اومدی دمِ در تا منو ببینی! من به خیال اینکه تو پشت در هستی، در رو باز کردم...» و چند سرفه خیس به کمکم آمد تا راه گلویم از حجم بغض خالی شده و با چشمانی که همچنان بی‌دریغ می‌بارید، در برابر نگاه منتظر و مشتاقش ادامه دهم: «ولی تو پشت در نبودی! مجید! نمی‌دونی اون روز چقدر دلم می‌خواست پیشم بودی! اون روز حالم خیلی بد بود، دلم برای مامان تنگ شده بود، دلم می‌خواست پیشم باشی تا برات درد دل کنم!» حالا دیگر نگاهش از قله غیظ و غضب به زیر آمده و میان دشت عشق و اشتیاق، همچون شقایق به خون نشسته بود و تنها نگاهم می‌کرد تا باز هم برایش بگویم از روزهایی که بی‌رحمانه او را از خودم طرد می‌کردم و چقدر محتاج حضورش بودم! من هم پرده از اندرونی دلم کنار زده و بی‌پروا می‌گفتم از آنچه آن روز بر دل تنگ و تنهایم گذشت و مجید چه حالی پیدا کرده بود که پس از چند ماه، تازه راز بی‌قراری‌های آن روز برایش روشن شده و می فهمید چرا به یکباره بی تاب دیدنم شده بود که کارش را در پالایشگاه رها کرده و از عبدالله خواسته بود تا مرا به ساحل بیاورد. من هم که از زلال دلم آرزوی دیدارش را کرده بودم، ناخواسته و ندانسته به میهمانی اش دعوت شده بودم و یادآوری همین صحنه سرشار از احساس بس بود که کاسه صبرش سرریز شده و با بی قراری شکایت کند: «پس چرا اجازه ندادی باهات حرف بزنم؟ پس چرا رفتی؟» با سر انگشتان سردم، ردّ گرم اشک را از روی گونه‌ام پاک کردم و باز هم در مقابل آیینه بی‌ریای نگاهش نتوانستم هر آنچه در آن لحظات در سینه داشتم به زبان بیاورم و شاید غرور زنانه‌ام مانع می‌شد و به جای من، او چه خوب می‌توانست زخم‌های دلش را برایم باز کند که بی‌آنکه قطرات بی‌قرار اشکش را پنهان کند، با لحن گرم و گیرایش آغاز کرد: «الهه! نمی‌دونی چقدر دلم می‌خواست فقط یه لحظه صداتو بشنوم! نمی‌دونی با چه حالی از پالایشگاه خودم رو رسوندم بندر، فقط به امید اینکه یه لحظه کنارت بشینم و باهات حرف بزنم! اصلاً نمی‌دونستم باید بهت چی بگم، فقط می‌خواستم باهات حرف بزنم...» و بعد آه عجیبی کشید که حرارت حسرتش را حس کردم و زیر لب زمزمه کرد: «ولی نشد...» که قفل قلب من هم شکست و با طعم گس سرزنشی که هنوز از آن روزها زیر زبانم مانده بود، لب به گلایه گشودم: «مجید! خیلی از دستت رنجیده بودم! با اینکه دلم برات تنگ شده بود، ولی بازم نمی‌تونستم کارهایی که با من کرده بودی رو فراموش کنم...» و حالا طعم تلخ بی‌مادری هم به جام غصه‌هایم اضافه شده و با سیلاب اشکی که به یاد مادر جاری شده بود، همچنان می‌گفتم: «آخه من باور کرده بودم مامان خوب میشه، فکر نمی‌کردم مامانم بمیره...» .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌ با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_3.mp3
9.83M
۳ 🔺بعضی‌ها شبیه مگسند ! می‌گردند دنبال عیب و نقطه‌ضعف این و آن ، تا بنشینند روی این ضعف‌ها .. و نقدشان کنند! ⚡️چنین کسانی هرگز به حریم ارتباطی موفق وارد نمی‌شوند، و هرگز در حفظ محبت و جذب قلوب دیگران موفق نخواهند بود. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-7 - ترانه : تو ای پری کجایی.mp3
3.1M
‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 شبی که آواز نی تو شنیدم چو آهوی تشنه پی تو دویدم دوان دوان تا لبه چشمه رسیدم نشانه ای از نی و نغمه ندیدم تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی من همه جا پی تو گشته ام از مه مهر نشان گرفته ام بوی ترا زگل شنیده ام دامن گل از آن گرفته ام تو ای پری کجائی که رخ نمینمائی از آن بهشت پنهان دری نمیگشائی دل من سرگشته تو نفسم آغشته تو به باغ رویاها چو گلت بویم بر آب و آئینه چو مهت جویم تو ای پری کجائی در این شب یلدا ز پی ات پویم به خواب و بیداری سخنت گویم تو ای پری کجائی مه و ستاره درد من میداند که همچو من پی تو سرگرداند شبی کنار چشمه پیدا شو میان اشک من چو گل وا شو تو ای پری کجائی که رخ نمی نمائی از آن بهشت پنهان دری نمی گشائی 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
۞ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ❞پروردگارا! من به هر خیری که به سویم بفرستی، سخت نیازمندم.❝ سورهٔ قصص | آیهٔ 2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸بمكة نحيا ونحيي النقاء هنا النور كان ويبقى هنا 🔸ضياءان ارثهما في بقاء ابراهيمنا ومحمدنا 🔸اذا حال ما حال دون اللقاء فإرث الخليلين يجمعنا 📺 نشید بسیار زیبا و بی نظیر ضیاءان با صدای مشاری العفاسی
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: فضل حيران بيرون رفت: شگفتا! ديدم ميمون (۸۶) خلافت را به رضا مى دهد و ديدم كه وى مى گويد: « من توان آن را ندارم. » هرگز در عمرم نديدم كه خلافت چنين بى ارزش شود! فضل خود مى دانست كه مأمون در اين كار جدى نيست. چگونه مأمون خلافتى را كه به خاطر آن در گذشته نزديك سر برادرش را بريده اينك به امام هديه مى دهد؟! شب هاى سرد دى ماه گذشتند، مأمون برا ى آينده مبهمش برنامه ريزى مى كرد. او از وزير خود مى هراسيد، از اين ايرانى كه به خوبى مى دانست چگونه خراسان را به آتشفشانى فعال تبديل كند. او از فضل بن سهل مى ترسيد. در آن شب زمستانى كه مأمون با برادرش شطرنج بازى مى كرد، با مهربانى دروغينى گفت: « با چشمان خود ديدم كه تو چقدر به حكومت ما خدمت كردى. تصميم دارم كه دخترم را به عقد تو درآورم! » فضل نتوانست بر خود چيره شود و مهره « پرچم » از دستش افتاد. گفت: « اما او به سن نوه من است! » چه اشكالى دارد؟! اما. اين برخلاف رسوم است. همه ازدواج دختران خلفا با غير بستگانشان را كارى زشت مى شمارند. اين مهم نيست. مگر من لباس مشكى كه رسم عباسيان بودرا به لباس سبز تبديل نكردم؟ ابداً! ابداً اين اصلاً مهم نيست . فضل لرزيد. او مى ترسيد. مأمون در انديشه آينده دخترش نبود؛ او مى خواست در خانه فضل جاسوسى داشته باشد. فضل هراسان پافشارى كرد و گفت: « اگر مرا هم دار بزنى، نمى پذيرم! » (۸۷) با گفتن اين سخن برخاست و اجازه خروج گرفت. هنگامى كه از كاخ بيرون مى رفت، دو مرد وارد شدند. احترام كردند و نشستند. مأمون در گوش يكى ازآنان آهسته سخنانى گفت. مرد چاپلوسانه و با خوارى خم شد. خليفه رو به مرد ديگر كرد و زير لب چيزى گفت. اين نشست شوم در چند لحظه به پايان رسيد. كسى نفهميد كه مأمون در آن شب سرد زمستانى به آنان چه گفت. روز بعد شايعاتى در شهر پيچيد؛ از جمله: « مردى نزد رضا (ع) آمد و از او درباره موسيقى رقص آور پرسيد و امام فرمود: حلال است! » شايعه ديگر اين بود: « امام گفته است كه مردم برده ما هستند! » (۸۸) در آن شب امام غمگنانه به بستر رفت و با صدايى بغض آلود گفت: « خداوندگارا! اگر شادمانى من در مرگم است، هم اينك آن را فرو فرست! » (۸۹) تاريكى غليظ تر شد. شهاب ها، در اوج آسمان چهره شب را مى خراشيدند. ستارگان، به سان دل‌ها مى تپيدند. لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
🌷 آیت الله بهجت(ره) : 👌 حرم مطهر حضرت امام رضا (علیه السلام) نعمت بزرگ و گران قدری است که در اختیار ایرانی هاست، عظمتش را خدا می داند، به حدی که امام جواد (علیه السلام) می فرماید : ☘ «زیارت پدرم از زیارت امام حسین (علیه السلام) افضل است، زیرا امام حسین را عامه و خاصه زیارت می کنند، ولی پدرم را جز خاصه( شیعیان دوازده امامی) زیارت نمی کنند. لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
.......: ☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 درباره حدیث مولا علی علیه السلام که فرمودن در فتنه ها مثل شتر دوساله باش میشه توضیح بفرمایید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 📑این حدیث حضرت علی (ع)، حدیث بسیار بسیار زیبایی هست.‌ بعضی ها فکر می کنند که منظور از این حدیث این است که ما در فتنه ها خودمان را کنار بکشیم و کاری نکنیم، نه اصلا منظور این نیست❗️ 👈🏻می گوید اتفاقا در فتنه ها جوری کار بکن که نه این طرف و نه آن طرف از تو سوء استفاده نکنند. یعنی هیچ جناحی نتواند از تو سوء استفاده بکند. آیا عمار در فتنه ها سکوت می کرد⁉️ نه روشنگری می کرد. اما طوری روشنگری می کرد که کسی نمی توانست از او سوء استفاده بکند. منظور این است که هیچ جناحی چه راست، چه چپ از شما سوء استفاده نتوانند بکنند. در فتنه ها اینطوری برخورد کنید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
اثبات عقلی مهدویت 4.MP3
7.05M
🎤🎤🎤 💠 سلسله دروس 6 🎬 جلسه 6️⃣ 📋 موضوع : (قسمت چهارم) 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت کشور) @marefatemahdavi
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاروان شهدا مقصدشان کرب و بلاست...... 🎬 بسیار زیبا|ببینید •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 خدایا همه چیز را از ما بگیرررر.!! 🎙 شهید 🌷 .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
اگر شریک خوب بود خدا هم شریک می‌گرفت. وقتی استفاده می‌شود که بخواهند کار شراکتی را قبول نکنند و یا اینکه به شراکت پایان دهند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 او ادعای خدایی می‌کند، تو به پیغمبری هم قبولش نداری؟ کسی برای رسیدن به هدف خود از هر توجیه و بهانه ای استفاده می‌کند و اینکه کسی خودش را بسیار مهم معرفی کند، اما اصلا اهمیتی نداشته باشد و مورد توجه قرار نگیرد، دیگران به طعنه به او این مَثل را می‌گویند. روزی مردی نزد حاکم شهر رفت وگفت: «به نام یکصد و بیست و چهارهزار پیغمبر، به من یکصد و چهار دیناربخش؛ یعنی برای هر هزار پیغمبر، فقط یک دینار بده! » حاکم نگاهی به مرد کرد وگفت: «حرفی نیست؛ امام به شرطی که تو نام یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را یک به یک بگویی و هر هزار پیغمبری که نام بردی، یک دینار از من بگیری». مردکه شرط را آسان دیده بود، شروع کرد به شمردن نام هر یک از پیغمبران و گفت: «محمد، عیسی، موسی؛ ابراهیم، سلیمان، داوود، یونس، یوشع، نوح، اسحاق، یعقوب، دانیال،... » و بعد کمی صبر کرد فکر کرد وگفت: «فرعون، شداد، نمرود، هامان... ». حاکم فریاد زد «های! خطا کردی؛ شرط ما این بود که نام پیامبران را بگویی. فرعون، شداد... که پیغمبر نبوند! » مرد با دلخوری گفت: «انصاف داشته باش این بیچارگان ادعای خدایی می‌کردند؛ تو آنان را به پیغمبری هم قبول نداری! لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌