eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل اول : درگشادگى خانه درحديث حسن از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) منقول است كه : از سعادت آدمى آنستكه خانه او گشاده باشد. درحديث صحيح منقول است كه : حضرت امام موسى (عليه السلام ) خانه خريدند و يكى از مواليان خود را فرمودند كه درآن خانه ساكن شو كه خانه تو تنگست آن شخص گفت كه اين خانه اى است كه پدرم احداث كرده است بدر نمى توانم رفت فرمود كه هرگاه پدر تو احمق باشد تو نيز ميبايد احمق باشى ؟ ازحضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه : سه چيز است كه موجب راحت مؤ منند خانه گشاده كه عيبها و امو مخفى او را از مردم پنهان دارد و زن صالحه كه بر امور دنيا وآخرت اورا يارى نمايد و دخترى ياخواهرى كه اورا ازخانه بيرون كند يا بمردن يابشوهر دادن . ازحضرت امام موسى (عليه السلام ) منقول است كه : نيكى زندگانى درگشادگى خانه و بسيارى خدمتكاران است . درحديث ديگر فرمود كه زيادتى لذت دنيادرفراخى خانه و بسيارى دوستان است . ازحضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) منقول است كه : از مشقت زندگانيست خانه تنگ . درروايت ديگر ديگر منقول است كه : شخصى از انصار از تنگى خانه شكايت برسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) حضرت فرمود كه به آواز بسيار بلند از خدا بطلب كه گشادگى در خانه تو بدهد. در حديث ديگر فرمود كه از سعادت آدمى آنست كه فرزندش با و شبيه باشد و زن خوشروى ديندار داشته باشد و چهار پاى راهوار داشته باشد و خانه گشاده داشته باشد. در حديث ديگر فرمود كه شومى خانه در تنگى ساحت و بدى همسايگان و بسيارى عيبهاى آنست . در حديث ديگر فرمود كه چهار چيز است كه از سعادت است زن صالحه و خانه فراخ و همسايه شايسته و مركب نيكو و چهار چيز است كه از شقاوت است همسايه بد و زن بد و خانه تنگ و مركب بد. از حضرت صادق (عليه السلام ) منقول است كه : از تلخى زندگانى است از خانه بخانه نقل كردن و نان از بازار خريدن . فصل دوم : در مذمت تكلف بسيار در خانه كردن و بسيار بلند ساختن حلیة_المتقین #https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام وقت بخیر دخترم یک سال ونیمش هست وهروقت کیف من یا پدرش رو دید دست داخلش میکنه وهمه وسایل داخل کیف رو پخش میکنه مثلا اگر مهمون بیاد خونمون میدوه میره سراغ کیف مهمون نمیدونم چطور این عادت رو باید فراموش کنه لطفا کمکم کنید ممنونم 🌹🌹
سلام و خداقوت .برادری دارم ۸ ساله ، چهار سال پیش وقتی دختر خالم به دنیا اومد داداشم شروع کرد مثل بچه گریه کردن و ادای بچه در آوردن تا الان که پسرخالم به دنیا اومده این کاراشو بیش تر کرده مدام خودش رو بچه می کنه نازشم می کشیم بدتر میشه بهشم می گیم ما تورو ۸ ساله دوست داریم گریشو بیش تر می کنه الان بهتر شده قبلنا می گفت من بچه بودم منو بیش تر دوست داشتین ؟ یا می گفت من بچه بودم چی کارا می کردم .اداهای بچه گونش توی اعصابم می افته دوست دارم بزرگ بشه مسئولیت پذیر باشه 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
سلام وعرض ادب خدمت همه شما مشاورین عزیز وانقلابی من خانمی ۳۸ساله دارای ۳فرزند؛۱۳ساله ۷ساله و۵ماهه هستم سوال:فرزند دوم من که دختر هست امسال ۳۰شهریور وارد ۷سال میشه اما من به چنددلیل نمیخواهم به مدرسه بفرستم؛ ۱؛جثه ضعیف،کوچکترین فرد کلاس ،حساس شدن روحیه اش به دلیل تولد فرزند جدید ،کروناومجازی بودن کلاسها ومعمولی بودن مدرسه و... میخواستم بدونم کار درستیه یا نه؟ باتوجه به اینکه استعداد وعلاقش هم نسبتا به درسها خوبه ممنون از پاسخگوییتون 🌸 پاسخ استاد پوراحمد
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و پنجم با رفتنش، مجید دوباره روی صندلی نشست و با صدایی که به سختی از سد سنگین ناراحتی بالا می‌آمد، سؤال کرد‌: «الهه! تو از دیروز چیزی نخوردی؟» نگاهم را از صورتش برداشتم و همانطور که با سرانگشتم با گوشه ملحفه سفید بازی می‌کردم، به جای جواب سؤالش، پرسیدم: «چرا بهش نگفتی تو اذیتم نکردی؟ چرا نگفتی کار تو نبوده؟» که مردانه نگاهم کرد و قاطعانه پاسخ داد: «مگه دورغ می‌گفت؟ راست میگه! اگه غیرت داشتم همون شب باید دستت رو می‌گرفتم و از اون جهنم نجاتت می‌دادم! ولی منِ بی‌غیرت تو رو تو اون خونه تنها گذاشتم تا کار به اینجا برسه!» که باز صدای کفش پاشنه بلندی، حرفش را نیمه تمام گذاشت. خانم دکتر به نسبت جوانی وارد اتاق شد و با نگاهی به سِرُم خالی‌ام، لبخندی زد و پرسید: «بهتری؟» که مجید مقابل پایش بلند شد و با گرد غصه ای که همچنان روی صدایش مانده بود، به جای من که توانی برای حرف زدن نداشتم، پاسخ داد: «خانم دکتر رنگش هنوز خیلی پریده اس، دستش هم سرده!» دکتر با صورت مهربانش به رویم خندید و در پاسخ نگرانی مجید، سرِ حوصله توضیح داد: «شنیدم خانم‌تون بیست وچهار ساعته چیزی نخورده، خُب طبیعیه که اینطوری باشه! حالا ما بهشون یه سِرُم زدیم، ولی باید خودتون هم حسابی تقویتش کنید تا کمبود مواد غذایی این یه روز جبران شه!» سپس صدایش را آهسته کرد و طوری که خیلی نگرانم نکند، با مهربانی هشدار داد: «ولی حواست باشه! این فشاری که به خودت اُوردی، روی جنین تأثیر می‌ذاره! پس سعی کن دیگه کوچولوت رو اذیت نکنی! استرس برای بچه‌ات مثل سم می‌مونه! پس سعی کن آروم باشی! رژیم غذایی‌ات هم به دقت رعایت کن تا مشکلی برای جنین پیش نیاد.» که پرستار بار دیگر وارد اتاق شد و با اشاره دکتر، سِرُم را باز کرد. دکتر نسخه داروهایی را که برایم نوشته بود، به دست مجید داد و با گفتن «شما می‌تونید برید.» از اتاق بیرون رفت. ساعت از هفت شب گذشته بود که از درمانگاه خارج شدیم و من به همان چند قدم که طول حیاط درمانگاه را طی کردم، نفسم بند آمد و باز کمرم خشک شد که دیگر نتوانستم ادامه دهم. به سختی خودم را کناری کشیدم و به نرده درمانگاه در حاشیه پیاده رو تکیه زدم. مجید به اطرافش نگاهی کرد و شاید به دنبال مغازه اغذیه‌فروشی می‌گشت که چین به پیشانی انداختم و گفتم: «من الان نمی‌تونم چیزی بخورم. ماشین بگیر بریم یه جایی...» و تازه به خودم آمدم که امشب دیگر سرپناهی ندارم که با ناامیدی پرسیدم: «باید بریم استراحتگاه پالایشگاه؟» ولی مجید فکر همه جا را کرده بود که در برابر صورت خسته و جان به لب رسیده‌ام، لبخندی زد و با محبت همیشگی‌اش پاسخ داد: «نه الهه جان! پالایشگاه که جای زن و بچه نیس! یکی از بچه‌های پالایشگاه همین دیروز رفت تهران، کلید خونه‌اش رو داده به من، میریم اونجا.» و باز به انتهای خیابان نگاهی کرد و ادامه داد: «ولی اول بریم یه چیزی بخوریم، یه کم جون بگیری، بعد بریم.» و من از شدت حالت تهوع حتی نمی‌توانستم به غذا خوردن فکر کنم که صورت در هم کشیدم و گفتم: «نه! من چیزی نمی‌خوام! زودتر بریم!» و باید به هر حال فکری برای شام می‌کردیم که از سوپر گوشتی که چند قدم پایین‌تر بود، مقداری گوشت چرخ کرده خرید و با یک تاکسی به آدرسی که همکارش داده بود، رفتیم. طبقه اول یک آپارتمان نوساز که با استفاده از وسایل تزئینی مختلف، چهره یک خانه زیبا را به خود گرفته و بی‌آنکه بخواهم حسرت زندگی از دست رفته‌ام را به رخم می‌کشید. مجید با عجله چراغ‌های آپارتمان را روشن کرده و کوسن‌های روی کاناپه را جمع کرد تا بتوانم دراز بکشم که نگاهی به ساعت کردم و گفتم: «مجید! من نماز نخوندم، اگه بخوابم دیگه حال ندارم بلند شم.» و با همه ناتوانی به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم. به اتاق که برگشتم، سجاده‌ای را برایم پهن کرد که با مُهری که داخل جانمازش بود، فهمیدم همکارش از اهل تشیع است و پیش از آنکه حرفی بزنم، مُهر را از روی جانماز برداشت و گفت :«تا تو نماز بخونی، منم شام رو درست می‌کنم.» و منتظر پاسخم نشد و بلافاصله به آشپزخانه رفت. از شدت ضعفی که تمام بدنم را گرفته بود، نمی‌توانستم دستانم را بالا بیاورم و تکبیر نمازم را بگویم و خدا می‌داند با چه حالی نماز مغرب و عشاء را به پایان رساندم که سلام نمازم را دادم و همانجا کنار سجاده روی زمین دراز کشیدم. بوی گوشت سرخ شده حالم را به هم می‌زد و به روی خودم نمی‌آوردم که نمی‌خواستم بیش از این مجیدم را آزار دهم، هرچند مجید هم تا می‌توانست سلیقه به خرج می‌داد و با اضافه کردن فلفل دلمه‌ای و لیمو ترشی که از یخچال صاحبخانه برداشته بود، سعی می‌کرد بوی تند و تیز گوشت را بگیرد. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 21.MP3
2.49M
🔰 سلسله جلسات 21 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 1️⃣2️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahmood karimi - Ki Gofte Man Baba Nadaram (128).mp3
2.92M
🏴سہ سالہ ها... ◾️کی گفته من بابا ندارم 🎤حاج محمود کریمی https://eitaa.com/zandahlm1357
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) اثر شیخ راضی ال یاسین ترجمه
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part14_صلح امام حسن.mp3
8.22M
*آغاز سرنوشت *نامه قیس بن سعد به امام حسن (ع) *فرار و خیانت ۸۰۰۰ نفر از اردوگاه امام *وعده و رشوه سلاح معاویه *تحلیلی از دلیل خیانت سپاهیان *نظر امام حسن(ع) به شهر کوفه *کوفه وفا ندارد... @audio_ketab
دوران كودكي دوران كودكي ما نان گندم نمي توانستيم بخوريم، نان جو گندم مي‌خورديم چون نان گندم گران تر بود. البته يك دانه نان گندم مي‌خريديم براي پدرم فقط، ما نان جو گندم مي‌خورديم، گاهي هم نان جو... وضعمان خيلي خوب نبود و اتفاق مي‌افتادشب‌هايي اتفاق مي‌افتاد در منزل ما كه شام نبود. مادرم با زحمت زيادي كه حالا بماند آن زحمت چگونه انجام مي‌شد، براي ما شام تهيه مي‌كرد. آن شام هم كه تهيه مي‌شد و با زحمت تهيه مي‌شد، نان و كشمشي بود. آن وقت ها، از لحاظ مالي در فشار بوديم، يعني خانواده مان، خانواده مرفهي نبود. پدرم يادم هست روحاني معروفي بود، اما خيلي پارسا و گوشه گير بود، لذا زندگي مان خيلي به سختي مي‌گذشت. در دوران كودكي با زحمت بسيار، براي ما كفش خريده بود كه تنگ بود. پدرم ديگر مي‌شد، براي ما شام تهيه مي‌كرد. آن شام هم كه تهيه مي‌شد و با زحمت تهيه مي‌شد، نان و كشمشي بود. آن وقت ها، از لحاظ مالي در فشار بوديم، يعني خانواده مان، خانواده مرفهي نبود. پدرم يادم هست روحاني معروفي بود، اما خيلي پارسا و گوشه گير بود، لذا زندگي مان خيلي به سختي مي‌گذشت. در دوران كودكي با زحمت بسيار، براي ما كفش خريده بود كه تنگ بود. پدرم ديگر قادر نبود كه اين‌ها را عوض بكند يا كفش ديگر بخرد، آمدند گفتند كه خوب اين كفش‌ها را مي‌شكافيم، اندازه مي‌كنيم و برايش بند مي‌گذاريم. يك عالمه خوشحال شديم كه كفش هايمان بندي شد. آمدند شكافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هايش خيلي فرق داشت با كفش‌هاي ديگر، خيلي زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خورديم و خلاصه چاره اي قادر نبود كه اين‌ها را عوض بكند يا كفش ديگر بخرد، آمدند گفتند كه خوب اين كفش‌ها را مي‌شكافيم، اندازه مي‌كنيم و برايش بند مي‌گذاريم. يك عالمه خوشحال شديم كه كفش هايمان بندي شد. آمدند شكافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هايش خيلي فرق داشت با كفش‌هاي ديگر، خيلي زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خورديم و خلاصه چاره اي نداشتيم. گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان، ۱۴ بهمن ۱۳۷۶ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا