eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
34.9هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
ارتباط با ارواح، ص: ۱۱۱ معذرت مى خواهم وقتى اين كلّى گويى‌ها را مى شنوم به ياد فالگيران قديم مى افتم (شايد الان هم باشند) كه با چند عدد نخود، حوادث زندگى فعلى و گذشته و آينده انسان را پيش بينى مى كردند؛ پس از جابه جا كردن چند دانه نخود روى آن خم شده و چشم به آن دوخته، چنين آغاز سخن مى كردند: - در همسايگى شما مرد بلندبالائى هست، از او برحذر باشيد! - خطرى براى شما پيش آمده كه به خير گذشته، مواظب باشيد تكرار نشود! - تا هفته آينده يك خبر خوشى به شما مى رسد و اگر تا هفته آينده نرسيد، تا ماه آينده و يا تا سال آينده مى رسد. - در بچّگى كسالتى پيدا كرديد كه خيلى شما را ناراحت نمود! - اسرار خود را به همه كس نگوييد! - خوابهاى خوشى خواهيد ديد! - مسافرى در سفر داريد كه در آينده نزديكى بازمى گردد! - زياد براى بعضى مطالب غصّه نخوريد، كم كم درست مى شود! ارتباط با ارواح، ص: ۱۱۲ اين «جمله ها» در افراد عادى اثر غريبى مى بخشد و تعجّب مى كنند از اين كه اين فالگير باهوش چگونه با چهار عدد نخود، و مانند آن، همه گذشته و آينده آنها را پيش بينى كرد و حتّى از خوابهاى آنها و مسافر آنها هم خبر داد؟! در حالى كه هيچ جاى تعجّب ندارد، هركس قاعدتاً مسافرى در سفر دارد (يكى از دوستان يا بستگان) و خوابهاى خوب و بدى هم مى بيند؛ در كودكى هم هميشه سالم نبوده، لابد گاهى بيمار هم شده است؛ همسايگان او هم همه «كوتوله» نيستند! مسلّماً براى پاره اى از مطالب هم غصّه مى خورد و اميد است يواش يواش درست شود! و يا اين كه در حاشيه تقويمها (مثلًا در ديماه) مى خوانيم: «اوضاع كواكب دلالت دارد بر وزيدن بادهاى سرد، و انقلاب هوا، و نزول برف و باران در بعضى شهرها و كوهپايه ها، و بروز بعضى از حوادث در بعضى از ولايات، و درگذشت يكى از بزرگان در يكى از ممالك، و رونق بازار منسوجات، و عزّت لحوم و دسوم! » و در فصل بهار (مثلًا) چنين مى خوانيم: ارتباط با ارواح، ص: ۱۱۳ «اوضاع كواكب دلالت دارد بر اعتدال هوا، و نزول بارانهاى نافع و آمدن سيل در بعضى از بلاد، و ميل مردم به تفرّج، و اختلاف بعضى از دول، و ظهور اراجيف در پاره اى از بلاد و صلاح حال بعضى از پيشه وران، و آفت بعضى از محصولات و... » ناگفته پيدا است كه كشف اين حقايق بزرگ! نيازى به زحمت مطالعه اوضاع كواكب و رصد كردن ثوابت و سيّارات ندارد؛ بلكه مطالعه اوضاع روزمرّه و همه ساله همين كره زمين بى مقدار، براى پى بردن به اين اسرار كافى است، حتماً در فصل «بهار» و «زمستان» حوادث مزبور، آن هم در بعضى از بلاد، رخ خواهد داد! ارتباط با ارواح آیت الله شیرازی https://eitaa.com/zandahlm1357
💠آیت‌الله بهجت(ره): وقتی که روح انسان به عالم دیگر رفت، میفهمد اینهمه تشریفات در دنیا لازم نبود.
41.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی پس از زندگی - فصل دوم فیلم کامل قسمت ششم ؛ غریق تجربه‌گر: آقای امید چهره گشا بخش اول
53.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی پس از زندگی - فصل دوم فیلم کامل قسمت ششم ؛ غریق تجربه‌گر: آقای امید چهره گشا بخش دوم
صفحه تست هوش حل معما باما همراه باشید👇👇👇👇 @zandahlm1357
.......: بنده در سجده ( (حضرت صادق (ع) ) ) فرمود: هر گاه بنده اى در سجده سه مرتبه بگويد: يا اَللّهُ يا رَباهُ يا سَيِّداهُ خداوند كريم در جواب او مى فرمايد: لبيك، اى بنده من، حاجتِ خودت را از من بخواه، تا بتو عنايت كنم. و هر كس در سجده آنقدر بگويد: يا رَبّاهُ يا سَيِّداهُ تانفسش قطع شود، حضرت حق تعالى مى فرمايد: حاجت خودت را طلب كن، اى بنده من. (۱۲)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌توصیه مهم آیت الله وحید خراسانی برای رشد معنوی 👈 این عمل را به امام زمان (عج) هدیه کنید ، رد نمی شود! 💠 در روایات آمده است که عمل به این دستور ، کمک بزرگی به انسان در گناه نکردن در آن روز می کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عظیم رهایی از خشم تلخی ها و سختی ها از اموری که برای فرونشاندن خشم دشمن تجربه  شده است که در مقابل او بگوید :   أَطْفَأْتُ‏ غَضَبَكَ‏ يَا ( اسم او را بگوید ) بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه منبع : مفتاح الجنات ج ۱ ص ۲۶۰ – مصابیح الجنان ص ۱۱۳   مرحوم سید بن طاوس و کفعمی نیز ذکری را که بیان کردیم برای فرونشاندن خشم سلطان مجرب می دانند منبع : المجتبی ص ۲ – جنة الامان ص ۲۳۳ https://sapp.ir/joingroup/WYOlMR156TKbJ79jxdy3pzru کانال ما در پیام رسان ایتا👇👇 https://eitaa.com/zandahlm1357
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 106: “یاعلی” را که از دهانم شنید، لبهایش متبسم شد.. چشمانش خندید.. و نفس شوق زده اش را با صدا بیرون داد (کشتین ما رو خدایی.. از برگردوندنِ مناطق اشغال شده سختتر بود..) سر بلند کرد. چشمانش را دیدم.. اما مسیرِ نگاهش باز هم مرا هدف نمیگرفت.. یعنی میشد که در پنجره ی چشمانم زل بزند؟؟ شکلاتِ جدا شده از پوست را به طرفم گرفت ( واجب شد دهنمونو شیرین کنیم.. بفرمایید. با اجازه من برم این خبر مسرت بخش رو به دانیال بدم تا حساب کار دستش بیاد..) میشد کنارِ این مذهبی هایِ بی ترمز بود و نخندید؟؟ با دست به بیرون رفتن از اتاق دعوتم کرد و خودش پشتِ سرم به راه افتاد. نمیدانم چه خاصیتی در اکسیژن ایران وجود دارد که شرم را به وجودت تزریق میکند. و منِ آلمان نشینِ سابق، برایِ اولین بار به رسم دخترکانِ ایرانی با هر قدم به سمت سالن خجالت کشیدم و صورت صورت گونه سرخ کردم. هنوز در تیررسِ نگاهِ سالن نشینان قرار نگرفته بودم که زمزمه ی امیرمهدی را زیر گوشم شنیدم (این روسری خیلی بهتون میاد..دستِ کسی که خریده درد نکنه..) یک پارچه حرارت شدم و ایستادم. اصلا مگر من را دیده بود یا میدانست چه شکلی ام؟؟ بی توجه به میخکوبی ام از کنارم عبور کرد. با سینه ایی جلو داده و لبخندی پیروزمندانه که در نیم رخش میشد تماشا کرد. یک قدم جلوتر از من ایستاد و در دروبین نگاهِ منتظران قرار گرفت. شیطنتِ عجیبش یارایِ حرکت را از پاهایم دزدیده بود به همین خاطر ندیدم چه ژستی به چهره اش داد که پروین، فاطمه خانم و دانیال، به محضِ ورودش به سالن با خوشحالی صلوات فرستادند و مبارک باد، حواله ی مان کردند. و این آغازی شد برایِ هجومِ زندگی،هر چند کوتاه.. آن شب، تاریخِ عقد برایِ چند روز بعد مشخص شد و من برایِ اولین بار با تمامِ ترس از شدت خوشحالی روی زمین راه نمیرفتم. فاطمه خانم فردایِ آن شب، برایِ خرید پارچه و دوخت لباس به خانه مان آمد و مادرانه هایش را بی منت و ادعا، به وجودم پاشید. اصلا انگار نه انگار که روزی مخالف بود و با حالا هر برشِ پارچه، صورتم را میبوسید و بخشش طلب میکرد. بخشش، محضه خواسته ایی که حقش بود و من درکش میکردم. پروین مدام کارهایِ ریزو درشت را انجام میداد و مانندِ زنانِ اصیلِ ایرانی نصیحتم میکرد، که امیرمهدی اولاد پیغمبرست.. که احترامش واجب است.. که مبادا خم به ابرویش بیاورم.. که نکند دل بشکنم و ناراحتش کنم.. و من خیره به زندگیِ نباتی مادر، فکر میکردم که میشود در کنار حسام نفس کشید و بد بود؟؟ بیچاره مادر که هیچ وقتِ طعم خوشی، زیرِ زبانش مزه مزه نشد و حالا بی خبر از همه جا فقط به تماشا نشسته بود کوک خوردنِ لباسِ عقدِ دخترش را.. چند روزی از مراسم خواستگاری میگذشت و حسام حتی یکبار هم به دیدن نیامده بود. دلم پرمیکشید برایِ دیدنش و عصبی بودم از این همه بی فکری و بی عاطفه گی.. دوست داشتم با تمام وجود اعتراض کنم اما غرورم مهمتر از هر چیزِ دیگر بود. صبح روز عقد فاطمه خانم به خانه ی مان آمد تا به پروین در انجام کارها کمک کند. هر چه به ساعت عقد نزدیکتر میشدیم، گلبولهایِ استرسِ خونم بیشتر میشد. و من ریه هایم کمی حسام میطلبید و او انگار پشیمان بود از این انتخاب. که اگر نبود حداقل یکبار به دیدنم میآمد، اما نیامد.. رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
اخلاق مهدوی 113.MP3
5.29M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 89 و 90 (پایان مباحث مربوط به دعا) 👈توجه تاریخ این فایلها به روز نیست ❇️ 90 جلسه