9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای شنیدنی نامه رزمنده مدافع حرم به امام رضا(ع) از زبان حجه اللاسلام سید حسین آقامیری🔸رزمنده ای که حتی یک بار هم حرم امام رضا(ع) نرفته بود اما #امام_رضا علیه السلام نامه شهادت این رزمنده را امضا کرد.
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✅ کارگاه #مهدویت_و_فرق_انحرافی 1 💠 جلسه 1️⃣ 🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت کشور 👌 انتشار فا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کارگاه #مهدویت_و_فرق_انحرافی 2
💠 جلسه 2⃣
🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت کشور
👌 انتشار فایل آزاد و حلال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙سخنرانی استاد عالی
💠موضوع:شرط اصلی ظهور حضرت مهدی(عج)
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
میروی. دور از همه ی آلایشها. ساده و معصومانه. چهرهها خسته و خونی و خاکی. خدا این گونه خواسته.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
نزدیک غروب از طریق بی سیم اطلاع میدهند که مسئولان گروهان به عقب بروند و در جلسه گردان و لشکر شرکت کنند. حاجی پشت بی سیم است. سراغ مسئول گروهان را میگیرد. تکرار
می کند. نمی دانیم چه بگوییم:
-... حاجی، به گوشم...
-... چرا جواب نمی دین... مگه به گوش نیستین...
-... به برادر سعید بگو خودشو برای جلسه برسونه به ما... متوجه شدین؟...
-... حاجی،... برادر سعید الآن اینجا نیست... بله!
-... کجاست، پیداش کن بگو زود بیاد، کار داریم... برو بچهها رو هم جمع و
[صفحه ۱۹۰]
جور کنین و مواظب باشین، عراقیها...
هیچ راهی پیدا نشد، اما باید به حاجی بگوییم که سعید...
سعید شهید شده. یک دلاور رفت. یک فدایی رفت. یک علمدار، قبل از ظهر سر از بدنش جدا شد!
هر سه بی سیم چی منتظر عکس العمل مناسب هستند. آنها هم نمی دانند چطوری این خبر را بدهند. حلقه اشک در چشمانشان یخ میزند. دماغهای یخ کرده و قرمز شده هنگام گریه مثل ناودان میشود. باید این تأثر را حالا پنهان کرد. بچهها هم سخت ناراحت اند. تمام نیروهای گردان متوجه شهادت مسئول گروهان خود شده اند و حالا به تو نگاه میکنند. تو هم باید وظیفه ات را انجام بدهی. بچهها خوب تو را میشناسند. تو را هم مانند برادر سعید دوست دارند. قبل از سعید و بعد از سعید، هر چه گفته ای گوش کرده اند. تا همین الان. به دستورات تو خوب عمل کرده اند و شاید با این اطاعت بی چون و چرا میخواهند، غصه را از دل تو پاک کنند. میخواهند ناراحتی تو کمتر شود.
-... حاجی، حاجی، طاهر.
-... حاجی بگوشه. صحبت کن، سعید رو پیدا کردی؟
-... حاجی جان، سعید رفته، رفته... موقعیت همت.
-... چی میگی، یک بار دیگه تکرار کن.
-... سعید رفته موقعیت همت...
چند لحظه سکوت پشت بی سیم
معلوم است پشت حاجی هم شکست. سکوت طولانی میشود.
- حاجی متوجه شدی. پیام رو گرفتی؟
- آره، خوب آقا جون خودت از
همین الآن سعید هستی. حالا بلند شو زود بیا، جلسه. بچهها رو هم خوب بچین. اون سمت راست را هم مواظب باش.
رفتن به عقب کار دستوری است. شب نزدیک شده. بچهها با منطقه آشنا نیستند. دلهره و سرما آنها را آزار میدهد. حجم آتش هم زیاد شده. ولی بیش از
[صفحه ۱۹۱]
هر چیز نبودن تدارکات غذایی باعث اذیت نیروهاست.
مسئول دسته ی یک، معاون گروهان، معاون دسته ی یک، مسئول دسته ی یک. این طوری، احتمالات بعدی هم تأمین میشود.
در سنگر محور و قرارگاه تاکتیکی که فقط چند کیلومتر عقب قرار دارد، همه در رفت و آمدند. خود حاجی و چند نفر دیگر از نیروهای ستاد لشکر، در حال ساختن سنگر خراب شده هستند. میگویند بعد از ظهری یک خمپاره آمد و سنگر را خراب کرد. دو نفر از بچهها هم مجروح شده اند. ولی حالا همه در حال بازسازی سنگر هستند. فرمانده لشکر هم گونی پر میکند. معاونش هم بیل میزند. فرقی نمی کند.
چند لحظه بعد، جلسه تشکیل میشود. سه مسئول گروهان و حاجی به همراه معاون گردان وضعیت نیروهایشان را توضیح میدهند که توأم با شکایت و بیان کمبودهاست. وضعیت عملیات هم تشریح میشود و مشکلات نظامی مطرح میشود. خیلی سریع و گذرا. حاجی برای شهادت نیروهای گردان خصوصا برادر سعید یک فاتحه میخواند و با آن چهره ی پر جاذبه بقیه عملیات را تشریح میکند. بعضی از اهداف تغییر کرده. راهکارها عوض شده. حالا که روی منطقه آمده ایم، حقایق بهتر مشخص شده و بنابراین مجبوریم تغییراتی در عملیات داشته باشیم.
نیمه شب امشب، باید حرکت کنیم و تپه رو به رو را از عراقیها بگیریم چون آنها از سمت راست روی
ما مسلط اند و تا چند کیلومتر عقبتر میتوانند عقبه ی ما را زیر آتش بگیرند. جزئیات کار مشخص و قرار میشود دو گردان تازه نفس به همراه گردان ما وارد عمل شود.
حاجی هنوز لبخند به لب دارد. با کادر گردان شوخی میکند، ولی هیچ کس به خود اجازه نمی دهد با حاجی شوخی کند. پرده ی شرم و حیا خیلی محکم بین ما قرار دارد. گاهی اوقات هم حاجی عصبانی میشود و با کمی اخم، خیلی چیزها را بدون یک کلمه حرف به ما میفهماند.
[صفحه ۱۹۲]
قرارگاه هم یخ است. یک بخاری زور میزند تا سنگر فرماندهی لشکر را گرم کند. ولی فایده ندارد. فقط دود میکند. دو چراغ فانوس بر روی انبوه بی سیمهایی که در انتهای سنگر جای گرفته اند، بی سیم چیها کمک میکنند تا ارتباط بین گردانها و لشکر، لشکر و قرارگاه و فرماندهی را برقرار کنند. پتوی جلوی سنگر هم مثل بادبزن در حال باز و بسته شدن است و هر کس پس از ورود خود را به حاجی میرساند و صحبت میکند.
اوضاع شلوغ شده. گویی یگانی که بر روی ارتفاعات سمت چپ عمل کرده، نتوانسته به خوبی در مقابل عراق مقاومت کند و مجبور شده مقداری عقب نشینی کند. عراقیها هم اکنون از جناح چپ پشت سر نیروهای خط مقدم ما خطرآفرین شده اند. ولی عملیات امشب سر جای خود هست و باید تپه ی جلویی گرفته شود، ساعتش هم مشخص شده. گردان ما هم باید به خط بزند. بعد نیروهای دو گردان دیگر وارد ع
مل شوند و گردان ما صبح به عقب برگردد.
یک بار دیگر بر پا. بچهها به خوبی با این حرفها و حرکتها آشنا
هستند. ساعتها تمرین و آموزش در پادگان و اردوگاه برای چنین روزهایی بوده است. نیروها میدانند وقتی مسئول گفت: بر پا، یعنی باید تجهیزات را بسته و اسلحه به دست گرفته و آماده حرکت باشند. مسئول دسته هم اول شب توجیه شده است.
زمان زیادی نمی گذرد. نیروها متوجه عملیات میشوند و میدانند باید یک بار دیگر خط عراقیها را در هم بکوبند. اما تمام بدنشان خیس است. هیچ جای خشک پیدا نمی کنی. غذای کافی هم نخورده اند. ولی ایمان آنها را به جلو میبرد. فاطمه زهرا (س) کمک میکند. یاد امام به آدم شجاعت میدهد.
مجموع گروهان ۶۲ نفرند و مجموع گردان ۲۱۷ نفر. کافی است. عراقیها خیلی میترسند. خصوصا این شبها. همین طوری شلیک میکنند. منور میزنند. شاید خودشان را هم نشانه بگیرند... اوضاعشان خیلی درهم است.
۲۱۷ رزمنده، ۲۱۷ دلاور، ۲۱۷ از جان گذشته، ۲۱۷ شب شکن. ۲۱۷ متوکل، ۲۱۷ متذکر. همه امیدوار. همه مصمم. خط دشمن باید شکسته و
[صفحه ۱۹۳]
سنگرهای دوشکا خفه شود. عراقیها به درک واصل شوند. تپه تصرف شود تا نیروهای تازه نفس به طور صحیح روی آن پدافند کنند.
این عملیات با عملیات دیگر فرق دارد. همه خیس اند. نمناکی لباسها باعث آزار بچه هاست. ولی چند قدم جلوتر ناگهان خود را در مقابل فریادها و شلیکهای عراقیها مییابی. تو هم باید شلیک کنی. محکمتر. قوی تر. از خدا کمک بخواه. سر را به خدا بسپار. روی زمین دراز بکش و سینه خیز روی برفها جلو برو. دوستت تیر میخورد ولی نباید بایستی. جلو برو. حمله کن. دوست دیگرت شهید میشود، خوش به حالش. تو جلو برو. ....