هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: پنج صفت مهم متن حديث عن الرّضا عليه السلام: خمسٌ من لم تكن فيه فلا ترجوه لشىءٍ من الدنيا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
حسن ظن به خدا
متن حديث
عن الرّضا عليه السلام: أحسن الظّن بالله فانّ مَن حسن ظنّه بالله كان عند ظنّه، وَ مَن رَضى باْلقَليل مِنَ الرّزق قُبلَ مِنه اليَسير مِن العمل، وَ مَن رَضى باليَسير مِن الحلال خفّت مؤونته و نعم اهله، وَ بصّره الله دار الدّنيا وَ دَواءها، وَ أخرَجه منها سالِماً إلى دارالسّلام
امام رضا عليه السلام فرمود: به خداوند خوش بين باش، زيرا هر كه به خدا خوش بين باشد، خدا با گمان خوش او همراه است، و هر كه به رزق و روزى اندك خشنود باشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد، و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد، و خداوند او را به دنيا و دوايش بينا سازد و او را از دنيا به سلامت به دارالسلام بهشت ميرساند
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
۱.جوان عاشق کاشمری
شیخ محمد کفشدار روحانی،از موثقین اهل منبر مشهد از دوست خود نقل کرد که گفت: هنگام تحویل سال نو در حرم مطهر حضرت رضا (ع) بودم، با وجود تنگی جا، در پهلوی خود جوانی را دیدم که به زحمت نشسته است، به من گفت: هرچه میخواهی از این بزرگوار بخواه. من چون او را جوان متجددی دیدم، خیال کردم او از روی استهزا این حرف را میزند.سپس گفت خیال نکن که من از روی بی اعتقادی این حرف را زدم،حقیقت همین هست.از این بزرگوار معجزه بزرگی دیده ام.بعد شروع کرد به شرح ان معجزه.
گفت من اهل کاشمر هستم و پدرم به من در انجا کم مرحمتی میکرد .لذا بی اجازه او پیاده به قصد زیارت این بزرگوار به مشهد مقدس آمدم و چون نمیدانستم کجا بروم و کسی را هم نمیشناختم ، یکسره به حرم مطهر مشرف شدم و زیارت کردم. ناگهان در بین زیارت چشمم به دختری افتاد که با مادر خود به زیارت آمده بود، عاشق و فریفته او شدم و سپس کنار ضریح آمدم و از حضرت ازدواج با آن دختر را طلب کردم. مدتی با حضرت درد و دل کردم و ناگهان صدا بلند شد که" ایها المسلمون فی امام الله " میخواستند در حرم را ببندند. من هم از حرم بیرون شدم و جلو کفشداری دیدم فقط کفش های من باقی مانده و یک نفرهم جلوی کفشداری ایستاده است.مرا که دید صدایم زد و گفت :نصرالله کاشمری تو هستی؟
گفتم : بله
گفت:شما را خواسته اند، با من بیا. من گمان کردم از طرف پدرم به دنبالم آمده اند، اما وقتی وارد خانه شخص شدیم صاحبخانه با برادر همسرش صحبت میکرد و میگفت: امروز خواهر و خواهر زاده ات به حرم رفته بودند و من خوابیدم .خواب دیدم کسی به سراغم آمد و گفت:حضرت رضا (ع)شما را میطلبد.رفتم و دیدم حضرت در ایوان روی قالیچه ای نشسته است و فرمود: این میرزا نصرالله دختر تو را دیده و اورا از من میخواهد، حال دخترت را به او تزویج کن. من چون از خواب بیدار شدم فرستادم جلو کفشداری او را پیدا کنند و اکنون او را نزد من آورده اند. نظر شما در مورد این قضیه چیست؟
برادر همسرش گفت: وقتی حضرت رضا امر فرموده اند من چه بگویم ؟!
چنین شد که آن مرد دخترش را به من تزویج کرد و شکر خدا من به وصالم رسیدم.این است که میگویم هرچه میخواهی از این بزرگوار بخواه.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#متن_منبر_مجازی 8 💠 سلسله سخنرانی های #تربیت_مهدوی_با_مکتب_حسینی 8 🎬 جلسه 8️⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5927246136258595604.pdf
224.5K
#متن_منبر_مجازی 9
💠 سلسله سخنرانی های #تربیت_مهدوی_با_مکتب_حسینی
🎬 جلسه 9️⃣