eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.8هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: دوران کودکی و جوانی حضرت رضا (علیه السلام) تاریخ در مورد زندگانی (علیهم السلام) در کودکی و جوانی تا حدّ بسیاری سکوت کرده است، زیرا که تاریخ نویسان به حوادث پر آوازه یا افرادی که مورد توجه عموم باشند علاقه مند هستند. نه افراد بی ادّعا و به دور از جنجال و سر و صدا، به ویژه در مورد اهل بیت (علیهم السلام) که بنای حکومت بر مهجور کردن آنان بوده و دانشمندان آن زمان نیز به جهت مخالفت مذهبی سعی در کمرنگ کردن نقش آن‌ها داشتند. این امر سبب شده است که نسل‌های آینده از اطلاعات مربوط به زندگانی اهل بیت (علیهم السلام) قبل از امامت و چه بسا بعد از امامت، تا حدّ زیادی محروم بمانند. آن چه در تاریخ آمده آن است که حضرت رضا (علیه السلام) در کودکی به شدت مورد توجه پدر گرامی خویش بود، یکی از یاران موسی بن جعفر (علیه السلام) به نام مفضّل گوید: نزد حضرت رفتم، دیدم فرزندش علی در دامن اوست، حضرت او را می‌بوسید و او را بر دوش خود می‌نهاد و به خود می‌چسباند و می‌فرمود: پدرم به فدایت! چه خوش بویی، چه خلق تو پاکیزه و فضل تو آشکار است. عرض کردم: فدایت شوم، در دلم نسبت به این کودک، چنان محبتی افتاد که برای هیچ کس جز شما نیفتاده است. حضرت فرمود: ای مفضل، او نسبت به من، مثل من است نسبت به پدرم، فرزندانی که برخی از برخی هستند و خداوند شنوا و داناست. عرض کردم: آیا او صاحب این امر بعد از شما ست؟ فرمود: آری هرکه از او اطاعت کند به حق رسیده است و هرکه او را نافرمانی کند، کافر شود. [۱] و گاهی می‌فرمود: علی، بزرگ ترین فرزندم، از همه بیشتر نسبت به سخن من شنوا و فرمانبردار است. او با من به جفر و جامعه (که دو کتاب مهم از منابع علوم اهل بیت (علیهم السلام) است) نگاه می‌کند، و در آن جز پیامبر و وصیّ او نمی نگرد. [۲] ---------- [۱]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ج ۱، ص ۲۶. [۲]: ۲- بصائر الدرجات، جزء ۳، باب ۱۴، ج ۲۴، ص ۲۰. 📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلسله کلیپهای 2 🔰 بررسی ویژگی های حکومت عجل الله فی فرجه 🎬 قسمت 2 : مرکز حکومت حضرت کجاست ❓ 🎙با توضیحات از اساتید مهدویت کشور 👌دنیای بعد ظهور را بهتر بشناسیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: در بیمارستان هامبورگ ولی خیلی زود جلو می‌آید. با اشاره به بازویش می‌خواهد تو درجه ات را به او بفهمانی. ولی تو سرباز نبوده ای. با دستپاچگی تمام حروف بسیجی را شمرده شمرده و با لحن خارجی به او می‌گویی. مترادف انگلیسی آن را هم نمی دانی. ولی باید او را متوجه کنی. چون هر لحظه که می‌گذرد، علامت سؤال چهره اش بزرگتر می‌شود... ناگهان با دستانت، ادای پیشانی بند بسیجی‌ها را روی پیشانی خود برای او ترسیم می‌کنی. خیلی زود می‌فهمد او هم ادای بستن پیشانی بند را در می‌آورد و می‌گوید، کمینی، آها، کمینی! ای امام فدات بشویم. همه جا به فریاد بسیجی‌ها می‌رسی. اینجا هم حرف اول و آخری. آن دختر آلمانی هم قانع می‌شود و می‌رود دنبال کارش. از همین امشب که در این اتاق بستری شده ای، احساس غربت گلویت را می‌فشارد. تنها در اتاق بستری هستی و از تنها پنجره اش درخت قدیمی و تنومندی را می‌بینی. ریزش باران پاییزی هم غم را زیاد می‌کند و با فرا رسیدن شب، بین خود و ایران، هزاران کیلومتر فاصله می‌بینی. اینجا هم مثل ایران، پس از بستری شدن چند پرستار به سرعت کارهای اولیه را انجام می‌دهند و می‌روند، ولی از دکتر خبری نیست. گویی باید تا فردا صبر [صفحه ۲۸۰] کرد. غذایشان هم خوردن ندارد. معلوم نیست چیست؟ لوبیا سبز و هویج و اسفناج پخته. یک تکه نان باگت. غیر قابل تحمل است. ناگهان یک خانم پرستار قوی هیکل وارد میشود. موهای پریشان و صورتی بزرگ، ولی خلاف چهره اش، صدایی نازک دارد. با چند کلمه ی آلمانی توأم با لبخند از تو می‌خواهد که غذایت را بخوری، ولی نمی توانی. تا به حال از این غذاها نخورده ای. این خانم در حالی که انگشتانش را تکان می‌دهد، یک زنگ را در اختیار تو قرار می‌دهد. خیلی زود می‌فهمی که برای صدا کردن آنها می‌توانی دکمه ی زنگ را فشار بدهی. این زنگ خیلی زود مورد استفاده قرار می‌گیرد. درد به سراغت می‌آید، آن هم خیلی شدید، درد شکم و پهلو و پاها. شاید درد غربت هم تو را اذیت می‌کند. پرستار با یک قرص وارد می‌شود و آن را به عنوان مسکن به تو می‌دهد. خیلی قوی است و زود درد را آرام می‌کند و بهانه بی تابی را از تو می گیرد. حالا تو هستی و یک اتاق تنها و دلتنگی. تا نیمه‌های شب فکر می‌کنی، به همه جا و به همه چیز. خصوصا قیافه ی مهربان مادر و اعضای خانواده. آنها را نگران می‌یابی و، آرزو می‌کنی هر چه زودتر به کشور بازگردی. صبح وقتی چشمانت را باز می‌کنی، متوجه می‌شوی حضور تو در آلمان یک رؤیا نیست، بلکه واقعیت دارد. تو در آلمان هستی و توسط بنیاد برای مداوا آمده ای. یک دکتر آلمانی وارد می‌شود، مثل دکترهای خودمان. گوشی و دماسنج و معاینه ی استخوان پا. چیزهایی می‌نویسد و بعد می‌رود. قبل از ظهر هم تو را برای رادیولوژی از اتاق خارج می‌کنند. دستگاههایشان خیلی پیشرفته و همه جا تمیز و سفید است. حرف می‌زنند ولی تو نمی فهمی و با استفاده از زبان بین المللی ایما و اشاره، ارتباط برقرار می‌شود. تو به عنوان یک مجروح جنگ، مورد ترحم آنها هستی و نمی دانی آیا ایران را حق می‌دانند یا عراق را. گویی برای آنها هم تفاوتی نمی کند. کارشان را انجام می‌دهند. محبت می‌کنند و دوست دارند هر [صفحه ۲۸۱] کاری از دستشان بر می‌آید برای تو انجام دهند. پرستارهای اینجا هم مهربان اند و صبح بخیر و شب بخیر را فراموش نمی کنند و چون می‌دانند که زبان آنها را متوجه نمی شوی، به هر شکلی که امکان داشته باشد، به تو در انجام کارهایت کمک می‌کنند. خمیر دندان و مسواک و حوله و... همه چیز مهیاست. دکتر هم هر روز معاینه می‌کند. آن سهل انگاریهایی که در بیمارستانهای خودمان وجود دارد، اینجا خیلی کم است. کارها برنامه ریزی شده و هر کس وظیفه ی خود را خوب می‌داند. از روز چهارم همزمان با عوض شدن اتاق، دو تن از دانشجوهای ایرانی به ملاقات تو آمده اند. حزب اللهی و عضو انجمن اسلامی مسجد هامبورگ هستند. خیلی زود، صمیمی شدند و تو را از تنهایی خارج می‌کنند. از ایران می‌پرسند، از عملیات و جنگ. می‌خواهند در مورد آینده ی جنگ بدانند، ولی تو هم پیش بینی کاملی از آینده نداری. امروز هم سرکنسول ایران در هامبورگ به ملاقات تو آمده و با آن لهجه ی زیبای اصفهانی با تو خوش و بش می‌کند. از شیوه ی رسیدگی بیمارستان می‌پرسند و هنگامی که متوجه می‌شود تو از غذاهای آنها راضی نیستی، قول می‌دهد یک وعده زرشک پلو با مرغ برای تو از خانه بیاورد. خیلی زود زمان عمل جراحی فرا می‌رسد و قرار می‌شود سه روز دیگر تو را عمل کنند، ولی قبل از آن یک پروفسور می‌خواهد تو را ویزیت کند. او هم می‌آید. پیرمرد ریش سفید و چاق، خنده رو و بشاش. حدود ۲۰ دکتر در کنار او هستند. اطراف او می‌چرخند و از حرفهای او یادداشت بر می‌دارند. نامش «شایبر» و استاد دانشگاه است. کنار تخت تو می‌نشیند و خودش لباس تو را کنار می‌زند. حال و احوال تو را می‌پرسد و تو با چند کلمه ی نیمه نصفه ی آلمانی که در این
ی‌خواند. پذ یرش این اعتقاد برای تو خیلی مشکل است. ناراحت می‌شوی. در اولین برخورد، از او متنفر می‌شوی. ولی تنفر کاری را درست نمی کند. باید این افراد را توجیه کرد. ولی چگونه؟ او تحت تأثیر تبلیغات بوقهای انحرافی دنیا، تو و ایران را متجاوز می‌داند. تصور می‌کند که می‌خواهید، کشور عراق را تصرف کنید و خمینی آنجا حاکم شود. باید این افراد را متوجه اشتباه خود کرد. باید نشان داد که عراق متجاوز است. باید نشان داد که ما برای حفظ حیثیت و دفاع از کشورمان وارد جنگ شده ایم. باید نشان داد که ما برای حفظ حیثیت و دفاع از کشورمان وارد جنگ شده ایم. باید دشمن بودن عراق را نشان داد. باید جنایتهای عراق را بیان کرد. اما چگونه؟ چگونه می‌توان این بیگانگان را آگاه کرد. زبان آلمانی هم که نمی دانی. بهتر است از زبان بین المللی اشاره و پانتومیم استفاده کرد. به هر حال او باید نسبت به حقایق روشن شود. یا علی (ع) ؛ بلند شو. تئاتر بازی کن. لال بازی! پاهایت را از تخت آویزان می‌کنی. حالا دو زن و یک مرد آلمانی منتظر حرکت بعدی تو هستند. دفاع مقدس سینای شلمچه https://eitaa.com/zandahlm1357