eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
879 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
277 ویدیو
1.7هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته‌نامه زن روز
رویای نقره‌ای فائقه بزاز «خانه پدری» در حال پخش شدن است و شاعرش با احساس کلمات را عاشقانه در کوچه پس کوچه های معطر نجف، ردیف و وزین می کند: «آه ای شهر دوست داشتنی... کوچه پس کوچه های عطرآگین... سرخوشی های بی حدم می زد... پرسه در کوچه های بی هدفی... دعوتم کرد سمت طعم بهشت... ناگهان عطر قیمه نجفی...» پدر غرق در گذشته است اما چشمان خیسش به قاب تلویزیون خیره است. من هم مرور می کنم؛ بابا! دوران کودکی من را یادت هست؟... این که لاغر و جوان بودی، حجم کارت کمتر بود و بیشتر در خانه بودی و گاهی با من بازی می کردی؟ چادر سفید گل گلی سرم می کردم و در عالم تخیل کنار خیابان می ایستادم برای تاکسی گرفتن. آن وقت مثلا تاکسی سبز تو از راه می رسید و می گفتی: «بیا بالا حاج خانوم! و من می خندیدم و دندان های یکی در میانم، نمایان می شد و می گفتی: «بیا پیرزن! بیا برسونمت!» بعد موقع پیاده شدن چانه می زدیم و یادم می دادی که چطور باید حق مردم را درست و حسابی بدهم. نه کم و نه زیاد. بابا! یادت هست وقتی خیلی خسته بودی و حوصله بازی نداشتی و من غرق در بازی های کودکانه ام بودم و شما زیر چشمی نگاهم می کردی و قربان صدقه ام می رفتی؟ بابا! این روزها دوباره لاغر شده ای، موهایت نقره ای شده اند، به خاطر همان بیماری عجیب و مرموز سالمندی دیگر هیچ کس را نمی شناسی، مرا نمی شناسی... اما هنوز هم کارهایی می کنی که برایم خیلی قشنگ اند. وقتی تنهایی آزارت می دهد و حتی برای کوچک ترین کارها از من کمک می خواهی، وقتی حتی حوصله خودت را هم نداری، به من لبخند می زنی. حتی سعی می کنی اگر کمی به خودم رسیده ام، به رویم بیاوری و بگویی: «چه لباس قشنگی پوشیدی!» و این محبت و توجه شما مرا پرتاب می کند به ۴۰ سال پیش که یواشکی به مادر می گفتی: «در بعضی احادیث آمده که پدر وقتی وارد خانه می شود، اگر دختر یا پسری دارد، ابتدا باید دختر را در آغوش بگیرد و به او توجه بیشتری كند. مثل حضرت رسول صلوات الله علیه وآله که هر روز به در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها می رفتند و به او ابراز محبت می کردند. یعنی این که زن حتی با وجود همسر، باز هم نیاز به حمایت عاطفی دارد. دختر نیاز به دیده شدن دارد. تمایل به زینت آرایی و خودآرایی دارد و این نیاز باید داخل خانه و توسط پدر تأمین شود و دختر باید به خاطر همین نیاز از پدر، جملات محبت آمیز بشنود.» بابای مهربانم! دلم آرزوی محال می خواهد؛ دلم می خواهد دوباره آن روزهای بی غل وغش دوران کودکی، دوباره آن با تو بودن هایم پررنگ شوند، اوج بگیرند. دلم می خواهد مثل همان جوانی هایت که می گفتی مغزم مثل کامپیوتر کار می کند! همه چیز را به خاطر بیاوری و دوباره صدای غش غش خنده های من و تو در خانه بلند شوند... خیلی دلم می خواهد...شاعر هنوز می خواند و چشم های پرچروک شما خیس تر شده، من هم با او زمزمه می کنم؛ «زخمی ام التیام می خواهم... التیام از امام می خواهم... السلام علیک یا ساقی... من علیک السلام می خواهم...» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
خبر خوب، خبر بد فائقه بزاز اعلام عفو عمومی توسط رهبر معظم انقلاب در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران یک خبر بسیار خوب و خوشحال کننده بود. خبری دلگرم کننده که شاید آن طور که باید و شاید توسط رسانه ها بازتاب داده نشد. انگار نان بسیاری از رسانه ها به خصوص رسانه های کمتر رسمی در بیشتر مانور دادن روی اخبار زرد و منفی است. البته اخبار زرد هم تا مشتری نداشته باشند قدرت مانور پیدا نمی کنند. درواقع این اقبال مخاطبان به اخبار منفی است که فرصت جولان رسانه ها روی این قبیل اخبار را فراهم می کند. ناگفته نماند بازتاب اخبار منفی هم جایگاه ویژه خودش را در رسانه دارد و اگر نباشد چگونه مردم و به خصوص مسئولان از بروز مشکل و ناهنجاری اطلاع پیدا کنند؟ مسکوت ماندن این خبرها عوارض دارد اما رویکرد رسانه بر دروازه بانی خبر است و لازم است تمرکز اخبار بر ارائه راهکارهای کارشناسانه برای مدیریت مشکلات و بحران های جامعه باشد. در این راستا یکی از اخبار مهم منفی که اتفاقا ناامنی به همراه دارد بی حجابی در سطح جامعه به عنوان موردی است که مطالبه عموم جامعه است. اگرچه مورد تأکید است که افراد بی حجاب و هنجارشکن دشمن مردم نیستند و نباید انگ ضد انقلاب به آن ها زد اما واقعا زنانی که کشف حجاب می کنند راجع به شرع و قانون بی اطلاعند و با مقوله حجاب آشنایی ندارند و نمی دانند قانون جامعه درباره حجاب چه می گوید؟ یا می دانند و عناد می کنند و لجاجت به خرج می دهند؟ یعنی هنوز لزومی به مواجهه قانونی با این قشر نیست و هنوز هم باید کنار فر هنگ سازی مدارا کرد؟! هنوز روزهای سختی را که اراذل واوباش آتش سوزی ها راه انداختند، جوانان مردم را وحشیانه به شهادت رساندند و چادر از سر برخی کشیدند فراموش نکرده ایم و یادمان نرفته تاوان این شلوغ بازی ها را مردم دادند و میدان را خالی نگذاشتند و با دست های خالی از ارزش های اخلاقی دینی جامعه دفاع کردند. اما با مشاهده کشف حجاب عامدانه و آزادانه یک اقلیت به خصوص در مکان های دولتی به نظر می رسد حرف همان اقلیت به کرسی نشسته است. قابل توجه مسئولین این که نگاه فرهنگی به حجاب، نگاه همه ماست و مطالبه همه ما اهتمام دولت و مجلس به فرهنگ حجاب و عفاف و مقابله امنیتی با دشمنی است که به سبک زندگی دینی زن ایرانی چشم طمع دوخته است. امروز متأسفانه ما حتی در ذیل نگاه فرهنگی شما، هیچ کار میدانی خاصی برای مقابله با بی حجابی گسترده در دانشگاه ها، شهرداری ها و فرهنگسراها و حتی نمایشگاه های دولتی نمی بینیم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
به سبک بشکن و بالا بنداز فائقه بزاز ۲۲ بهمن هم گذشت و روسیاهی به زغال ماند. مردم برای کم کردن روی ضد انقلاب و براندازان مؤثرتر و چشم گیرتر در راهپیمایی این جشن حاضر شدند. اما نکته ای هم در این جشن وجود داشت که خاطر من و خیلی از مردم دیگر را آزرد که نشان از کج فهمی برخی جایگاه ها در چگونگی تزریق شادی به مردم دارد. البته این موضوع تنها مربوط به جشن پیروزی انقلاب نیست و متأسفانه در خیلی از مراسمات و مناسبت های ملی دیده می شود. برحسب اتفاق جلو جایگاه یکی از اپراتورهای تلفن همراه ایستاده بودم و کودکان گروه سرود، مشغول اجرای برنامه بودند. بعد از اتمام کارشان مجری برای گرم کردن بیشتر فضا از مسئول پخش خواست آهنگ تند یکی از خوانندگان را با صدای خیلی بلند، بگذارد. از آن اجراهای شلوغی که معمولا در مجالس عروسی استفاده می شود و نه موزیک تندش و نه متن آن مناسبتی با جشن انقلاب نداشت. بعد سکوی مقابل هم در رقابت و شوخی با این جایگاه شروع به پخش موسیقی تند خواننده دیگری کرد و دو مجری هم با هم شوخی می کردند که، الان می آیند و جمع‌آوری می کنند! البته این پخش ها تنها مربوط به این دو جایگاه نبود و می شود گفت روح کلی حاکم بر اکثر جایگاه ها همین بود. تا جایی که برخی مردم متدین به خاطر وجوب ترک مجلس گناه، از آنجا دور می شدند. حال سخنم با مسئولین فرهنگی است. این که بسیاری از مردمی که پای کار انقلابند از قشر متدین و مذهبی جامعه هستند و بر حسب وجوب شرعی، به قصد قربت و با نیت دفاع از اسلام و ارزش های دینی در راهپیمایی حاضر می شوند و واقعا مسئولین فرهنگی نمی دانند این سبک موسیقی حرام است؟! مردمی که برای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی حاضر می شوند هدفشان با کسانی که برای حضور در کنسرت بلیط خریده اند یا مهمانان جشن های عروسی و تولد یکی نیست و قطعا به قصد شادی با چاشنی بزن و بکوب در راهپیمایی حاضر نمی شوند پس علت اصرار بر وجود دستگاه های موسیقی با صداهای آن چنانی چیست؟! انگار متولیان برگزاری مراسم سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی یادشان رفته فرهنگ سازی، «فرهنگ بازی» نیست! هر اقدامی متناسب با ظرفیتی که دارد می تواند از ناهنجاری ها جلوگیری کند و یا ارزش ها را در میان مردم نهادینه کند و اتفاقا فضاهایی مانند جشن پیروزی انقلاب بستری عالی برای ارج نهادن به ارزش های دینی و اسلامی و ملی است تا این رویداد را متعالی کند. البته بماند که بعدتر شنیدیم به دنبال درخواست های ملتمسانه برخی از متولیان و مسئولان ساده لوح، برخی دیگر با ذوق زدگی خبر از برگزاری مجدد کنسرت های مبتذل خواننده های قهر کرده می دهند. آن هم در فضاهای وابسته به شهرداری مثل برج میلاد و با چاشنی همان شعارهای ویرانگر زن، زندگی، آزادی! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
تقدیم به سینه چاکان! فائقه بزاز حتما همه شما هم به این سندرم مبتلا هستید. این که موقع خانه تکانی، مرتب کردن انباری تان به جای یکی دو ساعت، ۶ ساعت طول بکشد. چون میان کتاب ها و دفترها و تقویم های کهنه غرق می شوید و با مرور خاطرات، دلی از عزا درمی آورید. من هم کتاب قدیمی «ماری انتوانت» را پیدا کردم؛ رمانی بر اساس زندگی آخرین ملکه فرانسه قبل از انقلاب کبیر فرانسه، و دوباره نگاهی به آن انداختم. به خصوص که این کتاب یکی از اولین رمان هایی است که در روزگار نوجوانی خواندم و از خواندنش وحشت کردم! انقلابی با کشتارهای عجیب و غریب و غیر قابل توصیف و اعدام هایی با گیوتین! که حتی گردن پادشاه و همین ملکه هم زیر تیغش رفت. ماری انتوانت اشراف زاده، ولخرج و خوش گذران بود و از روند جامعه اش آگاهی چندانی نداشت. انقدر مردم فرانسه از او بیزار بودند که جمله خنده داری را هم به او نسبت داده اند؛ گفته شده زمانی که صدای انقلاب فرانسه بلند شده بود وی از کسی پرسید: «مردم چه می خواهند؟ آن شخص پاسخ داد: «نان ندارند» و ملکه گفته بود: «خب کیک بخورند!» فرایند تبدیل شدن فرانسه از سلطنت به جمهوری حدود ۱۰۰ سال طول کشیده. انقلاب کبیر هم قرار بود ضد سلطنت باشد اما نشد و چند سال بعد از این انقلاب مردمی، سلطنت ناپلئون شروع شد. سلطنت مطلقه کامل. بعد هم به کلی انقلاب فراموش شد. کلا هر گروهی می آمدند با جنگ و خونریزی قدرت را دست گرفتند. تا ۱۷۹۲ خونریزی های فراوانی انجام شده. انقلابی ها تا ده سال پشت سر هم زیر تیغ گیوتین می رفتند یا با فجیع ترین حالت ها کشته می شدند. حتی به جسد این افراد رحم نمی کردند. جایی در کتاب ماری انتوانت آمده که کشاورز خشمگین فرانسوی روده یکی از کشته شده های سلطنت را درآورده و مثل کمربند چند بار دور کمر خود پیچیده بود! انقدر هرکس روی کار می آمد رهبران انقلاب قبلی را می کشت که این اصطلاح باب شد که انقلاب فرزندان خود را می خورد! تا ۱۷۹۹ و روی کار آمدن ناپلئون که دیکتاتوری کامل شد این جنگ و جنایت داخلی ادامه داشته. ناپلئون انقلابی نبود، نظامی بود. و او هم با کشتن مخالفان یک دیکتاتوری کامل ایجاد کرد و تا چهل سال پس از آن همین روند ادامه داشت. ده سال نخست جنگ قدرت. بعد هم اوج قحطی و مشکلات اقتصادی. در این ده سال ده بار قانون اساسی نوشته می شود. یعنی تقریبا سالی یک قانون اساسی. فرانسه ۴۰ سال بعد از انقلابش رفت سراغ استعمار. هند اولین مستعمره فرانسه بود که انگلستان با او جنگید و با کلی کشته، این کشور را از آن خود کرد. فرانسه، مراکش، تونس، الجزایر هم مستعمره فرانسه بودند. وقتی مردم الجزایر برای استقلال کشورشان انقلاب کردند، سر معترضین و رهبرانشان را که ۱۸۰۰۰ نفر می شد با تیغ گیوتین از بدن جدا کرد و به کشور خود برد که هنوز هم در موزه ای از آن جمجمه ها نگهداری می کنند! حق رأی به زنان هم بیست سال پس از انقلاب فرانسه به تصویب رسید. حتی این حق برای همه مردها هم نبود. تا مدت ها حق رأی بر اساس میزان ثروت بود و افراد باید مالیات معینی پرداخت می کردند تا حق رأی پیدا کنند. سندرم خانه تکانی شب عید این بار دوباره اطلاعاتم را به روزرسانی کرد. روایت هایی که تقریبا همه مردمی که اهل تاریخ اند از آن اطلاع دارند. ولی هنوز هم عده ای سینه چاک، فرانسه را مهد دمکراسی و عشق و آزادی می دانند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
دمیدن هوای تازه با کوک چهارم فائقه بزاز سال های درازی به عمر دنیا، زمستان می رود بهار می آید و روسیاهی به زغال می ماند. زمین خسته از ظلم ها، بی عدالتی ها و رنج ها نفس تازه می کند و از خواب عمیق بیرون می آید تا این مجال عظیم و زیبا فرصتی دوباره برای آدمیان باشد و این تازه شدن ایام به ما نهیب می زند که می توان از نو شروع کرد، زندگی را دوباره رونقی تا++زه بخشید و چنان کرد که انگار با تمام حقارتمان برای انجام تمام و کمال تازه ها، در مرکز عالم ایستاده ایم. با این بیان یاد تمثیلی فاخر از استاد به تمام معنا علامه محمد تقی جعفری افتادم. علامه جایی با آن لهجه شیرین شرح می دهد که؛ «کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد، کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان. مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود. کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت، کوک سوم و تمام. اما با نگاهی عمیق در می یابد اگر چه کار تمام است، ولی اگر یک کوک دیگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش، کفش تر خواهد شد. از یک سو، قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند. او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است. یک دو راهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده، روی خط توافق و قانون راه رفته، اما اگر بزند، صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. پس تصمیمش را می گیرد و کار تمام شده را تمام تر می کند.» حالا در این نفس کشیدن های جدید ماییم و کوک های ناتمام. دنیا پر از فرصت کوک چهارم است. می شود در این دوراهی ها و دودلی های گاه به گاه، دل یک دله کرد و پیام محبت الهی را به وسیله سربرآوردن چمنزارها و گل ها به بندگان او رسانید. این طراوت وزیدن نسیم های عطرآگین بهاری پیامی زیبا برای کسانی که زندگی آگاهانه ای دارند آورده اند که با شوق فریاد می زنند: «ای خاک نشینان زمین و ای رهگذران حیات! همان گونه که خزان و زمستان کره خاکی بهاری حیات بخش به دنبال می آورد همچنان خزان زندگی و زمستان مرگ نوید فرا رسیدن بهار ابدیت را که رو به دیدار خداوندی دارید می دهد.» راستی! یادم رفت بگویم که استاد جعفری بعد از پایان کلاس شرح مثنوی گفته بوده: «من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی رسیده ام که رسالت هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه می شود و آن کوک چهارم است.» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
امید، زیر پوست دغدغه فائقه بزاز آقای قرائتی عزیز و شیرین سخن، که خدا حفظشون کنه چندین سال پیش صحبتی داشتن، نقل به مضمون، که همه چیز ما برعکسه، تو دوران دبستان که بچه ها کودک هستند دخترها و پسرها در مدارس جداگانه درس می خونند و دوران دانشگاه که تو اوج امیال و احساسات هستند بی پروا، کنار هم تحصیل و کار گروهی می کنند. شاید همان روزها ایشون و خیلی دیگر از کارشناسان دلسوز و دغدغه مند آسیب اصلی را در مدل محیط های آموزشی می دانستند و نتیجه هم همین شد که دیدیم.‌ اصلا از موضوع اختلاط گذشته، چرا باید دختر خانم ها تو سنینی که سن کودکی یا نوجوانی و بلوغه و میل زیاد به دیده شدن در وجودشون فوران میکنه سر کلاس با روسری و مانتو و مقنعه حاضر بشن؟ اگرچه که برای هر محیط آموزشی لازمه که قوانین و مقررات خودش رو داشته باشه و با خونه ی خاله فرق می کنه اما از حق نگذریم گاهی محیط های آموزشی مدارس گیرهای چند پیچی به بچه ها یا حتی والدینشان می دادند و می دهند که تمامشان می شوند یک مشت کابوس های دوران مدرسه، تا سالیان سال. کابوس هایی که می تواند به انزجار بچه ها از حجاب و پوشش هم منتهی شود. از این تجربه ها هر کدام از ما کم نداریم، این که یک سوء رفتار یا بدرفتاری در الگوسازی باعث شده زخمی گوشه دلمان جاخوش کند و هیچ وقت ترمیم نشود. یکی از همین دانش آموزان قسم می خورد که انقدر خاطره تلخ و دردناک از دبیرستانش داره که به محض فارغ التحصیلی میره و از یک کیلومتری اونجا هم رد نمی شه. یا مادری می گفت تو یکی از دبستان های مذهبی شهر دخترخانم ها اجازه دارند بدون روسری باشند چون هیچ مردی داخل مدرسه رفت وآمد نداره و محیط صددرصد زنانه است اما دخترها به هیچ وجه اجازه ندارند حتی یک بند انگشت از موهایشان را کوتاه کنند. این تازه یکی از دم دستی ترین قوانین مدرسه بوده و آن مادر می گفت بعد از یک سال تحصیل، دخترش را که مبتلا به افسردگی شده بوده به جای دیگری منتقل کرده اما حتی گاهی که مجبورند از خیابان منتهی به آن مدرسه عبور کنند، مادر و دختر هر دو دچار تپش قلب می شوند! کسی هم می گفت چرا بیشتر مدارس اجازه نمیدن دانش آموزان کفش یا روسری رنگی بپوشند حتی اگر شده در ایام و اعیاد خاص؟ چرا همیشه روح دل مردگی تو مدرسه ها حاکمه و بیشتر بچه ها غروب های جمعه برای فرارسیدن شنبه و رفتن به مدرسه عزا می گیرن؟! نمی خواهم تمام مشکل ناهنجاری ها، بی حجابی ها و بدن نمایی های امروز رو که البته از طرف قشری اندک و محدود ارائه می شود و روی چهره عفیف و نجیب شهرهایمان چنگ می کشد فقط و فقط گردن مدل سیستم آموزشی مان بیندازم که مطمئنا برآیند چندین و چند مؤلفه سبب بروز چنین رفتارهایی شده اما بخش مهمی از ناهنجاری های امروز حاصل بی تدبیری یا افراطی گری های مدیران و مربیان آموزشی دوران مدرسه است. ناگفته نماند هنوز آنچه از نمای حقیقی جامعه به دست می آید ظهور و بروز اصالت، دینداری ،حیا و عفت است. هنوز دین و اخلاق ، حتی میان کسانی که در ظاهر شئونات را تمام وکمال رعایت نمی کنند مهم است. قاب هایی تماشایی از سفره های افطاری که در میادین و معابر گسترده شده یا اجتماعاتی که به مناسبت اعیاد مذهبی برپا می شوند حاکی از همین نکته است؛ چه بسا دختران و زنان کم حجابی که روزه اند ونمازگزار و... اما حجاب هم مورد تأکید شهداست و هم ریشه در عمق وجودمان دارد شاید برای همین هم هست که از مشاهده عدم رعایت آن توسط یک اقلیت محدود، بسیار بسیار آزرده می شویم و نگرانیم مبادا با دسیسه های دشمن و سوءاستفاده هایش از ناآگاهان، به برهنگی دوران جاهلیت مدرن پیش از انقلاب برگردیم یا پروژه اندلس سازی تکرار شود... که البته این نگرانی ها هم به جاست. اما یادمان باشد امید و مهربانی معجزه می کند. هر چند که امید، این تنگ بلورین و درخشان زندگی، این درخت تنومند، دشمنانی سرسخت دارد. درخت تنومند امید میان گسل ها و دو قطبی هایی که در میانه های شلوغ بازی ها و زیاده گویی های اغیار تمام قد ایستاده و به دشمن که می خواهد ما را به جان هم بیندازد دهن کجی می کند و در این میان ما چه کسی را داریم غیر خودمان؟ همسایه هایمان؟ دوستان و آشنایانمان،همکارانمان و هم میهنانمان؟... هر چند که ممکن است در ظاهر با ما فاصله داشته باشند. این پهنه وطن است، جان است و خیرش را می خواهیم. پس مدارا می کنیم، اندیشه و تدبیر به خرج می دهیم تا امید در ایران زنده بماند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
آدم‌ها؛ آن روزها و امروز فائقه بزاز در مقایسه با بقیه انقلاب های دنیا که بر پایه خشونت، کشتار و کودتا شکل می گیرد، انقلاب اسلامی ایران به دلیل تکیه بر آرمان های اصیل دینی و هویت مردم سالارانه آن کمترین میزان خشونت را داشت که آن هم مربوط به گروهک منافقین بود. از سوی دیگر به فاصله کمی از انقلاب یک جنگ فرسایشی از سوی غرب و عراق به ایران تحمیل شد تا انقلابیون یک دشمن مشترک داشته باشند. با این وجود بودند کسانی که در همان دوران ابتدای انقلاب و شکل گیری حکومت و نظام اسلامی به افراطی گری بپردازند و با اقدامات خودسرانه و مغایر با اصول و احکام اسلامی نظریه های التقاطی جاهلانه بدهند و خودسرانه آن ها را اجرا کنند. مثلا موهای بلند را قیچی کنند یا کراوات افراد را بچینند یا به دستان عریان مردانی که آستین کوتاه پوشیده اند رنگ بپاشند. همان افراطی که در نهج البلاغه نکوهش شده و مولا امیرالمؤمنین آن را هم راستا با تفریط، از نشانه های جهل و جاهلیت دانسته اند. اخیرا و در بحبوحه شرایطی که اغتشاشات را پشت سر گذاشتیم و جامعه بعد از گذراندن این دوران تلخ تا حدودی در حال پوست اندازی دوباره است اظهارات صورتی برخی افراد که اتفاقا از سوابق خاصی در حوزه رسانه و حوزه برخوردارند عجیب است مثل حکایت آقای مهدی نصیری مدیر مسئول اسبق کیهان. در آشوب طلبی های اخیر دشمن با صراحت اعلام کرد هدفش چیزی فراتر از حجاب و روسری زن ایرانی یا مرگ یک دختر جوان است؛ اما انگار برخی تلاش کردند تا نشنوند و به جای هم درد شدن با اکثریت جامعه که حجاب و پوشش را خط قرمز می دانند نظام و قوانین را زیر سؤال ببرند و با تقطیع روایات ماهیت و فلسفه حجاب را انکار کنند! به دنبال این انکارگرایی ها از سوی عده ای از جمله آقای نصیری، خاطره ای درباره ایشان در زمانی که مسئولیت موسسه کیهان را بر عهده داشتند از قول تقی دژاکام نقل شده که جالب توجه است، «مردادماه سال ۱۳۶۹ بود. آن روز ناصر بهرامی راد یکی از دوستانی که تازه به سرویس اندیشه های روزنامه آمده بود مطلب خوبی درباره مادام کوری شیمی دانی که تحقیقات مؤثری درباره رادیواکتیو داشت، نوشته بود. مطلب خوبی بود و گفتم آن را به خانم قدوسی تایپیست گروه بدهد تا برای چاپ در صفحه آماده کنیم. مطلب را به دوست خوب و هنرمندم علی رضایی هم که آن موقع طراح جوان و صاحب سبک و امروز مجسمه ساز خوبی است، دادم که برای آن طرح بکشد. فردای آن روز وقتی کار تمام شد و صفحه را برای امضا پیش آقای نصیری مدیرمسئول وقت روزنامه کیهان بردم، خوب به صفحه نگاه کرد و گفت: «مطلب خوبی است؛ اما طرح را عوض کن.» فکر کردم در جزئیات طرح مشکلی وجود دارد یا تصویر ماری کوری خوب از آب درنیامده است، اما وقتی گفت چرا مادام کوری را بدون حجاب کشیده است، هم خنده ام گرفت و هم تعجب کردم! آخر مادام کوری مسیحی لهستانی که یک صد و خرده ای سال پیش زندگی می کرده چرا باید سرش روسری می کردیم؟ آن هم در طرح و نه در تصویر؟! آن هم در شرایطی که شبکه های مختلف تلویزیونی در فیلم و سریال و مستند و... زنان خارجی را با همان حالت بدون حجاب نشان می دهند! گفتم: «آقای نصیری! مادام کوری را با حجاب کنیم مردم می خندند»؛ راستش را بخواهید خجالت هم می کشیدم که او را آن هم در قالب طرح باحجاب کنیم. اما آقای نصیری کوتاه بیا نبود. به سرویس برگشتم و ماجرا را به دوست طراحمان گفتم. رضایی که اتفاقا دامغانی هم بود و فکر کنم به دلیل همین آشنایی با آقای نصیری دامغانی به کیهان راهیافته بود، بیشتر از من تعجب کرد و البته ناراحت شد. هرچه به او گفتم که مادام کوری را با حجاب بکشد قبول نکرد و گفت این کار توهین به من و به خوانندگان روزنامه است. گفتم: «صفحه، گیر طرح توئه»؛ گفت: «یک کاری اش می کنم.» و شروع کرد طرحی دم دستی از وسایل آزمایشگاهی شیمی کشید و داد و کلا خانم مادام کوری را از طرح حذف کرد. طرح را به آقای نصیری نشان دادم؛ فهمید که این جور طرح کشیدن نوعی اعتراض است؛ اما چیزی نگفت و صفحه را امضا کرد.» شاید بخشی از وضع حجاب الان جامعه ما به دلیل همین افراط ها، بی توجهی ها و بدسلیقگی های مدیران و دستگاه های اجرایی و مسئول است که با عملکرد اشتباهشان بدترین تصویر را از یک واجب زیبای الهی در اذهان مردم ترسیم کردند. و آخر هم خودشان منکر اعتقادات قبلی شان شده اند و در حال حاضر هم مخالف حجاب و الزام به حجاب هستند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
آن‌ها؛ همه چشم فائقه بزاز دبیرستان که می رفتیم دفتر دلنوشته مد بود. عید نوروز که تمام می شد و روزهای بلند سال ما را در آغوش می کشید فکر و ذکر تهیه یه دفتر دلنوشته برای نوشتن یادگاری با موضوعات خاص می افتاد به سرمون. بالای هر صفحه با خطوطی که سعی می کردیم در اوج زیبایی و وزانت باشد موضوع دلخواهمان را می نوشتیم؛... آرزویت را بگو، بهترین خاطره، به کجاها سفر کرده ای و بهترینشان، حرف دل، مادر برایت عزیزتر است یا پدر و... بعد دفتر را یک هفته ای می سپاردیم به دوستانمان تا حرف هایشان را بنویسند. یادم هست یکی از دوستانم برای موضوع سنگین ترین فشار نوشته بود: «جوان کر و لالی را تصور کنید که تحت سخت ترین فشار است و مثل همه آدم ها دوست دارد فریاد بزند... فریادی که نمی تواند.» دوستم چقدر خوب برایم در دفترم نوشته بود؛ درد را باید فریاد کنیم اما وقتی درد دیگری داریم، نمی شنویم و توان گفتن نداریم، درد مضاعف می شود. تو شب های قدر که برنامه مداحی و مناجات خوانی محمود کریمی در حرم رضوی پخش می شد، با رابط ناشنوایان و به صورت زنده، دوباره داغ دلم تازه شد. رابط ناشنوایان جایی ایستاده بود و آن ها همه چشم دوخته بودند به لب هایش و حرکاتش... و موقع تکرار فراز «سبحانک یا لا اله الا انت...» دست ها بالا می رفتند و با تکان های مخصوص انگشتان در فضا به پرواز درمی آمدند. اشک ها روی گونه ها جاری بود و قرآن ها بر سر، انگار می خواستند زیر سایه قرآن برای همیشه دنیا باقی بمانند. انگار قرآن گوش و لب و چشم و دهانشان شده بود. با خودم فکر کردم وقتی تمام دنیایت را خاموشی فرا می گیرد و حتی از شنیدن صدای دلنشین مادر و پدر محروم می شوی، وقتی نمی توانی صدای طبیعت و پرندگان را بشنوی و یا حتی نمی توانی صداهای دلخراش خیابان های شلوغ و پرترافیک را بشنوی و تمام دنیایت در سکوت خلاصه می شود، چقدر قرآن به سر گرفتن و در سایه قرآن «الهی العفو» گفتن جذاب و آرامش بخش است. بعد یاد درد دل های دیگرانی افتادم که می شناسم و نمی شناسم. یکی از لحاظ مالی بی دغدغه است و خیلی ها حسرت شرایطش را می خورند اما تمام پول و امکاناتش را خرج فرزند بیمارش می کنه، اون یکی مستأجره و هر سال دلش به خاطر تمدید قرارداد در تکاپوئه، دیگری گرفتار یه دعوا تو فامیله، اون یکی شوهرش برای کار مهندسی رفته عسلویه پروژه گرفته ۶ ماه سال پیش زن و فرزندش نیست و دیگری مجبوره برای اضافه کاری هر روز بعد از تمام شدن ساعت کار قراردادی اش تازه سوار قطار بشه و بره اضافه کاری... اما همه شان از همان ناشنواهایی که فریادشان در اشک و سکوت است تا آدم های صحیح و سلامتی که در حال دویدن برای رفع گرفتاری هایشان هستند همه شاکر خدایند و الهی العفوشان می رود تا اوج آسمان. چون همه شان می دانند گرفتاری قسمتی از زندگی است. لحاف دنیا کوتاه است. نمی توانی کامل خودت را با آن بپوشانی. روی پایت بکشی، سرت بیرون می ماند. روی سرت بکشی، پاهایت بدون لحاف می ماند. دنیا همین است. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
برای تویی که نمی‌شناختمت فائقه بزاز از حضور در کوچه و خیابان دل خوشی نداریم و بسته به ضرورت سر از مکان های عمومی درمی آوریم. من هم یکی از همین دلزده ها، که بسته به ضرورتی سوار اتوبوس بی آرتی شدم. نشسته بودم و غم بزرگی به دلم چنگ زده بود. گرفتاری های روزمره یک طرف دلم لانه کرده بود و سمت دیگر، اندوه ماتم مادری که قلب پسر جوانش را چند کفتار خیابان گرد با چاقو دریده بودند. انگار شعله های داغ مادر در از دست دادن جوانش، کنج دل مرا هم می سوزاند. چند دختربچه مثل همان ها که کنج آن خیابان تاریک اسیر چند پسر شدند، از پله های اتوبوس بالا آمدند، سرخوش از روزگار جوانی و فارغ از تمام دردهای دنیا می گفتند و می خندیدند و مقنعه هایشان روی شانه هایشان رها بود... داغ دلم بیشتر تازه شد. اما انگار آن حاج خانوم دوست داشتنی قرار بود پیامبر خدا باشد. عینک بزرگی به چشمش بود و لبه ی چادر کشدارش روی ابروهاشون چسبیده بود و صورتش از مهربانی برق می زد. حاج خانم به یکی از دخترها گفت: «کیفت سنگینه بده من.» دختر امتناع کرد و حاج خانوم اصرار، دختر راضی شد و چشماش درخشید، کوله اش واقعا سنگین بود، همین که کیف داشت به دست حاج خانوم می رسید یکهو پیرزن مادرانه و مهربانانه دست دختر رو گرفت و بوسید. من به جای اون دختر پر از شگفتی شدم، سرخ شدم، چشمام پر اشک شد، آب شدم... انگار دختر هم همینطور، وقتی پیرزن بعد بوسه داشت می گفت؛ الهی قربونت بشم مقنعه ات رو سرت کن. دختره هم شرمنده شد؛ چشمی گفت و مقنعه را سرش کرد، دوستاشم همین کارو کردن. با خودم فکر کردم این هم یه مدل رسالت و پیامبریه که فقط از دست همین تیپ افراد برمیاد. امربه معروف مدل های دیگه هم داره که هر کسی باید بنشینه و با خودش فکر کنه کدوم مدلش به من می خوره یا من از پس کدوم مدلش برمیام. هر کسی باید بنشینه و فکر کنه و توانایی اش رو تو این زمینه بسنجه تا فردای قیامت مجبور نشه سرش رو جلوی «حمید الداغی» پایین بندازه و خجالتش رو بکشه، به نظرم همین که فلان مسئول و بهمان مدیر اجرایی خجالت «حمید الداغی» و «آرمان» و «روح الله» رو می کشند، کافیه. مرحوم دکتر شریعتی تو کتاب «امت و امامت» می گوید: «غربی ها چندین دهه بین ملت های مسلمان کار کردند تا مفاهیم غیرت و تعصب را از اعتبار بیندازند و این دو کلیدواژه را منفور کنند تا جایی که مسلمانان شرم کنند از اینکه بگویند ما غیرت داریم، ما تعصب داریم. شریعتی می گوید اول این مفاهیم را لگدمال و بی اعتبار و منفور کردند، بعد توانستند ممالک اسلامی را استعمار و استثمار کنند. مردمانی که غیرتمند و متعصب نباشند، راحت تن فروشی و وطن فروشی می کنند؛ چوب حراج به ناموس و وطن و ارزش ها می زنند.» حالا بخشی از جامعه و قشر جوان ما تحت تأثیر همین تخریب ها و القاها، بی تفاوت شده اند. گاهی خون امثال «حمیدرضا الداغی»، مثل یک تازیانه، وجدان های خفته را بیدار می کند که بدانیم اصل غیرت یعنی حاضریم جان مان را بدهیم تا دختر دیگری ــ ولو بدپوشش ــ اسیر گرگ ها نشود. یعنی برایمان جا بیفتد غیرت یعنی این که در برابر ظلم و زورگویی نباید بی تفاوت بود. با خودم فکر می کنم اگر آن دو دختر ماجرا هم پوشش کامل داشتند باز هم آن پسرها جرأت می کردند سراغشان بروند و راحت دست به گردنشان بیندازند و آن ها را با خود کشان کشان ببرند؟ حمید آقا! ای کاش یک جو از غیرت تو را قدرت نشینان منفعل و منبرنشینان صورتی و توجیه گر داشتند. آن هایی که با دستمزدهای کلان در مسندی نشسته اند و قرار است برای ارزش ها، فرهنگ و عفاف کاری کنند و نمی کنند و اقتدارزدایی می کنند. تعلل می ورزند و توجیه می کنند. انگار این ها، بازی گردانان پشت صحنه کلیپی بودند که از دیشب به دل همه مردم چنگ انداخته است. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
خودمان به داد خودمان برسیم فائقه بزاز حق بگوییم؛ گرانی بیداد می کند اما مردم هنوز پای کارند، سیل جمعیت مشتاق برگزاری نماز عید فطر هم همین را می گوید. اما همین مردم که اکثرشان از طبقه متوسط و ضعیف هستند زیر بار فشار گرانی کمر خم کرده اند و به نظر می رسد بین همه مشکلات، اجاره خانه سنگین ترین بار آن ها شده است. اخبار نیز خبرهای امیدوارکننده ندارد و تنها آمار و ارقام تورم و نرخ افزایش اجاره بها را مطرح می کند. تحلیل گران می گویند: مالکیت خانه یک نیاز اساسی انسان است، اکثر مردم مالکیت خانه را یک سرمایه گذاری خوب می دانند و معتقدند که این بهترین راه برای جمع آوری ثروت است که می تواند به نسل های آینده منتقل شود. بنابراین معضل بزرگ اجاره در درازمدت این است که انباشت ثروت به تأخیر می افتد و این بر اعتبار افراد نیز تأثیر می گذارد. اگر مردم از نسل های گذشته الگوبرداری کنند و برای حضور مسکن ارزش قائل شوند، فقدان خانه شخصی برای مردم بسیار ناامیدکننده خواهد بود. تحلیل های روانشناسان در مورد عواقب نداشتن خانه شخصی نیز خواندنی است. آن ها می گویند زمانی که احساس می کنیم از همسالان خود عقب افتاده ایم یا خود را با نسل های قبلی مقایسه می کنیم، می تواند بسیار ناراحت کننده باشد. این می تواند روابط ما با افراد دیگر را بی ثبات کند. به خصوص اگر احساس کنیم که عملکرد مالی آن ها از ما بهتر است. اما در این میان اتفاق خوب هم خودنمایی می کند مثل همان استقبال عظیم مردم از نماز عید. خانمی می گفت: «مدتی هست که دنبال اجاره مسکن هستیم، با توجه به اینکه شغل همسرم کارگری است و از حقوق کافی برخوردار نیستیم سخت و طاقت فرساست که بتونیم خونه استیجاری مناسبی گیر بیاریم، قیمت ها شدیدا بالا و فاقد ارزش ملک است. اخیرا به دنبال خانه جهت اجاره و رهن به بنگاهی مراجعه کردیم با حداقل پولی که داشتیم ما را به خانه ای محقر معرفی کردند. برای بازدید و انتخاب به خانه رفتیم، در زدیم کودکی از پشت در گفت مامانم خونه نیست. سر کار رفته، شما ساعت ۸ شب بیاید. ساعت ۸ شب مجددا جهت بازدید خانه به آنجا رفتیم تا خانه را به جهت اجاره ببینیم. خانمی با دو بچه ۹ سال و ۵ سال در آنجا سکونت داشت. گفت همسرم فوت کرده و من در تولیدی لباس مشغول به کارم و از صبح تا ۸ شب که آنجا می روم و کودکانم در خانه تنها می مانند، به آن ها گفتم تا من نیامدم در را به روی کسی باز نکنید. گفتم خب ان شاءالله کی زمان تخلیه تون هست، چون ما اینجا را پسندیدیم. آن خانم گریه اش گرفت و گفت: خواهر من جز اینجا جایی ندارم، چون صاحب خانه مبلغ اجاره و ودیعه را بالا برده و من نمی توانم با مزد خیاطی مبلغ موردنظر را بپردازم مجبورم که از اینجا بروم اما با پولی که دارم جایی را نمی توانم پیدا کنم... ناراحت شدم و خودم را جای او گذاشتم به بنگاه مراجعه کردم و موضوع را با بنگاه در میان گذاشتم، گفتم صلاح نیست که این خانم با دو بچه به خاطر اجاره بها و پول ودیعه در این اوضاع گرانی بی سرپناه شوند و ما آن خانه را اجاره بگیریم و آن ها را آواره کنیم. اگر امکانش هست با صاحب خانه صحبت کنید و با همان مبلغ سال قبل در آن خانه بنشینند. صاحب بنگاه هم از این قدم خیر من استقبال کرد و با صاحب خانه آن زن صحبت کرد و تصمیم گرفتند که دوباره امسال آن ها آنجا بمانند و اجاره بها را افزایش ندهند. با اینکه خودم به شدت نیازمند به خانه هستم و وقت کافی برای ماندن در خانه فعلی خودم را ندارم و به آن خانه احتیاج مبرم داشتم، اما خیلی خوشحال بودم که توانستم از آواره شدن خانواده بی سرپرست جلوگیری کنم. این روزها کسی به داد کسی نمی رسد و کسی به کسی رحم نمی کند. برای همدیگر قدم خوب برداریم تا خدا برایمان خوب بخواهد؛ برای هم دعا کنیم، چون روزی به دعای هم محتاج می شویم؛ خودمان به داد خودمان و هم نوعان مان برسیم. بیایید مهربانی را از خودمان شروع کنیم تا حال مان خوب شود و روزهای خوب را به هم هدیه بدهیم تا روزهای همه مان خوب شود. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
اندوهی که اسرارش را نمی‌دانستیم فائقه بزاز امید معجزه می کند. اما متأسفانه این گنج بی بدیل زندگی هر روز و هر لحظه در قربانگاه صفحات شبکه های مجازی سلاخی می شود. اینجا امید، دشمنان سرسختی دارد؛ در اینستاگرام محکومیم صفحه هایی عجیب و غریب را باعناوین خوشبختی و سبک زندگی ببینیم؛ دیگر همه گزارشگرهای خفن شده اند! زندگی های لاکچری، ماشین های آخرین مدل، خانه های فوق تصور و خانواده هایی که همه زیبایند و از بیخ و بن رضایت و خوشبختی از نگاهشان موج می زند. نتیجه پرسه زدن در این فضاها هم می شود پسر ۲۵ ساله صمیمی ترین دوستم که دیروز مادرش گلایه ها داشت و می گفت این درد بزرگ را کجا ببرم؟ می گفت پسرش با احراز مقام های علمی و دانشگاهی متعدد و در شرف پایان کارشناسی ارشد از دانشگاه تهران انقدر مأیوس است که جز پای گوشی نشستن و با شادی دیگران، افسرده شدن کار دیگری ندارد. دوستم می گفت پسر جوانش دائم شکایت دارد که پس ما کی زندگی کنیم؟ و شعار «زندگی همین لحظه است» و «بی خیال آینده! باید در حال زندگی کرد» لابلای شیارهای مغزش لانه کرده. در بازارهای مکاره دیگر هم که معمولا خبر از بدبختی و اختلاس و ناجوانمردی است. یا قتلی اتفاق افتاده یا هشدار راجع به کلاهبرداری های جدید است یا فیلمی راجع به بدبختی و فلاکت عده ای به اشتراک گذاشته شده. این همان کاری است که شبکه های اجتماعی با ما می کنند. ما در این شهر شلوغ مجازی بی دفاعیم. اگر حداکثر تلاشمان را نکنیم دیر یا زود همه ناامید می شویم. انسانی که امید ندارد هیچ ندارد. اما به نظرم آن هایی که یک تنه مصیبت سکانداری اتفاقات خوب را در شبکه های اجتماعی به دوش می کشند همان رهبران خوبی و مهربانی اند. باید دستانشان را بوسید. همه ما در این روزهایی که برخی رویدادها برایمان سخت است تکلیف مهمی بر دوش داریم: یادآوری جلوه های امیدبخش و پرجاذبه زندگی! این که زندگی در جریان است و در امتداد آن خورشید می درخشد و هزاران هزار اتفاق خوب در جهان هستی در حال وقوع است که شمارش آن ها از عهده مان خارج است. هزاران رویداد عظیم و نیکو که متأسفانه لابه لای سهل انگاری ها و وابستگی ها و تعلق داشتن ها و جدایی ها گم شده است. انگار هنوز ندانسته ایم راز بزرگ جدایی ها و تلخ کامی ها در چیست. بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ و... بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم. چقدر این درس تنهایی تکرار شد و ما مردود شدیم. این بند ناف را روز اول بریدند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم. نفهمیدیم که قرار است روی پای خود بایستیم، عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم. دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم. در بند نباشیم و عزت انسان بودن را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم! این ها همان اسراری است که امید می دهند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
هفته‌نامه زن روز
چشم در چشم دریا فائقه بزاز ماهی و موج و مهتاب و ساحل و مروارید شگفتی هایی هستند که همه به رشته ای نامرئی و ناگسستنی متصلند؛ آب... اصلا حق تمام حقایق و واقعیت های دنیا همین آب است که بهشتی را مثل جنگل های سرسبز شمال رویایی می کند و جایی دیگر را به سبک و سیاق جنوب سحرانگیز. جنوب، هنوز که هنوز است با آن هوای شرجی و دل های گرم مردمش، غنی از روایت هایی است که از مجاورت دریاهای سحرانگیز خلیج فارس و عمان و جزایر پر از راز و رمزش متولد شده؛ همان افسانه هایی که سالیان درازی است قهرمانان و مردان حقیقی پای کارش را هم پیدا کرده است؛ مردانی از جنس رئیسعلی دلواری. اینجا میان روزهای داغ جنوب، مادر مثل کوه صبوری می کند. مثل کوه پشت بچه ها را گرم می کند و بهانه های آن ها را یک تنه تقبل می کند بار سنگین مسئولیت را به دوش می کشد تا پدر در کشاکش لحظه های مبارزه با امواج سهمگین دریا، افتخار بیافریند و قهرمان بی بدیل بچه ها شود... و نه تنها فرزندان که یک ملت به او ببالند و افتخار کند. حالا همینجا، کنار گستره ی نیلگون، ساحل نشینان خلیج فارس چشم در چشم گستره پر راز و رمز دریا منتظر و لبریز از شوق ایستاده اند تا قهرمانانشان را بعد از ۸ ماه فراق از نزدیک پذیرا باشند. مردانی که از پس آشوب دریا بر آمده اند، از میان موج های سهمگین به سلامت عبور کرده اند و اقتدار آفریده اند. هفته گذشته خبرهای خوش دریانوردان سرزمین مان حالمان را خوب کرد. و تصاویر دلنشین در آغوش گرفتن ها دست به دست شد؛ مادران، همسران، فرزندان و خانواده هایی که آمده بودند تا از قهرمانان دریایی استقبال کنند. ۸ ماه پیش ناوهای مکران و دنا سفری خاص و ویژه را آغاز کردند. اقیانوس آرام را درنوردیدند، از قاره های دیگر، از شیلی و تنگه ماژلان عبور کردند، وارد اقیانوس اطلس جنوبی شدند و دریانوردی خود را به سمت شمال ادامه دادند و بعد از طی کردن دور دنیا به طور کامل و دریانوردی در مسیری ۶۳ هزار کیلومتری، میان کرانه های زیبای سرزمین مان آرام گرفتند. تلاطم امواج زندگی از خانواده های این قهرمانان هم قهرمان ساخت؛ می گویند برخی از مردان دنا، در انتظار تولد فرزندشان بودند اما حضور در این مأموریت حساس را ترجیح دادند. برخی عزیزان بیمار چشم انتظار داشتند و حتی خبر از دست دادنش را شنیدند اما حاضر به ترک مسئولیت و بازگشت نشدند. همسران و مادران این ها هم صبوری کردند دم نزدند و یک تنه بار مسئولیت ها را به دوش کشیدند... این دلاوری ها و صبوری ها میان امواج پر تلاطم و کرانه های سرزمینمان بمانند به یادگار... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97