eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
753 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
119 ویدیو
1.4هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی کتاب «یک محسن عزیز» نوشته فائضه غفار حدادی هانیه عدالتی کتاب را از قفسه ی کتاب فروشی برداشتم و ورق زدم. قبلا دوست داشتم در فرصت مناسبی کتاب را بخوانم؛ البته نه به خاطر شخصیت کتاب، که راستش هیچ شناختی از او نداشتم، بلکه به خاطر نویسنده اش. فائضه غفار حدادی را از کتاب های «دهکده ی خاک بر سر» و «سر بر خاک دهکده» می شناختم. قلم روان و نگاه نکته سنجش را دوست داشتم. حجم کتاب زیاد بود، به خودم نمی دیدم که آدم تمام کردنش باشم. بالأخره با کلی پایین و بالا کردن، کتاب را خریدم. همان شب، کتاب را شروع کردم. نویسنده در مقدمه، از تلاش دو ساله اش برای کتاب در کنار سختی های مادری سه فرزند، نوشته بود. قبلا چند کاری برای شهید محسن وزوایی نوشته بودند ولی ناشر به دنبال کار متفاوتی بوده است. خانم غفار حدادی، دو سال از عمرش را صرف شناخت محسن می کند. او کار را با این سؤال شروع می کند که محسن کیست و بیشتر از آن که روایت گر زندگی او باشد؛ می خواهد او را بشناسد. می خواهد بداند مسیر زندگی محسن از دانشجوی دانشگاه شریف تا فرماندهی چند عملیات مهم و حیاتی جنگ در جوانی چگونه است. چطور جوانی در این سن کم، این چنین کیمیاگری می کند و مسیر الی الله او از کجا شروع می شود؟ چه چیزی محسن را به مقام محسن شدن می رساند؟! نویسنده برای یافتن پاسخ مس وجودش را تبدیل به طلا می کند و این سؤال ها سراغ اطرافیان محسن می رود، او سعی می کند روابط محسن و پایه های رفتاری و تربیتی او را در همه ابعاد بررسی کند؛ خانواده، هم محله ای ها، دوستان، رفقا، همکاران و هم رزمان. محسن وزوایی، در پنجم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران، به دنیا آمد. او فرزند ششم یک خانواده ی یازده نفره بود. خانواده اش مذهبی بودند و به تحصیل اهمیت زیادی می دادند. خواهر و برادر بزرگ تر محسن برای ادامه تحصیل به آمریکا می روند و او مردد بین ماندن و رفتن است. محسن بعد از قبولی در رشته ی شیمی دانشگاه صنعتی شریف و افتادن در جریان انقلاب به ماندن در ایران مصمم می شود. محسن وزوایی بعد از پیروزی انقلاب به جمع دانشجویان خط امام می پیوندد و در جریان تسخیر لانه ی جاسوسی با آن ها همراه می شود. او بعد از شروع جنگ، دوره ی فشرده ی آموزشی می بیند و به جبهه های غرب می رود و در اولین اعزام به عنوان فرمانده انتخاب می شود که باعث حیرت دیگران می شود. او در اولین عملیات فتح بلندی های بازی دراز، شایستگی اش را نشان می دهد. ارتفاعات بازی دراز منطقه سوق الجیشی و صعب العبوری بود که در دست عراق بود. عراقی ها از این ارتفاعات به شهرهای قصرشیرین، سرپل ذهاب و گیلان غرب تسلط داشتند و باید رزمندگان ایرانی بازی دراز را آزاد می کردند. در عملیات بازی دراز تعداد نیروهای ایرانی کم بود. چون موقع اعزام به ارتفاعات تعدادی از رزمندگان شهید و مجروح شده بودند و تعدادی هم توان بالا رفتن از این منطقه را نداشتند. شرایط خیلی سختی برای محسن و هم رزمانش که تعدادشان از انگشتان دست هم کمتر بوده پیش می آید که شهید وزوایی در وصیت نامه اش به آن اشاره می کند: «ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوی ماست در این جبهه ها خداوند را مشاهده می کنیم که چگونه به کمک رزمندگان اسلام می شتابد و آن ها را نصرت می دهد و به مصداق آیه شریفه که می فرماید: «كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً» را می بینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهای مردمی بر تعداد کثیری از نیروهای دشمن غلبه می نماید؛ به یاد دارم در عملیات بازی دراز در قسمتی از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم.» محسن وزوایی در یکی از عملیات های غرب به شدت مجروح می شود و بعد از تمام شدن دوره درمان به درخواست سپاه، مدتی برای کمک در تهران می ماند ولی دوباره به عنوان فرمانده به جبهه می رود و در مرحله ی اول عملیات بیت المقدس، روز جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ به شهادت می رسد. خواندن کتاب ۵۵۰ صفحه ای، نزدیک یک هفته طول کشید. متن داستان گونه و روان و جذابیت شخصیت محسن و اطرافیانش؛ کتاب را پیش می برد. وقتی کتاب تمام شد؛ نفس راحتی کشیدم و با خودم گفتم، قطعا انتخاب این کتاب و خواندنش از آن رزق های من حیث لایحتسب بود. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
معرفی کتاب «سین مثل سودابه» نوشته کاوه میرعباسی ماه منیر داستانپور اگر قرار باشد داستانی اقتباسی از شاهنامه ی فردوسی بنویسم به سراغ چه ماجرایی می روم؟ این سؤالیست که هر نویسنده ای می تواند از خودش بپرسد. ممکن است برخی به فکر بخش های حماسی بیفتند و داستانی در رابطه با جبهه و جنگ بنویسند؛ یا بعضی متوجه قسمت های عاشقانه ی آن رفته و از بیژن و منیژه برای داستان خود وام بگیرند. اما کمتر کسی به یک ماجرای کاراگاهی فکر می کند. شاهنامه و داستانی معمایی و کاراگاهی؟ جدا عجیب به نظر می رسد. کاوه میرعباسی در کتاب سین مثل سودابه دست به کار نگارش داستانی شده که در آن کاراگاهی به نام فردوس قاسمی مأمور به یافتن معشوقه گمشده ی رستم نکره می شود که نامش با سین شروع می شود. حالا این سین می تواند هر کسی باشد، مثلا سین مثل سودابه... در بخشی از این کتاب می خوانیم: سودابه برایم جاذبه داشت. همه چیزش مسحورم می کرد: زیبایی اش، شخصیت شگفتش، سرشت پلیدش. نمی توانستم بیش از این حقیقت را از خود پنهان کنم. ندیده، با تمام وجود شیفته اش شده بودم و در اشتیاق ملاقاتش می سوختم. یکباره بی قراری ام مانند آتش فشان فوران زد و گدازه های کلمات بی امان بر زبانم جاری شدند: «سودابه نمک دنیاست. بی وجودش زندگی لطفی نداره. افسونش برام مثل نفس می مونه. اگه افسون نباشه، چطور می شه یکنواختی هستی رو تاب آورد؟ چطور می شه از چنگ روزمرگی خلاص شد؟ افسون سودابه همتا نداره!» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
معرفی کتاب «نه آبی، نه خاکی» نوشته علی مؤذنی سمیه سلیمانی خواندن بعضی از کتاب ها، حال وهوای رفتن به سفری متفاوت را دارد. یک سفر خاص، از جنس رفتن به جهانی متفاوت. جهانی که به لحاظ زمانی فاصله ی زیادی با دنیای ما ندارد. همین حوالی چهل سال پیش، شاید یکی دو سال بیشتر یا کمتر مردانی از همین آب و خاک، جهانی را آفریدند؛ که هنجارهای منحصربه فرد خودش را داشت. باید و نبایدهایی که در چهارچوب هیچ قانون نوشته شده ای نمی گنجید. جهانی که مردمانش در اوج گرسنگی لقمه هایشان را در دهان دیگری می گذاشتند. جهانی که شب ها و روزهایش زایش شگفت انگیزی داشت و در یک شب نوجوان پانزده ساله را به پیر و مرشد راه تبدیل می کردند . جایی که در کمتر از نیم ساعت سنگرهای سه متری تبدیل به فضایی نیم متری می شدند و سکوی پرشی بودند، برای گروهان ۱۳۰ نفره ای که صد نفرشان فدایی آن سی نفری می شد که سیمرغ وار طی طریق می کردند. جهانی که نه آبی است و نه خاکی. جهانی که به گفته ی بازماندگانش از جنس آسمان است. آسمانی آبی رنگ که بر پهنه ی خاکی جهان ما سایه ی جان بخشش را گسترده است. که اگر نبود سایه ی امن این جهان آسمانی، در پیچ وتاب روزمرگی های جهان امروز گم می شدیم و تا پیدا شدنمان قرن ها طول می کشید. «نه آبی و نه خاکی» کتابی است که چنین جهانی را برایتان روایت می کند. رمانی است که از روزهای دلدادگی مردان آسمانی می گوید. اگر هوای نفس کشیدن در جهان آسمانی ها را دارید ورق بزنید دفترچه ی یادداشت های سعید را در قالب رمانی جذاب و خواندنی. سبک نگارش کتاب به گونه ای است که مخاطب خود را همراه با شخصیت اصلی داستان در جریان مبارزه می بیند و قدم به قدم تا رسیدن به نتیجه پیش می رود. شیوه ی نگارش متفاوت کتاب در گام اول این حس را به مخاطب منتقل می کند که با یک دفترچه ی خاطرات روبروست، اما نویسنده با هنرمندی داستانی را در این خاطره نویسی ها می گوید و مخاطب را به شیرینی با خود همراه می سازد و در پایان مخاطب دلتنگ لحظه هایی می شود که همراه شخصیت های داستان زندگی کرده. پرداخت خوب شخصیت ها، بیان بی تکلف احساسات، توجه به جزئیات در توصیف صحنه ها و فضاسازی قابل تصور، از دیگر محسنات این کتاب خواندنی است. نه آبی و نه خاکی به قلم توانمند آقای علی مؤذنی به همت انتشارات سوره ی مهر راهی بازار کتاب شد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
معرفی کتاب «چشم های سبز هی‌ هوهاما» نوشته ریحانه جعفری ریحانه جعفری در رمان «چشم های سبز هی هاهوما»، بخشی از دنیای تخیلش را با شما به اشتراک می گذارد. داستانی از عصیان های نوجوانی، در ژانر فانتزی. کیوان، نوجوانیست که باید با واقعیت های تلخ و شیرین زندگی روبرو شود و یاد بگیرد تا به جای خشم و انتقام از زندگی، راه های دیگری بسازد. در واقع، دنیا بر مدار کینه و قهر و گلایه پیش نمی رود، بلکه حول محور مدارا و مهربانی و درک متقابل می چرخد. او وارد دنیای گربه های خیابانی چرک و چروک می شود، همان گربه هایی که از آن ها متنفر است، چون مرغ عشق های عزیزش را خورده بودند. نویسنده با هوشمندی، جهانی باورپذیر از گربه های خیابانی خلق می کند و برای دنیای تخیلی اش، زبانی منحصربه فرد می سازد. جملات کوتاه و لحن محاوره ای از جذابیت های این رمان به شمار می رود. ریتم داستان تند است و به سرعت پیش می رود و خواننده را وادار می کند تا یک نفس کتاب را بخواند. این رمان را به نوجوانان پرانرژی و ماجراجوی دور و برتان هدیه بدهید. 📝معرفی شده توسط: رؤیا حسینی @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
معرفی کتاب «دختری به نام نل» نوشته چارلز دیکنز پدربزرگ نمی خواهد نل هم مانند او فقیر زندگی کند. مغازه ی عتیقه فروشی هم انقدر عایدی ندارد که بتواند آینده ی روشنی برای دخترک بسازد. پس پیرمرد تمام سرمایه اش یعنی مغازه را نزد کویلپ گرو گذاشته و از او وام می گیرد. اما همه ی دارایی اش را در بازی، از دست داده و یکباره از قبل نیز تهی دست تر می شود. او که حالا جا و مکانی ندارد برای فرار از زندان بدهکاران همراه با نل از لندن فرار می کند، اما... رمان دختری به نام نل، نوشته ی چارلز دیکنز، در سال ۱۸۴۱ به صورت کتاب به چاپ رسید و با استقبال فراوانی از سوی دوست داران آثار دیکنز قرار گرفت. داستانی که انیمه ی آن بیش از یک قرن بعد یعنی در سال ۱۹۷۹ از تلویزیون ژاپن پخش شد. انیمه ای که تمام بچه های دهه ی شصتی ایران با آن خاطره دارند. در بخشی از این کتاب می خوانیم: «و حالا ناقوس داشت بی هیچ پشیمانی و اندوهی، برای او، که آن قدر جوان و زیبا و خوب بود، به صدا در می آمد؛ ناقوس که دختر شب و روز صدایش را می شنید و انگار زنده ای آواز سر داده باشد، از صمیم قلب حظ می بُرد. از سال خورده گرفته تا زورمند، خوش بنیه، نوجوان و طفل نوپا، عصا به دست، در نهایت سلامت و قدرت، در اوج شکوفایی و در سپیده دم زندگی... همه و همه بیرون ریخته بودند تا گرد مزارش جمع شوند. یکی به یاد آورد دخترک را دیده که همان جا نشسته، کتابش هم روی دامنش افتاده بوده و فکورانه به آسمان نگاه می کرده است.» 📖معرفی شده توسط: ماه منیر داستانپور @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
معرفی کتاب «آرامش طوفان‌ها» نوشته سید علیرضا تراشیون هانیه عدالتی مادر بودن برای من، شیرین ترین بخش زندگی ام است، ولی گاهی احساس مسئولیت در برابر امانت های خدا روی دوشم سنگینی می کند. نگران می شوم، می ترسم و حتی گاهی مستأصل می شوم. ترسم از این است که مشکلات شان را درست نشناسم، اشتباهی کنم که تأثیر غیر قابل جبرانی در بزرگسالی شان داشته باشد. گاهی مسئله ی ساده ای را مشکل بزرگ می بینم و گاهی از کنار مشکل بزرگی به سادگی می گذرم؛ با این تصور که مسئله ی مهمی نیست و اقتضای کودکی شان است. بعضی، والدگری را آن قدر ساده می انگارند که در پی کسب آگاهی نیستند. بعضی هم آن را در دنیای امروز آن قدر سخت و مشکل می بینند که از آن هراسان و فراری اند. والدگری و تربیت فرزند، همراه با مطالعه و کسب آگاهی در کنار توکل بر خدایی که وعده داده «الذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا» کار شیرینی خواهد بود. نشر مهرستان کتابی با عنوان «آرامش طوفان ها» به قلم حجت الاسلام سید علیرضا تراشیون، کارشناس حوزه ی تربیت، خانواده و مشاور مذهبی کودکان و نوجوانان، منتشر کرده است. این کتاب درباره ی مهارت های مدیریت ناهنجاری های کودکان و نوجوانان در خانواده است. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
درباره‌ی کتاب «آرامش طوفان‌ها» نوشته سید علی ضا تراشیون هانیه عدالتی نویسنده، کتاب را در هشت فصل گردآوری کرده است؛ در فصل اول، رفتارهای غیرطبیعی کودک را تعریف می کند و عوامل تشدیدکننده ی آن را توضیح می دهد. در فصل های بعد به هفت اختلال رفتاری می پردازد. این اختلال ها شامل، بیش فعالی، بی نظمی و شلختگی، ضعف در اراده، اضطراب، ترس، لجبازی و بدخوابی هستند. نویسنده، ابتدا مشکلات و ناهنجاری ها را معرفی می کند و به صورت دقیق نشانه ها و ریشه های آن ها را بررسی می کند و بعد به آسیب هایی که این مشکلات و ناهنجاری ها ممکن است در حال و آینده ی کودک داشته باشند می پردازد. در پایان هر فصل، چند راهکار برای مقابله می دهد. به نظر من تأکید کتاب، بیشتر روی شناخت مسئله است، تا درمان؛ به عنوان نمونه در مورد بیش فعالی نشانه های آن را دقیق بیان کرده است. این روزها به هر بچه ای که کمی بازیگوش و پر جنب وجوش باشد؛ برچسب بیش فعال می زنند. در حالی که با شناخت نشانه هایی که در کتاب آمده می فهمیم که درصد کمی از کودکان بیش فعال هستند که باید زیر نظر روان پزشک درمان شوند. کتاب «آرامش طوفان ها» به کوشش محمدرضا بهشادمند گردآوری شده است. کتاب ۲۲۴ صفحه است، متن آن ساده و روان است و خواننده را مشتاق خواندن و ادامه ی کتاب می کند. خواندن این کتاب را به پدر و مادرها و معلم ها و هرکسی که با کودکان سر و کار دارد، توصیه می کنم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
معرفی کتاب «خانه درختی ۱۳ طبقه» نوشته‌ی اندی گریفیتس چه می شود اگر با دوستت در یک خانه ی درختی با ۱۳ طبقه که به طرز عجیب و غریبی روی هم چیده شده زندگی کنی و برای خودت تمام وسایل آسایش و تفریح را فراهم کنی؟ برای خودت سینما داشته باشی و پارک و یک استخر حسابی آن هم روی درخت؟ اندی و تری همان دوستانی هستند که یکیشان قصه را می نویسد و دیگری طرح های کتاب را نقاشی می کند. هر جلد هم که به کتاب افزوده شود، دوباره سیزده طبقه روی سیزده طبقه ی قبلی اضافه می شود و خانه های روی درخت همین طور بالا و بالاتر می رود. خانه ی درختی ۱۳ طبقه نوشته ی اندی گریفیتس است که انتشارت هوپا آن را برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسانده است. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
درباره‌ی کتاب «خانه درختی ۱۳ طبقه» نوشته‌ی اندی گریفیتس در بخشی از این کتاب می خوانیم: «سوار آسانسور شدیم که به سالن اصلی برگردیم. دیگر واقعا وقت کار بود. بدون مزاحمت، بدون بهانه، بدون گربه ی پرنده، بدون حمله ی موز غول پیکر، بدون سگ واق واقو، بدون پری دریایی تقلبی، بدون هیولای دریایی راستکی، بدون جشن پاپ کورن، بدون فواره ی لیموناد، بدون حباب آدامس، یا حتی تشک نجات مارشمالویی. بالأخره باید برمی گشتیم سر نوشتن کتاب.» 📚معرفی شده توسط: ماه منیر داستانپور @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneduz97
معرفی کتاب «به نام پدر به نام زندگی» نوشته ویلیام وارتن مریم جهانگیری زرگانی «به نام پدر به نام زندگی» دومین رمان از ویلیام وارتن، نویسنده ی آمریکایی، است. این کتاب به «داستان پدران و پسران» می پردازد که «از رابطه ی خود وارتن با پدرِ محتضرش» برگرفته شده است. داستان مربوط به جان ترمونت نقاش آمریکایی است که در فرانسه زندگی می کند. روزی تلگرافی از سمت خواهرش دریافت می کند که خبر از سکته ی قلبی مادرش می دهد. او در بیمارستان بستری است و جان باید از پدر پیرش، جیک مراقبت کند. او فورا راهی آمریکا می شود و در این مسیر پسر جوانش نیز او را همراهی می کند. بعد از گذشت مدت اندکی، جان متوجه می شود که جیک به شدت زیر سلطه ی همسرش بوده و این فشار سبب شده تا او در دنیای خیالی خودش زندگی کند. جان اندکی از محدودیت هایی را که مادرش بر پدر اعمال کرده می کاهد و همین باعث می شود پدر تا حدی روحیه ی از دست رفته اش را باز یابد. اما با مرخص شدن مادر از بیمارستان، بار دیگر همه چیز به روال سابق باز می گردد، اما جیک دیگر آن آدم سلطه پذیر قبلی نیست! ویلیام وارتن با زبان و لحنی صمیمانه، این روایت خواندنی را پیش می برد و هر چه می گذرد حقایق جالب تری درباره ی شخصیت های داستان در می یابیم. این داستان دوست داشتنی را می توان تلفیقی از تجربه های زندگی روزمره و هنر داستان پردازی وارتن دانست؛ رمانی که بی شک محبوبیتش را مدیون روایت صمیمانه و تجربه های دردآشنایی برای شماست. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
بخشی از کتاب «به نام پدر به نام زندگی» «ماشین را داخل ماشین رو پارک می کنیم و می رویم داخل. مامان عجب تیپی زده؛ آن قدر خوب است که انگارنه انگار در پنج ماه اخیر دو بار دچار حمله ی قلبی شده. با این حال، اشک در چشمانش حلقه زده، رنگش پریده و تازگی ها موقع راه رفتن، پاهایش را به شکل عجیبی روی زمین می کشد. انگار چیزی سنگین داخل جیب شلوارش یا کتابی بالای سرش نگه داشته است. همین که ما را می بیند، می زند زیر گریه و می پرسد اگر من تنهایش بگذارم چه خاکی توی سرش بریزد؛ مدام می گوید اگر ما برویم، تنهای تنها می ماند، چون به گفته ی او، زنده و مرده اش برای خواهرم، جون، هیچ فرقی ندارد. تمام عمرم، به خصوص این چند ماه اخیر، به غرغرهای مامان گوش کرده ام. همیشه فکر می کنم روزی نسبت به گلایه هایش مصون می شوم؛ قاعدتاً پس از پنجاه سال باید این اتفاق می افتاد، اما هنوز هم گاهی برایم دردناک است. بعضی وقت ها واقعاً گوش می سپارم و گاهی هم طاقتم طاق می شود. این بار خودم را فقط به کَرگوشی می زنم. منتظر می مانم تا آمپرش پایین بیاید. به او می گویم که هرچیز روالی دارد. من باید به خانه بروم. خیلی وقت است ورون و جکی را ندیده ام. نمی توانم تا آخر عمرم از او و بابا مراقبت کنم. او همه ی این ها را می داند؛ همه اش تکرار مکررات است.» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97