eitaa logo
زنگ دانایی
1.5هزار دنبال‌کننده
330 عکس
370 ویدیو
32 فایل
سلام به کانال 🔔زنگ دانایی💡 خوش آمدید. ارتباط با ادمین کانال 👇👇 @ admin_zange_danaei
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1584620380.pdf
8.48M
🌸کتاب pdf 🌸 ویژه‌نامه «کبوتران حرم رحلت امام خمینی 🌸آشنایی کودکان با شخصیت امام خمینی با شعر و داستان و سرگرمی
توجه توجه توجه توجه سلام علیکم برندگان مسابقه پیک زنگ انتظار استان همدان و کردستان ۱. کیانا خسروی کبودراهنگ ۲. محدثه لطفی ملایر ۳.محمدمتین همدان ۴.فاطمه جعفری کبودراهنگ ۵.محمدطاها زمردی شیرین سو ۶.علی صالحی کبودراهنگ ۷.حنانه زارعی اسدآباد ۸.علی زمانی جورقان ۹.زینب کیامرثی بهار ۱۰.مهدیس کرمی همدان ۱۱.امیرحسین جلالوند‌ نهاوند ۱۲دانیال رنجبر تویسرکان ۱۳. فاطمه عزیزی قروه ۱۴.فرزانه قره باغی قروه ۱۵.سیده ضحی کبابیان بیجار ۱۶. ژیلوان گرامیاری سقز ۱۷.کارن کمانگر کامیاران ۱۸.ریژوان وطن دوست سنندج ۱۹.فاطمه جباری سریش اباد ۲۰.نازنین فاطمه مرادی بیجار ۲۱.صدرا مرادی همدان ۲۲.یاسمن کاکایی اسدآباد ۲۳.محمد هاشمی تویسرکان ۲۴.سیده زهرا معینی داق داق آباد ۲۵.نسای نظری قباق تپه ۲۶.ستایش مخدومی قروه ۲۷.یاسین بابایی ملایر ۲۸.امیر عباس احمدی همدان ۲۹. حامد رمضانی کبودراهنگ ۳۰. محمدحسین شیرزادی داق داق آباد. انشاالله به زودی جوایز برندگان داده میشود.. موسسه امید نجات بخش
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_دوم 💠نرگس خانم، نرگس خانم، کجایی که یه خبر خوش دارم برات... 🔰دید
📖 👱‍♂ 📌 💠 از روحانی مسجد محل، حاج آقا عسکری که خودش از شاگردان یکی از اساتید اخلاق معروف بوده، شنیده بودن که اگر می خواهید چله یا ختمی بگیرید یا عملی رو برای رسیدن به حاجت انجام بدید، بهترین کاری که میشه کرد و بسیار در استجابت دعا اثر داره، جبران کردن حق الناس هست، این رو بزرگان دین بارها گفتن اما چه کنیم که این دنیا و این زندگی، ما رو از این نکته مهم دور کرده و اصلا حواسمون بهش نیست. طرف چله میگیره، ختم می گیره، اما در حین انجام اینها، اصلا خودسازی نمی کنه، اصلا حواسش به گناه نکردن نیست، بعد میاد اعتراض می کنه که چرا فلان دعای من مستجاب نشده! خب عزیز من، حواست جمع باشه، همون خدایی که در قرآن گفته ادعونی استجب لکم، همون خدا هم گفته استجیبوا دعوت الله و الرسول، یعنی این عهد دو طرفه هست، باید منم به تعهداتم عمل کنم تا به استجابت برسه دعاهایم 🌀روایات متعدد در این زمینه داریم که گاهی دستور اجابت دعای انسان میرسه، اما خود انسان با انجام گناه، اون دعا رو رد می کنه. پس کسانی که چله یا ختمی می گیرند برای استجابت دعا، باید در طول این مدت خیلی مراقبت کنند. 🔰آقا هادی و نرگس خانم شروع کردن به زنگ زدن به افرادی از دوست و آشنا که فکر می کردن حقی نسبت به اونها به گردن دارند و از همه اونها حلالیت طلبیدن، مقداری پول هم به عنوان رد مظالم به حاج آقا عسکری دادن که با اجازه مراجع به فقرا و نیازمندان بدن. حالا مونده بود حق الله، قطعا نمیشه همه حق الله رو جبران کرد، اما در حد توان که میشه! غسل کردن و وضو گرفتن و نماز توبه رو خوندن، همون نماز توبه ای که پیامبر(صلی الله علیه آله و سلم) در یکشنبه ماه ذی القعده به خواندنش توصیه کردند و بعدش فرمودند در همه زمان ها هم میشه خواند. 🌀بعد نماز و اعمالش، قرار گذاشتن از فردا شروع کنند به اعمالی که انتخاب کرده بودند. ✳️ اون شب حاج هادی و همسرش رفتن مسجد، مسجد قشنگی بود، با کارهای خوب حاج آقا عسکری، بچه ها هم جذب مسجد شده بودند و هرشب می اومدن، با نظارت حاج آقا، تقسیم کار شده بود بین بچه ها، یکی از اصول مهم تربیت کودکان همین هست که باید به اونها مسئولیت داده بشه تا حس اعتماد به نفس اونها بالاتر بره و احساس کنن از طرف ما، مورد توجه قرار گرفتن. یکی مسئول اذان بود، یکی مسئول روشن کردن وسایل صوتی و تنظیم، یکی مکبر بود و یکی هم بعد نماز مهرها رو جمع می کرد. به پیشنهاد یکی از بچه های کم سن و سال، هر شب چند دقیقه قبل اینکه مردم نمازگزار بیان، مسجد رو با گلاب یا عطر گل محمدی معطر می کردن که واقعا فضای معنوی خاصی به مسجد می داد. 💠اون شب حاج آقا عسکری به مناسبت روز تولد شیخ صدوق (رحمت الله علیه) داستان تولد ایشون به دعای حضرت مهدی ارواحنافداه رو نقل کردن، همون داستانی که آقاهادی و خانمش امروز شنیده بودن، اما حاج آقا عسکری یه نکته مهمی اضافه تر گفت که واقعا حاج هادی رو تحت تاثیر قرار داد و شدیدا به فکر فرو رفت تا جایی که باعث شد همونجا صیغه نذر رو جاری کنه و یه نذری رو با خدا بکنه. آخه بارها روحانی محل به مردم گفته بود که برای نذر کردن، باید حتما صیغه نذر به زبان جاری بشه و گفته بشه "برای خدا بر من است که اگر فلان دعا مستجاب شود یا فلان کار انجام بشود، من فلان عمل را می کنم" چیزی که اکثر مردم ما نمی دونن و فکر می کنن نذر کردن مثل نیت نماز هست که میشه در دل هم انجام بشه. 🌀حاج اقا گفت که... ✍احسان عبادی ...
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_سوم 💠 از روحانی مسجد محل، حاج آقا عسکری که خودش از شاگردان یکی از
📖 👱‍♂ 📌 💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افراد در حوزه مهدویت و امام زمان شناسی هستند. ایشون کتاب پر اهمیت " کمال الدین و تمام النعمه " رو تالیف کردند و درباره انگیزه نگارش کتاب هم در مقدمه فرمودند که در حالت خواب امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به من گفتند مردم درباره غیبت من دچار حیرت شده اند، کتابی بنویس و آنها را از این حیرت بیرون بیاور من به حضرت گفتم که کتاب در این باره نوشتم و دیگران نیز نوشته اند، اما حضرت جواب داد نه، به سبکی دیگر بنویس کتابی نگارش کن و در آن اثبات کن انبیای گذشته نیز غیبت داشتند و غیبت، فقط برای منِ مهدی نیست تا مردم بدانند این امر سابقه دارد و شیخ صدوق هم این کتاب مهم را تالیف کرد. 🌀حاج هادی که این رو شنید با خودش نذر کرد که اگر خدا فرزندی سالم و صالح به اون عطا کنه، چه پسر باشه چه دختر، اون رو خادم امام زمان می کنه و تمام تلاشش رو برای تربیت مهدوی این فرزند انجام میده. یک بار که داشت نامه سید بن طاوس (رحمت الله علیه) به فرزند خودش رو می خوند، دید سید اسم پسرش رو گذاشته عبدالمهدی (خادم المهدی) خوشش اومد، با خودش گفت ایکاش فرزنددار بشم و بشه خادم مهدی از این نذر، چیزی به خانمش نگفت، با هم برگشتن منزل و از فردا صبح شروع کردن به خواندن نماز ابوبغل و زیارت عاشورا ✳️روزها و هفته ها می گذشت و اونها بدون ناامیدی، هر روز مصمم تر از دیروز با ذوق و شوق فراوان، به اعمال خودشون ادامه می دادند. بعد چند مدت با مشورت دکتر، رفتن برای آزمایش دادن و این بار جواب، چیزی بود که انتظارش رو داشتن😊 توسلات اونها به امام زمان ارواحنافداه نتیجه داد و آزمایش بارداری مثبت اعلام شد. انگار دنیا رو به اونها داده بودن، خوشحالی عجیبی داشتند، اما فراموش نکردن که این لطف حضرت بود، پس باید مراقبت می کردن در این فاصله تا به دنیا آمدن بچه که همون خودسازی ها رو ادامه بدن 👈گناه نکردن 👈لقمه حرام و شبهه ناک نخوردن 👈نماز اول وقت خواندن 👈خواندن و گوش دادن قرآن و دیگر کارهایی که در دین اسلام برای این ایام سفارش شده 🌀بعد از چندماه رفتن آزمایش تشخیص جنسیت فرزند و اونجا معلوم شد خدا قراره به اونها پسری هدیه بده. 💠شنیده بودن که مستحب هست والدین اسم فرزند را قبل به دنیا آمدن انتخاب کنند. حالا مونده بودن چه اسمی باید انتخاب بشه. رفتن پیش حاج اقا عسکری تا مشورت بگیرن چون ایشون از شاگردان آیت الله بهجت بود... ✍احسان عبادی ...
🎁✨🌟🎁✨🌟🎁✨🌟🎁 🎁🌸مسابقه ابرک و دختر دانا 💟 همراه با اهدا ده ها جایزه 100 هزار تومانی به بچه های دانای ایران 💖💕 مهدی یاور عزیز: بعد از مطالعه کتاب به سه سوال جواب دهید 😊گزینه درست را با وارد شدن به نشانی زیر👇انتخاب کنید تا در قرعه کشی مسابقه شرکت داده شوید. https://survey.porsline.ir/s/MpT2fRV ⭐️ قرعه کشی : 13 خرداد ماه س ☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖 🌼کانال گل نرگس🌼
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_چهارم 💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقه
📖 👱‍♂ 📌 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتمادی همراه با اعتقاد داشتند. سالها شاگردی آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) رو کرده بود، واقعا در حد یک عالم عامل به علم. از بس خودسازی کرده بود، مردم تاثیر حرفها و مطالبش رو عمیقا درک می کردند. 🍃بارها شده بود تو نماز گریه می کرد و مردم رو هم به گریه می انداخت، تو شبهای قدر و ایام محرم، مردم قبول نمی کردن روضه خوان بیاد و به مداح هم می گفتن فقط مداحی کن و برو، روضه فقط برای حاج آقاست! از بس نفس گرمی داشت تا می گفت السلام علیک یا اباعبدالله، مردم به پهنای صورت اشک می ریختن هر چند وقت یکبار خاطره ای از آیت الله بهجت برای مردم می گفت تا بیشتر با شخصیت معنوی ایشون آشنا بشن. ✳️حاج هادی که کارمند بانک بود، بارها و بارها وقتی حاج آقا برای کارهای بانکی بهش سر می زد، تعارف می کرد که کار ایشون رو بدون نوبت انجام بده، البته با رضایت خود ارباب رجوع ها، اما حاج آقا عسکری اصلا قبول نمی کرد و می گفت منم یکی مثل این دوستان، شاید یکی کارش گیر باشه و باید زودتر تمام بشه، خدا رو خوش نمیاد حق اون رو ضایع کنم. 🔅مردم عاشق همین رفتار و سَکنات ایشون شده بودن، مسجد اون محله، جزء شلوغ ترین مساجد تهران بود که ایام محرم و شب های قدر، جای سوزن انداختن نبود و حتی خیابون های اطراف هم مملو از جمعیت می شد. 🔰حاج هادی و همسرش رفتن سراغ حاج آقا عسکری برای مشورت درباره اسم پسری که قراره چندماه دیگه به دنیا بیاد. حاج آقا تا از موضوع خبر دار شد، مثل همیشه تو این جور مواقع، خاطره ای از آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) نقل کردند. 👈خاطره از این قرار بود که: یک روزی یه بنده خدایی به قصد اینکه برای پسر تازه به دنیا اومدش اسمی انتخاب کنه، بعد نماز میره خدمت آیت الله بهجت. حاج اقا بهجت همیشه بعد نماز، مدتی به سجده شکر یا ذکر گفتن مشغول بودند و اصلا حواسشون به اطراف نبود. 🔸بعد چندین دقیقه که کارشون تمام شد و خواستند بلد بشن، اون بنده خدا حاج آقا بهجت رو صدا میزنه و سلام میکنه، آیت الله سرش رو بر می گردونه و به طرف میگه سلام، آقا چطوره؟ طرف میگه کیه حاج آقا؟ آیت الله بهجت میگه پسرت رو میگم، پسری که تازه به دنیا اومده، حالش خوبه؟ سلامته؟ اینجا بود که اون بنده خدا بهت و تعجب بهش دست میده که چطور ایشون از نیت من خبردار شد؟ چطور فهمید من برای چه کاری سراغ ایشون اومدم؟ تو همین فکر و خیال ها بود که دید آیت الله بهجت رفتند، تازه به خودش اومد و فهمید اسم بچه رو باید بگذاره. ✅حاج آقا عسکری به اینجا که رسید به آقا هادی گفت، من هم پیشنهادم این است که اسم بچه خودتون رو محمد مهدی بگذارید، این اسم ترکیبی از اسم خاتم الانبیاء و خاتم الاوصیاء هست. برکت داره انشاءالله 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و... ✍احسان عبادی ...
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_پنجم 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتم
📖 👱‍♂ 📌 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج آقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان ارواحنافداه کنه و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون 💠تو راه برگشت به منزل، رفتن پارک محل، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت. همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یادآور خاطره ای شیرین بود 🌀همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن. حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل، از امام زمان خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خونده بود فکر می کرد هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️تو این فکرها بودن که یه آقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود، از کنار اونها رد شد، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج آقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم، خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت: چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت: اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀هادی و همسرش با هم گفتن حاج آقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ❇️یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره، میده به آقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه...برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و... ✍احسان عبادی ... ✨کودکیار مهدوی
📖 👱‍♂ 📌 ✳️با هم وارد منزل شدن و نشستن، آقای رحمتی گفت: خب، بچه های من، طبقه بالا رو دیدین؟ پسندیدین؟ ما رو به صاحبخونگی می پذیرین؟ اگه آره، بفرمایین شیرینی تا از دهن نیفتاده! 🌀هادی دیگه صبرش تمام شد و گفت حاج آقا میشه به ما هم بگین قضیه چیه؟ بخدا دیگه داریم از کنجکاوی دق مرگ میشیم! 🔰حاج خانم رحمتی با حالت شوخی گفت: ای بابا، مثل اینکه ما رو قبول ندارن این زوج خوشبخت، حالا ما کجا غیر شما مستاجر خوب پیدا کنیم؟ همه زدن زیر خنده، هادی و خانمش هم کم کم به قضیه داشتن پی میبردن ❇️حاج آقای رحمتی گفت: عزیز من، شما حتی اسم خودتم بما نگفتی، حالا از من انتظار داری تمام ماجرا رو بهت بگم؟ نمیشه که! هادی گفت: من مخلص شمام هستم حاج آقا، قصد بی ادبی نداشتم، اما شما هم خودت رو بذار جای ما، قطعا تعجب می کردین، شایدم کمی می ترسیدین... حاج آقا رحمتی: ای بابا، حالا ما ترسناک هم شدیم جوان؟ با صدای بلند شروع به خندیدن کرد 🔰هادی: نه نه، منظورم این نبود، اصلا ببخشید، من حرف نزم بهتره، من کوچیک شما هادی هستم، حالا شما بفرمایین آقای رحمتی گفت: آها، حالا شد، حالا خب گوش کن تا بهت بگم، قضیه از این قرار است که من و این حاج خانم که می بینید، سالهای سال بچه دار نمی شدیم، تا اینکه خدا به ما یه پسری داد، نمی دونی چقدر خوشحال بودیم، قابل وصف نیست هادی جان این پسر روز به روز بزرگ و بزرگتر می شد، رفت دانشگاه و بعدش هم سربازی، چند ماه بیشتر خدمت نکرد و بعدش بخاطر ورود من به سن 60 سالگی و چون تک پسر بود، از سربازی معاف شد. براش تو یه شرکت حمل و نقل کار خوب و آبرومندی پیدا کردم و چندسالی مشغول بود، من و مادرش هم به هم گفتیم که الحمدالله حالا که شغل خوبی هم داره، بهتره دیگه براش زن بگیریم 💠رفتیم سراغ یکی از افراد مومن فامیل تا از دخترش خواستگاری کنیم، دختر خوبی بود، این عکس هم که می بینین، آقا رضا، پسر ما هست، برای شب خواستگاریش هست این عکس هادی گفت: ببخشید که فضولی می کنم، اما این نوار سیاه کنار قاب عکس که نشون میده ایشون... آقای رحمتی شروع به گریه کرد، دیگه گریه امانش نمی داد...حاج خانم انگار صبورتر بود، گفت آره پسرم، این عکس رضاجان ما هست که چند ماه بعد عقد و نامزدی، تو یک سفر کاری بر اثر تصادف خودش و خانمش با هم به رحمت خدا رفتند. ... ✨کودکیار مهدوی
📖 👱‍♂ 📌 🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست کنیم و بسازیم تا دست همسرش رو بگیره و برن داخلش زندگی کنن که اول زندگی دغدغه خونه و اجاره دادن و این بنگاه و اون بنگاه گشتن نداشته باشن 🌀وقتی موضوع رو فهمید اومد دست من و پدرش رو بوسید و کلی از برنامه های آینده زندگیش گفت، بعدش هم که خواستگاری و عقد و بعد هم... روزی که تصادف کردن و خبرش رو برای ما آوردن، روزی بود که حاج آقا رحمتی شیرینی گرفته بود برای تائید طبقه دوم و گرفتن پایان کار و سند منزل به اسم پسرمون، دیگه خبر نداشتیم که قراره چند دقیقه بعد خبر فوت پسر و عروسمون رو بشنویم 🔰امروز هفت ماه از اون حادثه میگذره، من و پدرش روز به روز داریم پیرتر و افسرده تر میشیم، آخه تنها فرزند ما بود و ما بچه دیگه ای نداریم، برای همین امروز صبح بعد نماز به حاج آقا گفتم بیا یه درخواستی از امام زمان ارواحنافداه کنیم. گفت چه درخواستی؟ گفتم بیا بریم حیاط، زیر آسمون خدا، نماز استغاثه به امام زمان که تو مفاتیح هست رو بخونیم و بعدش از آقا درخواست کنیم یک زوج جوان مومن رو که دنبال خریدن خونه هستن پیدا کنیم، بیاریم طبقه بالا ساکن کنیم تا جای خالی رضا و عروسمون رو پر کنن، ما که داریم پیر میشیم و توان بالارفتن از پله ها رو نداریم، همین طبقه پایین برامون بهتره، اونها رو می فرستیم بالا که نو هم هست، هرچی هم خواستن و توانشون بود پول پیش و اجاره بدن، اگر هم خوب بودن تا هر وقت دلشون خواست اینجا بمونن یا اصلا طبقه بالا رو با قیمت خوب بهشون می فروشیم که بدون دغدغه تا آخر عمر زندگی کنن و ما هم تنها نباشیم و داغ عزیزمون قابل تحمل تر باشه 💠شما که امروز میری بیرون نون بگیری، قشنگ بنگاه ها و جاهایی که فکر می کنی بشه افرادی رو گیر آورد که دنبال خونه هستن، زیر نظر بگیر، انشالله یه زوج خوب پیدا کنیم که قطعا مهمان خدا هستند و قدم اونها روی چشم 🌀حاج آقا رحمتی هم بعد شنیدن پیشنهادم قبول کرد و بعد نماز استغاثه رفت نون بگیره، اما کسی رو پیدا نکرد، عصر که شد بهش گفتم به بهانه نون عصرانه برو بیرون و قشنگ تر همه جا رو ببین، خدا رو چه دیدی، شاید همین امروز امام زمان علیه السلام برای ما مهمان خدا پیدا کرد، این بود که اومد بیرون و شما دو نفر رو پیدا کرد و آورد خونه...حالا هم قدم شما روی چشم ما شما مهمان خدا هستین، برین طبقه بالا رو ببینن و اگر پسند کردین، اسباب کشی کنین و ساکن بشین ✳️هادی نگاهی به آقای رحمتی کرد، بعد یه نگاه به حاج خانم کرد و گفت مگه میشه؟ به همین راحتی؟ شاید ما اون کسی نباشیم که شما دنبالش می گردین؟ شاید اصلا پول ما اونقدر نباشه که بتونیم پیش و اجاره مورد نظر شما رو بدیم؟ 🔰حاج آقا رحمتی گفت این چه حرفیه پسرم، کی حرف پول زد ؟ شما بیا ساکن بشو هرقدر دلت خواست پول پیش بده، هرقدر هم دوست داشتی اجاره...اصلا نده مهم نیست ولی من میدونم اشتباه نکردم، می دونم انتخاب بد نکردم، شما همون زوج مومنی هستین که ما از امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) خواستیم ... ✨کودکیار مهدوی
هدایت شده از فعالین مهدویت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✅ حاضران به غایبان برسانند ✅دوره غدیر شناسی مجازی ✅ مهلت ۱۵ تیرماه ✅ هزینه دوره ۲۰ هزار تومان (۶۰۳۷-۹۹۷۳-۱۵۹۴-۷۵۳۲) ✅ لطفا جهت ثبت نام به لینک ذیل وارد شوید.. https://formafzar.com/form/k64tf 🍀☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀
هدایت شده از فعالین مهدویت
✅ مسابقه نقاشی ویژه استان همدان ✅ با موضوع غدیر ✅ ویژه دانش آموزان ابتدایی و متوسطه اول و دوم ✅ مهلت ارسال تا ۳ مرداد ماه ۱۴۰۱ ✅ جوایز یک میلیون و هشت صد هزار ریال ۱۸ نفر منتخب بهترین نقاشی ✅ لطفا از نقاشی تان عکس گرفته در لینک ذیل قرار دهید. همدان: https://formafzar.com/form/sagn2 ستاد مردمی غدیر استان همدان
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_نهم 🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خون
📖 👱‍♂ 📌 🔰و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند...فرزندی که میتونه با تربیت درست، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه... ✳️اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب آقاي رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد گفت: سلام هادی جان، سلام دخترم از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم. هادی گفت که چیزی نبود، اومدیم پیش حاج آقا عسکری برای انتخاب اسم بچه آقای رحمتی: به به، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟ هادی: آقای رحمتی: یا رسول الله، یا صاحب الزمان، چه اسم قشنگی، انشاءالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین 🔰با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج آقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن نماز مغرب که تمام شد، حاج آقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت : می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا، نماز غفیله می خونن، خوبه، قبول باشه اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و در دیدار با سید رشتی(رحمة الله علیه)، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟ 🌀و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها ✳️بعد نماز عشاء، عادت حاج آقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن حاج آقا بعدِ توضیحِ یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا، یه روایت از امام صادق (علیه السلام) گفتند گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا... ✨قال الصادق (عليه السلام)... ... ✨کودکیار مهدوی
📖حالا که فقیر شده ام 📌 اَسود با ناراحتی و غصه روبه روی امام علیه السلام نشست😞 گنجشک ها در حیاط خانه جیک جیک می کردند🐦 گاهی هم مرغ و خروس🐔 خانه، برای خوردن دانه ای، دنبال هم می دویدند. اَسود گفت: «ای مولای عزیزم!❤️ شما می دانید که من آدم ثروتمندی💎 بودم. هر کس محتاج بود و کمک می خواست، کمکش می کردم. دوستان زیادی داشتم که به کمک من احتياج داشتند؛ اما یک دفعه زندگی ام از این رو به آن رو شد. من تنگ دست شدم و حالا که در خدمت شما هستم، فقیر شده ام😓 البته ناراحتی ام از تنگ دستی نیست؛ از دوستان و برادرانی است که تا وقتی پول دار بودم، حالم را می پرسیدند؛ ولی حالا که فقیرم از من دوری می کنند!☹️ دست های اَسود می لرزید و دلش از غصه پر بود. ✨امام باقر علیه السلام که به خاطر حرف های او اندوهگین شده بود، گفت: «دوست بد کسی است که به هنگام ثروت و توانمندی، حال تو را بپرسد و با تو مهربان باشد؛ اما وقتی فقیر و نیازمند شدی، از تو دوری کند!» ✨امام علیه السلام به خدمت کارش گفت هفت صد درهم بیاورد. او کیسه ای پر از پول💰 آورد. امام آن را به اَسود داد و گفت: «ای اسود پسر کثیرا این مقدار پول را خرج کن. هرگاه تمام شد و نیاز داشتی، باز هم مرا از حال خودت باخبر ساز!» اسود گفت: «خدا شما را سلامت بدارد! اگر شما نبودی، من در هیچ خانه ای را نمی زدم؛ چرا که از شما بزرگوارتر، کسی را نمی شناسم.»😊 🏴کودکیارمهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به گلهای نازنین محکماتی😍 در زمانهای قدیم که شاه بدجنسی بر کشورمون حکومت میکرد و در ظاهر میگفت که اسلام رو دوست داره ولی اصلا دوست نداشت حتی اسمی از اسلام باقی بمونه😕وقتی رفت به کشورهای غربی🇹🇷 و دید که خانم ها اونجا حجاب ندارند اومد به مامورهاش دستور داد که روسری و چادرها رو به زور از سر خانم هایی🧕 که تو خیابون ها هستند بکِشند. وقتی مردم و علمای مشهد این بی احترامی و ظلم رو دیدند👀 توی مسجد گوهرشاد جمع شدند و به کار غلط رضاخان اعتراض کردند. شاه هم دستور داد که درها رو ببندن🔓 تا کسی نتونه بره بیرون😔و همه مردمی که اونجا جمع شده بودند رو شهید کرد🥀😢 بچه های نازنین در طول تاریخ آدمهای زیادی بخاطر حفظ حجاب و اعتقادشون به اسلام شهید شدن و فداکاری ها کردن تا ما امروز راحت بتونیم با حجاب و عقاید اسلامی مون زندگی کنیم👌 پس این حجاب در واقع نوعی اعلام وفاداری به امام زمانمون و مادرشون حضرت زهرا است که ما باید ازش محافظت کنیم✋ 👌البته بچه ها باید دقت کنیم که حجاب فقط پوشوندن مو و بدنمون نیست ما باید علاوه بر مو، از چشم و گوش، زبان مون و...هم مراقبت کنیم تا هیچ وقت به گناه آلوده نشن یعنی حرف هایی بزنیم، چیزهایی ببینیم و گوش کنیم که خدا و امامانمون دوست دارند☺️ اینجوری میتونیم دل امام زمانمون رو از خودمون راضی نگه داریم و ظهور رو جلو بندازیم ان شاءالله😍 از خداجون❤️هم میخواهیم که کمکمون کنه تا این فداکاری ها رو همیشه قدر بدونیم و در دفاع ازاعتقاداتتمون همیشه محکم و قوی باشیم🤲
📌قسمت اول زمانی که که دوازده هزار نامه✉️ از طرف کوفیان به دست امام حسین رسید، ایشون تصمیم گرفت به نامه‌های اون‌ها پاسخ بده. به خاطر همین، نماینده‌ای از طرف خودش برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد. مسلم‌بن‌عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خودش کسی بودکه به عنوان نماینده به کوفه فرستاده شد. اون موقع حاکم یزید بود! یزید به همه گفته بود باید باهاش بیعت کنن و دست دوستی بدن🤝 توی شهر کوفه آدم‌هایی زندگی می‌کردن که اصلا دوست نداشتن هر چی یزید👿 می‌گه گوش کنن؛ آخه یزید اصلا انسان درست و خوبی نبود. اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن🤝 چون می‌دونستن ایشون انسان پاک و شریفه😇 پس، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه✉️ بنویسن و ازش بخوان که بیان و با ایشون بیعت کنن.🤝 این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اون‌ها هم اومدن و نامه✉️ رو امضا کردن. این‌طور شد که مردم کوفه نامه نوشتن✉️ و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه.😊 وقتی اون همه نامه✉️ به دست امام حسین رسید، امام تصمیم گرفتند اول کسی رو برای بررسی اوضاع بفرستن. امام حسین هم برای این کار، نیاز به یک فرد مطمئن و هم شجاع داشت، و اون کسی نبود جز مسلم‌بن‌عقیل!😌 مسلم جوونی قوی، شجاع، مؤمن و البته پسرعموی امام حسین بود.💚 امام حسین برای مردم کوفه نامه✉️ نوشت و توی اون نامه گفته بود: من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام رو، به سوی شما می‌فرستم. او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه. اگر می‌خواین با من دوستی کنین، با مسلم بیعت کنین🤝 نامه✉️ رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد. خلاصه…چند روز و چند شب مسلم توی راه بود تا اینکه به کوفه رسید. تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود. رفت به خونه‌ی یکی از آدم‌های مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود😊 مردم به اون خونه می‌اومدن تا مسلم رو ببینن و نامه‌ی✉️ امام حسین رو بشنون. مسلم براشون نامه رو می‌خوند و می‌گفت که اگر امام حسین بیاد، چه کار می‌کنه. مردم هم گوش می‌دادن و خیلی‌هاشون با مسلم دست می‌دادن 🤝و می‌گفتن ما می‌خوایم امام حسین، حاکم و راهنمای ما باشه. هر روز تعداد بیعت‌کنندگان بیشتر و بیشتر می‌شد، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود😇 مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند، نامه‌ای نوشت✉️ که حقیقت داره که کوفیان دلشون با ایشونه و آماده حمایت و بیعت از ایشون هستند.😊
هدایت شده از فعالین مهدویت
سلام بیاید دست به دست هم بدهیم ببینم بهترین عمل در ایام اربعین چیست.؟؟؟ امام حسین علیه السلام در شب عاشورا فرصت گرفت که تلاوت قرآن و نماز بخواند.و استغفار کردند. آیا این عمل را چقدر انجام میدهیم؟؟؟؟؟ 🍀🌸☘️🌸🍀🌸🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 موسی گفت: پروردگارا! سینه‌ام را گشاده گردان؛ و کارم را برایم آسان ساز؛ و گِرِه از زبانم بگشای؛ تا سخنم را بفهمند. طه۲۵-۲۸ 💥 تـلـنــــــگر امــــروز: با خدا حرف بزن! ساعت‌ها. از خدا بخواه کارَت را آسان کند، آنوقت خواهی دید کارَت روان‌تر از همیشه پیش خواهد رفت.🤗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا