eitaa logo
زنگ دانایی
1.5هزار دنبال‌کننده
330 عکس
370 ویدیو
32 فایل
سلام به کانال 🔔زنگ دانایی💡 خوش آمدید. ارتباط با ادمین کانال 👇👇 @ admin_zange_danaei
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 👱‍♂ 📌 🔰زمستان سختی بود، هادی که اهالی محل به ایشون حاج هادی می گفتند، کلی دوا و درمان کرده بود برای حل مشکل بچه دار شدن، اما هیچ که هیچ 🌀با خودش می گفت دیگه چه کاری مونده که نکرده باشم؟ فلان دکتر، فلان بیمارستان، فلان دستور، فلان چله و ختم و... دیگه امانش داشت بریده می شد، سخت هست برای مردی که دوست داره ذریه و نسل صالح داشته باشه، اما همیشه به در بسته میخوره خسته و درمانده وقتی آخرین جواب آزمایش رو هم دید و منفی بودن بارداری همسرش رو مطلع شد، از سر کار اومد بیرون و رفت حرم حضرت شاه عبدالعظیم حسنی و زار زار گریه کرد. هرچی درد و دل داشت توی دلش، به عبدالعظیم گفت و دلی سبک کرد 👌یهو دید صدای صلوات مردم بلند شده، از قرار یکی از سخنرانان معروف اومده حرم و داره آماده میشه برای سخنرانی در درون همون حرم! با خودش گفت حتما روزی من همین بوده که بیام اینجا و از محضر این سخنران خوب استفاده کنم آخه حاج هادی خیلی آدم مومنی بود، در خانواده مذهبی بزرگ شده بود، حلال و حرام سرش می شد، محرم و نامحرم حالیش می شد ✳️روحانی معروف شروع کرد به سخنرانی و گفت ای مردم شهر ری، می دونین امروز تولد چه کسی هست؟ همه هِی به مغز خودشون فشار می آوردن، اما نتونستن چیزی به یاد بیارن 👈 گفت امروز تولد یکی از بزرگترین علمای شیعه هست که در شهر شما دفن هست، دیگه همه تقریبا فهمیده بودند کی هست 👈بله، مرحوم شیخ صدوق (رحمه الله علیه) که در قبرستان ابن بابویه شهرری دفن هستند. مردم برای شادی روح ایشون صلوات فرستادن 👈حاج آقا از عظمت علمی شیخ و خدماتش به شیعه گفت و ادامه داد تا اینکه یک مرتبه گفتن می دونین داستان تولد ایشون چطور بود؟ 👌تا این رو گفت، گوش حاج هادی تیز شد، تا ببینه میتونه چیزی از داستان تولد شیخ صدوق برای حل مشکل خودش پیدا کنه یا نه! حاج اقا گفت پدر شیخ صدوق که ایشون هم از علمای شیعه هستند، بچه دار نمی شدند. ۵۰ سال از عمرش گذشته بود و هیچ فرزندی نداشت 👈نامه ای رو به حسین بن روح نوبختی یکی از نواب اربعه امام زمان ارواحنافداه در عصر غیبت صغری می نویسند و از امام درخواست فرزند می کنند. 🌸بعد چند روز جواب نامه میاد و امام به ایشون مژده میده که " «برای تو از خداوند خواستیم دو پسر روزیت شود که اهل خیر و برکت باشند» "🌸 🔰و بعد مدتی هم پسری به دنیا میاد که اسمش رو محمد گذاشتند، محمد کسی نبود جز همون شیخ صدوق و جالب اینجاست که خود ایشون همیشه افتخار می کردند و می گفتند من متولد شده به دعای حضرت هستم... ❇️انگار حاج هادی یک جان تازه گرفته بود، با خودش گفت چرا تا به الان یاد توسل به امام زمان نیفتادم؟ چرا از ایشون که امام حی و حاضر من هست، غفلت کردم؟ نکنه اومدنِ من به حرم و منبر رفتن این سخنران معروف که باعث شد من بیام پای منبرش و اصلا همین امروز که روز تولد شیخ صدوق هست، همه و همه یه تلنگر به من بود که من یاد حضرت بیوفتم؟ ✳️با دلی پر از امید از حرم راهی منزل شد و به همسرش گفت... احسان عبادی ... موسسه امید نجات بخش
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_اول 🔰زمستان سختی بود، هادی که اهالی محل به ایشون حاج هادی می گفتن
📖 👱‍♂ 📌 💠نرگس خانم، نرگس خانم، کجایی که یه خبر خوش دارم برات... 🔰دید خانمش به صفحه تلویزیون خیره شده و داره زار زار گریه میکنه، هادی فکر کرد بخاطر منفی شدن آزمایش بارداری هست، آخه صبح تلفنی بهش خبر داده بود...رفت آشپزخانه و یک لیوان آب سرد ریخت و کمی عرق بیدمشک و عرق بهار ریخت داخلش و آورد برای خانمش تا کمی اعصابش آروم بشه 🌀گفت خانم جان، چرا گریه می کنی؟ خدا بزرگه، شاید این بار بشه و اصلا بیا... یه مرتبه خانمش با گریه گفت، هادی جان، عزیز من، گریه من از سر ناراحتی نیست، از سر خوشحالیه، به خاطر پیدا شدن یک روزنه امید هست، روزنه ای که شاید ما رو به آرزوی بچه دار شدنمون برسونه. 💠حاج هادی چشم هاش از تعجب گرد شده بود و با نگاهی تعجب آمیز به همسرش گفت: چی گفتی ؟ دقیقا بمن بگو چی گفتی؟ درست شنیدم؟ روزنه امید؟ چی شده؟ 👈خانمش گفت دلم گرفته بود، رفتم تلویزیون رو روشن کنم ببینم چی داره، دیدم پخش مستقیم از حرم شاه عبدالعظیم حاج آقا فلانی داره سخنرانی می کنه، دیدم داره داستان تولد شیخ صدوق (رحمه الله علیه) رو میگه، پدرش تا ۵۰ سالگی بچه دار نشد و بعدش با دعا و توسل به امام زمان ارواحناه فداه صاحب دو پسر شد هادی جان، تو که الان 40 ساله هم نشدی، پس برای ما هم امیدی هست، بیا و این بار به امام زمان متوسل بشیم، شاید این آخرین روزنه امید ما به سرانجام برسه 🌀حرفش که تمام شد دید هادی سرش رو آورده بالا و داره از چشم هاش اشک سرازیر میشه... نرگس خانم، من خودم تو مجلس بودم و الان از همون جا دارم میام خونه، اومدم که با ذوق و شوق بهت بگم آره، یه راه دیگه برای ما مونده، اونم توسل به کسی هست که اگه یه اشاره بکنه، ما بچه دار میشیم. 🔰حالا هر دو با هم گریه می کردن، هی لا به لای گریه هاشون داد می زدن و تکرار می کردن " یا صاحب الزمان به داد ما برس " ❇️حاج هادی رفت کتاب " صحیفه مهدیه " رو از کتابخانه منزل برداشت و رفت قسمت نمازهای استغاثه به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشت دنبال نماز فرج می گشت، آخه قبلا برای حل مشکل خانه دار شدنش این نماز رو خونده بود و مشکلش به طرز عجیبی حل شده بود، این نماز همون نمازی هست که امام عصر ارواحنافداه به فردی به نام " ابو بغل " یاد داده بود و معروف شده به " نماز ابوبغل " 👌به خانمش گفت یک بار با این نماز به آقا توسل کردیم، حاجت گرفتیم، این بار هم می خونم، اگه شده هر روز می خونم تا به حاجتمون برسیم...نرگس خانم هم گفت من هم زیارت عاشورا می خونم با صد لعن و صد سلام و هدیه میدم به خانم حضرت نرجس (سلام الله علیها)، آخه هرچی باشه ایشون مادر آقا هستن و اگر چیزی به پسرشون بگن، قطعا جواب رد نمیدن. 🔰حالا مونده بود یه کار مهم که باید قبل شروع این توسلات انجام می دادن. کاری که خیلی ها حواسشون نیست که قبل چله گرفتن یا توسل کردن انجام بدن... ✍احسان عبادی ...
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_دوم 💠نرگس خانم، نرگس خانم، کجایی که یه خبر خوش دارم برات... 🔰دید
📖 👱‍♂ 📌 💠 از روحانی مسجد محل، حاج آقا عسکری که خودش از شاگردان یکی از اساتید اخلاق معروف بوده، شنیده بودن که اگر می خواهید چله یا ختمی بگیرید یا عملی رو برای رسیدن به حاجت انجام بدید، بهترین کاری که میشه کرد و بسیار در استجابت دعا اثر داره، جبران کردن حق الناس هست، این رو بزرگان دین بارها گفتن اما چه کنیم که این دنیا و این زندگی، ما رو از این نکته مهم دور کرده و اصلا حواسمون بهش نیست. طرف چله میگیره، ختم می گیره، اما در حین انجام اینها، اصلا خودسازی نمی کنه، اصلا حواسش به گناه نکردن نیست، بعد میاد اعتراض می کنه که چرا فلان دعای من مستجاب نشده! خب عزیز من، حواست جمع باشه، همون خدایی که در قرآن گفته ادعونی استجب لکم، همون خدا هم گفته استجیبوا دعوت الله و الرسول، یعنی این عهد دو طرفه هست، باید منم به تعهداتم عمل کنم تا به استجابت برسه دعاهایم 🌀روایات متعدد در این زمینه داریم که گاهی دستور اجابت دعای انسان میرسه، اما خود انسان با انجام گناه، اون دعا رو رد می کنه. پس کسانی که چله یا ختمی می گیرند برای استجابت دعا، باید در طول این مدت خیلی مراقبت کنند. 🔰آقا هادی و نرگس خانم شروع کردن به زنگ زدن به افرادی از دوست و آشنا که فکر می کردن حقی نسبت به اونها به گردن دارند و از همه اونها حلالیت طلبیدن، مقداری پول هم به عنوان رد مظالم به حاج آقا عسکری دادن که با اجازه مراجع به فقرا و نیازمندان بدن. حالا مونده بود حق الله، قطعا نمیشه همه حق الله رو جبران کرد، اما در حد توان که میشه! غسل کردن و وضو گرفتن و نماز توبه رو خوندن، همون نماز توبه ای که پیامبر(صلی الله علیه آله و سلم) در یکشنبه ماه ذی القعده به خواندنش توصیه کردند و بعدش فرمودند در همه زمان ها هم میشه خواند. 🌀بعد نماز و اعمالش، قرار گذاشتن از فردا شروع کنند به اعمالی که انتخاب کرده بودند. ✳️ اون شب حاج هادی و همسرش رفتن مسجد، مسجد قشنگی بود، با کارهای خوب حاج آقا عسکری، بچه ها هم جذب مسجد شده بودند و هرشب می اومدن، با نظارت حاج آقا، تقسیم کار شده بود بین بچه ها، یکی از اصول مهم تربیت کودکان همین هست که باید به اونها مسئولیت داده بشه تا حس اعتماد به نفس اونها بالاتر بره و احساس کنن از طرف ما، مورد توجه قرار گرفتن. یکی مسئول اذان بود، یکی مسئول روشن کردن وسایل صوتی و تنظیم، یکی مکبر بود و یکی هم بعد نماز مهرها رو جمع می کرد. به پیشنهاد یکی از بچه های کم سن و سال، هر شب چند دقیقه قبل اینکه مردم نمازگزار بیان، مسجد رو با گلاب یا عطر گل محمدی معطر می کردن که واقعا فضای معنوی خاصی به مسجد می داد. 💠اون شب حاج آقا عسکری به مناسبت روز تولد شیخ صدوق (رحمت الله علیه) داستان تولد ایشون به دعای حضرت مهدی ارواحنافداه رو نقل کردن، همون داستانی که آقاهادی و خانمش امروز شنیده بودن، اما حاج آقا عسکری یه نکته مهمی اضافه تر گفت که واقعا حاج هادی رو تحت تاثیر قرار داد و شدیدا به فکر فرو رفت تا جایی که باعث شد همونجا صیغه نذر رو جاری کنه و یه نذری رو با خدا بکنه. آخه بارها روحانی محل به مردم گفته بود که برای نذر کردن، باید حتما صیغه نذر به زبان جاری بشه و گفته بشه "برای خدا بر من است که اگر فلان دعا مستجاب شود یا فلان کار انجام بشود، من فلان عمل را می کنم" چیزی که اکثر مردم ما نمی دونن و فکر می کنن نذر کردن مثل نیت نماز هست که میشه در دل هم انجام بشه. 🌀حاج اقا گفت که... ✍احسان عبادی ...
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_سوم 💠 از روحانی مسجد محل، حاج آقا عسکری که خودش از شاگردان یکی از
📖 👱‍♂ 📌 💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افراد در حوزه مهدویت و امام زمان شناسی هستند. ایشون کتاب پر اهمیت " کمال الدین و تمام النعمه " رو تالیف کردند و درباره انگیزه نگارش کتاب هم در مقدمه فرمودند که در حالت خواب امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به من گفتند مردم درباره غیبت من دچار حیرت شده اند، کتابی بنویس و آنها را از این حیرت بیرون بیاور من به حضرت گفتم که کتاب در این باره نوشتم و دیگران نیز نوشته اند، اما حضرت جواب داد نه، به سبکی دیگر بنویس کتابی نگارش کن و در آن اثبات کن انبیای گذشته نیز غیبت داشتند و غیبت، فقط برای منِ مهدی نیست تا مردم بدانند این امر سابقه دارد و شیخ صدوق هم این کتاب مهم را تالیف کرد. 🌀حاج هادی که این رو شنید با خودش نذر کرد که اگر خدا فرزندی سالم و صالح به اون عطا کنه، چه پسر باشه چه دختر، اون رو خادم امام زمان می کنه و تمام تلاشش رو برای تربیت مهدوی این فرزند انجام میده. یک بار که داشت نامه سید بن طاوس (رحمت الله علیه) به فرزند خودش رو می خوند، دید سید اسم پسرش رو گذاشته عبدالمهدی (خادم المهدی) خوشش اومد، با خودش گفت ایکاش فرزنددار بشم و بشه خادم مهدی از این نذر، چیزی به خانمش نگفت، با هم برگشتن منزل و از فردا صبح شروع کردن به خواندن نماز ابوبغل و زیارت عاشورا ✳️روزها و هفته ها می گذشت و اونها بدون ناامیدی، هر روز مصمم تر از دیروز با ذوق و شوق فراوان، به اعمال خودشون ادامه می دادند. بعد چند مدت با مشورت دکتر، رفتن برای آزمایش دادن و این بار جواب، چیزی بود که انتظارش رو داشتن😊 توسلات اونها به امام زمان ارواحنافداه نتیجه داد و آزمایش بارداری مثبت اعلام شد. انگار دنیا رو به اونها داده بودن، خوشحالی عجیبی داشتند، اما فراموش نکردن که این لطف حضرت بود، پس باید مراقبت می کردن در این فاصله تا به دنیا آمدن بچه که همون خودسازی ها رو ادامه بدن 👈گناه نکردن 👈لقمه حرام و شبهه ناک نخوردن 👈نماز اول وقت خواندن 👈خواندن و گوش دادن قرآن و دیگر کارهایی که در دین اسلام برای این ایام سفارش شده 🌀بعد از چندماه رفتن آزمایش تشخیص جنسیت فرزند و اونجا معلوم شد خدا قراره به اونها پسری هدیه بده. 💠شنیده بودن که مستحب هست والدین اسم فرزند را قبل به دنیا آمدن انتخاب کنند. حالا مونده بودن چه اسمی باید انتخاب بشه. رفتن پیش حاج اقا عسکری تا مشورت بگیرن چون ایشون از شاگردان آیت الله بهجت بود... ✍احسان عبادی ...
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_چهارم 💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقه
📖 👱‍♂ 📌 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتمادی همراه با اعتقاد داشتند. سالها شاگردی آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) رو کرده بود، واقعا در حد یک عالم عامل به علم. از بس خودسازی کرده بود، مردم تاثیر حرفها و مطالبش رو عمیقا درک می کردند. 🍃بارها شده بود تو نماز گریه می کرد و مردم رو هم به گریه می انداخت، تو شبهای قدر و ایام محرم، مردم قبول نمی کردن روضه خوان بیاد و به مداح هم می گفتن فقط مداحی کن و برو، روضه فقط برای حاج آقاست! از بس نفس گرمی داشت تا می گفت السلام علیک یا اباعبدالله، مردم به پهنای صورت اشک می ریختن هر چند وقت یکبار خاطره ای از آیت الله بهجت برای مردم می گفت تا بیشتر با شخصیت معنوی ایشون آشنا بشن. ✳️حاج هادی که کارمند بانک بود، بارها و بارها وقتی حاج آقا برای کارهای بانکی بهش سر می زد، تعارف می کرد که کار ایشون رو بدون نوبت انجام بده، البته با رضایت خود ارباب رجوع ها، اما حاج آقا عسکری اصلا قبول نمی کرد و می گفت منم یکی مثل این دوستان، شاید یکی کارش گیر باشه و باید زودتر تمام بشه، خدا رو خوش نمیاد حق اون رو ضایع کنم. 🔅مردم عاشق همین رفتار و سَکنات ایشون شده بودن، مسجد اون محله، جزء شلوغ ترین مساجد تهران بود که ایام محرم و شب های قدر، جای سوزن انداختن نبود و حتی خیابون های اطراف هم مملو از جمعیت می شد. 🔰حاج هادی و همسرش رفتن سراغ حاج آقا عسکری برای مشورت درباره اسم پسری که قراره چندماه دیگه به دنیا بیاد. حاج آقا تا از موضوع خبر دار شد، مثل همیشه تو این جور مواقع، خاطره ای از آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) نقل کردند. 👈خاطره از این قرار بود که: یک روزی یه بنده خدایی به قصد اینکه برای پسر تازه به دنیا اومدش اسمی انتخاب کنه، بعد نماز میره خدمت آیت الله بهجت. حاج اقا بهجت همیشه بعد نماز، مدتی به سجده شکر یا ذکر گفتن مشغول بودند و اصلا حواسشون به اطراف نبود. 🔸بعد چندین دقیقه که کارشون تمام شد و خواستند بلد بشن، اون بنده خدا حاج آقا بهجت رو صدا میزنه و سلام میکنه، آیت الله سرش رو بر می گردونه و به طرف میگه سلام، آقا چطوره؟ طرف میگه کیه حاج آقا؟ آیت الله بهجت میگه پسرت رو میگم، پسری که تازه به دنیا اومده، حالش خوبه؟ سلامته؟ اینجا بود که اون بنده خدا بهت و تعجب بهش دست میده که چطور ایشون از نیت من خبردار شد؟ چطور فهمید من برای چه کاری سراغ ایشون اومدم؟ تو همین فکر و خیال ها بود که دید آیت الله بهجت رفتند، تازه به خودش اومد و فهمید اسم بچه رو باید بگذاره. ✅حاج آقا عسکری به اینجا که رسید به آقا هادی گفت، من هم پیشنهادم این است که اسم بچه خودتون رو محمد مهدی بگذارید، این اسم ترکیبی از اسم خاتم الانبیاء و خاتم الاوصیاء هست. برکت داره انشاءالله 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و... ✍احسان عبادی ...
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_پنجم 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتم
📖 👱‍♂ 📌 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج آقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان ارواحنافداه کنه و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون 💠تو راه برگشت به منزل، رفتن پارک محل، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت. همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یادآور خاطره ای شیرین بود 🌀همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن. حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل، از امام زمان خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خونده بود فکر می کرد هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️تو این فکرها بودن که یه آقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود، از کنار اونها رد شد، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج آقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم، خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت: چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت: اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀هادی و همسرش با هم گفتن حاج آقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ❇️یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره، میده به آقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه...برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و... ✍احسان عبادی ... ✨کودکیار مهدوی
📖 👱‍♂ 📌 ✳️با هم وارد منزل شدن و نشستن، آقای رحمتی گفت: خب، بچه های من، طبقه بالا رو دیدین؟ پسندیدین؟ ما رو به صاحبخونگی می پذیرین؟ اگه آره، بفرمایین شیرینی تا از دهن نیفتاده! 🌀هادی دیگه صبرش تمام شد و گفت حاج آقا میشه به ما هم بگین قضیه چیه؟ بخدا دیگه داریم از کنجکاوی دق مرگ میشیم! 🔰حاج خانم رحمتی با حالت شوخی گفت: ای بابا، مثل اینکه ما رو قبول ندارن این زوج خوشبخت، حالا ما کجا غیر شما مستاجر خوب پیدا کنیم؟ همه زدن زیر خنده، هادی و خانمش هم کم کم به قضیه داشتن پی میبردن ❇️حاج آقای رحمتی گفت: عزیز من، شما حتی اسم خودتم بما نگفتی، حالا از من انتظار داری تمام ماجرا رو بهت بگم؟ نمیشه که! هادی گفت: من مخلص شمام هستم حاج آقا، قصد بی ادبی نداشتم، اما شما هم خودت رو بذار جای ما، قطعا تعجب می کردین، شایدم کمی می ترسیدین... حاج آقا رحمتی: ای بابا، حالا ما ترسناک هم شدیم جوان؟ با صدای بلند شروع به خندیدن کرد 🔰هادی: نه نه، منظورم این نبود، اصلا ببخشید، من حرف نزم بهتره، من کوچیک شما هادی هستم، حالا شما بفرمایین آقای رحمتی گفت: آها، حالا شد، حالا خب گوش کن تا بهت بگم، قضیه از این قرار است که من و این حاج خانم که می بینید، سالهای سال بچه دار نمی شدیم، تا اینکه خدا به ما یه پسری داد، نمی دونی چقدر خوشحال بودیم، قابل وصف نیست هادی جان این پسر روز به روز بزرگ و بزرگتر می شد، رفت دانشگاه و بعدش هم سربازی، چند ماه بیشتر خدمت نکرد و بعدش بخاطر ورود من به سن 60 سالگی و چون تک پسر بود، از سربازی معاف شد. براش تو یه شرکت حمل و نقل کار خوب و آبرومندی پیدا کردم و چندسالی مشغول بود، من و مادرش هم به هم گفتیم که الحمدالله حالا که شغل خوبی هم داره، بهتره دیگه براش زن بگیریم 💠رفتیم سراغ یکی از افراد مومن فامیل تا از دخترش خواستگاری کنیم، دختر خوبی بود، این عکس هم که می بینین، آقا رضا، پسر ما هست، برای شب خواستگاریش هست این عکس هادی گفت: ببخشید که فضولی می کنم، اما این نوار سیاه کنار قاب عکس که نشون میده ایشون... آقای رحمتی شروع به گریه کرد، دیگه گریه امانش نمی داد...حاج خانم انگار صبورتر بود، گفت آره پسرم، این عکس رضاجان ما هست که چند ماه بعد عقد و نامزدی، تو یک سفر کاری بر اثر تصادف خودش و خانمش با هم به رحمت خدا رفتند. ... ✨کودکیار مهدوی
📖 👱‍♂ 📌 🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست کنیم و بسازیم تا دست همسرش رو بگیره و برن داخلش زندگی کنن که اول زندگی دغدغه خونه و اجاره دادن و این بنگاه و اون بنگاه گشتن نداشته باشن 🌀وقتی موضوع رو فهمید اومد دست من و پدرش رو بوسید و کلی از برنامه های آینده زندگیش گفت، بعدش هم که خواستگاری و عقد و بعد هم... روزی که تصادف کردن و خبرش رو برای ما آوردن، روزی بود که حاج آقا رحمتی شیرینی گرفته بود برای تائید طبقه دوم و گرفتن پایان کار و سند منزل به اسم پسرمون، دیگه خبر نداشتیم که قراره چند دقیقه بعد خبر فوت پسر و عروسمون رو بشنویم 🔰امروز هفت ماه از اون حادثه میگذره، من و پدرش روز به روز داریم پیرتر و افسرده تر میشیم، آخه تنها فرزند ما بود و ما بچه دیگه ای نداریم، برای همین امروز صبح بعد نماز به حاج آقا گفتم بیا یه درخواستی از امام زمان ارواحنافداه کنیم. گفت چه درخواستی؟ گفتم بیا بریم حیاط، زیر آسمون خدا، نماز استغاثه به امام زمان که تو مفاتیح هست رو بخونیم و بعدش از آقا درخواست کنیم یک زوج جوان مومن رو که دنبال خریدن خونه هستن پیدا کنیم، بیاریم طبقه بالا ساکن کنیم تا جای خالی رضا و عروسمون رو پر کنن، ما که داریم پیر میشیم و توان بالارفتن از پله ها رو نداریم، همین طبقه پایین برامون بهتره، اونها رو می فرستیم بالا که نو هم هست، هرچی هم خواستن و توانشون بود پول پیش و اجاره بدن، اگر هم خوب بودن تا هر وقت دلشون خواست اینجا بمونن یا اصلا طبقه بالا رو با قیمت خوب بهشون می فروشیم که بدون دغدغه تا آخر عمر زندگی کنن و ما هم تنها نباشیم و داغ عزیزمون قابل تحمل تر باشه 💠شما که امروز میری بیرون نون بگیری، قشنگ بنگاه ها و جاهایی که فکر می کنی بشه افرادی رو گیر آورد که دنبال خونه هستن، زیر نظر بگیر، انشالله یه زوج خوب پیدا کنیم که قطعا مهمان خدا هستند و قدم اونها روی چشم 🌀حاج آقا رحمتی هم بعد شنیدن پیشنهادم قبول کرد و بعد نماز استغاثه رفت نون بگیره، اما کسی رو پیدا نکرد، عصر که شد بهش گفتم به بهانه نون عصرانه برو بیرون و قشنگ تر همه جا رو ببین، خدا رو چه دیدی، شاید همین امروز امام زمان علیه السلام برای ما مهمان خدا پیدا کرد، این بود که اومد بیرون و شما دو نفر رو پیدا کرد و آورد خونه...حالا هم قدم شما روی چشم ما شما مهمان خدا هستین، برین طبقه بالا رو ببینن و اگر پسند کردین، اسباب کشی کنین و ساکن بشین ✳️هادی نگاهی به آقای رحمتی کرد، بعد یه نگاه به حاج خانم کرد و گفت مگه میشه؟ به همین راحتی؟ شاید ما اون کسی نباشیم که شما دنبالش می گردین؟ شاید اصلا پول ما اونقدر نباشه که بتونیم پیش و اجاره مورد نظر شما رو بدیم؟ 🔰حاج آقا رحمتی گفت این چه حرفیه پسرم، کی حرف پول زد ؟ شما بیا ساکن بشو هرقدر دلت خواست پول پیش بده، هرقدر هم دوست داشتی اجاره...اصلا نده مهم نیست ولی من میدونم اشتباه نکردم، می دونم انتخاب بد نکردم، شما همون زوج مومنی هستین که ما از امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) خواستیم ... ✨کودکیار مهدوی
زنگ دانایی
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_نهم 🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خون
📖 👱‍♂ 📌 🔰و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند...فرزندی که میتونه با تربیت درست، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه... ✳️اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب آقاي رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد گفت: سلام هادی جان، سلام دخترم از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم. هادی گفت که چیزی نبود، اومدیم پیش حاج آقا عسکری برای انتخاب اسم بچه آقای رحمتی: به به، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟ هادی: آقای رحمتی: یا رسول الله، یا صاحب الزمان، چه اسم قشنگی، انشاءالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین 🔰با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج آقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن نماز مغرب که تمام شد، حاج آقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت : می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا، نماز غفیله می خونن، خوبه، قبول باشه اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و در دیدار با سید رشتی(رحمة الله علیه)، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟ 🌀و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها ✳️بعد نماز عشاء، عادت حاج آقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن حاج آقا بعدِ توضیحِ یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا، یه روایت از امام صادق (علیه السلام) گفتند گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا... ✨قال الصادق (عليه السلام)... ... ✨کودکیار مهدوی
📌قسمت اول زمانی که که دوازده هزار نامه✉️ از طرف کوفیان به دست امام حسین رسید، ایشون تصمیم گرفت به نامه‌های اون‌ها پاسخ بده. به خاطر همین، نماینده‌ای از طرف خودش برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد. مسلم‌بن‌عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خودش کسی بودکه به عنوان نماینده به کوفه فرستاده شد. اون موقع حاکم یزید بود! یزید به همه گفته بود باید باهاش بیعت کنن و دست دوستی بدن🤝 توی شهر کوفه آدم‌هایی زندگی می‌کردن که اصلا دوست نداشتن هر چی یزید👿 می‌گه گوش کنن؛ آخه یزید اصلا انسان درست و خوبی نبود. اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن🤝 چون می‌دونستن ایشون انسان پاک و شریفه😇 پس، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه✉️ بنویسن و ازش بخوان که بیان و با ایشون بیعت کنن.🤝 این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اون‌ها هم اومدن و نامه✉️ رو امضا کردن. این‌طور شد که مردم کوفه نامه نوشتن✉️ و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه.😊 وقتی اون همه نامه✉️ به دست امام حسین رسید، امام تصمیم گرفتند اول کسی رو برای بررسی اوضاع بفرستن. امام حسین هم برای این کار، نیاز به یک فرد مطمئن و هم شجاع داشت، و اون کسی نبود جز مسلم‌بن‌عقیل!😌 مسلم جوونی قوی، شجاع، مؤمن و البته پسرعموی امام حسین بود.💚 امام حسین برای مردم کوفه نامه✉️ نوشت و توی اون نامه گفته بود: من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام رو، به سوی شما می‌فرستم. او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه. اگر می‌خواین با من دوستی کنین، با مسلم بیعت کنین🤝 نامه✉️ رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد. خلاصه…چند روز و چند شب مسلم توی راه بود تا اینکه به کوفه رسید. تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود. رفت به خونه‌ی یکی از آدم‌های مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود😊 مردم به اون خونه می‌اومدن تا مسلم رو ببینن و نامه‌ی✉️ امام حسین رو بشنون. مسلم براشون نامه رو می‌خوند و می‌گفت که اگر امام حسین بیاد، چه کار می‌کنه. مردم هم گوش می‌دادن و خیلی‌هاشون با مسلم دست می‌دادن 🤝و می‌گفتن ما می‌خوایم امام حسین، حاکم و راهنمای ما باشه. هر روز تعداد بیعت‌کنندگان بیشتر و بیشتر می‌شد، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود😇 مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند، نامه‌ای نوشت✉️ که حقیقت داره که کوفیان دلشون با ایشونه و آماده حمایت و بیعت از ایشون هستند.😊
📖 👱‍♂ 📌 🔰بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان، اومدن خونه که یک مرتبه دیدن آقا و خانم رحمتی، دم درب منتظر اونها هستند و حتی یه گوسفند چاق و چله هم آماده کردن برای قربانی به سلامتی آقا 💠آقا هادی داشت از شرمندگی آب میشد! آقای رحمتی هم که احوال هادی رو فهمید رفت جلو و باهاش روبوسی کرد و گفت عزیز من، پسرم، من و حاج خانم از دار دنیا یه پسر داشتیم که اونم رفت پیش خدا، آرزوی نوه داشتن به دل ما موند...حالا اگه شما اجازه بدین، این آقا رو هم مثل نوه خودمون می دونیم و هرکاری از دستمون بر میاد براش انجام میدیم این قربانی کردن هم تنها کاری بود که گفتیم همین اوایل به دنیا اومدن براش انجام بدیم تا صحیح و سالم باشه انشاءالله 👈اما شما عقیقه کردن رو فراموش نکنین...هم مستحبه، هم ضامن سلامتی بچه...فقط یادتون باشه مستحب هست در روز هفتم به دنیا اومدن بچه این کار صورت بگیره 💠اون شب تو مسجد که هنوز حال و هوای جشن های نیمه شعبان رو داشت، آقا هادی هم به نیت فرزندش و هم به نیت تولد حضرت، شیرینی داد حاج آقا عسکری بعد دو نماز که عادت داشت کمی حرف بزنه، باز هم داستان شیخ صدوق رو تکرار کرد...احتمالا هدفش آقا هادی بود که ایشون هم فرزندش رو در راه امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) تربیت کنه و بدونه این فرزند اگر متولد شده، قطعا با دعا و توسل به محضر امام عصر ارواحنافداه بوده 🌀از اونجا به بعد دیگه زندگی آقا هادی و نرگس خانم شیرین تر شده بود...احساس مسئولیت بیشتری می کردن...تمام توانشون رو می ذاشتن تا این بچه به خوبی تربیت بشه...تمام محیط خونه رو جوری آماده کرده بودن که خدای نکرده در تربیت فرزند، اثر بدی نگذاره مثلا نرگس خانم همیشه با وضو بچه رو شیر میداد و تا جایی که می تونست، رو به قبله تو خونه گاهی اوقات مخصوصا موقع خواب بچه، با صدای آروم میزدن شبکه قرآن تا بچه هنگام خواب با صدای قرآن بخوابه و تو ذهنش بمونه تا وقتی بزرگ تر شد انس بیشتری با قرآن بگیره ✳️آقا هادی هم سعی می کرد تمام حساب و کتاب مالی خودش رو سر وقت انجام بده تا هیچ مال بدون خمس داده شده ای در منزلش نمونه تا در معنویت خودش و خانمش و روحیات فرزند تاثیر بد بگذاره 👈طبق همون نذری که کرده بود داشت عمل می کرد...تربیت مهدوی فرزند جهت آماده سازی یک سرباز برای حضرت مهدی(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) 🌸پایان فصل اول🌸 ✍️احسان عبادی
📖 👱‍♂ 📌 🔰هرکس رو میدید، فکرش رو هم نمی کرد که بچه ۷ ساله و اینقدر سواد و ادب! آخه اگه با بچه های هم سن و سال خودش که هیچ، با چندین سال بزرگتر از خودش هم مقایسه می کردن، اصلا با حساب و کتاب جور در نمی اومد ✳️تربیت آقا هادی اثر کرده بود، حتی نگذاشت یک لقمه حروم وارد زندگیش بشه، گاهی به مناسبت ایام مختلف که می شد، مخصوصا در ماه مبارک رمضان و ماه محرم، همسایه ها نذری که می آوردن، با دقت مراقبت می کرد که آیا این همسایه اهل مراقبت و حساب کتاب مالی و سال خمسی و این چیزها هست یا نه یه همسایه داشتن که مطمئن مطمئن بود اهل رشوه و نزول خواری هست، چون خود هادی بانکی بود و این ها رو می دونست، هروقت این خانواده نذری می آوردن، هادی با احترام دریافت می کرد، اما مصرف نمی کرد و می ریخت دور. چون اطمینان نداشت از مال حلال اون همسایه هست یا حرام 💠حتی اجازه نمی داد سرسفره راجع به کسی صحبت بشه مگر اینکه مطمئن بود دارن راجع به خوبی اون فرد میگن...می گفت اگر سر سفره گناهی انجام بشه، چه دروغ باشه چه غیبت، اثر گناه روی غذای سفره تاثیر میگذاره و اون غذا از حلال بودن تغییر پیدا می کنه...راست هم می گفت...بارها اساتید اخلاق این رو گفته بودن حرام خواری فقط به مال دزدی نیست. 🔰هادی خوشحال بود که تو این هفت سال، به اون نذر و عهدی که انجام داده بود، وفا کرده بود. حالا دیگه روزهای اول مهر نزدیک می شد، و باید به مدرسه می رفت تو یک مدرسه دولتی ثبت نام شده بود، هادی حتی درباره معلم ها هم تحقیق کرده بود تا معلمی بی دین و ایمان نصیب فرزندش نشه، نه اینکه بخواد خیلی سخت گیری کنه اما حداقل ها هم باید حفظ می شد گاهی اوقات، اثر پذیری بچه از معلم مدرسه، به مراتب بیشتر از والدینش هست ✍️احسان عبادی
هدایت شده از مشتاقان حضور
😔 15 قسمت پانزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که شما بعد از نماز، عاشقانه می‌نشینی و 📿تسبیحات مادرت زهرای اطهره را زمزمه می‌کنی و ایشان را به عنوان الگوی خویش، با افتخار انتخاب نموده ای. 😞من هم می‌گفتم اما نه مثل شما، من بی حضور قلب❤️ و با سرعت نور، بدون اینکه بفهمم الله اکبر چه معنایی یا الحمدلله چه اثراتی و سبحان الله چه برکاتی دارند، می‌گفتم تا گفته باشم😢. حالا از شنیدن صدایم هنگام گفتن سبحان الله، چقدر شرمسار و خجلم😓. ✨به ما نگفتند که شما بدون اینکه بعد از نماز حرکتی کنید بسیار آرام و شمرده📿 34 بار الله اکبر می‌گوئید که در و دیوار، هم صدا می‌شوند با شما در این ذکر شریف و 33 بار الحمدلله که تمام نعمت‌ها که شما واسطه‌شان هستی از آنِ خداست و حمدش هم باید از آنِ او باشد و 33 بار سبحان الله که منزه و بی‌عیب بودن خدا را هیچ کس مثل شما باور ندارد. ☘ای کاش در نوجوانی می‌فهمیدم که چگونه ذکر می‌گویی و چه ذکری می‌گویی📿. 📒برگرفته از،کتاب هیچکس بمن نگفت ✍نویسنده : حسن_محمودی