eitaa logo
#زنگ_تفریح
10 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
لحظه ای درنگ ؛ برای آنانی که قلبشان برای نوشتن می تپد.
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣4⃣استفاده بهینه از جملات قصار معمولاً قلمم خشک نمی‌شود، ولی گاهی حس می‌کنم آنچه می‌نویسم سر ذوقم نمی‌آورد؛ در چنین مواقعی دو سه تا جمله قصار خوب، از آن جمله‌های جاندارِ غیرخنثی که راه می‌دهند به بیشتر فکر کردن، بیرون می‌کشم و تمامی تداعی‌هایم را درباره جمله‌ها می‌نویسم. گاهی پیش می‌آید توی این نوشتن‌ها به ایده‌هایی می‌رسم که هیچ ربطی به جمله‌ها ندارند. بیایید با جملۀ حیرت‌انگیزی از جبران خلیل جبران شروع کنیم: «مبادا از روی دلسوزی در برابر آنان که می‌لنگند، بلنگید.» این جمله برای من تداعی‌کننده اهمیت اطرافیان در موفقیت و شکست ماست. گاهی برای هم‌سطح شدن با گفتگوهایی تاکسی‌وار دوروبرمان سطح فکر خودمان را به احمقانه‌ترین حالت ممکن تنزل می‌دهیم. گاهی در برابر ناله‌های دیگری خودمان را مجبور می‌کنیم تا به شکل رقت‌انگیزی ناله کنیم تا دل دیگری را به دست بیاوریم. و درنهایت می‌بینیم با این دلسوزی‌ها به گله پیوسته‌ایم و لنگان‌لنگان، درست راه رفتن را از یاد برده‌ایم. ✍️ @zangtafrih_g
6⃣4⃣هچل خوب و هچل بد یکی از ویژگی‌های آدم رو به رشد: او خودش را درگیر کارهایی می‌کند که از حد توان او فراترند؛ اما جا نمی‌زند، جان می‌کَنَد و کارش را انجام می‌دهد و در حین عمل می‌گوید «آفرین، خودم را توی خوب هچلی گیر انداخته‌ام!» بله. حرف دربارۀ هچل خوب و هچل بد است. دو سه روز پیش که سوار آسانسور شدم یک طبقه پایین نرفته محکم تکان خورد و صدای مهیبی داد و ایستاد. نیم ساعت طول کشید تا بالاخره با کمک نگهبان ساختمان از لای در آسانسور خودم را نجات دادم. دیروز هم مشخص شد که شانس آورده‌ام و ترمز اضطراری آسانسور مانع سقوط آن شده. با اینکه سابقۀ گیرافتادن در آسانسور نداشتم و برایم موقعیت ناشناخته‌ای بود، اما به جای فکر کردن به هچل آسانسور فکرم مشغول چاره‌اندیشی برای یک هچل دیگر بود. چرا؟ به خاطر درگیری بالای ذهنم با کارهایی که برای خودم تراشیده‌ام. مثلن به همین کار سایت و تولید محتوا نگاه کنید. برای من تفنن نیست. یک هچل بزرگ است.  (لابد الان می‌گویید که من چرا اینقدر هچل هچل می‌کنم. اعتراف: چون از شکل و آهنگ این کلمه خوشم آمده. پس بگذارید تعریف لغت‌نامه‌ای هچل را هم تقدیم حضورتان کنم: گرفتاری؛ دردسر؛ خطر؛ مخمصه.) اصلن راحت نیست که هر شب رأس ساعت یازده لایو هوا کنی، مطالب قبلی سایت‌هایت را به روز کنی، مقالات تازه بنویسی، به صدها کامنت پاسخ بدهی و… بله قرار نیست در کار سایت و محتوا همه چیز خوش خوشانت باشد، اتفاقن بیش از هر چیزی این کار عین هچل است. هزار گرفتاری و دردسر برایت ایجاد می‌کند. فقط نکتۀ مثبت قضیه این است که با انجام این کار آدم توی خوب هچلی میفتید. هچل خوب به تو خواب راحت هدیه می‌دهد، به تو انگیزۀ زیستن می‌دهد، شوق آینده می‌دهد. اما هچل بد منشأ حس پوچی است: روز و شب مشغول خواندن درس‌های رشته‌ای هستی که هیچ علاقه‌ای به آن نداری، اما چون پدر و مادر و جامعه می‌گویند کاری آینده‌دار است، گمان می‌کنی حتمن راهی جز پذیرش این هچل وجود ندارد. این یعنی هچل بد. هنر آدم این است که هچل خوب خودش را پیدا کند، هچلی که برای آن ساخته شده. ✍️ @zangtafrih_g
7⃣4⃣ الان که این سطرها را می‌نویسم هر وقت حس کردید چیزی برای شروع نوشتن ندارید یا نمی‌توانید متنتان را ادامه بدهید به توصیف خودتان در همان لحظه (لحظۀ نوشتن) بپردازید. حداقل خاصیت این کار این است که دستتان را گرم نگه می‌دارد شما را به توصیف عینی وامی‌دارد و احتمالن منجر به شکل‌گیری ایده‌ای تازه می‌شود. به این نمونه نگاه کنید: «برای اینکه بدانید الان در چه وضعیتی هستم، باید بگویم که پشت یک میز قرمز نشسته‌ام، شلوارک آبی به تن دارد و بک تی‌شرت تقلبی با علامت AC/DC پوشیده‌ام؛ البته به نظر من تی‌شرت‌های تقلبی واقعاً مبتذل و بی‌مصرف هستند. مشکل من با تی‌شرت‌های تقلبی این است که مردم آنها را می‌پوشند تا بهتر از آن چیزی که هستند به نظر برسند…» بابی بونز، کتاب تا موقعی که نجنگید، صیقل نخورید و این را تکرار نکنید شکست خواهید خورد، نشر کتاب کوله‌پشتی چند نمونۀ کوتاه برای روشن‌تر شدن ماجرا (شما مفصل‌تر بنویسید): الان که این سطرها را می‌نویسم یک چشمم به پنجره است، چند روز است که یک‌ریز باران می‌بارد. اگر این باران نمی‌بارید پاییز پاییز نمی‌شد… شاید باور نکنید اما این سطرها را در حالی می‌نویسم که سه نفر بالای سرم ایستاده‌اند و… این کلمات را با یک دست و یک انگشت تایپ می‌کنم چون دست دیگرم… در سالن انتظار فرودگاه نشسته‌ام و می‌بینم که جز نوشتن هیچ چیز دیگری نمی‌توانند ملال و اعصاب‌خردی تأخیر پرواز را بشود و ببرد… روی تختخوابم مانده‌‌ام و قصد ترک جایم را ندارم. شنیده‌ام مارسل پروست هم در تختخوابش می‌نوشته… ✍️ کلانتری @zangtafrih_g
8⃣4⃣ چشم لیموبین یک لیموترش آبدار و تازه را تصور کنید. می‌توانید آن را تا آخرین قطره بچلانید یا به قطرۀ ناچیزی اکتفا کنید و بیندازیدش توی سطل آشغال. می‌کوشم به همۀ منابعم در زندگی مثل لیموترش نگاه می‌کنم؛ اصلن کل زندگی را لیموترشی می‌بینم که باید تا قطرۀ آخر آن را چلاند (اسم دفتر کار جدیدمان را هم گذاشتیم «لیمو» تا این نکته را از یاد نبریم). داشتن «چشم لیموبین» کمک می‌کند از هر آنچه داری بهترین نتیجۀ ممکن را بگیری. چند بار کتاب خوبی خریده‌اید اما پس از مدتی خواندن آن یادتان رفته؟ پیش آمده در کلاسی شرکت کنید اما بعد چند وقت حس کنید هیچ کدام از آموخته‌هایتان را به کار نمی‌گیرید؟ شده مکانی را برای کارهایتان اجاره کنید اما در نهایت حس کنید که بخش زیادی از وقتتان در آنجا هدر رفته؟ هزارها منبع مختلف زندگی‌مان را هدر می‌دهیم. چون به افزودن منابع بیش از بهره‌بردن از آن‌ها فکر می‌کنیم. کتاب خریدن از کتاب خواندن راحت‌تر است؛ اما “کتاب‌هایی که نمی‌خوانیم هیچ کمکی به ما نمی‌کنند.” هنر در افزایش بهر‌ه‌وری از منابع است. حتمن آدم‌هایی را دیده‌اید که از منبعی ناچیز چند برابر دیگرانی که امکانات بیشتری دارند، سود جسته‌اند؛ چون لیمو را تا قطرۀ آخر چلانده‌اند. بیایید امروز با چشم لیموبین به رابطۀ خودمان و منابعمان بیندیشیم. فهرست زیر شاید مفید باشد: زمان: مهارت‌ها: روابط: کتاب‌ها: ابزارهای الکترونیکی (موبایل و لپ‌تاپ و…): موقعیت مکانی: و… ✍️ @zangtafrih_g
9⃣4⃣ بزرگ‌ترین مزیت نوشتن بزرگ‌ترین مزیت نوشتن این است که وادارت می‌کند به کسب تجربه‌های تازه. تا وقتی دست به قلم نشده‌ای خودت را زیر خط فقر تجربه نمی‌بینی، البته شاید در ابتدای مسیر نوشتن خودت را مملو از تجربه ببینی، اما کمی که نوشتی و کنار گذاشتی تازه دردسر شروع می‌شود. و این شاید از بهترین دردسرهای دنیا باشد. می‌بینی خالیِ خالی هستی. حتا یک جمله هم نمی‌توانی به چیزی که قبلن نوشته‌ای اضافه کنی. اینجاست که اگر جا نزنی نوشتن هُلت می‌دهد به سمت ساختن یک زندگی نو. تو بالاخره باید دستِ پر پیش نوشتن برگردی، پس به هر دری می‌زنی تا چیزی برایش جور کنی.   دلت می‌خواهد زندگی‌ات عوض شود؟ بنویس. بیشتر بنویس. و بی‌وقفه بنویس. بعد از چند وقت نوشتن دستت را می‌گذارد توی دست هزار چیز رنگارنگ. تازگی پاداش مداومت در نوشتن است ✍️ @zangtafrih_g
0⃣5⃣ خواندن و نخواندن خواندن برای نوشتن ضروری است. این را می‌توان فهمید. ولی این را هم می‌توان فهمید که خواندن گاه مانع خوداندیشی و خلاقیت است. زمانی می‌پنداشتم خواندن و نوشتن دو روی یک سکه‌اند، اما حالا این دو را متفاوت از هم می‌دانم، یا می‌توانم بگویم از جایی به بعد، یعنی بعد از مدتی پراکنده‌خوانی و تمرین نوشتن، بهتر است دیگر خواندن و نوشتن را دو روی یک سکه ندانی. آن سوی سکۀ نوشتن، تجربه و مشاهدات دست اول تو در زندگی است. تو نیاز داری در دوره‌هایی از کتاب فاصله بگیری. افزایش عمق مطالعه مقدم بر گسترش سطح آن است. باید به ذهنت فرصت بدهی تا اندوخته‌های پیشین را در قفسه‌های ذهنت سامان بدهد. برای نویسنده (و هر که در کار فکر و خلاقیت است) نخواندن کتاب به اندازۀ خواندن آن مهم است. ✍️ @zangtafrih_g
1⃣5⃣ چیزی برای نوشتن دست‌های تو تصمیم بود باید می‌گرفتم و دور می‌شدم. شمس لنگرودی تصمیم‌های ما منبع ایده‌اند. تصمیم‌های ریز و درشت. تصمیم‌ها هم به نوشته‌های داستانی راه می‌دهند هم غیرداستانی. چی شد که تصمیم گرفتی با فلانی دوست شوی؟ چرا فلان رشته را انتخاب کردی، اما بعد تغییر رشته دادی؟ چرا تصمیم گرفتی شغلت را ترک کنی؟ پس و پیش هر تصمیم را روایت کن. همین. آنوقت هیچ‌وقت برای نوشتن سوژه کم نمی‌آوری. چون زندگی همیشه وادارت می‌کند به تصمیم‌گیری. یک مزیت درخشان نوشتن از تصمیم‌ها این است که با این کار بر روند تصمیم‌گیری‌ات اشراف بیشتری پیدا می‌کنی، در نتیجه همزمان با افزایش مهارتت در نویسندگی مهارتت در تصمیم‌گیری را هم تقویت می‌شود. هر تصمیم ایده‌ای برای نوشتن است. ✍️ @zangtafrih_g
2⃣5⃣ کنش رازآمیز نوشتن برخی از اینکه نوشته‌هایشان دقیقن شبیه تصوراتشان نمی‌شود ملول می‌شوند. این که بد نیست. البته من می‌فهمم جنبۀ آزاردهندۀ قضیه کجاست. نویسندۀ نوپا چون توان بیان درست و دقیق آنچه می‌خواهد ندارد می‌رنجد؛ ولی حرف این است که بعد از به دست آوردن مهارت هم ممکن است هرگز نتوانیم آنچه در ذهن داریم نعل به نعل پیاده کنیم؛ اما جنبۀ جالب قضیه این است که گاهی آنچه شکل می‌گیرد از آن‌چه می‌پنداشته‌ای بسیار بهتر می‌شود. دیدگاه زیبایی صفی یزدانیان به این ماجرا را بخوانیم: «همیشه درست همان چیزی را  نمی‌نویسیم که می‌خواسته‌ایم بنویسیم. این را هر که با نوشتن آشناست نیک می‌داند. کتاب و مقاله که هیچ، حتی نامه‌ای که به دوستی یا خویشی می‌نویسیم، دست آخر، متنی است بیرونِ ما، که عین قصدمان از نوشتن نیست. قلم را کنار می‌گذاریم و نوشته‌مان را می‌خوانیم: مجموعه‌ای از اَشکال قراردادی، که زبانِ نوشتاری‌اش می‌نامند روبه‌رومان است که تنها به آن قصد نخست شباهتی دارد و بس. این جهانی یک‌سر تازه است. در این میان، هر آن‌چه متن که پیام‌آوران شوق یا نفرت‌اند، یا برملاکنندگانِ فریب، یا گواهانی بر عشق به گفتن و شنیدن، و در شورِ آفرینش سهیم شدن و سهم یافتن؛ همه،  به رازی باز می‌گردند که سازنده‌اش کنشی در اساس رازآمیز به نامِ «نوشتن» است.» منبع: کتاب «ترجمۀ تنهایی» ✍️ @zangtafrih_g
3⃣5⃣ انتخاب بهترین زاویه دید | پاره‌ای از کتاب روبه‌روی نویسنده پیش‌حرف: یکی از شیوه‌های من برای جاانداختن موضوعات در ذهن مخاطب این است که ابتدا اصل موضوع را ساده و روشن بیان کنم؛ سپس در یک بازۀ زمانی چند ماهه (یا چند ساله) با ارائۀ ده‌ها نقل قول جنبه‌های مختلف و متفاوت موضوع را آشکار کنم. ممکن است این نقل‌قول‌ها ضد و نقیض باشند، که چه بهتر. این برای یادگیری دقیق و عمیق هنری مانند نوشتن ضروری است. اینجا با دیدگاه نویسنده‌ای پُرکار و حرفه‌ای دربارۀ زاویه دید آشنا می‌شویم: هر داستانی یک روایتی می‌طلبد. دست خود من نیست. بعضی وقت‌ها از همان اول که شروع می‌کنی، می‌دانی که از چه زاویه‌ای باید نگاه کنی و چه کسی باید داستان را روایت کند، بعضی وقت‌ها هم به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود و تازه در اواسط ماجرا برمی‌گردی و یک مروری می‌کنی و می‌بینی که اگر یک جور دیگری و از یک زاویۀ دیگری نگاه می‌کردی، همه چیز خیلی طبیعی‌تر و باورکردنی‌تر به نظر می‌رسید و درست‌تر بود. این نیست که چون به اول شخص علاقه‌مندم، پس دلم می‌خواهد داستان‌های خودم را به اول شخص بنویسم و چون به دانای کل اعتقاد دارم، داستان‌های خودم را با این نگاه بنویسم. دلبخواهی نیست، خود داستان تعیین‌کننده است. اول شخص هم برای خودش یک گرفتاری‌هایی دارد که خیلی وقت‌ها جواب نمی‌دهد. درست به دلیل امکانات وسیعی که در اختیار نویسنده می‌گذارد، بیشتر وقت‌ها خیلی خطرناک است و زمینه را آماده می‌کند برای بی‌انضباطی و شلختگی. خیلی باید مراقب باشی که فاصله‌ات را حفظ کنی و نیفتی در دام حدیث نفس و سهل‌انگاری. در روایت اول شخص، سررشته امور خیلی راحت‌تر از دست نویسنده در می‌رود تا وقتی که داری با یک فاصله‌ای به ماجرا نگاه می‌کنی و احتیاط بیشتری به خرج می‌دهی. یک محسناتی هم برای خودش دارد، یک گرمایی می‌بخشد به لحن. اما در عوض در کوران ماجرا احتمال دارد که سررشته از دستت در برورد و خیلی چیزها را نبینی، چون احاطه کافی نداری به همه اتفاقاتی که دارد می‌افتد. به هر حال، از هر زاویه‌ای که داری نگاه می‌کنی، نگاه کن، اما همیشه و در هر لحظه‌ای باید معلوم باشد که از چه زاویه‌ای داری نگاهی می‌کنی. سردرگمی روایت یعنی سردرگمی داستان و سردرگمی نویسنده و در نتیجه سردرگمی خواننده. این مقید ماندن به یک دیدگاه مشخص، یک انضباط و نظم و ترتیب شاخصی می‌طلبد و هم تمرین و تجربه لازم دارد و هم صبر و خوصله. باید یک راه حلی پیدا کنی برای روایت. شاید برای اینکه یک راه حلی پیدا کنی، یک داستان را بارها و بارها باید از اول بنویسی. فقط در حین کار معلوم می‌شود که چه باید کرد. معجزه‌ای در کار نیست، با تصمیم قبلی هم هیچ کاری نمی‌شود کرد. جعفر مدرس صادقی از کتاب روبه‌روی نویسنده، عباس محبعلی، نشر آن‌سو ✍️ @zangtafrih_g
3⃣5⃣ انتخاب بهترین زاویه دید | پاره‌ای از کتاب روبه‌روی نویسنده پیش‌حرف: یکی از شیوه‌های من برای جاانداختن موضوعات در ذهن مخاطب این است که ابتدا اصل موضوع را ساده و روشن بیان کنم؛ سپس در یک بازۀ زمانی چند ماهه (یا چند ساله) با ارائۀ ده‌ها نقل قول جنبه‌های مختلف و متفاوت موضوع را آشکار کنم. ممکن است این نقل‌قول‌ها ضد و نقیض باشند، که چه بهتر. این برای یادگیری دقیق و عمیق هنری مانند نوشتن ضروری است. اینجا با دیدگاه نویسنده‌ای پُرکار و حرفه‌ای دربارۀ زاویه دید آشنا می‌شویم: هر داستانی یک روایتی می‌طلبد. دست خود من نیست. بعضی وقت‌ها از همان اول که شروع می‌کنی، می‌دانی که از چه زاویه‌ای باید نگاه کنی و چه کسی باید داستان را روایت کند، بعضی وقت‌ها هم به این زودی‌ها معلوم نمی‌شود و تازه در اواسط ماجرا برمی‌گردی و یک مروری می‌کنی و می‌بینی که اگر یک جور دیگری و از یک زاویۀ دیگری نگاه می‌کردی، همه چیز خیلی طبیعی‌تر و باورکردنی‌تر به نظر می‌رسید و درست‌تر بود. این نیست که چون به اول شخص علاقه‌مندم، پس دلم می‌خواهد داستان‌های خودم را به اول شخص بنویسم و چون به دانای کل اعتقاد دارم، داستان‌های خودم را با این نگاه بنویسم. دلبخواهی نیست، خود داستان تعیین‌کننده است. اول شخص هم برای خودش یک گرفتاری‌هایی دارد که خیلی وقت‌ها جواب نمی‌دهد. درست به دلیل امکانات وسیعی که در اختیار نویسنده می‌گذارد، بیشتر وقت‌ها خیلی خطرناک است و زمینه را آماده می‌کند برای بی‌انضباطی و شلختگی. خیلی باید مراقب باشی که فاصله‌ات را حفظ کنی و نیفتی در دام حدیث نفس و سهل‌انگاری. در روایت اول شخص، سررشته امور خیلی راحت‌تر از دست نویسنده در می‌رود تا وقتی که داری با یک فاصله‌ای به ماجرا نگاه می‌کنی و احتیاط بیشتری به خرج می‌دهی. یک محسناتی هم برای خودش دارد، یک گرمایی می‌بخشد به لحن. اما در عوض در کوران ماجرا احتمال دارد که سررشته از دستت در برورد و خیلی چیزها را نبینی، چون احاطه کافی نداری به همه اتفاقاتی که دارد می‌افتد. به هر حال، از هر زاویه‌ای که داری نگاه می‌کنی، نگاه کن، اما همیشه و در هر لحظه‌ای باید معلوم باشد که از چه زاویه‌ای داری نگاهی می‌کنی. سردرگمی روایت یعنی سردرگمی داستان و سردرگمی نویسنده و در نتیجه سردرگمی خواننده. این مقید ماندن به یک دیدگاه مشخص، یک انضباط و نظم و ترتیب شاخصی می‌طلبد و هم تمرین و تجربه لازم دارد و هم صبر و خوصله. باید یک راه حلی پیدا کنی برای روایت. شاید برای اینکه یک راه حلی پیدا کنی، یک داستان را بارها و بارها باید از اول بنویسی. فقط در حین کار معلوم می‌شود که چه باید کرد. معجزه‌ای در کار نیست، با تصمیم قبلی هم هیچ کاری نمی‌شود کرد. جعفر مدرس صادقی از کتاب روبه‌روی نویسنده، عباس محبعلی، نشر آن‌سو ✍️
4⃣5⃣ جملات کوتاه و کلمات قصار | گلچینی از گزین‌گویه‌ها من غالباً از خودم نقل قول می‌کنم. این کار لطف سخنم را بیشتر می‌کند! -جرج برنارد شاو من شیفتۀ کلمات قصار، گزین‌گویه‌ها یا به عبارتی جملات کوتاه هستم. گاهی یک جملۀ کوتاه می‌تواند ماه‌ها و سال در ذهن و ضمیر ما بماند و در نگرش ما به زندگی تاثیرگذار باشد. جملات کوتاه قرص‌های اشتهاآوری هستند که می‌توانند هر نویسنده‌ای را به نوشتن و تولید محتوا وادارند.  بسیاری از مهم‌ترین کتاب‌های فلسفی در قالب جملات کوتاه نوشته‌ شده‌اند و این قالب فرم مناسبی برای فلسفه‌ورزی نیز هست. نوشتن جملات کوتاه برای هر قلمزنی، زمین بازی مناسبی برای تمرین ایجاز و خلاقیت در جمله‌نویسی است. همچنین کلمات قصار می‌توانند به عنوان یک ریزعادت گام خوبی برای آغاز نوشتن باشد؛ نوشتن یک جمله در روز کار چندان دشواری به نظر نمی‌رسد. کینه‌توزی مانند این می‌ماند که سم بنوشی و منتظر آن باشی که فرد مقابل بمیرد. نلسون ماندلا شادی تنها چیزی است که اگر تقسیم شود بیشتر می‌شود. آلبرت شوارتز اعمال انسان بهترین مفسر افکار او هستند. -جوزف کندی آرامش،‌ نخستین و واپسین باور من است. -مهاتما گاندی هر کسی که متفاوت از یک جمع گرفتار بیندیشد یک فرد آزاد است. -رزا لوکزامبورگ اشکالی ندارد از مردم نومید شوی، کاری نکن مردم از تو نومید شوند. -جواد مجابی با عبارات ساده و پیچیده نمی‌توانی جهل خود را بپوشانی، آن‌که مطلب را خوب فهمیده، می‌تواند ساده بیانش کند. -جواد مجابی بین دو نفر-از همان ابتدا-تفاهم وجود ندارد. تفاهم باید بی‌وقفه به دست بیاید. -سیمون دوبووار از زندگی‌ات رؤیا و از رؤیاهایت واقعیت بساز. -آنتوان دوسنت اگزوپری ✍️ @zangtafrih_g
5⃣5⃣ حالا حالاها بسیاری از ما با نوشتن است که روی «زبان» حساس می‌شویم. نوشتن هنری زبانی است و از وقتی دست به قلم می‌شوی خواه‌ناخواه به کلمه‌ها و جمله‌ها دقیق‌تر می‌نگری. همین، «زبان» را به یکی از سرگرم‌کننده‌ترین کارهای نویسنده تبدیل می‌کند. کنجکاو می‌شوی ببینی آدم‌ها زبان را چگونه به کار می‌گیرند. فرق گفتار و نوشتار چیست؟ چگونه می‌توان چیزهای تازه‌ای را از گفتار به نوشتار آورد و بهتر نوشت و… . باری، تو این دو سه روز به «حالا حالاها» فکر می‌کردم. جالب نیست؟ اینکه یک «حالا» بگویی و بعد یک حالای دیگر را هم جمع ببندی و پشت‌بند آن بیاوری و معنای تازه‌ای بسازی. -این مملکت حالا حالاها درست نمی‌شه. -این یارو حالا حالاها آدم نمی‌شه. –حالا حالاها باید تمرین کنی تا بتونی یه مقاله شخصی خوب بنویسی. –حالا حالاها باید صبر کنی. پی‌نوشت: دیروز توی کلاس حضوری نویسندگی گفتم: «گاهی برای شروع یک نمایشنامه فقط به یه سطر دیالوگ نیاز دارید. و جالبه بدونید که این یه سطر اصلن قرار نیست چیز جالب و خاصی باشه؛ یا بهتره بگم این یه سطر می‌تونه خیلی سطحی و کلیشه‌ای به نظر برسه، اما اگه سطرهای بعدی خوب نوشته بشن، سطر اول جلوۀ دیگه‌ای پیدا می‌کنه.» حالا شما از بین سطرهایی که در یادداشت بالا دیدید یکی را انتخاب کنید و دیالوگی دو سه صفحه‌ای بنویسید. شاید حالاحالاها نتوانید نمایشنامه بنویسید، اما نفس نوشتن دیالوگ برای ارتقای فکر و مهارت نویسندگی مفید است. ✍️ @zangtafrih_g