🔥تنها میان داعش
◀️ قسمت بیست و دوم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد *لبیک یا حسین شلیک کرد.*
💠 در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
ادامه دارد .....
@zanvahamase
هدایت شده از آقای تحلیلگر 🇮🇷✌️
🍃🍃🍃🍃
🍃
۱۴۰۰ سال پیش بود که یک "زن"
با ایستادن در برابر نامردها
و گذشتن از "زندگی"
راه و رسم "آزادی" و آزادانه زیستن را به همه آموخت!
تاریخ مردان زیادی را در قامت قهرمان و الگو به خود دیده؛
اما الگوی ما
برای دفاع از جنابِ علمدار
یک زن است
الگوی ما "فاطمه" است
و هر مردی که بخواهد مردانه زندگی کند
باید در مکتب این بانو زانو زده
تا درس شرافت بیاموزد
ما برای حفظ وطن
باید از حریم علمدار دفاع کنیم
حتی اگر تنها سپر ما یک در باشد
و حتی اگر نامردها آتش بر دست به میدان آمده
و صحنه از مردها خالی باشد!
این درسی ست که اگر از "او" بگیریم
وطن را بیمه کرده ایم...
✍️ آقای تحلیلگر
#مقاومت
#فاطمه
@mrtahlilgar1
🍃🍃🍃🍃
🍃
قبل از آنکه دستانی که سلاح را نگه داشته اند مرزهای وطن را حفظ کنند، دستانی که گهواره ها را تکان داده اند حافظ وطن بوده اند
تصویری از احترام نظامی مادر قهرمان وطن به مرزبان های کشور
ایران به خانواده های مدافعان وطن
و مدافعانی که در نقطه صفر مرزی ایستاده اند افتخار میکند
✍️ آقای تحلیلگر
#مقاومت
##شهید_محمدمهدی_احمدی
@mrtahlilgar1
@zanvahamase
📌 طوفان ٧ اکتبر
١٤ تن از افسران ارشد رژيم صهیونیستي که به هلاکت رسیدند
#غزه
#ما_متحدیم
#مقاومت
#عزت
#اقتدار
@zanvahamase
صبح تا شب بمب بریزی بعد از پنجره سر بیارن بیرون این حرکت رو بزنن خیلیه ....
اینجا فلسطین
قلب تپنده ی مقاومت ❤️
#ما_متحدیم
#غزه
#فلسطین
#مقاومت
@zanvahamase
4_5897509706846442482.mp3
11.07M
🍃 تقدیم به شما؛
🎼 یه کرکس
🎧 گله ی کرکس ها بازم رسیدن
انگار جنازه های تازه دیدن
به اسم امنیت یه جای نزدیک
باز نفس یه ملتو بریدن
صلح اونا در حد یه نماده
یعنی یه میلیون لشگر پیاده
هرجا ببینن یه کم اختلافه
اسلحه ی غیرتشون غلافه
دوتا مثلث روی هم میکارن
اسم یه شهر تازه روش میذارن
دوتا مثلث یعنی ترس و زندون
دشمن بچه ها لبای خندون
♫♬♫♬♫♩
#مقاومت
#محسن_یگانه
پرچم بالاست🇮🇷✌️
@zanvahamase