eitaa logo
آذرخش
56 دنبال‌کننده
399 عکس
417 ویدیو
102 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی ابلهان باور کنند!! در این روزهای شیرین، داغ درگذشت یکی از زندگی را بر من سخت کرد. خوابم نمی برد! عمامه به سر کردم و برای نماز صبح راهی مسجد روستا شدم! شاید باران دیروز هوا را خیلی سرد کرده بود اما بوی کاه گِل،تمام کوچه ها را فرا گرفته بود و خاصی را به جان آدمی تزریق می کرد. نماز صبح که تمام شد به همراه علی آقا شوهر خاله ام گاو ها را دوشیدیم و گوسفندان را دادیم. هنوز قلبم در سینه بی تابی می کرد، شدیدی گلویم را گرفته بود و باید آن را می شکستم سوار ماشین شدم و خود را به روستای مادرم رساندم، پس از زیارت اهل قبور، به دیدار خاله کهن سالم شتافتم،شاید باورتان نشود به محض اینکه مرا بوسید سر به شانه اش گذاشتم و حسابی گریه کردم!! پير زن ترسیده بود و انتظار خبری را می کشید!! خدا مرا ببخشد جان به لبش کردم! وقتی از ماجرا خبر دار شد لب به سخن باز کرد و میهمان سفره تجربه اش شدم. حرف های پخته ای می زد، لابه لای حرف هایش متوجه شدم میان زن و شوهری، اختلافی عمیق درافتاده است و کار آنان به طلاق رسیده است! عروس و داماد مرا دوست می داشتند و من نیز خدمت آنان ارادتی بلند داشتم، عروس، شیری من بود و داماد، همبازی خردسالی ام به شمار می رفت! برای خودم متاسفم که از احوال آنان بی خبر بودم و جدایی به استخوان نکاح شان رسیده بود! از آشتیکُنان چند روز قبل، اعتماد به نفس گرفته بودم و دوباره به فکر افتادم، به خانه عروس رفتم با روی باز آنان مواجه شدم و خود را از ریز و درشت ماجرا با خبر ساختم. نمی خواستم یک طرفه به بروم باید پای حرف های داماد می نشستم تا حقیقت از پشت ابر های کدورت نمایان شود... از صبح تا اذان مغرب درگیر کار این دو جوان بودم و اینک خسته و کوفته به و کاغذ پناه آورده ام، همان قلمی که دوستم به من هدیه داد و هنوز روی زمین نگذاشته ام، خدا احسان را بیامرزد عجب هدیه ماندگاری به من سپرد! توقع گزافی است که یک روزه بتوان، علف هرز قهر را از دل ها زدود! متأسفانه نتوانستم این دو را به هم برسانم اما خرسندم که دل هایشان نرم شده است و بعد از یک ماه دوری، سه نفری گِرد هم نشستیم و گفت و گو کردیم!! و این قصه ادامه دارد.. از همه شما مؤمنان میخواهم برای موفقیت حقیر دعا کنید و خود را در این کار خیر سهیم سازید. @zarakhsh
به نام خالق لبخند جور استاد به ز مهر پدر از پرسیدند :پدرت را دوست تر می داری یا را ؟ آن استاد خرد، آموزگارش را برگزید و گفت : «هر چند پدرم مرا از آسمان به زمین آورد اما این آموزگار بود که دوباره مرا به آسمان .» معلم، شمع پر فروغی است که فهمیدن دارد، می سوزد و روشنایی می بخشد. سقف جهان بر دانش، نهاده شده و معلم، یگانه این ساختمان پر شکوه و پر حشمت است. هر که طبیعت را کاوید و کشفی نوین به دنیای علم آورد همگی در پرتوی و آموزگار بوده است، آنان که خود را شناختند و پا در میدان انسانیت نهادند، همگی وامدار آموزگاران اند. هر گاه که قلم، در گلو خفته ام را فریاد می زند یا از فَرْط تنهایی به مطالعه پناه می برم، جایگاه معلم بر من زنده می شود و خدا را بر این نعمت سپاس می گذارم. مرا در مسیر زندگی، آموزگارانی بوده است که قلب تاریکم را به ‌ و بینش، نورانی ساختند و در سایه حکمت آنان بود که جهل و سبک سری من از رونق افتاد و دوباره خریدار فرهنگ و ادب شدم، آری : ز بوسیدنی های این روزگار یکی شان بود دست آموزگار نوجوانی و از دین، بی خبر بودم که آشنایی با آیت الله جوادی آملی، خارستان وجودم را خُتَن کرد و پا در مسیر طلبگی نهادم. کودکی نو پا، ناآگاه و ملتهب بودم که مهرورزی های استاد و دقت های استاد مرا آگاهی بخشید و این پایان کار نبود.... هنوز ناخالصی‌ها در من می زد که آشنایی استاد مرا ممتاز کرد و شاگردی استاد مرا پالُود و آماده تاج خدمت بر سر نهادن کرد و باز هم این پایان راه تربیت نبود....!! شاید بیابان باورها و ، سیراب شده بود اما هنوز در بوستانِ ، عَلفِ التهاب می رویید که خداوند این ضعف را بر من نمایاند. من در آب دیده‌آموزگار، آموخته ام و هنوز هم راه تعلیم و تربیت ادامه دارد ... آموزگار، گر چه خداوندگار نیست غیر از خدای برتر از آموزگار نیست @zarakhsh