eitaa logo
ضرب المثل
32.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
885 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
«برای شکار بچه ببر باید به مغاک ببر رفت» :💚🦋 مغاک معنای گودال است ، مغاک ببر هم آن غاری است که معمولا" ببر در آن زندگی می‌کند. در قدیم بچه ببر مشتری فراوانی داشته و در دربار آن را گرفته و تربیت می‌کردند. برای همین برای بچه ببر پول خوبی می‌دادند اما بزرگترین مشکل این بود که برای گرفتن بچه ببر باید به درون سوراخی می‌رفتی که خود ببر هم بود‌. چرا که بچه ببر از مادرش جدا نمی‌شود. این ضرب المثل درباره این می‌گوید که هر کار پر فایده‌ای ، خطرات خود را دارد و باید ریسک آن را به جان خرید. @zarboolmasall
« لنگ انداختن» : زورخانه دارای آداب بسیار جالبی بود، کسانی که به میدان و گود زورخانه وارد می‌شدند باید منش و راه پهلوانی را نشان می‌دادند، آن‌ها برای شکست دادن یا نشان دادن زور و بازو با هم مبارزه نمی‌کردند ، ورزش در زورخانه برای بالا نگه داشتن آمادگی جسمانی بود و پهلوان به برتری خودش فکر نمی‌کرد و حافظ منافع مردم بود. برای همین در زورخانه‌ها وقتی دو ورزشکار با هم کشتی می‌گرفتند و یکی از آن‌ها در این زور آزمایی در موقعیت برتری قرار می‌گرفت و در جایی بود که ضعف حریف مقابل را نشان می‌داد، مرشد زورخانه با انداختن یک لنگ به میدان پایان مسابقه را نشان می‌داد. برای همین ضرب المثل و اصطلاح «لنگ انداختن» در دو معنی به کار می‌رود، یکی به معنای میانجی گری و پایان جدال اما معنای دوم به معنای پذیرفتن شکست و برتری است . در مورد معنای دوم مفهوم این است که خود فرد به جای مرشد لنگ را پرتاب کرده تا نشان دهد ضعف را قبول کند. @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینا دیگه ضرب المثل آدم گشنه سنگ هم میخوره رو خیلی جدی گرفتن ! تازه ۲.۳ دلار هم بفروشیش 😅😳 @zarboolmasall
ریشه ضرب المثل یک با و دو هوا🤍💭 پیرزنی با عروس و دامادش در خانه‌ ای زندگی می‌کردند. شبی تابستانی بود و هوا گرم، پس همه روی پشت‌بام خوابیده بودند. یک طرف بام داماد و دخترِ زن می‌خوابیدند و طرف دیگر بام، عروس و پسرش. پیرزن دید که پسر و عروسش نزدیک هم خوابیده‌اند، آنها را بیدار کرد و گفت: «هوای به این گرمی خوب نیست نزدیک هم بخوابید، از هم جدا بخوابید!» سپس متوجه دختر و دامادش شد که جدا از هم خوابیده بودند. گفت: «هوای به این سردی، خوب نیست از هم جدا بخوابید! بروید کنار هم!» عروس که این طور دید بلند شد و گفت: قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بام سرما را یک بر بام گرما را و از همان‌جا این ضرب‌المثل به وجود آمد و بین مردم رایج گردید. یا به این صورت هم گفته شده: قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بوم زمستون یک بر بوم تابستون
معنی یک بام و دو هوا چیست؟💭💢 ۱- یعنی شرایط یکسان باشد ولی بین افراد فرق گذاشته شود. در واقع این ضرب المثل به نوعی تبعیض و بی عدالتی اشاره دارد. ۲- مثلا اگر در خانواده، دختر از مادرش یک لیوان آب بخواهد مادر برایش می آورد.حال، اگر همان موقع پسر خانواده یک لیوان آب از مادر بخواهد و او برایش نیاورد، پسر این ضرب المثل را استفاده می کند. به این معنی که هردویمان با فاصله زمانی کم آب خواستیم ولی حرف او را پذیرفتی و خواسته مرا رد کردی. بین ما فرق گذاشتی. 😐 ریشه ضرب المثل قبل از این پست درج شده است؛ مشاهده کنید.🩵🖐🏻 شبتون خوش @zarboolmasall
🌸صبح 🌿آغوش برویت گشوده، 🌸با همهٔ زیبایی هایش 🌿هدیه اش گل ولبخند وسلام است 🌸و سبدی سرشار از عشق 🌿بگذار نسیم روح بخش سحر 🌸گونه هایت را نوازش کند 🌿و باتوشه ای ازمهر 🌸تو را تا دروازه های امید بدرقه کند 🌸امروزتون سراسر مهر و نیکبختی @zarboolmasall
🌤 🌤 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : يقولُ اللّهُ عزّوجلّ: اشتَدَّ غَضَبي على مَن ظَلَمَ مَن لا يَجِدُ ناصِرا غَيرِي خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: خشم من بر آن كه به كسى ستم كند كه ياورى جز من ندارد، سخت است بحارالأنوار ج75 ص311 @zarboolmasall
«دیدن گرگ مبارک است، ندیدنش مبارک‌تر» : در فرهنگ عامه ایرانی دیدن گرگ باعث افزایش روزی می‌شود و به اصطلاح گرگ دیدن خوش روزی است. شاید دلیل این باور آن است که معمولا" گرگ در جایی زندگی می‌کند که بتواند شکار به دست آورد و آن را صید کند . شکار هم در جایی زندگی می‌کند که خاک حاصلخیزی دارد و گیاهان خوبی برای چرا.. اما حتی اگر خوش روزی بودن گرگ را قبول کنیم ، باید این را هم بپذیریم که این روزی به خطر آن نمی‌ارزد و روزی وقتی خطر جان در بین است چه ارزشی دارد. این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که بخواهند بگویند که شاید تحقق تصمیمی که داری سود یا منافعی به همراه دارد اما با توجه ضررها و خطرات آن بهتر است آن را انجام ندهی. ‌‌‎ @zarboolmasall
🍃🍃🍃🍃 🔆رفتار شهید بروجردی با یک سرباز... ✨️🪢 خودش را برای رفتن به ماموریت آماده می‌کرد که یک «سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید: بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم. ‌محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت می‌کنی و او هم به تو می‌گوید که نمی‌شود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید. این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت می‌کنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد. محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد می‌خواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد بوسه‌ای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم. ‌اما سرباز که هنوز نمی‌دانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت اصلا تو چه کاره‌ای که دخالت می‌کنی؟! من با بروجردی کار دارم. ‌محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم. سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر می‌خواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس. ‌اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت: حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم می‌شود این عصبانیتت را فرو نشاند. از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و عاقبتش ختم به شهادت شد. ‌خبر برخورد فلان نماینده مجلس با سرباز ناجا را که شنیدم، یاد روایتی که در بالا خواندید افتادم. حضور امثال عنابستانی در مجلس و رده‌های مدیریتی کشور، خیانت است به آنهمه خونی که پای حفاظت از این نظام و انقلاب ریخته شد؛ از جمله خون بروجردی. و سوال این است که چه شد که از بروجردی به عنابستانی رسیدیم؟ ‌کاش می‌شد برگردیم به قبل‌تر ها؛ به روزگار بزرگانی چون بروجردی ها و کاظمی ها.. @zarboolmasall
تصور عقاب بودن بشنویم و لذت ببریم🦋💙 عقابی بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده و ربود. کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید ولیکن پنجه‌اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست. شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟ راعی گفت این پرنده‌ایست که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت‌ پیشه. آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید شود و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار. @zarboolmasall
«شب آبستن است تا چه زاید سحر» : این ضرب المثل از این بیت خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی گرفته شده است فریب جهان قصه‌ی روشن است سحر تا چه زاید شب آبستن است اما اگر بررسی کنیم این تعبیر را می‌توان در دیوان شاعران دیگر هم یافت به عنوان مثال: یک امشب را صبوری کرد باید شب آبستن بود تا خود چه زاید. "نظامی" نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم نمی‌دانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب "ظهیر فاریابی" اما مفهوم این ضرب المثل چیست؟ ما در زمان‌هایی از زندگی در هول و بلای اتفاقی هستیم ، یا رخدادی ممکن است رخ دهد اما همان طور که در مصرع اول بیت حافظ مشخص است ، دنیا و جهان می‌تواند ما را فریب دهد و سیر حادثه حالا چه به نفع ما و چه به ضرر ما آن گونه نباشد که فکر می‌کنیم …سحر ممکن اتفاقی غیر منتظره رقم بزند که در باور ما نیست. @zarboolmasall
مقدمات سفر كربلا🤍🕊 ✨️✨️ 🪄حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه داستانى را از مرحوم حاج شيخ محمد شفيع آورده است مرحوم حاج شيخ محمد قريب سى سال با حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليهما رفاقت داشته و چند مرتبه حج و زيارت عتبات با او مصاحبت داشته عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خليق و عابدى صادق بود. در هر شهرى كه مى رسيد با خوبان و اخيار آن شهر آميزش داشت و در هر مجلسى كه بود اهل آن مجلس را به ياد خدا و آل محمد صل الله علیه وآله و سلم مى انداخت و از ذكر مناقب آن بزرگواران و ملامت دشمنان آنها خود دارى نداشت و در ملكات فاضله خصوصا تواضع و حيا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خيرخواهى خلق به راستى كم نظير بود رضوان اللّه تعالى عليه . كه نقل آن از سوى مرحوم چنين است : سالى عيد غدير، نجف اشرف مشرف شدم و پس از زيارت به سمت شهر و بلد خود جم مراجعت كردم و ايام عاشورا در حسينيّه اقامه مجلس عزادارى حضرت سيد الشهداء علیه السلام نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زيارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسيدن به اين آرزو استمداد نمودم چرا كه از حيث اسباب عادتا محال به نظر مى آمد. همان شب در عالم رؤ يا جمال مبارك حضرت اميرالمؤ منين علیه السلام و حضرت سيد الشهداء علیه السلام را زيارت كردم ، حضرت امير به فرزند خود فرمود: چرا حواله محمد شفيع را نمى دهى . حضرت سيد الشهداء علیه السلام فرمود: همراه آورده ام پس ورقه به من مرحمت فرمود كه در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوى بود چون نظر كردم ديدم دو شعر است كه نوشته شده و با اينكه اهل شعر نبودم به يك نظر از حفظم شد: از مخلصان درگه آن شاه او كشف اسمش محمد است و شفيع از ره شرف توفيق شد رفيق رود سوى كربلا با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف مرحوم حاج محمد شفيع فرمود: چون بيدار شدم با كمال بهجت و يقين به رواشدن حاجت منتظر بودم و بحمداللّه در همان روز وسائل حركت مُيسر شد و به سمت كربلا حركت كرده و به آن آستان قدس ‍ مشرف شدم . ••اى ماه عشق ، تشنه لب كربلا توئى اى بدر غيب ، رهبر راه خدا توئى اى شاهدى كه روى تو مراءت ذات اوست سلطان عشق در حرم كبريا توئى نور و صفاى پير و جوان از صفاى تست فياض غيب و منبع صدق و صفا توئى دلهاى دوستان همه باشد بسوى تو روح و روان و جان و دل و دلربا توئى باشد بقاى هر دو جهان از فناى تو فانى زخويشتن شده اى جان فدا توئى مهر توهست در دل و عشق تو در وجود اى بدر عشق مظهر مهرو وفا توئى•• @zarboolmasall