5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی چه قدر بی حوصله و کم طاقت میشوم وقتی دعایم به اجابت نمیرسد چشم میبندم و لحظه ای تامل میکنم جور دیگری میبینم
خداوندا!
گاهی یادم میرود چیزهایی که امروز دارم پاسخ دعاهای چند سال پیشم هست
گاهی یادم میرود بنده هستم و صلاحم را تو بهتر میدانی
گاهی هم شاید باید گوشه ای خلوت کنم و یک دل سیر گریه کنم و بگویم:
"پروردگارا ببخش آن گناهی را که سبب حبس و برآورده نشدن دعایم میشود"
مراببخش به خاطر تمام لحظاتی که بودی و حضورت را احساس نکردم و نا امید بودم. ببخش همه را صدا زدم و هر دری را زدم ، جز نام تو و درگاه تو را.
ببخشم برای تمام لحظاتی که منتظرم بودی و من نبودم . ببخشم برای تمام گله هایی که کردم و نفهمیدم که گاهی از سر حکمت نمیدهی و از سر رحمت دادی و تشکر نکردم.
و در نهایت بر تو توکل میکنم ،
چه زیبا گفتی: "آیا خدا برای بنده اش کافی نیست
🎙#استاد_دانشمند
🔰@zarboolmasall
#پندانه
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.
اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
شمع دوم گفت: ...« من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . » حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. »
پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟»
چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. »
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم...
‹🤍🌼›
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناه ببر به دلخوشی های کوچک
پناه ببر به صبح فردا،طلوع افتاب،خورشید گرم...
پناه ببر به خدا
خدایی که هیچ وقت دیر نمیکند...❤️
صبح قشنگتون بخیر دوستان☀️🤗☀️💚🌱
@zarboolmasall
از امیر کبیر پرسیدند :
در مدت زمان محدودی که داشتی
چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟
گفت: من خود دزدی نمی کردم و نمیگذاشتم معاونم هم دزدی کند.
اوهم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند ،
نمی گذاشت معاونش دزدی کند و ….
تا آخر همین طور…
اگر من دزدی میگردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزدخانه
همه هم دنبال دزد میگشتیم
و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم
نمی کردیم…
@zarboolmasall
📗مراقب دینمان باشیم
روزي (عقيل ) برادر (امام علي ) عليه السلام از حضرتش درخواست كمك مالي كرد و گفت : من تنگدستم مرا چيزي بده .
حضرت فرمود : صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم ، سهميه ترا خواهم داد . عقيل اصرار ورزيد ، امام به مردي گفت : دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار ، بگو قفل دكاني را بشكند و آنچه در ميان دكان است بردارد . عقيل در جواب گفت : مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند .
امام فرمود : پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم ؟
عقيل گفت : پيش معاويه مي رويم ، فرمود : خود داني عقيل پيش معاويه رفت و از او تقاضاي كمك كرد . معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاي منبر برو بگو علي عليه السلام با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم .
عقيل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت : مردم من از علي عليه السلام دينش را طلب كردم مرا كه برادرش بود رها كرد و دينش را گرفت ، ولي از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت .
@zarboolmasall
📌 ورود "امام علی علیه السلام" به كوفه و انتخاب آن به عنوان مقرّ خلافت
🔹 امام علی علیه السلام پس از پیروزی در جنگ جمل، وارد شهر بصره شد. حضرت جنگجویانی از اهالی بصره را، که بر ضد حکومت قانونی و اسلامی آن حضرت وارد جنگ شده بودند، پس از شکست و اسیر و متواری شدن، مورد عفو و بخشش کریمانه خویش قرار داد.
🔸ایشان پس از چند روز توقف در بصره و تقسیم بیتالمال در میان مردم و مداوای زخمیان جنگ، عبدالله بن عباس را به حکومت این شهر منصوب و در جمع مردم بصره خطبهای خواند و آنان را به پیروی از دستورات عبدالله بن عباس و قوانین حکومت اسلامی فراخواند.
🔹امیرالمومنین علیهالسلام این شهر را ترک و به سوی کوفه حرکت کرد. بزرگان، ریش سفیدان و رؤسای قبایل و طوایف بصره امام را تا بیرون بصره، بدرقه کردند و آن حضرت با آنان خداحافظی و به همراه بسیاری از سپاهیان خویش به سمت کوفه حرکت نمود.
🔸ورود امام به کوفه، با ۱۲ رجب سال ۳۶ مصادف بود . اهالی کوفه استقبال شایانی از ایشان کردند و از امام درخواست کردند که در کاخ حکومتی این شهر فرود آید. ولی ایشان از رفتن به کاخ حکومتی امتناع نمود و به مسجد کوفه رفت و دو رکعت نماز به جای آورد و خطبهای ایراد نمود و از آن پس، این شهر بزرگ را مقر حکومت عدالت جویانه خویش تعیین فرمود.
#تقویم_تاریخ
#رجب_۱۲
#امام_علی_علیه_السلام
#شهر_کوفه
@zarboolmasall
خوشبختی یعنی:
واقف بودن به اینکه هرچه داریم ازرحمت خداست
وهرچه نداریم ازحکمت خدا
احساس خوشبختی یعنی همین!
خوشبختی رسیدن به خواسته ها نیست،
بلکه لذت بردن ازداشته هاست
@zarboolmasall
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من می دانی!
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
@zarboolmasall
#ضربالمثل
«گره بر آب زدن» :
مگر میشود آب را گره زد؟ به طور طبیعی خیر اگر کسی بتواند یا ادعا کند که میتواند آب را گره بزند ، حتما" مکر و افسونی به کار بسته است یا جادو کرده است در واقع به زبان امروزی یک مدل شعبده بازی کرده که ما باور کنیم که میتواند آب را گره بزند
اصصلاح آب را گره زدن در معنای افسونکاری کردن و حیلهگری سابقه طولانی دارد و میتواند آن را در این شعر مولانا هم دید
دم سخت گرم دارد که بجادوئی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
"مولانا"
@zarboolmasall
#متن_خاص
«آرزو کنید ...»
آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.
آرزو کنید که زخم خورده فهم خود از عشق باشید.
آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.
آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید،
آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پرسپاس به خانه بازآیید، و به خواب روید، با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.
#جبران_خلیل_جبران
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه زمانی بدون اینکه خودت
بفهمی یه آدم دیگه ای میشی
بیشتر سکوت میکنی
دیرتر باور میکنی
و کمتر رنج میکشی
@zarboolmasall
📗داستان پندآموز
▪️پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه _ چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و بخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان و بره های آنها را داشتیم و کاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
▫️یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبر کردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی
وحشی بودن
و حیوانیت
شناخته میشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسان کرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید ...
@zarboolmasall