💢 شأن والای انتخابات
🔷 انتخابات، آن نقطه اساسی وصل افکار و آرای مردم به بدنه نظام اجرایی است. اگر انتخابات... با حضور مردم، با اراده مردم، با آزادی کامل مردم و انتخاب آزادانه آن ها انجام بگیرد،... نظام اسلامی می تواند مطمئن باشد که در جهت آرزوها و هدف های خود در حرکت است. این، نقش انتخابات و شأن والای انتخابات است.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۳۷۰/۰۹/۲۷.
@zarboolmasall
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
💢حواسمان به دور وریامون باشه...
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ، شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم!
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
@zarboolmasall
#یاد_مرگ_قیامت
✍از کتاب اربعين سيد عظيم الشأن قاضی سعيد قمی منقول است که از شيخ بهايی نقل می فرمايد که شيخ فرمود:
«رفيقی در قبرستان اصفهان داشتم که هميشه بر سر مقبره ای مشغول عبادت بود و شيخ هر از گاهی به ديدنش می رفته.
روزی از او سئوال می کند:
از عجائب قبرستان چه ديده ای؟
عرض کرد:
🔹روز قبل، در قبرستان جنازه ای را آوردند و در اين گوشه دفن کردند و رفتند. هنگام غروب، بوی بدی بلند شد و مرا ناراحت کرد. چنين بوی بدی در تمام عمرم استشمام نکرده بودم.
ناگاه هيکل موحشه و مُظلَمه ای همانند سگ ديدم که بوی بد از او بود. اين صورت، نزديک شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد.
🔸مقداری گذشت. بوی عطری بلند شد که در عمرم چنين بوی خوشی نشنيده بودم. در اين هنگام صورت زيبا و دلربايی آمد و بر سر همان قبر، محو شد. (اينها عجائب عالم ملکوت است که به اين صورتها ظاهر می شود.)
مقداری گذشت. ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد. ولی زخم خورده و خون آلود است.
🔹گفتم: پروردگارا؛ به من بفهمان اين دو صورت چه بود. به من فهماندند که آن صورت زيبا اعمال نيکش بود و آن هيکل موحشه، کارهای بدش. و چون افعال زشتش بيشتر بود، در قبر انيسش همان است. تا چه زمانی پاک شود و نوبت صورت زيبا برسد.»
📖 معاد ؛ آیت الله شهید دستغیب (ره)
🔸#داستانضربالمثلها
🔹#اجاقش_کور_است !
✍در سال های بسیار دور برای روشن کردن آتش، کبریت یا وسیله ای دیگر در اختیار نبود به همین منظور در یک مکان، آتشی همواره روشن بود تا مردم بتوانند از آن آتش برداشته و اجاق خانه های خود را روشن کنند.
وظیفه آوردن آتش از آتشکده بر عهده فرزندان خانواده بود به همین دلیل خانواده ای که فرزند نداشت اجاقش خاموش یا به عبارتی کور بود.
ریشه ضرب المثل ایرانی “فلانی اجاقش کور است” از همین است، به همین دلیل یکی از آرزوهای شیرین برای هر خانواده این جمله بود :
" اجاقت سبز باد 🌱🌱💚🍃🍃
@zarboolmasall
تنها وقتی آخرین درخت بمیرد و اخرین رودخانه مسموم شود و آخرین ماهی شکار شود ، انسانها خواهند فهمید که نمیشود پول را خورد!
ضرب المثل سرخپوستى
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مےگویند:
روزے را صبحِ زود تقسیم مےڪنند
هرجا ڪـہ هستے "سهمِ امروزت"
"یك بغل شادے و آرامش"
سلام
روزتون پر از خیر و برکت 🌺
@zarboolmasall
🌺ضرب المثل های ایرانی
🍃🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#تانخورم_نخسبم !😒 😭
#معنی
اين #ضرب_المثل در اصل در يزد رایج است وهرگاه بچهاي كركر کند و نق بزند. مادرش به او ميگويد: هان، تو هم كار اون دختره كردي كه ميگفت: تا نخورم نخسبم.!!!
💬حکایت و معنیش 👇
#تانخورم_نخسبم !😒 😭
#حکایت
مادری يک دختر داشت. دختر از كودكي عادت كرده بود كه هروقت ميخواست بخوابد بايد يه مشت بخورد، و هر موقع كه كتك يا مشت نميخورد نميخوابيد و مرتب ميگفت: «تا نخورم نخسبم!» .زد و اين دختر بزرگ شد و به سن عروسي رسيد. عروس كه شد و او را به خونه بخت بردند، شب كه ميشد چادر نمازش را سر ميكرد و كنار اطاق مينشست، بيچاره شوهر كه خبري نداشت هي به زنش ميگفت: برخيز، برو بخواب.زن جواب ميداد: «تا نخورم، نخسبم!» مرد بيچاره انواع و اقسام خوراكيها را برایش می آورد ولي او تا صبح همينطور چادر به سر، كنار اطاق مينشست، صبح دوباره به كارهاي خانه ميپرداخت. چند شب و روزي به همين ترتيب گذشت. شوهر هم خيلي ناراحت بود كه چرا زنش نميخوابد، يك روز شوهر قضيه را به مادر و خواهرش گفت. مادر و خواهر مرد چادر چاقچور كردند و به خانه مادرزن رفتند و گفتند: «يعني چه؟». دختر شما شبها ذكر زبانش اين است كه: تا نخورم نخسبم!.مادرزن گفت: «امشب وقتي چادرش را سر ميكند و كنار اطاق مينشيند يه مشت به گرده او بزنيد، آن وقت است که راحت می خوابد». شب شوهر همين كار را كرد، ديد بله زنش فوري چادرش را كنار گذاشت و به رختخواب رفت و خوابيد!!!!!.
@zarboolmasall
😎■■■■👻■■■■👏
🔥 جواب ضرب المثل بالا
: اگه دعای بچه ها اثر داشت یک معلم زنده نمیموند ✔️
#ضرب_المثل_تصویری
@zarboolmasall
کل آب اقیانوس هم
نمیتواند یک قایق را غرق کند
مگر اینکه در آن رخنه کند
تمام چالشها ، توهینها ، تمسخرها
هم نمیتوانند شما را متوقف کنند
مگر اینکه بگذارید به درونتان وارد شوند
@zarboolmasall
#ضرب_المثل
⬅️جنگ زرگری
کنایه از مخالفت و جنگی ساختگی و ظاهری و جدال و نزاعی دروغین است که میان دو یا چند تن برای فریفتن شخص سوم یا دیگران درمیگیرد. جنگ زرگری پایه و اساسی جز فریب و زیادهطلبی ندارد، در واقع دونفری که به نظر دشمن میآیند یک هدف مشترک دارند و جهت پیشبرد آن جنگ زرگری میکنند.
@zarboolmasall
#ضربالمثل
*تاریخچه ضرب المثل صدایش را در نیاور*
روباه در حادثهای دمش را از دست داد.
روباههای گله از او پرسیدند دمات چه شد؟ روباه دمبریده با حیلهگری گفت که خودم قطعاش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه دمبریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
دمبریده گفت: صدایش را درنیاور!
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند و این حکایتی بسیار آشناست...
وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاسگر ها و خلافکارها زیاد میشوند
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
گاهی هم آنها را دیوانه میدانند
@zarboolmasall
همه ی«ضرب المثل ها»ها شیرین اند. مثل قند!
🎊 عسل مثل یه قصه 🎊
🍭 گاهی ضرب المثل های از قند و نبات و شکر که هیچ، از عسل هم شیرین ترند. شاید به خاطر همین #شیرینی و #دل_نشینی شان است که سال هاست به کار می روند و عمر بلندی دارند.
عمر صد ساله و دویست ساله نه،عمر هزارساله
✅ راستی چرا؟خب معلوم است. چون هر ضرب المثل،«نکته ای دقیق و عمیق» و «کلید طلایی موفقیت»است.
🍯 استاد #مهاجرانی هم با توجه به همین نکته از میان ده هزار ضرب المثل سرزمین عزیزمان، ۴۴ تا را برای بچه ها انتخاب کرده. «۴۴»مثل عسلی! شیرین و دل چسب!
🍀 هر #ضرب_المثل در این کتاب با یک داستان امروزی که شخصیت اول آن یک بچه امروزی است #شروع می شود و به یک ضرب المثل اصیل ایرانی #ختم می شود.
◽️ انتشارات : جمال
◽️ نویسنده : #سید_محمد_مهاجرانی
◽️تعداد صفحات : ۹۶ صفحه رنگی
🔰رده سنی : ۸ تا ۱۲ سال
#کودک
#ضرب_المثل
#جمال
@zarboolmasall
در سال هزار و صد و هشتاد و نه شمسی و به دستور فتحعلی شاه قاجار، کوشک قاجار در باغ فین کاشان ساخته میشود که با نامهای “شترگلوی فتحعلی شاهی” یا “صوفه فتحعلی شاهی” نیز شناخته میشود. از جمله بخشهای مختلف کوشک قاجار میتوان به حوضخانه، چهار طاقی با حوض جوشان، شاه نشین و صفه چهار ایوانی سرپوشیده اشاره کرد.
این بنا دارای دو حیاط خلوت در ضلع شمالی و جنوبی است که چندین اتاق نیز دارند. در سقف کوشک قاجار نقاشیهایی از “صنیع الملک غفاری” نیز هست.
نقاشیهای بالای حوض کوشک قاجار به جشنهای شاهانه، صحنههای شکار، وقایع باغ و قصههای قرآنی اختصاص دارد و در دور تا دور ایوان نیز میتوانید تصویری از هجده پسر فتحعلی شاه قاجار نقاشی شده است.
@zarboolmasall
47.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
قویترین نماهنگ #انتخاباتی کــــشور که
خیلی سر و صدا کرده😎نماهنگ سنگر
میسازیم🔥🇮🇷
🔴 امام خامنهای: نــسل جـــوان ما آیــنده
ساز کشور است، دهه هشتادی ها انقلاب
را به هدف خود خواهند رساند...
کاری از گروه جهادی رسانهای هتنا
گروهی که همیشه کف میـــدونه و
جهادی فعالیت میکنه و متصل به
هیچ ارگانی نیست😉👇
#سنگر_میسازیم
#اتحاد_ملت
.⭕️
@zarboolmasall
ضرب المثل کمتر شنیده شده💙🦋
عرش را سیر میکند
به کسی میگویند که بخاطر وقوع امری مطلوب و غیر منتظره بسیار خوشحال و ذوقزده باشد.
عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود
عشق واقعی با نفسپرستی و عشقی که با دیدن ظاهر و آب و رنگ به وجود میآید فرق میکند، عشقهای ظاهری نتیجهای جز ننگ و بدنامی ندارد.
عشوه شتری، غمزه خرکی
ناز بیخودی که اصلاً هم به طرف نمیآید.
@zarboolmasall
#شبهه🍃
ضرب المثل های غلط
*عیسی به دین خود، موسی به دین خود!
*ما رو که تو قبر همدیگه نمی ذارن!
*هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش!
جواب:
این ضرب المثل ها را بیگانگان ترویج دادند که ما را به سمت بیتفاوتی سوق دهند🚶♂
مهم تر از اون اینکه، «ضرب المثل که حجیت شرعی نداره»
ما دستور خدا را از قرآن و اهل بیت علیهالسلام می گیریم و این ضرب المثل ها خلاف اسلام هستند.
ما نسبت به هم مسئولیت داریم و اسلام میگه: كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ
پس به ما ربط داره و ما را در قبر هم می گذارند
ولی از نظر مسئولیتی، ما به هم ربط داریم و از اعمالِ هم بازخواست می شیم.
@zarboolmasall
50.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بله شما هم این ضرب المثل قدیم را در ذهن خودتان اصلاح بفرمایید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد دو پدیده بسیار متفاوت هستند یعنی یکی ارزان و دم دست و بلکه بدون قیمت مثل شیر مرغ که گیاهیست خودرو و یکی هم جان آدمیزاد که بسیار گرانمایه است جان خود را گرامی بدار.
@zarboolmasall
#ضرب_المثل
⬅️پیش غازی و معلقبازی
(ممکن است برخی با شنیدن این مثل غازی را قاضی تصور کرده باشند) ولی در واقع غازی به معنی "بندباز" است (البته این کلمه به معنای جنگجو نیز میباشد ولی در اینجا معنی بندباز مورد نظر است). حال پیش کسی که بندباز است و به راحتی روی یک طناب راه میرود، معلقزدن قطعا هنرنمایی ناچیزی است!
این ضربالمثل یعنی به خاطر داشتن یک هنر ناچیز در مقابل کسی که هنرهای فراوانی دارد، احساس غرور و افتخار کردن یا لاف زدن.
و یا سعی بیحاصل در فریب دادن فرد آگاه توسط افراد ناآگاه.
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امام موسی كاظم علیه السلام میفرمایند:
خداوند تبارك و تعالی روح انسان را دو هزار سال قبل از جسم او آفرید. پس كسانی كه روحشان در آسمان با همدیگر آشنا گشته اند، در زمین نیز همدیگر را می شناسند و كسانی كه در آسمان همدیگر را نشناخته اند، در زمین نیز نمی شناسند و هنگامی كه قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف قیام كند، برادر دینی از انسان ارث می برد نه برادری كه از پدر و مادر انسان زاده شده است.
و این است معنای سخن خداوند كه در آیه ۱۰۱ سوره المؤمنون فرمود:
«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ»
دلائل الامامة، ص۲۵۶.
@zarboolmasall
ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
#سعدی
@zarboolmasall
دزد حاضر و بز حاضر
تو محل کار و در حال خدمت بودم که به خاطر یه مشکلی نیاز به مرخصی ساعتی داشتم.و برگه مرخصی را دو نفر از مسئولین بالاترم باید امضا می کردند.هرچه دنبالشون از این اتاق به اون اتاق می گشتم کمتر پیداشون می کردم تازه اینم بگم که هر کدومشون تو یه قسمت جداگانه بودند،ومن هم که عجله داشتم و دیگه عصبانی شده بودم ناگهان در یه اتاق را باز کردم و دیدم دوتایی شون اونجا حضور دارند.نمیدونم چی شد که یاد این ضرب المثل افتادم و یهویی گفتم: "دزد حاضرُ بز حاضر"و خدا را شکر بهم گیر ندادند و تازه کلی هم بهم خندیدند و من که عصبانی بودم بر عکس دیگه آروم شدم.
#ســــوتی #جوک #خاطره
#ارسال_سوتی
@zarboolmasall
💠 غذای روح
🔸امام حسن مجتبی علیه السلام:
عجب دارم از آنها که به غذاى جسم خود مى اندیشند، اما به غذاى روح خود نمى اندیشند، خوراک ناراحت کننده از شکم دور مى دارند، اما قلب خود را با مطالب هلاکت زا آکنده مى کنند.
📚تحف العقول/ص267
✍🏼چه گوش کنیم؟ چگونه گوش کنیم؟ چه ببینیم؟ چگونه ببینیم؟ چه بگوییم؟ چگونه بگوییم؟ و...
@zarboolmasall
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری
#مولانا
#مولانای_جان
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#بهشت_را_نديده_بايد_خريد
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده خاتون گفت: «من آن را میخرم.»
بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!» وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!» بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.» هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.» هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!»
@zarboolmasall