eitaa logo
ضرب المثل
35.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
582 ویدیو
9 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🟩پیرزنه دستش به درخت گوجه نمیرسید، می گفت : ترشی بمن نمیسازه ! 🔹️معنی : این مثل در مواقعی کاربرد دارد که شخصی توانایی رسیدن به موقعیت بهتر را ندارد و بهانه ها و توجیهات عجیب می آورد. @zarboolmasall
🟩درخت هرچه بارش بیشتر سرش پایین تر 🔻هر کس رتبه و دانش فزونی یابد افتاده تر می شود 🔹️این ضرب المثل بیشتر زمانی به کار می رود که بخواهند فروتنی و افتادگی آدمی را نشان دهند. در خطبه ۱۹۳ معروف به خطبه متقین، حضرت علی (ع) که در این خطبه شگفت انگیز ویژگی های متقین را بیان می کند، یکی از صفات آنها را علم همراه با حلم می دانند و تواضع بسیار. 🔸️این ضرب المثل به خودی خود گویا است. «بار» همان میوه است و درختان پر میوه از درختان بی ثمر خمیده تر هستند. کسانی که سرشان را به نشانه غرور بالا می گیرند، اما تواضع ندارند، از روی نادانی شان است و در مقابل آنها افراد متواضعی قرار می گیرند که در اثر علم و فراوانی از شخصیت ها افتاده تری برخوردارند. انسان نادان زمانی به خودش می آید که دیگر خیلی دیر شده پس چه بهتر که همیشه انسان متواضعی باشیم. @zarboolmasall
🟩درختی را که غیر از فصل بار بدهد باید از ریشه در آورد . 🔹روزی بود روزگاری بود ، زمستان و برف بود . صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت : برم به باغم سری بزنم . به باغش رفت . برف روی زمین نشسته بود باغبان گفت : دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند . ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود . باغبان با تعجب گفت:نکند خواب می بینم ؟ این فصل و میوه انجیر ؟ باغبان با خودش گفت : بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد . با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد . دربانها پرسیدند : با شاه چکار داری ؟ باغبان گفت : آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم . 🔹شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد . دو سه تا انجیر خورد و گفت : از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم . باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت . شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت . چون نتوانسته بود شکار کند ، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند . چند روز گذشت . صاحب باغ با اعتراض گفت : به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند . باغبان صدایش بلند شد . داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید . آنها هم ناراحت شدند و او را بعنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست . 🔹از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد . شاه خندید و گفت : چه سرنوشت بدی داشته ای . حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند . و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت . مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت : آنچه من می خواهم در اینجا نیست . پرسیدند : تو چه می خواهی ؟ باغبان گفت : به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم . خبر به پادشاه رسید . باغبان را صدا کرد و گفت : چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی ! صاحب باغ گفت : تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند . از آن به بعد ، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند : 🔻 درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد . @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 بشنویم داستانی زیبا📚📍 مردی روستایی دو پسر داشت. پسر بزرگ در شهر مشغول تجارت بود و گاهی به روستا می آمد و سفره پدر رنگین می ساخت. پسر کوچکتر که کمی ضعیف بود با پدر به شبانی به کوه و صحرا می رفت. روزی پسر بزرگ بر پدر منت نهاد که او‌ را کمک حال است. پدر او را به صحرا برد و درختی در کنار تخته سنگی نشان اش داد که سایه اش در روز بر صخره ای می افتاد که هیچ کس را در آن سایه سودی نبود. پدر گفت: آن درخت مثال توست. درخت کوچکی را در وسط صحرا نشان داد که هر چهار طرف اش سایه بود و در سایه آن گوسفندان و چوپانان در وسط ظهر آرام گرفته بودند. پدر گفت: سایه این پسر کوچک من مثل این درخت کوچک‌ است، با آن که سایه او کمتر از آن درخت بزرگ است ولی برای ما هر چهار سمت اش سودمند است‌. کسانی که تو را می بینند گمان می کنند سایه تو بر ماست در حالی که نمی دانند سایه تو برای دوستان تاجر تو در شهر و زن و فرزند و دیگران است، و این سایه برای پدرت بسان سایه آن درخت بزرگ است که بر صخره ای افتاده است. بدان سایۀ کوچک سودمند، بسی بهتر از سایۀ بزرگ غیر سودمند است. @zarboolmasall
یک داستان و یک پند💚🌿 ✍️مردی همراه پسر خود بر سر مزار پدرش رفت. درختی بر بالای مزار سایه انداخته بود. 🌲پدر پسر را گفت: پسرم! می‌دانی چرا درختان در بهار با شروع شدن گرما برگ در می‌آورند و با سرد شدن هوا در پاییز برگ‌های خود می‌ریزند؟! 🌖چون برگ درخت برای فصول گرم سال است که سایه‌ای برای زیرنشین خود داشته باشد؛ با شروع فصل سرما آفتاب را هم حرارتی برای آزار نیست که برگی در روی درختی باشد. 🍁اگر برگ درختان را در تابستان از شاخه‌های آنان جدا کنی، شاخه درختان خشک خواهد شد، چون حق تعالی حیات یک درخت را به برگ آن منوط کرده است و هیچ درختی را سودی از سایه خود چندان نیست. بدان خداوند تو را عافیت و قدرت بدن فقط برای استفادۀ خودت نداده است، بلکه باید برای دیگر نیازمندان و ضعفاء هم سایه داشته باشی. 🌅و نکته دیگر آن که سعی کن در زمان سختی و حرارت تابستان، کسی را سایه شوی؛ که در زمان سرما و رفع حرارت و سختی، اگر درخت را سایه‌ای هم باشد کسی بیرون نیست که از آن بهره برد. @zarboolmasall