eitaa logo
ضرب المثل
32.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
860 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💞بعضی چیزهارا باید سروقت خودش داشته باشی ، وقتش که بگذرد دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند چون به نبودنش عادت کرده ای و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه داشته باشی أش ، زندگی کنی.... بعضی چیزها ، مثل حس ها و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد ‌‌.. مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد... وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یاد میگیری تنهایی حال خودت را خوب کنی اینکه میگویند عشق تاریخ مصرف ندارد و پیروجوان نمی شناسد ، درست... اما عاشق شدن در بیست سالگی با عاشق شدن در چهل سالگی قابل مقایسه است !؟! آدم یک چیزهایی را سر وقت خودش باید داشته باشد وقتی سرزنده و شاد است وقتی جوان است یک چیزهایی مثل عشق و حس و حال عاشقی وقتش که بگذرد ، رنگش میشود و شاید هرگز نتوانی تجربه اش کنی ، .. ✓ @zarboolmasall
تو هم قاصد هنگام شده‌ای؟ 🔹هنگامی كه يك نفر ساده‌لوح از روی بی فكری كار عبث و بی‌مطالعه‌ای انجام داده باشد به او می‌گويند تو هم قاصد هنگام شده‌ای؟ می‌گويند: روزی، روزگاری، كدخدای ده هنگام به جارچی گفت: «صدا كن و به فلانی بگو، فردا بايد به اهرم بروی» فردا صبح، قاصد بی‌اينكه خانه كدخدا برود يا بداند كه كدخدا چه كاری دارد راه می‌افتد و غروب همانروز می رسد به خانه كدخدای اهرم و می‌گويد: «كدخدای هنگام مرا فرستاده! ولی نمی‌دانم چكار داشته!» كدخدا هم كه می‌بيند قاصد آدم نادان و احمقی است، مي‌گويد: «سنگ دو من و نيم از من خواسته!» قاصد بيچاره فردای آن روز سنگ دو من و نيم را برمی‌دارد و می‌برد به هنگام، كدخدای هنگام هم برای اينكه قاصد را بيشتر اذيت بكند می‌گويد: «نه! من می‌خواستم تو سنگ يك من و يك چارك را به اهرم ببری، و يك سنگ يك من و يك چارك ديگری از آنجا بياری» خلاصه، قاصد، نامه كدخدا را كه پيغام اصلی بوده با سنگ دو من و نيم و سنگ يك من و يك چارك برمی‌دارد و راهی اهرم می شود. @zarboolmasall
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید.» شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند.» حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد. @zarboolmasall
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔉 | به گوش عالم برسه حسینُ و مِنّی 🎙 با نوای 📆 پنج‌شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۹ 🏳️ هیأت ثاراللّٰه (ع) زنجان 🌸 به مناسبت 🇮🇷 کانال‌رسمی‌حاج‌ابوذربیوکافی ▫️ AbozarBiukafi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفته‌ای تحویل بدهی! خواه با فرزندی خوب یا باغچه‌ای سرسبز؛ اگر فقط یک نفر با بودن تو ساده‌تر نفس کشید، یعنی تو موفق شده‌ای ...🌱 "گابریل گارسیا مارکز" @zarboolmasall
InShot_۲۰۲۴۰۸۰۸_۰۹۱۷۵۸۳۷۴.mp3
2.55M
مامان اردک کوچولو کجاست @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت: من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار. این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت. پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد. اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود: خداى داند و من دانم و تو هم دانى که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى عبید زاکانى در سال 690 قمرى در روستاى زاکان قزوین به دنیا آمد و در سن 82 سالگى درگذشت. @zarboolmasall
🌹🍃 یکی از دوستان تعریف می کرد که در یکی از اتوبوس های ژاپن دوربینی کار می گذارند و می بینند کسانی که سوار اتوبوس می شوند، نفر اول روی اولین صندلی خالی می نشیند، نفر دوم، کنار او و به همین ترتیب تا کل صندلی ها پر می شود؛ در ایران همین تست را انجام دادند و دیدند، نفر اول روی اولین صندلی خالی می نشیند و نفر دوم با بیشترین فاصله روی صندلی خالی دیگر و تنها می نشیند. تا وقتی صندلی خالی وجود دارد، همه تک تک می نشینند تا صندلی های خالی پر شود و کنار دست آنها می نشینند؛ انگار اینجا تا مجبور نباشند حاضر نیستند کنار کس دیگری بنشینند، در مورد تاکسی هم همینطور؛ وقتی روی صندلی عقب نشسته ایم دلمان نمی خواه شخص دیگری کنارمان بنشیند؛ علی رغم اینکه مدعی داشتن یک جامعه ی بسیار مهربان و انسان دوست هستیم؛ یک نفرت پنهان بینمان وجوددارد. راستی چرا!!؟ @zarboolmasall
«مژدگانی که گربه تائب شد» و دوتا پستِ خوب، کاسب شد داستان وفاقِ دولتیان باعث یک سری غرایب شد آمده تا کمک کند حالا آنکه خود باعثِ مصائب شد کِی برادر شده‌ست؟ آمریکا؟!! این سخن اعجب العجایب شد مانده بودم غزل کنم یا نه بعد از آن کنفرانس، واجب شد ✍️آمنه آل‌اسحاق @zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
مـا انگشتـرِ آرزوهاتو به واقعیت تبدیـل می‌کنیم 💍 دوست داری انگشترت چطـوری باشه؟☺️ شما بگو، ما برات می‌سازیم ❤️ حکاکی،سنگ،سایز به انتخاب شما😍 تولیدی انگشتر سفیر اینجاست🌸 👇 https://eitaa.com/joinchat/3039232081C2859c5fac1 بیا اینجا و فرصت تخفیف استثنایی‌ رو از دست نده👆💚
🌱گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند. 🌱همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست. 🌱پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد. پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد. 🌱آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت: چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه از سوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند... ‹🤍🌼› @zarboolmasall