eitaa logo
ضرب المثل
32.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
885 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
. تا حالا این ضرب المثل قدیمی رو شنیدی که فلانی در باغ سبز نشون میده؟ 🚪 🍃 معنی این ضرب المثل اینه : فرد در شروع کاری وعده های غیر ممکن و دست نیافتنی به دیگران میده ولی این وعده ها به عمل منجر نمیشه... . @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 الهی در شانزدهمین روز دی ماه 🌱🌸 روز یکشنبه تون بخیر روزتون ختم به زیباترین خیرها امیدوارم امروز حاجت دل پاک و مهربانتون با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد آرامش نصیب حالتون 🌸🌱 🕊بسم‌الله الرحمن الرحیم 🕊 🕊✨روزتـــون 🔘✨پر از خیر و برڪت 🕊✨امروز , یکشنبه ↶ ✧ 16 دی 1403 ه.ش ❖ 4 رجب 1446 ه.ق ✧ 5 ژانويہ 2025 میلاد ┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄ 🔘✨ ↯ ذڪر روز ؛ 🕊یا ذالجلال والکرام 🕊 @zarboolmasall
پیرمردی به نام مشهدی غفار ،حدود صد و بیست سال پیش ، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان شهر خوی،سالها بود ڪه اذان می گفت. پسر جوانے داشت ڪه به پدرش می گفت: ای پدر صدای من از تو سوزناڪ تر و دلنشین تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره رفته و اذان بگویم. پدر پیر مےگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست . من مےترسم از آن بالا سقوط ڪنے ،مےخواهم همیشه زنده بمانے و اذان بگویے. بگذار تو جوان هستے عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو. از پسر اصرار بود و از پدر انڪار. روزی نزدیڪ ظهر پدر پسر خود بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را ڪنترل مےڪرد. دید پسرش هنگام اذان گاهے چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر مےڪند. وقتی پایین آمد مشهدی غفار به پسر جوانش گفت: فرزندم من می دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست، می دانم دلنشین تر از صدای من است. و هیچ پدری نیست بر ڪمالات و هنر فرزندش فخر نڪند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانے چون تو نیست و برای تو خیلے زود است. آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی دهد، نفسے ڪشته و پیر مے خواهد ڪه رام موذن باشد . تو جوانے و نفست هنوز سرکش است و طغیان گر، برای تو زود است این بالا رفتن. به پایین مناره ڪفایت ڪن، و بدان همیشه همه بالا رفتن ها به سوی خدا نیست. چه بسا شیطان در بالاها ڪمین تو ڪرده است ڪه در پایین اگر باشے ڪاری با تو ندارد. @zarboolmasall
ادامه دادن، فقط ادامه دادن، مافوق قدرت بشر است @zarboolmasall
دلتنگی برای آن عزیز سفر کرده؛ دل ها با نامش آرام‌ میگیرد🤍🕊 @sarbaz_qasem
💫 🦋 ملکشاه سلجوقی و عابد 🍃 سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی. شاه با تحیر پرسید: او کیست؟ حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. 🍃شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست.🍃 @zarboolmasall
✍داستان زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می‌گذراند. پیرمرد یک گاو، ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود. روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه‌ی پیرمرد رسید. دزد به پیرمرد گفت: می‌خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می‌دهم. پیرمرد که چشمش به کیسه‌ی طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه‌ی بزرگی در شهر می‌خرد و ثروتمند زندگی می‌کند. برای همین قبول کرد. از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد. درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون‌های پل از آن‌ها استفاده کند. روزها تا دیر وقت، سخت کار می‌کرد و پیش خود می‌گفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم. پس هر روز حیوانات خود را می‌کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می‌کرد. حتی در ساختن پل از چوب‌های کلبه و آسیاب خود استفاده می‌کرد. طوری که بعد از گذشت یک هفته از ساختن پل؛ دیگر نه کلبه‌ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی. به دزد گفت: پل تمام شد و تو می‌توانی از روی پل رد بشی! دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد می‌کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه‌های طلا بار دارد آسیب نزند. پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه‌ی طلا را به من بده. دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت: وقتی با خرم از روی پل رد شدیم، تو بیا آن طرف پل و کیسه‌ی طلا را ازمن بگیر. پیرمرد قبول کرد و همان‌طور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد. وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید، پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند. وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید: جریان را تعریف کن! پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت: همه چی خوب پیش می‌رفت! تا اینکه، نمی‌دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت، شدم تنهای تنها! ضرب المثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد @zarboolmasall
‍ 🔸دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید؛ خلیفه احضارش کرده بود. صد درهم نذر امام شیعیان کرد. خانه امام را ولی بلد نبود. نمی‌خواست از کسی نشانی بپرسد. می‌ترسید خبرش به خلیفه برسد و اوضاع بدتر شود. بی‌هدف، در کوچه‌های شهر با اسبش پرسه می‌زد. ناگهان کنار یک خانه اسبش ایستاد. هر کاری کرد جلوتر نرفت. پرسید: اینجا خانه کیست؟ گفتند: خانه امام هادی علیه السلام. در دلش گفت: عجب معجزه‌ای! خادمی از خانه بیرون آمد. به اسم صدایش کرد. به خودش گفت: این معجزه دوم! خادم گفت: آن صد درهمی که در آستینت پنهان کرده‌ای بده. معجزه سوم را که دید، رفت داخل. امام هادی علیه السلام به او فرمود: 👈 «بعضی‌ها خیال می‌کنند دوست داشتنِ من، به درد امثال تو که مسیحی هستی نمی‌خورد. به خدا که دروغ می‌گویند! با خیال راحت برو پیش خلیفه، همانی می‌شود که می‌خواهی». رفت. همانی شد که امام فرموده بود. 📚 الخرائج، ج۱، ص۳۹۶. ـــــــــــــــــــــــــــــــ ✋ مهم نیست حاجتت بزرگ یاشد یا کوچک؛ مهم نیست که گنهکاری یا نه؛ حتی مهم نیست چه دینی داری! امّا مهم است که از راه خودش وارد شوی. راهش فقط امام زمان علیه السلام است. اگر حاجتی داری، او باید به درگاه خدا واسطه شود. @zarboolmasall
🌱حکمت همیشه رحمت است🌱 ✍ ‌وقتی کاری انجام نمی‌شه، حتماً خیری توش هست. وقتی مشکل پیش بیاد، حتماً حکمتی داره. وقتی تو زندگیت، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری. وقتی بیمار می‌شی، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده. وقتی دیگران بهت بدی می‌کنند، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی. وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد، حتماً داری امتحان پس می‌دی. وقتی دلت تنگ می‌شه، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی! @zarboolmasall
کوی نومیدی مرو، امیدهاست سوی تاریکی مرو خورشیدهاست 👤 مولانا @zarboolmasall
‌ بسیاری از اوقات پیش اومده که ما تلاش میکنیم دنبال چیزی میگردیم که غافلیم، که خیلی دم دست تر از این حرفاست... قدر چیزایی که دورو برمون هست و ازشون غافلیم رو بدونیم. به قول حضرت بی‌دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد..! گوهری که‌از صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لب دریا می‌کرد..!! @zarboolmasall