eitaa logo
ضرب المثل
37.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
466 ویدیو
6 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا از سعدی در وصف منجی بشریت 🕊🤍 ماه فرو ماند از جمال محمد (ص) سرو نباشد به اعتدال محمد (ص) قدر فلك را كمال و منزلتى نیست در نظر قدر با كمال محمد (ص) وعده دیدار هر كسى به قیامت لیله اسرى شب وصال محمد (ص) آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع در ظلال محمد (ص) عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد (ص) و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس‏ بو كه قبولش كند بلال محمد (ص) همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد (ص) شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد (ص) شاید اگر آفتاب و ماه نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد (ص) چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمى‏گیرد از خیال محمد (ص) سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد(ص) بس است و آل محمد(ص) @zarboolmasall
تو مو میبینی من پیچش مو⛓💭 ◇• مفهوم اصلی این ضرب المثل، به نگاه عمیق افراد عاقلی اشاره دارد که به اتفاقات و موضوعات، به صورت سطحی نگاه نمی کنند و همیشه در عمق ماجراها و اتفاقات روزانه به دنبال معنایی اصیل هستند! آنها دنبال معنایی فراتر از آنچه در صورت می بینیم می باشند، در حقیقت این دسته افراد تعبیری فلسفی و عارفانه از طبیعت و اتفاقات آن دارند و هر موضوعی برای آنها الهام بخش است. ◇•احتمالا برایتان جالب باشد که با حکایت و داستان اصلی تو مو بینی و من پیچش مو آشنا شوید، قصه این ضرب المثل با نواهای عاشقانه مجنون در کوچه و خیابان شروع شد. در روزهایی که مجنون، عاشق و شیدای لیلا شده بود و بی صبرانه منتظر دیدار او بود، یک رهگذر جلوی او را گرفت و گفت آنقدر به خاطر لیلی خودت را اذیت نکن! لیلی آنقدر ها که فکر می ­کنی موجود خاص و عجیبی نیست که ارزش داشته باشد تو برای او آنقدر خودت را اذیت کنی! مجنون که حرف ­های رهگذر را شنید ، پوزخندی زد و گفت : تو مو می بینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارت های ابرو /اگر بر دیده مجنون نشینی/به غیر از خوبی لیلی نبینی ….. شعر مجنون، یک کلام عاشقانه فلسفی بود که به رهگذر گفت من قلب پاک و صاف و مهربان لیلی را دیدم و به همین دلیل دل کندن از او برایم دشوار است. @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنانی از جنس طلا💛💭 ◇• از حکیمی پرسیدن؛ از عمری که سپری کردی چه چیزی یاد گرفتی ؟ پاسخ داد: ◇• یاد گرفتم تمام کسایی که در گورستان هستند همه کارهایی رو داشتند، آرمان هایی را داشتند که نتونستند محقق کنند پس حرص زیادی نزنم🌱 ◇• یاد گرفتم که ثروتمندترین مردم کسانی هستند که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مندند🌱 ◇• یاد گرفتم که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهی، پس آرام باش🌱 @zarboolmasall
🌹هدیه روز میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله: 😩بدهی سنگین داری و از پرداخت بدهی خود عاجز هستی؟بزن رو لینک ذیل https://eitaa.com/kavasayat/3568
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط مسئول کار های خودت باش💭🕊 ◇• اینو یادت باشه که تو نه مسئول حرفی هستی که از دهن یک نفر دیگه در میاد نه حق داری بخاطرش خودتو ناراحت کنی. حرف از دهن یک شخص غیر در اومده اگر حرف مناسبی نبوده گوینده باید شرمگین و ناراحت باشه نه تو. تو فقط و فقط مسئول حرفی هستی که خودت میزنی. بشنو و بگذر، غیر از این از پا درمیای و چی مهمتر از تو؟◇• «حرف مردم باد هواست» ‌ ‌@zarboolmasall
ضرب المثل از دیوار راست بالا رفتن کنایه از چیست؟ 💭 کنایه از شلوغ کردن و شیطنت فراوان کسی است. 💭معمولا این اصطلاح را به کودکان مخصوصا کودکان بیش‌فعال به کار می برند که وقتی شکلات و شیرینی زیاد می خورند، آرام و قرار ندارند و یک جا نمی شینند. 💭 بالا رفتن از دیوار راست، کار آسانی نیست. هرکسی نمی تواند از آن بالا برود مگر کسی که حرفه ای باشد یا انرژی اش زیاد باشد. به همین دلیل وقتی کسی زیادی تحرک دارد و شلوغ کاری می کند، این ضرب المثل را برایش به کار می برند. مسلما دیگران هم با شنیدن این سخن، معنای شیطنت کردن به ذهنشان متبادر می شود نه اینکه واقعا آن شخص از دیوار راست بالا رفته باشد. @zarboolmasall
ضرب‌المثل اسپانيايي🤍🕊 after all , to make a beautiful omelet you have to break an egg ◇• براي پختن يک املت خوشمزه، حداقل بايد يک تخم‌مرغ شکست.◇• [تفسير: بدون صرف هزينه، به نتيجه‌ي مطلوب دست نخواهي يافت] معادل فارسي: بي‌مايه فطير است. @zarboolmasall
جای خـدا نباشیم!🤍🕊 ✍🏻🌾 روزی در نماز جمـــاعت مــوبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نـماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نـماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد ڪافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. 🔺حکایت ماست: ▫️جای خــدا مجازات میکنیم، ▫️جای خـدا میبخشیم، 🔻جای خــدا... اون خــدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره. چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخورد ڪنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم... @zarboolmasall
دانی که چرا خدا تو را داد دو دست من معتقدم که اندر آن سری هست یک دست برای انکه خویشتن داری با دست دگر ز دیگران گیری دست..... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌همدیگر را یاری کنیم🤍⃟ بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند ‌@zarboolmasall
حرف دل برای آرامش شب💚🌿 ◇• موقع شادی، ستایش خدا موقع سختی، یافتن خدا موقع آرام، عبادت خدا موقع دردناک، اعتماد بـه خدا ودر تمامی مواقع تشکر از” خدا ” را فراموش نکن …◇• @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍🕊 گنجشکی به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سر پناه بی کسی‌ام بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی! 🤍💭مردی به قصرها و خانه‌های زيبا می‌نگريست. به دوستش گفت: وقتی اين همه اموال رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت: وقتی اين بيماری‌ها رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ 🔻خدايا حُکم و حِکمت در دست توست! واسه داده ها و نداده هات شُكر @zarboolmasall
صدایش صبح بلند میشود.🤍🕊 در روزگاران گذشته، دزدی وارد شهر بزرگی شد، گشتی در بازار شهر زد و فهمید مردم این شهر دادوستد پررونقی دارند و روزانه پول زیادی در بازار ردوبدل می شود. دزد تصمیم گرفت شب که همه در حال استراحت هستند و بازار خلوت است با شاه کلیدش قفل یکی از مغازه ها را باز کند. به این امید که با این کار پول خوبی می تواند به دست آورد. وقتی شب شد و مغازه ها یکی بعد از دیگری تعطیل شدند کم کم بازار خلوت شد و دزد توانست دکّانی را زیرنظر بگیرد، پس وسایلش را جمع کرد و نیمه های شب به در دکان موردنظرش رفت. دسته کلیدش را درآورد و مشغول امتحان کردن کلیدهایش شد تا ببیند با کدام کلید می تواند قفل مغازه را باز کند. ولی هرچه کلیدهایش را امتحان کرد، موفق نشد قفل دکان را باز کند. دزد که با چشم خود دیده بود یکی از خریداران در این مغازه چقدر پول به صاحب مغازه داده و احتمال می داد که حداقل مقداری از این پول در دکان مرد بازاری باقی مانده باشد با خود گفت: هر جور شده باید قفل این دکان را باز کنم. او وسایلش را دوباره نگاه کرد و اره ی باریکی را دید و تصمیم گرفت با آن اره ی نازک آرام آرام قفل را ببرد و در مغازه را باز کند و کارش را شروع کرد. طبقه بالای دکان در بازار اتاقی بود که تعدادی از کارگران بازار آنجا زندگی می کردند. کارگران بیچاره که تمام روز را به سختی کار می کردند شب ها به خواب عمیقی فرو می رفتند. نیمه های شب یکی از این کارگران صدای آرام و یکنواختی را شنید. سرش را از پنجره بیرون برد و خواب آلود نگاهی به محل گذر بازار انداخت و مردی را دید که روی سکوی جلوی دکان نشسته از همان بالا از او پرسید: عمو چه کار می کنی؟ دزد که حواسش به گذر بازار بود ولی توقع نداشت از بالای سرش کسی چنین سؤالی از او بپرسد، سرش را بالا گرفت و دید فردی که از او سؤال می پرسید: کارگر ساده ی بازار است. گفت: هیچی، عموجان اینجا نشسته ام یاد بدبختی هایم افتاده ام و در دل شب دارم تار می زنم. کارگر خواب آلوده پرسید: تار می زنی؟ پس چرا صدای خش خش می دهد. دزد جواب داد آن هم از بدبختی من است. از دیشب تا حالا دارم کوکش می کنم بلکه تا صبح کوک شود و فردا صدایش درآید. کارگر بیچاره که خسته تر از این بود که بخواهد از حرفهای او سردربیاورد. گفت: خوش باش. و رفت تا بخوابد. دزد با خیال راحت کارش را ادامه داد، قفل را برید و توانست خود را به داخل دکّان برساند. او همان طور که نقشه کشیده بود پول زیادی را برداشت و فرار کرد. فردا صبح مرد صاحب مغازه به در مغازه اش آمد و خواست تا قفل آن را باز کند ولی در کمال تعجب دید، قفل بریده شده، مرد دکان دار در را باز کرد و وارد مغازه شد. وقتی متوجه شد مقدار زیادی از اموالش را دزد با خود برده شروع کرد به داد و بیداد که ای وای، دزد نامرد دیشب به دکّان من دستبرد زده و دارایی هایم را برده. با این سروصدا کارگرانی که در طبقه ی بالای دکان خوابیده بودند سراسیمه خود را به پایین رساندند و در کمال ناباوری دیدند که دزد دیشب به دکان این مرد آمده و بیشتر اموالش را با خود برده. کارگری که شب گذشته خواب آلود به دم پنجره آمده بود یادش آمد وقتی مردی را دیده بود که روی سکوی جلوی دکّان نشسته بود و صدای یکنواخت در دل شب به گوش می رسید از او پرسید این صدای چیست؟ پاسخ داد: دارم تار می زنم الان صدایی ندارد فردا صبح صدایش درمی آید. @zarboolmasall
🕊🌹🕊 ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی " انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی " داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش را خاموش کرد! حواسمان به زبانمان باشد. همین. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌@zarboolmasall
مشابهت‌ِ ضرب‌المثل‌های ایران و جهان💭🕊 ۱_ مشاجراتِ عشّاق تجدیدِ‌‌حیاتِ عشق است (رومی): من رشته‌ی محبت تو پاره‌می‌کنم شاید گره‌‌خورَد به تو نزدیک‌تر شوم ۲_ با یک دست نمی‌توان دو قورباغه گرفت (چینی): با یک دست نمی‌توان دو هندوانه برداشت. ۳_ ماهی از سر فاسد می‌شود (یونانی): ماهی از سر گَنده‌گردد نی ز دُم* ۴_ او مشغولِ کره‌گرفتن از آب است (رومی): فلانی از آب کره‌می‌گیرد. ۵_ داوری‌کردن درباره‌ی زن و خربزه دشوار است (اسپانیایی): ازدواج هندوانه‌ی سر/دربسته‌است.** (دایره‌المعارف ضرب‌المثل‌‌های جهان، جان. آر. استون، ترجمه‌ی بهزاد رحمتی، انتشاراتِ نقشِ سیمرغ، ۱۳۸۸ ) مطلب ارسالی از: کانال « از گذشته و اکنون » @zarboolmasall
بخشش👐🏻🪢 •• بزرگی می گفت : یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند ، شما اول برای کناریتان بر میدارید ، دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید دقت کنید !!! تا زمانی که برای دیگران بر میدارید سبد مقابل شما می ماند ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید ، میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد. نعمتهای زندگی نیز اینطور است با بخشش ، سبد را مقابل خود نگه دارید ... زیستن با استانداردهای "انسانیت" بسیار زیبا خواهد بود •• @zarboolmasall
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن🌾 ◇• یعنی ایستاده و از حرکت بازمانده ام و منتظر توجه و مهر و محبت معشوق خویشم تا ببینم چه زمان اجازه و رخصت از جانب او می رسد. اگر معشوق اشاره ای به ما کند، ما با شوق و هیجان در جهت برآورده کردن خواسته او می دویم. موقوف: یعنی ایستاده، متوقف شده التفات: یعنی توجه، میل قلبی، محبت @zarboolmasall
حکایتی شنیدنی✍🏻🤍 💛🌾گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی می‌کنم مرا گوش کن! روزی در کوچه‌ای می‌رفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتی‌اش را از خودم بدانم به منزل‌شان رسیدم. 💛🌾درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کُشتی گرفته و زمین‌اش زده‌ای پدرم دیگر در معرکه‌گیری، کسی به او انعامی نمی‌دهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش می‌کردم ولی پدر او از راه معرکه‌گیری و میدان‌داری روزی اهل و عیال خود تأمین می‌کرد. 💛🌾پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامه‌ای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. 💛🌾مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدت‌ها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند. 💛🌾این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی تو را سود خواهد داد ولی اگر از نیام خود خارج کنی بدان شمشیر بازوی تو اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمی‌بندد چون نزدیک‌ترین کس که به شمشیر برنده او، خود اوست. @zarboolmasall
شتر ارزان است.خدا لعنت کند قلاده را 🐪🌴 ✨این مثل داستانی دارد؛ میگویند مردی شترش را گم کرده بود.آن قدر ناراحت و پریشان بود که نذر کرد:«خدایا، اگر شترم پیدا شود،آن را به یک درهم میفروشم.»چیزی نگذشت که شتر به پای خود بازگشت. مرد از نذر خود پشیمان شد؛ ولی چاره ای نداشت.باید شتر را میفروخت.پس قلاده ای به گردن شتر انداخت، آن را به میدان برد و فریاد زد:«شتر به یک درهم،قلاده به صد،اما جدا جدا نمیفروشم.» مردی از آنجا میگذشت،نگاهی به شتر کرد و گفت:شتر ارزان است؛اما خدا لعنت کند قلاده را!» ✨این مثل،هنگامى استفاده میشود که چیزی زشت و نامطلوب با چیزی زیبا یا ارزشمند همراه شود و جدا کردن آنها امکان نداشته باشد و دیگران مجبور باشند آن را عمل کنند. @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا